< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

95/03/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 39 تا 44

سخن در مورد آیاتی است که درباره ی قوم ثمود نازل شده است. قوم ثمود قوم بزرگی بودند و تمدن خاص خود را داشتند و این گونه نبود که فقط بیابان نشین بوده باشند مورخین نیز تمدن آنها را تا حدی بیان کرده اند. حضرت صالح که سومین نبی بوده است برای آنها مبعوث شده بود. نبی اول نوح بود و بعد هود و سپس صالح. قوم صالح تهمت های فراوانی به او زدند. اولا گفتند که او بشر است و بشر نمی تواند از جانب خدا بر آنها رسول باشد. دیگر اینکه گفتند تو مثل ما هستی و اگر از تو پیروی کنیم و در نتیجه تو رئیس شوی ما مرئوس شده زیان خواهیم کرد. سوم اینکه او را متهم به کذب کردند چهارم اینکه در محتوای دعوت او که به معاد دعوت می کرد اشکال کردند.

البته داستان حضرت صالح در آیات دیگر به شکل مفصل تری ذکر شده است و آن اینکه برای آنها معجزه ای به نام ناقه آورد و آنها آن ناقه را پی کردند و کشتند. در این سوره، داستان نوح نیز مانند صالح به صورت موجز بیان شده است.

صالح مشاهده کرد که این جمعیت قابل اصلاح نیست. قوم صالح او را مسخره می کردند و می گفتند که اگر وعده و وعید تو صحیح است ما آماده ایم که عذاب ما را فرا گیرد. در اینجاست که صالح به خدا شکایت کرده عرضه می دارد: ﴿قالَ رَبِّ انْصُرْني‌ بِما كَذَّبُونِ[1]

باء در ﴿‌بِما كَذَّبُونِ برای سببیت است.

در اینجا از جانب خداوند ندا آمد که در مدتی اندک آنها صبح می کنند در حالی که نادم و پشیمان هستند: ﴿قالَ عَمَّا قَليلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمينَ[2]

این نشان می دهد که عذاب آنها که صیحه ی آسمانی بوده است در بین الطلوعین آنها را فرا گرفت.

حال شاید که حضرت صالح این خبر را به گوش آنها رساند که صبحگاهان مبتلا به عذاب می شوند و اگر گفته باشد این یک نوع علم غیب از ناحیه ی حضرت صالح است زیرا از طرف خدا از آینده خبر داده است. در آیات دیگر نیز آمده است که انبیاء از غیب خبر داده باشند. مناسب است که سوره ی یوسف مطالعه شود و آیاتی که مربوط به خبر غیبی است برجسته شود. بله علم غیب انبیاء محدود است بر خلاف علم غیب خداوند که نامحدود می باشد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در مسجد بصره فرمود: و ايم اللّه لتغرقنّ بلدتكم حتّى كانّى انظر الى مسجدها كجؤجؤ سفينة او نعامة جاثمة؛ به خدا سوگند سرزمينتان زير آب غرق مى‌شود، گويى من به «مسجد» آن مى‌نگرم كه همچون سينه كشتى يا «شترمرغى» است كه خود را به زمين چسبانيده است‌.[3]

مردی از قبیله ی بنی کلب در آن زمان از حضرت پرسید آیا شما علم غیب دارید و حضرت در جواب فرمود: این علم غیب نیست بلکه علمی است که از صاحب علم به من داده شده است: فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْبِ فَضَحِكَ ع وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً يَا أَخَا كَلْبٍ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ‌ مِنْ‌ ذِي‌ عِلْم‌

به هر حال حضرت صالح در آیه ای دیگر به قوم خود می گوید: ﴿تَمَتَّعُوا في‌ دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ‌ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ[4] بنا بر این او این خبر غیبی را به گوش قوم خود رسانده بود.

سپس خداوند در مورد عذاب آنها می فرماید: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ[5]

ظاهرا صیحه ی آسمانی همراه با رعد و برق بوده است صیحه ی مزبور پرده ی گوش را پاره کرده و قلب ها را می کند. این به سبب فشار صوت بوده است که بندهای قلب را از هم باز می کرد.

باء در ﴿بِالْحَقِّ﴾ برای ملابست است یعنی عذاب آنها به حق بوده است و ناحق نبود یعنی ملابس و مساوی با حق بوده است. یعنی کشتن آنها با صیحه ی آسمانی عملی صحیح و به حق بود.

در مورد حق و باطل بحثی وجود دارد: گروهی می گویند که حق چیزی است که به نفع انسان تمام شود و چیزی که به ضرر انسان تمام شود ناحق است. این ایده مربوط به انسان پرستان خود محور هستند.

واقعیت این است که حق و باطل برای خود میزانی دارد و هر چیزی که مطابق واقع باشد حق است و چیزی که مخالف آن باشد باطل خواهد بود. بنا بر این وقتی حجّت بر قوم صالح تمام شد و آنها نافرمانی کردند دیگر شایسته ی زنده ماندن نداشتند و باید از بین می رفتند و از بین رفتن آنها کار حقی بود.

﴿غُثاءً﴾ در ﴿فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً﴾ به معنای کف و چیزهای بدرد نخور مانند برگ و خاک و خاشاک است که هنگام سیل روی آب جمع می شود. بنا بر این خداوند می فرماید که پیکرهای آنها مانند غثاء شد یعنی دیگر به درد نمی خورد زیرا خشکیده و افتاده بودند.

سپس خداوند آنها را نفرین کرده می فرماید: ﴿فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ﴾ یعنی دور باد از رحمت خداوند گروه ستمگران. زیرا آنها شایستگی نزدیکی به خدا و رحمت او را نداشتند.

به هر حال خداوند بعد از داستان حضرت نوح فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرينَ[6] و در اینجا می فرماید: ﴿ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرينَ[7] (قرون) اشاره به سرزمین لوط و شعیب و مانند آن است که نشانه ی سنت خداوند است که بشر را می آفریند و انبیایی بر آنها می فرستد. به هر حال خداوند در مقال اجمال و ایجاز است و نام این جمعیت ها را نمی برد.

سنت دیگر خداوند عبارت است از اینکه می فرماید: ﴿ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ[8]

﴿مِنْ﴾ در این آیه برای تأکید است و در ادبیات عرب بعد از ماء نافیه می آید. یعنی هیچ امتی از اجل خود نه جلوتر می افتد و نه عقب تر می رود. بنا بر این اگر در زمانی خاص این امت ها را نابود می کنیم زمانی است که به موقع است و عقب و جلو نمی شود.

سپس خداوند می فرماید: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ[9]

در اینجا چون سخن از (قرون) است نه یک قرن به همین دلیل به صورت جمع تعبیر به (رُسُل) می کند نه (رسول). این هماهنگی نشان می دهد که رسول خدا (ص) که امی بود و دائما مشغول جنگ بوده است این قرآن که با این دقت سخن می گوید را از عالم بالا به دست آورده است.

﴿تَتْرا مصدر است مانند (دعوی) و در اصل (وترا) بوده است و در زبان عرب، واو تبدیل به تاء شده است بنا بر این اصل آن (وتر یتر وترا) بوده است. کلمه ی تراث هم از همین قبیل است و اصل آن (وُراث) بوده است.

نکته ی دیگر این است که ﴿تَتْرا﴾ را باید به شکل (تتری) و با یاء مقصوره بنویسند ولی چون در ابتدا به شکل الف نوشته شده است همان را باقی نگه داشته اند و این دلیل بر این است که قرآن ابدا تحریف نشده است.

به هر حال، هرچیزی که پشت سر هم و با فاصله بیاید به آن ﴿تَتْرا می گویند مثلا یک نفر آید و یک ساعت دیگر نفر بعدی و هکذا. اما اگر پشت سر هم بیایند به آن (تدارک) می گویند کما اینکه خداوند در مورد کسانی که پشت سر هم وارد جهنم می شوند می فرماید: ﴿حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً[10]

﴿كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ﴾ یعنی بعد از اینکه ما پیغمبری را می فرستادیم مردم نیز آنها را تکذیب می کردند. بنا بر این در مقابل احسان خداوند آن را با بدی پاسخ می دادند و در مقابل سنت رحمانی الهی آنها سنتی شیطانی داشتند که مقابله با انبیاء بوده است.

سپس خداوند در تفسیر ﴿تَتْرا﴾ می فرماید: ﴿فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً﴾ ولی در عین حال، آنها احادیث شدند یعنی آنها را از بین بردیم و فقط تنها اثری که از آنها ماند این بود که در داستان ها باقی ماندند ﴿جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ

سپس خداوند دوباره به آنها لعنت می فرستد و می فرماید: ﴿فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ

تعلیق حکم به وصف مشعر به علیت است مثلا (اکرم العالم) به این معنا است که اکرام به سبب علم فرد است. بنا بر این آیه یعنی آنها چون مؤمن نیستند خداوند از آنها تبری می جوید.

سپس خداوند به سراغ داستان حضرت موسی می رود. بین حضرت صالح و موسی علیهما السلام انبیاء متعددی آمدند که قرآن به همان نحو اجمال آنها را ذکر می کند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo