< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

94/04/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احزاب آیات 15 تا 17
﴿وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلا[1]
یکی از فضائل اخلاقی این است که انسان نسبت به پیمانی که بسته است وفادار بماند. انسان باید به پیمان، چه به ضررش باشد و چه به نفعش پایبند باشد. یکی از صفات منافق این است که اگر پیمان ببندد آن را می شکند.
خداوند وفا به عهد را یکی از صفات مؤمنین بر می شمارد: ﴿وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ[2]
در جنگ صفین لشکر امیر مؤمنان علی علیه السلام نزدیک بود کار معاویه را یکسره کند. عمرو عاص که از قبل پیشبینی شکست را می کرد نقشه ای کشیده بود که اگر کار به شکست انجامید، در لشکر علی علیه السلام ایجاد اختلاف کند. اینجا بود که او دستور داد چهارصد قاری قرآن، قرآنها را بر سر نیزه بزنند و بگویند که جنگ باید خاتمه یابد و همه به همین قرآن عمل کنند. این موجب شد که لشکر علی علیه السلام دو دسته شود و اکثرا خواستار اتمام جنگ شدند. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: این صرف بهانه است و آنها اهل عمل به قرآن نیستند. با این حال حضرت از آنجا که تحت فشار بود ناچار شد به حکمیت تن دهد. قرار شد از هر طرف یک نفر انتخاب شود تا بین علی علیه السلام و معاویه قضاوت کنند.
بعد که امام علیه السلام حکمیت را امضاء کرد همان گروه فشار از نظر خود برگشته و گفتند که ما مرتکب گناه شدیم که شما را به حکمیت وادار کردیم و شما هم که آن را قبول کردی گناه کردی و همه باید آن پیمان را بشکنیم. امام علیه السلام قبول نکرد که پیمان مزبور شکسته شود.
در آیه ی فوق نیز آمده است: ﴿وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلا
یا اینکه در روایت آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام بر فراز منبر بود و سعد وقاص از او سؤالی کرد و امام علیه السلام در جوابی که به او داد اضافه فرمود: در خانه ی تو کودکی است که پسرم حسین را می کشد. وقتی عمر سعد جوان شد، کرارا به امام حسین علیه السلام عرضه می داشت: من نزد مردم مشهورم که تو را می کشم ولی من ابدا چنین نخواهم کرد. اما هنگامی که فرمانده ی لشکر شد حتی حاضر نشد فرماندهی را به شمر واگذار کند. ناگهان یاد آن خبر غیبی امیر مؤمنان علی علیه السلام افتاد و اینکه او با حسین علیه السلام پیمان بسته بود که او را نخواهد کشت.
همان شب بود که به توجیه گری روی آورد و گفت که می گویند که خداوند صاحب جهنم و غل و زنجیر است. اگر چنین باشد از گناه خود استغفار می کنم.
در آیه ی مورد بحث نیز جریان پیمان شکنی مورد بحث قرار گرفته است. خداوند در آیه ی قبل می فرماید: ﴿وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسيراً[3]در حالى كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى‌شدند و پيشنهاد بازگشت به فتنه و شرك به آنان مى‌كردند مى‌پذيرفتند، و جز مدّت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى‌كردند.
بر این اساس در آیه ی محل بحث می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ﴾ یعنی اینها از قبل، پیمان بسته بودند که اگر دشمن حمله کرد به لشکر اسلام پشت نکنند.
مراد از این آیه دو قبیله ی بنی حارثه و بنی ثعلبه است که این پیمان را در احد با رسول خدا (ص) بستند. در احد، رسول خدا (ص) با هفتصد نفر وارد احد می شود و عبد الله بن ابیّ هم با سیصد نفر وارد احد می شود و بعد وسط راه منصرف شده بر می گردد. زیرا با خود گفت که این پیامبر حرف من را در مکان جنگ قبول نکرد و سخن جوانان را پذیرفت. این نشان می دهد که یک سوم اصحاب رسول خدا (ص) منافق بودند. به هر حال او، دو قبیله ی مزبور را نیز وسوسه کرد که پیغمبر اکرم (ص) همراه نباشند. قرآن مجید از این دو طائفه سخن می گوید: ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا[4] به هرحال این دو طائفه بر نگشتند ولی با رسول خدا (ص) در جنگ همراه نشدند و بعد که دیدند که حضرت پیروز شد نزد او آمده عذرخواهی کردند و با پیغمبر اکرم (ص) پیمان بستند که در جبهه ی دیگر پابرجا باشند و سست نشوند.
خداوند در آیه ی سوره ی احزاب از همین دو قبیله سخن می گوید که آنها با اینکه از قبل پیمان بسته بودند که پشت نکنند ولی به پیمان خود عمل نکردند. اینها همان کسانی بودند که در آیات قبل از سوره ی احزاب نیز از آنها سخن به میان آمده است که مردم را وسوسه می کردند و می گفتند که جبهه را ترک کنند و یا می گفتند که خانه های ما بی حفاظ است و باید به سراغ خانه های خود برویم و یا می گفتند که وعده ی خدا و رسول او مبنی بر پیروزی صحیح نبود. احد در سال سوم هجرت بود و احزاب در سال پنجم. اینها در خلال همین دو سال عهد خود را شکستند.
خداوند در خاتمه می فرماید: ﴿وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلا﴾ یعنی این گروه در روز قیامت مسئولیت بسیار سنگینی دارند.
آنگاه خداوند در آیه ی بعد می فرماید: ﴿قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَليلاً[5]یعنی ای رسول خدا (ص) به این دو طائفه ی پیمان شکن بگو که فرار شما از موت و یا کشته شدن سودی به شما نمی بخشد. زیرا هرچند اگر با فرار از جبهه زنده ماندید ولی این به سود شما نیست. زیرا ﴿إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَليلاً﴾ زیرا نهایت اینکه چقدر می خواهید زنده باشید در حالی که این زندگی توأم با ذلت است زیرا همه می گویند که اینها در شرایط سخت زندگی، جبهه را ترک کرده اند.
باید توجه داشت که آیه نمی گوید که اگر از جبهه فرار کنید باز کشته می شوید و یا می میرید بلکه می گوید که زندگی شما کم و با ذلت خواهد بود.
سپس خداوند در آیه ی بعد به یکی از سنت های الهی اشاره کرده می فرماید: ﴿قُلْ مَنْ ذَا الَّذي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً[6]
یعنی کارها به دست خداوند است؛ اگر اراده کند بدی مانند مرگ یا رحمت کسی را شامل شود همان اتفاق خواهد افتاد. انسان در زندگی آزاد نیست بلکه تحت قضا و قدر است و باید دید اراده ی خداوند به مرگ انسان تعلق گرفته است یا بر رحمت او.
سپس می افزاید: ﴿وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً﴾ آنها بجز خدا ولی و کمک کننده ای ندارند.
شاید هم مراد از این آیه این باشد که اگر از جنگ فرار کنید اگر قضای خدا به مرگ شما تعلق گرفته باشد باز مرگ به سراغتان خواهد آمد. بنا بر این آیه ی قبل می گوید که اگر از جنگ فرار کنید حتی اگر زنده بمانید ولی برنده نیستید بلکه زندگی ذلت باری خواهید داشت ولی این آیه می گوید: حتی فرار شما شاید منجر به زنده ماندن شما نشود و این زمانی است که خداوند اراده ی سوء یعنی مرگ و قتل شما کرده باشد یا رحمت یعنی حیات و اولاد و مانند آن کرده باشد.
البته باید توجه داشت که نباید از این آیه جبر را استفاده کرد و اینکه فرد از خودش هیچ اختیاری ندارد و مرگ و حیات او به دست خداست و انسان دست بسته است. زیرا این آیه در مورد خاص است و مخصوص به فرار از جبهه است که خداوند می فرماید: فرار از موت و قتل دلیل نمی شود که انسان واقعا بتواند بیشتر از حد معمولی که خداوند برایش در نظر گرفته زنده بماند. ولی گاه انسان بالای پشت بام رفته خود را پرت می کند. این موت، موتی است که در اختیار انسان است. بنا بر این این آیه نمی گوید که سلامتی و مرگ در اختیار بشر نیست زیرا خداوند انسان را مختار خلق کرده است.
دیوانگی است قصه ی تقدیر و بخت نیست از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست.
امیر مؤمنان علی علیه السلام دیواری را دید که در حال شکستن است و فرار کرد. افراد جاهلی بودند که اعتراض کردند و گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ حضرت در جواب فرمود: از قضاء الهی به قضاء دیگر او یا از قضاء او به قدر او فرار می کنم. یعنی خداوند دو قضاء دارد. اگر زیر دیوار کج بایستم قضای الهی این است که دیوار بریزد و من بمیرم ولی اگر فرار کنم قضای الهی بر زنده ماندن من است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo