< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وضع در اسماء اشاره، ضمایر و موصولات

الجهة السابعة: وضع در اسماء اشاره، ضمایر و موصولات

ابتدا باید موضوع له این موارد را بیان کنیم و بعد به سراغ کیفیت وضع رفت ولی به سبب اختصار این دو مبحث را با هم مطرح می کنیم. (همان گونه که محقق خراسانی چنین کرده است.)

اما در مورد اسماء اشاره و ضمائر سه نظریه وجود دارد:

النظریة الاولی: محقق خراسانی کما فی السابق می فرماید: لحاظ آلیت و استقلالیت از معنا خارج است و در مقام استعمال عارض لفظ می شود. در اینجا نیز می فرماید: (هذا) و (هو) وضع شده است بر مفرد مذکر و بس و در آن اشاره، حضور و سایر خصوصیات وجود ندارد.

بعد می بیند که در (هذا) یک نوع حضور شرط است و در (هو) نیز یک نوع آشنایی شرط است از این رو اضافه می کند که اینها از باب غایت است یعنی باید آن مفرد مذکر حاضر باشد ولی این حضور و سایر خصوصیات، خارج از معنا و غرض هستند. ایشان در کفایه می فرماید: ثم إنه قد انقدح مما حققناه أنه يمكن أن يقال إن المستعمل فيه في مثل أسماء الإشارة و الضمائر أيضا عام و أن تشخصه إنما نشأ من قِبَل‌ طور استعمالها حيث إن أسماء الإشارة وضعت ليشار بها إلى معانيها و کذا بعض الضمائر و بعضها ليخاطب به‌ المعنى و الإشارة و التخاطب يستدعيان التشخص كما لا يخفى‌.

از این تفسیر استفاده می شود که وضع در اسماء اشارات و ضمائر عام و موضوع له نیز عام است. زیرا مثلا هذا برای مفرد مذکر وضع شده است که عام است زیرا خصوصیات جزء معنا و مستعمل فیه نیست بلکه هنگام استعمال، این خصوصیت عارض می شود و انسان به چیز معینی اشاره می کند. این خصوصیت اگر جزء معنا بود وضع و موضوع له در آن خاص می شد ولی حال که این خصوصیت از عوارض استعمال است موجب خاص شدن نمی شود.

یلاحظ علیه: آیا واقعا (زید) با (هذا) و یا با مفرد مذکر یکسان است؟ چنین نیست زیرا وقتی ما به (هذا) مراجعه می کنیم در آن یک نوع اشاره خوابیده است و هکذا در (هو) یک آشنایی قبلی خوابیده است. اینها جزء معنا هستند نه اینکه فقط هنگام استعمال، حاضر شوند و از لوازم استعمال باشند.

بنا بر این وضع در آن عام و موضوع له خاص می شود. علت خاص بودن موضوع له این است که در این نوع الفاظ یک سری خصوصیات مانند حضور و امثال آن وجود دارد که موجب خاص شدن آنها می شود.

 

النظریة الثانیة: امام قدس سره و آیة الله بروجردی قائل هستند تمامی موصولات و اسماء اشاره از قبیل معانی حرفیه اند یعنی مثلا هذا و امثال آن برای نفس اشاره وضع شده اند به گونه که مفرد مذکر از مدلول لفظ خارج است. حال این اشاره گاه به مفرد است و گاه به جمع.

آیة الله بروجردی می فرمود: انسان در ابتدا با انگشت به اشیاء اشاره می کرد ولی بعد که متمدن تر شد، لفظ هذا جانشین اشاره با انگشت شد از این رو هذا در واقع جانشین اشاره با انگشت است و همان طور که در اشاره با انگشت نه مفرد مذکری خوابیده است و مفرد مؤنثی بلکه فقط اشاره است و بس هکذا لفظ اشاره هم همین گونه می باشد.

بعد آیة الله بروجردی اضافه می کند که ابن مالک هم در الفیه به همین معنا اشاره دارد آنجا که می گوید: بذا لمفرد مذکر اشر

یعنی ذا برای نفس اشاره است و مفرد مذکر از معنای آن بیرون است. بله از آنجا که اشاره به مشار الیه احتیاج دارد ناچاریم که برای آن مشار الیهی در نظر بگیریم که در هذا همان مفرد مذکر است.

نتیجه اینکه مبنای شما در وضع در حروف هر چه است آن در این مورد نیز تکرار می شود.

یلاحظ علیه:

اولا: اگر (هذا) برای نفس اشاره وضع شده باشد پس چرا هنگام به کار بردن این لفظ علاوه بر اشاره یک سری معنای دیگر مانند مفرد، مذکر و مانند آن را متوجه می شویم.

ثانیا: اگر (هذا) معنایی حرفی باشد نباید مبتدا و یا خبر واقع شود و حال آنکه ما آنها را در مبتدا و خبر استعمال می کنیم و مثلا می گوییم: هذا زید.

امام قدس سره از این اشکال جواب داده می فرماید:

مبتدا در مثال هذا زید، لفظ (هذا) نیست بلکه مبتداء همان شخص خارجی است که توسط لفظ (هذا) حاضر شده است.

یلاحظ علیه: در دنیا جمله ای نداریم که یک بخش آن در لفظ باشد و یک بخش دیگر آن در خارج. یا کل آن باید در خارج باشد و یا در ذهن.

بله ممکن است بازگشت این قول به نظریه ی سوم باشد که در این صورت این نظریه یک نظریه ی مستقلی نخواهد بود.

 

النظریة الثالثة: محقق اصفهانی در حاشیه ی خود بر کفایه به نام نهایة الدرایة فی شرح الکفایة می فرماید: (هذا) برای مفرد مذکر وضع شده است ولی فی حال الاشارة. ایشان در واقع همانند استاد خود محقق خراسانی قائل است که (هذا) وضع شد است برای مفرد مذکر و بعد این قید را اضافه می کند که باید در حال اشاره باشد.

البته ما از آنجا که در قضایای منطقیه قائل به قضیه ی حینیه نیستیم عبارت (حین الاشارة) را تبدیل به (بقید الاشارة) می کنیم.

البته انسان گاه برای تأکید انگشت دست را هم به سوی مشار الیه بلند می کنید زیرا مثلا صرف استعمال لفظ (هذا) کافی نیست و انسان لازم است از تکوین نیز بهره بگیرد. آنچه گفتیم در (هی) و سایر ضمائر نیز لازم است با این فرق که در ضمائر، یک نوع آشنایی قبلی لازم است.

به هر حال وضع در اسماء اشاره و ضمائر عام و موضوع له خاص است. وضع عام است زیرا متصور (مانند مفرد مذکر) عام است و موضوع له خاص است زیرا کلمه ی کل را به آن ضمیمه می کنیم و می گوییم. (هذا) وضع لکل مفرد حاضر و (هو) وضع لکل مفرد مذکر غائب. در این حال از کلمه ی کل استفاده می کنیم تا بتوانیم به خارج که جزئی است اشاره کنیم و اگر از کل استفاده نکنیم هم وضع عام می شود و هم موضوع له.

 

بقی الکلام فی الموصولات: موصولات مانند (مَن) و (ما) به نظر ما باید از اسامء اشاره و ضمائر جدا شوند. موصولات علی الظاهر مبهمات هستند و آن تشخصی که در هذا و هو لازم است هرگز در اینها نیست. اینها در حکم اسماء اجناس هستند (مانند اسد، رجل و غیره) و همانطور که در وضع و موضوع له در اسماء اجناس عام است در موصولات هم همین گونه است. البته ابهام موصول توسط صله برطرف می شود مثلا در مثال: جاء الذی رأیته امس، ابهام (الذی) با صله ی آن مرتفع می شود.

به هر حال مخفی نماند که این بحث ها ادبی است و حال آنکه بحث ما در اصول است. این بحث ها در فقه کارآیی ندارد ولی استعدادپرور است و موجب روشنایی ذهن می شود.

 

ان شاء الله در جلسه ی بعد به سراغ جهت ثامنه می رویم که در مورد فرق بین اخبار و انشاء است. این بحث تا حدی فقهی خواهد بود.

خواهیم گفت که محقق خراسانی که قائل است بین معانی حرفیه و اسمیه فرقی نیست در اینجا نیز قائل است که بین این دو فرقی وجود ندارد و فقط در مقام استعمال یکی جنبه ی اخباری و دیگری جنبه ی انشائی خواهد داشت.

تمامی علماء با این نظریه مخالفت کرده اند. وقتی انسان به ذهن و تبادر خود مراجعه می کند متوجه می شود که بین این دو فرق است. گاه انسان می خواهد فرشی را بفروشد و در نتیجه می گوید: آن را فروختم این از باب انشاء و ایجاد است. ولی گاه خبر از فروش فرش می دهد و می گوید: من فرش را دیروز فروختم که واضح است که از باب اخبار می باشد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo