< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/11/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله ی قائلین به حقیقت مشتق در من قضی

ادلة القائلین بالاعم: این دسته قائل هستند همین که ذات در یک زمان به مبدأ متصف باشد کافی است که برای همیشه به آن متصف باشد.

این دسته به چهار دلیل تمسک کرده اند که دو دلیل اول آنها ضعیف است و دو دلیل دیگر آنها قابل بحث می باشد.

الدلیل الاول: التبادر

یعنی از مشتق اعم از متلبس و غیر آن تبادر می کند. این دلیل ضعیف است زیرا قائل به وضع مشتق بر متلبس نیز به همین تبادر تمسک کرده است.

الدلیل الثانی: عدم صحة السلب

یعنی اگر کسی عالم باشد و الآن علم خود را از دست داده باشد نمی توان گفت: هو لیس بعالم مطلقا.

این دو دلیل را نباید مورد بحث قرار داد زیرا قائل به متلبس هم به این دو دلیل تمسک کرده است. این دو دلیل، دلیل وجدانی است و قابل برهان نمی باشد. دلیل وجدانی فقط برای خود فرد حجّت است و نمی تواند برای خصم نیز حجّت باشد. بر این اساس دو دلیل مزبور که قائل به متلبس نیز به آن استناد می کرد همین حکم را دارد.

 

الدلیل الثالث: التمسک بالامثلة المقتول و المصلوب و الزانی و السارق

کسی که کشته شده است یا مصلوب است و یا کسی که زانی و سارق است و حد بر او جاری می شود در مشتقی استفاده می شوند که انقضی عنه المبدا است. بر این اساس امام حسین علیه السلام اکنون نیز المقتول بکربلاء است و یا زید بن علی مصلوب بالکوفة است. یا اگر کسی دیروز زنا کند یا سرقت نماید الآن هم زانی و سارق است و باید حد بر او جاری شود.

نقول:

اما جواب از هر چهار عنوان: اطلاق این الفاظ به این افراد به لحاظ حال نسبت است نه به نسبت حال. مراد از المقتول بکربلا یعنی کسی که در روز عاشورا مقتول شده است نه اینکه الآن مقتول باشد و قتل بر او اجرا شده باشد. بنا بر این اینها به حساب زمان تکلم نیست بلکه بر اساس زمان نسبت است. محقق خراسانی نیز در سابق همین قول را زده بود و ما نیز آن را در جملات اخباری از ایشان قبول کرده بودیم.

اما جواب از دو عنوان اخیر: موضوعات بر دو قسم است:

گاه حکم دائر مدار موضوع است یعنی مادامی که موضوع هست حکم هم هست و الا حکم هم می رود مانند ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ‌ الذِّكْر[1] تا مادامی که فرد ذکران دارد سؤال هم از او باقی است ولی اگر فراموش کرد سؤال هم از بین می رود زیرا کسی نمی گوید که مسئله را می توان از عالمی که علمش را از دست داده است پرسید. و یا مایع تا خمر است حرمت هم بر او بار است ولی وقتی سرکه شد حرمت از بین می رود.

گاه حکم دائر مدار موضوع نیست و حتی اگر موضوع نباشد حکم باقی است. این را از مناسبت حکم و موضوع متوجه می شویم در نتیجه اگر موضوعا یک آن، حادث شود حکم تا آخر باقی می ماند. سارق و زانی از این قبیل است. این به سبب مناسبت حکم و موضوع است زیرا فرد هنگامی که در حال دزدی است و یا هنگامی که به عمل زنا مشغول است کسی در کنار آنها نیست تا حکم حد را بر آنها جاری کند از این رو اجرای حکم به بعد از زوال موضوع محوّل می شود.

بنا بر این این مسأله ارتباطی به مسأله ی مشتق ندارد و مشتق چه وضع بر متلبس باشد یا اعم موجب تغییر در حکم مزبور نمی شود.

 

الدلیل الرابع: آیة الابتلاء

امام باقر علیه با آیه ی ﴿وَ إِذِ ابْتَلى‌ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‌ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ[2] استدلال کرده است که خلفای پیش از امیر مؤمنان علی علیه السلام صلاحیت امامیت را ندارند زیرا مراد از ظالم، یا شرک است و یا شرک از بالاترین مصدایق ظلم است. علت اینکه شرک ظلم است بیان حضرت لقمان است که فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ[3]

استدلال به این گونه است که آن خلفاء که به خلافت رسیدند مشرک نبودند بلکه قبل از اسلام مشرک بودند ولی امام علیه السلام الآن هم آنها را از مصادیق ظالمین می داند و این فقط به اعتبار من انقضی عنه المبدأ می باشد. اگر قرار بود که مشتق حقیقت در متبلس باشد استدلال امام علیه السلام ناتمام خواهد بود و فقط کبری دارد نه صغری. زیرا صغری عبارت است از: این خلفاء هنگام خلافت ظام بودند، و کبری عبارت است از اینکه عهد خداوند به ظالمین نمی رسد.

بحث در این آیه شش محور دارد:

الاول: ما هو الغرض من ابتلاء الانبیاء؟ (خدا چرا انبیاء را امتحان می کند زیرا کسی که جاهل است امتحان می کند و حال آنکه خداوند عالم است و ماهیت همه را می داند)

الثانی: کیف کان ابتلاء ابراهیم؟ بعضی از مفسرین به اشتباه گفته اند که خداوند ابراهیم علیه السلام را با سنن مانند ناخن گرفتن و استعمال داروی نظافت و امثال آن امتحان کرد. آیا این ابتلاء با ذبح اسماعیل که خداوند می فرماید: ﴿إِنَ‌ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ[4] ارتباط دارد؟

الثالث: ما هو المراد بکلمات؟

الرابع: ما هو المراد من الاتمام ﴿فاتمهنّ

الخامس: ما هو المقصود من الامام ﴿انی جاعلک للناس اماما﴾ آن هم در حالی که حضرت ابراهیم هم نبی بود و هم رسول. حضرت ابراهیم در دوران جوانی هم نبی بود و هم رسول بعد که به سن پیری رسید امام شد. معنای امام علیه السلام چیست؟ صاحب المنار، امامت را نبوت و رسالت تفسیر کرده است و حال آنکه او قبلا این دو مقام را داشت. بر این اساس ما مطابق این آیه قائل هستیم که امامت از نبوت و رسالت بالاتر است.

السادس: مراد از ﴿عهدی﴾ چیست؟

برای تحقیق در این موارد می توان به کتاب ما به نام مفاهیم القرآن مراجعه کرد که در یکی از مجلداتش این بحث ها مطرح شده است.

 

به هر حال علت اینکه خلفاء بعد از پیامبر اکرم (ص) هم مصداق ظالم هستند به اعتبار گذشته ی آنها بوده است زیرا اگر کسی قبلا ظالم باشد همان کافی است که عهد خدا به آنها نرسد.

نقول: استدلال امام علیه السلام مبنی بر مسأله ی اصولی فوق نیست. مشتق چه حقیقت بر متلبس باشد و چه اعم در هر دو حال این آیه می تواند مورد استدلال امام علیه السلام باشد. علت آن همان بیانی است که در مورد سارق و زانی در مورد مناسبت حکم و موضوع گفتیم و آن اینکه این از مواردی است که حدوث الموضوع آنا ما کافی است که حکم بقاء پیدا کند. چون مقام امامت مقام بسیار والایی است از این رو در زندگی امام نباید هیچ نقطه ی سیاهی وجود داشته باشد و صحیفه ی عمر او پاک باشد تا مردم به او گرایش پیدا کنند بنا بر این انبیاء باید جاذبه داشته باشند و هیچ دافعه ای در آنها نباشد. بنابراین اگر کسی در بحره ای از زمان گنهکار باشد و بعد حتی اگر توبه کند و سلمان زمان باشد باز کافی نیست و نمی تواند دارای مقام امامت شود. بنا بر این قاعده ی لطف اقتضاء می کند که هیچ سابقه ی خرابی در زندگی آنها نباشد. بر همین اساس به رسول خدا (ص) قبل از اسلام لقب امین می دادند و از ابو جهل نقل است که در مورد ایشان می گفت: ان محمدا لم یکذب علینا فکیف یکذب علی الله. بعد برای اینکه به او ایمان نیاورده بود به این دلیل استدلال می کرد که اگر به او ایمان آوریم تمامی مناصب مانند سقایت و رقابت و حجابت همه از آنِ آنها می شود و چیزی برای ما باقی نمی ماند.

بر اساس همین دلیلی که ارائه کردیم اگر مثلا مجتهدی در دوران قبل قاتل بوده باشد بعد هرقدر توبه کرده باشد ولی مردم تمایل به او نشان نمی دهند.

علامه ی طباطبایی جواب دیگری اراده داده است که هم در ارشاد است و هم در المحصول و در المیزان هم ذکر شده است او از استاد خود نقل می کند که کسانی که ابراهیم علیه السلام از آن به ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‌﴾ تعبیر می کند چهار مصداق می تواند داشته باشد:

ذریه ای که از ابتدا تا انتهای عمر خود ظالم بوده باشد.

ذریه ای که از ابتدا تا انتهای عمر طاهر و پاک بوده باشد.

ذریه ای که ابتدا ناپاک و موقع امامت پاک بوده باشد.

عکس مورد قبل یعنی کسی که در ابتدا پاک بوده است و موقع امامت ناپاک بوده است.

مسلما مراد ابراهیم علیه السلام صورت اول و چهارم نیست. بنا بر این دو قسم باقی می ماند که قسم دوم و سوم است. خداوند نیز از میان این دو قسم یک قسم را بیرون کرد که همان قسم سوم بوده است.

 

ثمرات المسئله:

حدیث اول: أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع أَيْنَ يَتَوَضَّأُ الْغُرَبَاءُ قَالَ يَتَّقِي شُطُوطَ الْأَنْهَارِ وَ الطُّرُقَ النَّافِذَةَ وَ تَحْتَ الْأَشْجَارِ الْمُثْمِرَةِ...[5]

شاهد در کلمه ی (الاشجار المثمرة) است. آیا مراد درختی است که قوه ی ثمر داشته باشد (متلبس به مبدأ) یعنی هر چند الآن زمستان است ولی درخت توانایی ثمر دادن در فصل بهار را داشته باشد یا اینکه درختانی که دیگر ثمر نمی دهند و قوه ی اثمار ندارند و به یک معنا خشک شده اند را هم شامل می شود (ما انقضی)

 

حدیث دوم: امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: لَا يُصَلِّيَنَّ أَحَدُكُمْ خَلْفَ الْمَجْذُومِ وَ الْأَبْرَصِ وَ الْمَجْنُونِ وَ الْمَحْدُودِ وَ وَلَدِ الزِّنَا وَ الْأَعْرَابِيُّ لَا يَؤُمُّ الْمُهَاجِرِينَ[6]

 

حدیث سوم: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ إِذَا مَاتَتْ فَقَالَ يُدْخِلُ زَوْجُهَا يَدَهُ تَحْتَ‌ قَمِيصِهَا إِلَى الْمَرَافِقِ. [7]

بحث در زنی است که در سفر از دنیا رفته و مماثلی نیست که او را غسل دهد. امام علیه السلام می فرماید: شوهرش او را از زیر پیراهن غسل می دهد.

بحث در عبارت (زوجها) است اگر حقیقت در متلبس باشد مراد زوجی است که هنوز همسرش را طلاق نداده است و در عقد ازدواج باقی است ولی اگر مراد اعم باشد، روایت مزبور حتی مردی که همسرش را طلاق داده است هم می تواند او را در فرض مزبور غسل دهد.

 

مثال چهارم: در قوانین و کتب دیگر مثال چهارمی ذکر شده است و آن اینکه مکروه است با آب مشمس و مسخن وضو گرفت (آبی که آفتاب بر آن تابیده و یا آبی که آن را گرم کرده اند) اگر مشتق حقیقت در متلبس باشد مراد آبی است که آفتاب بر آن می تابد و یا آبی که گرم است ولی اگر حقیقت در اعم باشد یعنی حتی در شب و حتی با آبی که بعد از گرم شدن سرد شده است هم نباید وضو گرفت.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo