< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شهرت فتوایی

چهار مسأله داشتیم که عبارت بود از اینکه اگر خبر بر خلاف مشهور باشد آن خبر «لا ریب فی بطلانه» است و به بیان دیگر، موافقت یا مخالفت حدیث با شهرت از قبیل ممیزات[1] حجت از لا حجت است نه جزء مرجحات.

مسأله ی دوم این بود که اگر خبری ضعیف باشد شهرت عملیه می تواند ضعف آن را جبران کند. زیرا وقتی همه ی علماء به آن عمل کرده باشند، آن خبر تحت عنوان الخبر الموثوق الصدور[2] داخل می شود.

مسأله ی سوم این بود که اگر خبر صحیح باشد ولی مشهور به آن عمل نکرده باشند جزء «فیه ریب» می باشد و به آن عمل نمی شود.

امروز وارد مسأله ی چهارم می شویم و آن اینکه شهرت فتوایی حجت است یا نه.[3] مراد از شهرت فتوایی خود فتوا است و روایتی در کار نیست زیرا اگر روایتی در کار باشد به آن شهرت عملی می گویند.

گفتیم شهرت متأخرین ارزش ندارد زیرا شهرت آنها بر اساس استدلال است و مدرک آن برای ما مشخص است و ما می توانیم خود مدرک را بررسی کنیم. مهم، شهرت قدماء است که مدرک آن مشخص نمی باشد. کتاب نوادر تألیف احمد بن محمد بن عیسی که از اصحاب رضا تا امام حسن عسکری است. همچنین کتاب مقنع[4] و هدایه[5] ی صدوق همچنین کتاب مقنعه ی مفید[6] و نهایه ی شیخ طوسی[7] از این قبیل کتاب ها می باشد که فتاوای آن عین متون روایت است. حال اگر ما مشاهده کردیم که نوع این کتاب ها فتوایی را داده اند می گوییم:

یا مانند امام قدس سره قائل می شویم که از آن کشف می کنیم که حکم نزد اصحاب ائمه نیز همان است. یعنی از آن کتب به شهرت فتوایی در زمان ائمه علیهم السلام پی می بریم. اگر این مبنا را قبول کنیم خود شهرت فتوایی حجت می باشد.

این احتمال هم وجود دارد که شهرت فتوایی که در این کتب است مستند به روایتی باشد که به دست آنها رسیده ولی به دست ما نرسیده است بنا بر این شهرت مزبور عملی می باشد نه فتوایی.

بنا بر این شهرت فتوایی می تواند برای ما دلیل باشد و یا لا اقل نتوانیم از آن شهرت بگذریم و در نتیجه قائل به احتیاط شویم.

آیت الله بروجردی[8] قائل بود که در فقه امامیه نود مسأله متفق علیه است ولی یک روایت در آن موارد وجود ندارد. بسیاری از این مسائل در کتاب میراث وجود دارد که در آن بسیاری از فروع که مورد اتفاق است مستندی در روایات برای آن وجود ندارد.

ما چند روایت پیدا کرده ایم که اصحاب ائمه شهرت فتوایی بین صحابه را بر نص امام علیه السلام مقدم کرده اند.

 

عَلِی بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ رَجُلًا مَاتَ وَ أَوْصَى إِلَی بِتَرِکتِهِ وَ تَرَک ابْنَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِی أَعْطِهَا النِّصْفَ قَالَ فَأَخْبَرْتُ زُرَارَةَ بِذَلِک فَقَالَ لِی اتَّقَاک إِنَّمَا الْمَالُ لَهَا قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیهِ بَعْدُ فَقُلْتُ أَصْلَحَک اللَّهُ إِنَّ أَصْحَابَنَا زَعَمُوا أَنَّک اتَّقَیتَنِی فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا اتَّقَیتُک وَ لَکنِّی اتَّقَیتُ عَلَیک أَنْ تَضْمَنَ فَهَلْ عَلِمَ بِذَلِک أَحَدٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَأَعْطِهَا مَا بَقِی[9]

سلمة بن محرَز سیزده روایت درکتب اربعه دارد که این دلیل بر مهم بودن این فرد است.

در میراث باید بر اساس قرابت و طبقاتی که وجود دارد عمل کرد همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ‌ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ[10] بنا بر این با وجود پدر و مادر نوبت به برادران و خواهران نمی رسد و با وجود برادران و خواهران نوبت به اعمام و اخوال نمی رسد. اهل سنت با ما در اینجا اختلاف دارند و اگر کسی فوت کند همان گونه که سهمی به اولادش می رسد به عمو که در مرحله ی سوم است نیز سهمی می دهند.

در تاریخ اهل سنت آمده است که امیر مؤمنان علیه السلام و عباس[11] نزد ابوبکر رفتند و تقاضا کردند که سهمشان را از ارث بگیرند.

مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه در کتاب «فقه الامام الصادق» می نویسد: در لبنان بسیاری از اهل سنت در وزارت کشور رفته خود را به نام شیعه ثبت نام می کنند. البته آنها با این کار شیعه نمی شوند ولی به خاطر این است که میراث آنها مانند شیعه ثبت شود و اگر فوت کردند ترکه ی آنها به اولاد آنها برسند و به عمو نرسد.

 

عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحْرِزٍ بَيَّاعِ الْقَلَانِسِ‌ (نوعی کلاه مخصوص است) قَالَ: أَوْصَى إِلَيَّ رَجُلٌ وَ تَرَكَ خَمْسَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَوْ سِتَّمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ تَرَكَ ابْنَةً وَ قَالَ لِي‌ عَصَبَةٌ بِالشَّامِ (در شام عمو دارد) ‌- فَسَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَعْطِ الِابْنَةَ النِّصْفَ وَ الْعَصَبَةَ النِّصْفَ الْآخَرَ فَلَمَّا قَدِمْتُ الْكُوفَةَ أَخْبَرْتُ أَصْحَابَنَا فَقَالُوا اتَّقَاكَ فَأَعْطَيْتُ الِابْنَةَ النِّصْفَ الْآخَرَ ثُمَّ حَجَجْتُ فَلَقِيتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ أَصْحَابُنَا وَ أَخْبَرْتُهُ أَنِّي‌ دَفَعْتُ النِّصْفَ الْآخَرَ إِلَى الِابْنَةِ فَقَالَ أَحْسَنْتَ (که به حرف من عمل نکردی و به حرف اصحاب من گوش فرا دادی.) إِنَّمَا أَفْتَيْتُكَ مَخَافَةَ الْعَصَبَةِ عَلَيْكَ.[12]

عبد الله بن محرَز در کتب اربعه هشت روایت دارد.

 

در روایت دیگری می خوانیم:

عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ مَاتَ وَ لَهُ عِنْدِی مَالٌ وَ لَهُ ابْنَةٌ وَ لَهُ مَوَالِی قَالَ فَقَالَ لِی اذْهَبْ فَأَعْطِ الْبِنْتَ النِّصْفَ وَ أَمْسِكْ عَنِ الْبَاقِی فَلَمَّا جِئْتُ أَخْبَرْتُ أَصْحَابَنَا بِذَلِكَ فَقَالُوا أَعْطَاكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ (یعنی روایت فوق به درد نمی خورد و حضرت از روی تقیه به تو آن را فرموده است.) فَرَجَعْتُ إِلَیهِ فَقُلْتُ إِنَّ أَصْحَابَنَا قَالُوا لِی أَعْطَاكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ قَالَ فَقَالَ مَا أَعْطَیتُكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ عَلِمَ بِهَا أَحَدٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَأَعْطِ الْبِنْتَ الْبَاقِی[13]

اینجاست که می گویند که فتاوای هر کسی را باید از اصحاب او پرسید.

شیخ مفید از جهت تنظیم عقائد شیعه کمک شایانی به شیعه کرد و صاحب جامع المقاصد که مشهور به محقق ثانی است فقه را به شکل منسجم در آورده است.

شیخ مفید می فرماید: من تجربه کرده ام و مشاهده کرده ام که چیزی که بر خلاف تقیه و عین واقع است اسانیدش فراوان[14] [15] است ولی روایتی که تقیه است اسانید آن کم است. بعد اضافه می کند که روایاتی داریم که کذب است و به اسم ائمه صادر شده است. اسانید این گونه روایت کم است. از این راه می توان تقیه را از غیر تقیه و مکذوب را از غیر آن تشخیص دهیم.

تم الکلام فی الحجج الاربعة: (حجیّت ظواهر، حجیّت اجماع منقول، حجیّت قول لغوی و حجیّت شهرت فتوایی.) اکنون به حجیّت خبر واحد می رسیم. (غالبا در کتاب نوشته اند: «فی حجیة خبر الواحد»[16] که غلط است و باید گفت: الخبر الواحد. اگر «خبر الواحد» باشد یعنی یک نفر فقط آن را نقل کرده است و حال آنکه «الخبر الواحد» یعنی خبری که ممکن است چند تا باشد ولی به درجه ی تضافر نرسیده است.

برای حجیّت خبر واحد ادله ای مانند آیه ی نبأ، نفر و اُذُن تکیه کرده اند و هکذا به روایات نیز استدلال شده است. خبر واحد بسیار زیاد است بر خلاف خبر متواتر که در فقه بسیار کم است. از این رو حجیّت خبر واحد برای ما بسیار مهم می باشد.

 

بحث اخلاقی:

خداوند در قرآن می فرماید: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ‌ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ[17]

یعنی خدا فراموشی موجب خود فراموشی می شود. چون خداجوئی مطابق فطرت و آفرینش ماست. بنا بر این اگر کسی خدا را فراموش کند در واقع خود را فراموش کرده است.

در سختی ها همه رو به خدا می آورند زیرا در آن حالت فطرت شکوفا می شود.

لنین و استالین که ملحد بودند به غلط قائل بودند که اعتقاد به خدا موجب از خود بیگانگی می شود و یا اینکه انسان باید علاقه اش را از سه چیز قطع کند که عبارتند از: خدا، ثروت و دولت.

اعتماد به نفس در میان غربی ها رواج دارد ولی ما هم باید اعتماد به نفس داشته باشیم و البته در کنار آن باید به خداوند توکّل کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo