< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

92/04/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر سوره یس
 «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْ‌نَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْ‌جُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾ قَالُوا طَائِرُ‌كُم مَّعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْ‌تُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِ‌فُونَ ﴿١٩﴾ وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَ‌جُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْ‌سَلِينَ ﴿٢٠﴾ اتَّبِعُوا مَن لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْرً‌ا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿٢١﴾ وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَ‌نِي وَإِلَيْهِ تُرْ‌جَعُونَ ﴿٢٢﴾ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِ‌دْنِ الرَّ‌حْمَـٰنُ بِضُرٍّ‌ لَّا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنقِذُونِ ﴿٢٣﴾ إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٢٤﴾ إِنِّي آمَنتُ بِرَ‌بِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿٢٥﴾ قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿٢٦﴾ بِمَا غَفَرَ‌ لِي رَ‌بِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَ‌مِينَ ﴿٢٧﴾» [1]
 بحث ما در باره رسولانی است که از جانب حضرت مسیح )سلام الله علیه) یا از جانب خدا به سوی «انطاکیه» آمده‌اند، محاوره اول اینها تمام شد،‌در آن محاوره تهدیدی در کار نبود، در آن محاوره این طرف سخن گفت، آن طرف هم سخن گفت.
 ولی در جلسه گذشته عرض کردیم که دشمنان حقیقت اول با منطق صحبت می‌کنند، بعداً که دیدند منطق شان کار ساز نیست، منطق دیگری را به کار می‌برند، البته نه قوة المنطق،بلکه منطق القوة، یعنی زور را به کار می‌برند،‌شما می‌بینید بعد از آنکه محکوم شدند، دو کار در باره رسولان انجام می‌دهند:
 الف: ترور شخصیت.
 ب: ترور شخص.
 به بیان دیگر ما دو رقم ترور داریم، گاهی کسی ‌می‌خواهد یک مرد بزرگی را ترور کند،‌اول شخصیت او را لگدمال می‌کند،یعنی به او تهمت می‌زند، برای او معایبی را می‌سازد،مثلاً می‌گوید این آدم وابسته به غیر و جاسوس است،‌اول شخصیت او را لگدمال می‌کند، بعد سراغ ترور خود شخص می‌رود، او را می‌کشد به انواع کشتن،‌اینها هم از همین راه وارد شدند،‌اول ترور شخصیت کردند و گفتند: «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْ‌نَا بِكُمْ» ما شما را به فال بد گرفتیم،آمدن شما در این منطقه سبب شده است که باران کمتر شود تا گیاه کمتر بروید. به این می‌گویند ترور شخصیت، یعنی اینکه آبروی طرف را بریزند، آنهم بدون دلیل، الآن هم همین قاعده است، اگر بخواهند یک انسان کاملی را در جامعه از بین ببرند،مدت ها رسانه های علیه او سخن می‌گویند و او را متهم می‌کنند تا افکار عمومی را علیه او آماده کنند،بعداً او را در یک رهکذر ترور می‌کنند،‌اینها از همین راه وارد شدند،«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْ‌نَا بِكُمْ» گفتند وجود شما وجود بدی است، یعنی وجود شما برای این منطقه شوم است. چرا؟ چون باران کم شده و گیاه کمتر.
 بعداً گفتند:
 «لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْ‌جُمَنَّكُمْ» وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»
  اگر از برنامه خود دست بر نداشتید شما را سنگسار می‌کنیم، اول شخصیت را از بین می‌برند، بعداً شخص را می‌کشند، «وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»
 عذاب الیم چیست؟
  ممکن است گفته شود که بعد از سنگسار عذاب الیم چیست؟
  شاید معنای «عذاب الیم» این باشد که هم شما را سنگسار می‌کنیم و هم عذاب الیم، پس احتمال دارد که مراد از عذاب الیم این باشد که اول چشم ها را از حدقه در بیاورند، ‌به حلقوم انسان مقداری سرب بریزند،‌ آنگاه سنگسارش کنند.
 احتمال دوم
  احتمال دوم این است که این جمله عطف تفسیر باشد،‌در حقیقت غیر از «رجم» ‌عذاب الیمی در کار نباشد. پس ببینید اول منطقی صحبت می‌کردند،‌وقتی دیدند که کارساز نیست، قدرت و قوت را در دست گرفتند، اول شخصیت را لگد مال نمایند و بعداً شخص را ترور کنند.
 منطق رسولان و پیغمبران
 باید ببینیم که انبیا در مقابل این جاهلان چه می‌گویند؟
 جواب انبیا دو مطلب است:
  «قَالُوا طَائِرُ‌كُم مَّعَكُمْ »ۚ
 شما خیال می‌کنید که ما شوم هستیم،‌ شومی مال خودِ شماست، «طائر» به معنای شومی است،‌بدبختی مال شماست، آنی که می‌گویید شوم است (مَّعَكُمْ) شومی مال خودِ شماست. چرا؟ چون کسانی که از راه حق کنار بروند،‌رحمت خدا هم بر آنها نازل نمی‌شود، اگر می‌بینید که باران تان کم شده یا دانه و گیاه شما کم شده،‌بدانید که «طَائِرُ‌كُم مَّعَكُمْ» به شرط اینکه بفهمید «أَئِن ذُكِّرْ‌تُم» خیال نکنید که رحمت حق همیشه می‌آید،‌این گونه نیست،بلکه یک جمعیتی که از در خانه خدا دور باشند، عالم آفرینش هم عکس العمل نشان می‌دهد، خیال نکنید که عالم آفرینش نسبت به ما عکس العمل نشان نمی‌دهد، این گونه نیست، بلکه این عالم، این ماه،‌این ماه و اختر چشم دارند و بر ما می‌نگرند، اگر ما از راه حق کنار رفتیم، ما را گوشمالی می‌دهند «قَالُوا طَائِرُ‌كُم مَّعَكُمْ».
  چرا؟ چون از راه حق دور شدید،‌خدا هم، گوشمال می‌دهد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَ‌ىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَ‌كَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْ‌ضِ وَلَـٰكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» [2]
 معلوم می شود که آمدن اینها نبوده، اینها مدتی در آنجا بودند، گیاه کمتر ،باران کمتر، گفتند این مال شماست، آنان گفتند مال ما نیست، «قَالُوا طَائِرُ‌كُم مَّعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْ‌تُم» به شرط اینکه بفهمید.
  جواب دوم، جواب بالاتر و بهتر،
 «بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِ‌فُونَ»
  مسرف به کسی می گویند که از حد تجاوز کند،‌شما از حد تجاوز کردید،یعنی توحید خدا را کنار گذاشتید، سراغ بندگان خدا و مخلوقات خدا رفتید، اسراف به معنای از حد کنار رفتن است، شما از حد کنار رفتید،«بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِ‌فُونَ».
 آنها را اول متهم کردند،بعد تهدید شان نمودند.
  اما رسولان مانند کوه ایستاده‌اند،آنان را نصیحت می‌کنند و می‌گویند:
  اولاً، این بدبختی مال شماست.
  ثانیاً، شما یک جمعیتی هستید که از حد و اعتدال کنار رفتید،سرو صدا و غوغا در شهر بلند شد، ‌جمعیت مردم اطراف اینها را گرفته‌اند، خبر به یک نفر رسید که در اول شهر و اقصای شهر زندگی می‌کرد و آن حبیب نجار است،‌حبیب نجار مردی است که اولین بار که این رسولان آمدند،‌به وسیله رسولان موحد شد،‌معلوم می‌شود که مشرک بوده، به وسیله این رسولان موحد شد، خبر به او رسید که چرا نشسته‌ای،‌این رسولانی که سبب هدایت تو شده‌اند،‌مردم شهر جمع شده‌اند و می‌خواهند آنان را بکشند ورجم و اعدام کنند، این آدم نرفت در یک گوشه بنشیند.
  «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَ‌جُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْ‌سَلِينَ» [3] .
 معلوم می‌شود که خانه‌اش اوائل شهر بوده. «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَ‌جُلٌ يَسْعَىٰ».
 یعنی می‌دود. ‌چرا؟ چون می‌ترسد که اینها ترور بشوند و او هم از همین قوم است، ممکن است من بیایم و پیش قوم خود شفاعت کنم تا اینها را نکشند، بالأخره این آدم‌(حبیب نجار) جزء همان جامعه بوده،‌در میان آن جامعه عمو،‌دائی، خاله و سایر بستگان دارد، در همین شرائطی که غوغا در شهر است که می‌خواهند این رسولان را رجم کنند
 «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَ‌جُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْ‌سَلِينَ»
 حبیب نجار (که قبلا به دست این رسولان موحد شده) آمد
 «قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْ‌سَلِينَ»
 و گفت چه خبر تان شده، به جای اینکه آنان را رجم کنید، از آنان پیروی کنید، شهامت را ببینید، آنها سنگ به دست هستند و می‌خواهند رجم کنند، این آدم بی پروا و بدون واهمه و ترس آمد و گفت: «يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْ‌سَلِينَ»
  از اینها پیروی کنید و برای سخن خود سه دلیل آورد:
 الف: «اتَّبِعُوا مَن لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْرً‌ا وَهُم مُّهْتَدُونَ»
  دلیل صحت گفتار آنان این است که از شما مزد و پول نمی‌خواهند، معلوم می‌شود که دعوت اینها یک دعوت الهی است، پاداش از شما نمی‌خواهند، معلوم می‌شود که منافع مادی ندارند.
 اخلاص در تبلیغ
  ما از اینجا می‌فهمیم ک تبلیغ کی اثر دارد و اثر می‌گذارد؟ هنگامی که انسان برای تبلیغ به کشورهای خارج و غیر خارج می‌رود، نظر و هدفش پول نباشد
 «اتَّبِعُوا مَن لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْرً‌ا وَهُم مُّهْتَدُونَ» معلوم می‌ شود مبلغ اگر در حقیقت چشم داشتی در مال مردم نداشته باشد،‌مردم از او پیروی می‌کنند، البته اگر مردم با کمال اختیار مبلغی را دادند،‌انسان باید بگیرد، مردم ایران در دوجا حاضرند پول خرج کنند، یکی در موقع طباطبت بچه های شان، دومی هم در راه دین بچه‌های شان.
 «اتَّبِعُوا مَن لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْرً‌ا وَهُم مُّهْتَدُونَ»
  چرا از اینها دور شده‌اید؟ اینها که از شما پول نمی‌خواهند.
 من در سوره شعرا شمردم که در نه جا مضمون این آیه آمده است:
 وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ‌ إِنْ أَجْرِ‌يَ إِلَّا عَلَىٰ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ» الشعراء: ١٠٩.
 وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ‌ إِنْ أَجْرِ‌يَ إِلَّا عَلَىٰ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ»الشعراء: ١٢٧.
 وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ‌ إِنْ أَجْرِ‌يَ إِلَّا عَلَىٰ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ»الشعراء: ١٤٥.
 وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ‌ إِنْ أَجْرِ‌يَ إِلَّا عَلَىٰ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ»الشعراء: ١٦٤.
 وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ‌ إِنْ أَجْرِ‌يَ إِلَّا عَلَىٰ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ» الشعراء: ١٨٠.
  شعار انبیا این است که تبلیغ باید برای خدا باشد، منبر رفتن برای خدا باشد، درس برای و کار برای خدا باشد، خلاق متعال هم زندگی انسان را اداره می کند، اگر وارد هر شهر و قریه ای شدید نظرتان تبلیغ برای خدا باشد ،خداوند منان هم زندگی انسان را اداره می کند، وارد هر شهر و قریه ای شدید نظرتان، تبلیغ اسلام باشد، خداوند منان هم کفایت می‌کند.
 ب:«وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَ‌نِي وَإِلَيْهِ تُرْ‌جَعُونَ»
  دلیل دومش این است، چه شد که من عبادت نکنم آنکسی را که مرا آفریده.
 ‌چرا نمی‌گوید: «و ما لکم»؟ چون اگر بگوید «و ما لکم» تحریک می‌شوند ولذا خودش را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید: «وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَ‌نِي» چرا خدایی را که مرا آفریده عبادت نکنم و بروم سراغ کسانی که مخلوق او هستند؟
 انسان باید سراغ کسی برود که زندگی در دست اوست، اما اینها خودشان زندگی در دست شان نیست، بعداً می‌گوید:
 «وَإِلَيْهِ تُرْ‌جَعُونَ»
  باید بدانید که این زندگی،‌یک زندگی دیگر هم به دنبال دارد.
 ج: «أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِ‌دْنِ الرَّ‌حْمَـٰنُ بِضُرٍّ‌ لَّا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنقِذُونِ»
  دلیل سومش این است که من چرا بت ها را عبادت کنم،‌عبادت ما برای بت ها این است که حاجت ما را بر آورده کند،اینها که حاجت ما را بر آورده نمی‌کنند
 «أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً»
  آیا غیر از خدا سراغ خدایان دیگر برویم در حالی که اگر من سرما بخورم،‌نمی‌توانند مرا کمک کنند،‌بیمار بشوم نمی‌توانند مرا کمک کنند.
  «إِن يُرِ‌دْنِ الرَّ‌حْمَـٰنُ بِضُرٍّ‌ لَّا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنقِذُونِ»
  اگر آن خالق مرا مریض کند،‌اینها نمی‌توانند مرا شفا بدهند، یعنی اگر خدا بخواهد مرا مریض کند،‌هرگز دعای اینها به درد نمی‌خورد «لَّا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنقِذُونِ»
 هر چه هم دعا کنند،‌خدا قبول نمی‌کند. چرا؟ چون سنگ و جمادند،‌نمی‌توانند در حق ما دعا کند. ببینید که یک مردی که دیروز مشرک بوده و امروز موحد شده، توحید و دین چه می‌کند، دوان دوان خودش را به شهر می‌رساند و با منطق با این جمعیت روبرو می‌شود، در درجه اول منطقش این است که اینها از جانب خدا هستند. ‌چرا؟ چون نفع مادی در این تبلیغ خودشان ندارند.
  ثانیاً، منطق دومش این است که من چرا مخلوق را عبادت کنم، باید خالق را عبادت کنم که همه‌ چیزم در دست اوست.
  ثالثاً، اگر خدای من بخواهد که من مریض و فقیر بشوم هر چه این بت ها دعا و شفاعت کنند،‌خدا به شفاعت اینها اهمیت نمی‌دهد.
 پرسش
 چرا می‌گوید :رحمن،«إِن يُرِ‌دْنِ الرَّ‌حْمَـٰنُ بِضُرٍّ‌« کلمه‌ی «رحمن» را به کار می‌برد نه کلمه رحیم را، یعنی نمی‌گوید: «إِن يُرِ‌دْنِ الرَّحیم»؟
 پاسخ: چون می‌خواهد با مشرکان سخن بگوید، می‌خواهد بگوید رحمانی که هم بر مومن رحیم است و هم بر کافر،‌هم در دنیا و هم در آخرت.
 آنها به جای اینکه به منطق این مرد گوش کنند،‌چه بلای بر سرش آوردند،‌قرآن بلایی که بر سر این مرد(حبیب نجار) آوردند متذکر است، اما اینکه رسولان چه شدند، در قرآن چیزی از آنها در دست نیست، اینکه «بولس» چه شد،‌»شمعون» چه شد، «یوحنّا» چه شد؟
  اصلاً قرآن در این باره چیزی نگفته، تمام بحث‌های آینده ما راجع به حبیب نجار است که از دورترین نقطه‌ شهر دوان دوان آمد تا رسولان را کمک کند و با سه منطق با قومش سخن گفت،‌ببینید که بر سرش چه آمد؟
 بعد یک شعاری داد و گفت:
  «إِنِّي آمَنتُ بِرَ‌بِّكُمْ فَاسْمَعُونِ»
 ای رسولان من که در میان شما هستم،من به پرورگار شما ایمان آوردم و شما بشنوید، شعار داد و فریاد کشید، سخنان قبلی او نصیحت بود و می‌گفت اینها که از شما پول نمی‌خواهند باید خدا را عبادت کرد، این بت ها که نمی‌توانند دردی از ما در مان کند،اینها خیلی تحریک کننده نبود.
  اما هنگامی که گفت:
 «إِنِّي آمَنتُ بِرَ‌بِّكُمْ فَاسْمَعُونِ»
  خطاب به رسولان کرد و گفت:
 «إِنِّي آمَنتُ بِرَ‌بِّكُمْ فَاسْمَعُونِ»
 یعنی من چهارمی شما هستم،بعداً می‌بینیم که چه بلای بر سر حبیب نجار آمد.
 
 عرض ارادت به حضرت خدیجه همسر پیغمبر اکرم
  اگر بخواهیم مقام این زن را بشناسیم، باید از ادب و اخلاقش بشناسیم،هنگامی که پیغمبر او را عقد کرد،‌ابوطالب از طرف پیغمبر، خویلد هم از طرف خدیجه، ‌عقد خدیجه را برای پیغمبر اکرم خواندند،‌عقد که تمام شد،‌خطاب به پیغمبر اکرم کرد و گفت: «سیدی! الی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک»!
 ای مولایم! بیا به خانه خودت، خانه من خانه تو است، و من نیز کنیز تو هستم.
  خدیجه به این طریق زندگی مشترک خود را با آن حضرت شروع کرد، کدام زن این سخن را می گوید؟
  همان زنی که اولین ثروتمند قریش است، ادب را ببینید.
 در روایت است هنگامی که پیغمبر اکرم معراج رفت و می‌خواست از معراج بر گردد، پیغمبر به جبرئیل گفت:« هل لک حاجة لی» آیا با من کار داری؟
  جبرئیل گفت:بلی، یعنی من با تو کار دارم و آن این است که وقتی نزد خدیجه رفتی، سلام من را و سلام خدا را به همسرت خدیجه برسان،‌روایت می‌گوید هنگامی که پیغمبر فرمود: خدیجه،‌من سلام جبرئیل و سلام خدا را به تو می‌رسانم.
  «فقالت إنّ الله هو السلام»، یکی از اسمای خدا سلام است،‌معرفت را ببین، علم را ببین، پیغمبر سلام خدا و جبرئیل را می‌رساند و این فوراً آیه را تطبیق می‌کند.
 در ادب و اخلاق در درجه بالا بود.
 ‌پیغمبر اکرم هم نسبت به او کمال علاقه را داشت، حتی بعد از مرگ.
 یک پیره زنی به دیدن پیغمبر اکرم آمد، پیغمبر خیلی از او احترام کرد،‌عایشه گفت چه خبراست و چرا نسبت به این پیره زن این همه احترام کردی؟
  فرمود: این زن با همسر من خدیجه رفت و آمد داشت. «إنّ حسن العهد من الإیمان»، ایمان این است که انسان سابقه را فراموش نکند،‌جوری نباشد که هر موقع خرش از پل رد شد، همه چیز را فراموش کند، فلذا پیغمبر اکرم فرمود چون این زن با همسر من خدیجه رفت و آمد داشت،‌به احترام او (خدیجه) من از این زن احترام کردم.
  عایشه می‌گوید من هر موقع به پیغمبر چیزی را هدیه می‌کردم، بخشی از آن را به برخی از خانه ها می‌فرستاد، وقتی که سوال می‌کردم چرا آنجا فرستادی؟
  می‌فرمود: اینها از دوستان خدیجه بودند و الآن به احترام آن زن، من این هدیه یا این غذا را می‌فرستم.
 امیرمومنان می‌فرماید: سالها سه نفر در یک خانه خدا را عبادت می‌کردیم، غیر از این سه نفر در خیمه اسلام کسی نبود و آن سه نفر عبارت بودند از:
 1، رسول خدا،، خدیجه،3، من سومی آنها بودم (و أنا ثالثهما)


[1] یس/سوره36، آیه18
[2] اعراف/سوره7، آیه96
[3] یس/سوره36، آیه20

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo