< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

95/04/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 68 و 69

خداوند متعال اوضاع مشرکان را بیان می کند و اینکه آنها به رسول خدا (ص) ایمان نیاوردند. در اینجا جا دارد که خداوند عذر آنها را بیان کند که چرا به پیغمبر اکرم (ص) ایمان نیاورده اند. خداوند این عذرها را به شکل استفهام انکاری بیان می کند و روی هم رفته به پنج عذر اشاره می کند:

در مورد اولین عذر می فرماید: ﴿أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلينَ[1]

آیا آنها درباره ی قرآن فکر نکردند. ظاهرا مراد از (قول) قرآن است. یعنی چون آنها در مورد قرآن تدبر نکردند در نتیجه به رسول خدا (ص) ایمان نیاوردند و الا اگر در آن تدبر می کردند متوجه می شدند که قرآن نمی تواند کلام بشری باشد همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ‌ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‌ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً[2] در این آیه خداوند می فرماید که مانند قرآن را بیاورید. بعد بالاتر رفته در آیه ی دیگری می فرماید: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ[3] بعد از آن نیز بالاتر رفته می فرماید: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ في‌ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‌ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ[4]

بنا بر این اگر آنها در این قرآن تدبر می کردند و اگر عاقل بودند و متعصب نبودند یقینا به رسول خدا (ص) ایمان می آوردند.

صاحب المنار در اینجا عبارت زیبایی در مورد قرآن دارد و می گوید: دلیل بر اینکه رسول خدا (ص) این قرآن را از عالم بالا دریافت کرده است و از نزد خودش ارائه نکرده این است که رسول خدا (ص) حکیم بوده است و انسان حکیم هرگز نمی گوید که کسی نمی تواند مثل این قرآن را بیاورد. اگر قرآن از ناحیه ی خودش بود او نمی توانست چنین ادعایی کند زیرا از کجا تا روز قیامت نشود مثل آن قرآن را آورد. این علامت آن است که رسول خدا (ص) که با چنین ضرس قاطعی این آیه را می خواند پشتوانه ی محکمی که وحی و عالم بالا است داشته است زیرا خداوند است که از آینده باخبر است و به او می گوید که چنین بگوید.

یکی از فصحاء عرب به نام ولید بن مغیرة که پدر خالد بن ولید است و از نظر فصحاء بالای عرب بود نزد رسول خدا (ص) آمد و خواست که حضرت از قرآن بخواند. رسول خدا (ص) نیز آیاتی از قرآن را خواند. او پس از شنیدن رفت و در خانه ی خود نشست. ابو جهل به او گفت که نکند که تو به انبیاء ایمان آورده ای. او پاسخ داد خیر من در کنار او نشستم: قَدْ سَمِعْتُ مِنْ مُحَمَّدٍ ص آنِفاً كَلَاماً مَا هُوَ مِنْ كَلَامِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ إِنَ‌ لَهُ‌ لَحَلَاوَةً وَ إِنَّ عَلَيْهِ لَطَلَاوَةً وَ إِنَّ أَعْلَاهُ لَمُثْمِرٌ وَ إِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَ لَا يُعْلَى[5]

یعنی کلامی شنیدم که بسیاری شیرین است و ریشه در درون و شاخه در بالا دارد. شهادت او که خود اهل فن بوده است علامت این است که قرآن، کلام بشر نیست. بنا بر این مشرکین اگر در قرآن تدبر می کردند مسلمان می شدند.

عذر دومی که خداوند برای آنها به شکل استفهام انکاری ذکر می کند عبارت است از ﴿أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلينَ﴾ یعنی یا اینکه چیزی برای آنها آمد که برای پدرانشان نیامده است. یعنی علت عدم ایمان آنها به رسول خدا (ص) شاید به این سبب بوده است که چنین چیزی در میان بشر سابقه نداشته که کسی به سوی آنها بیاید و ادعا کند که از طرف خدا آمده است.

در میان عرب، انبیاء مختلفی مانند هود که بر قوم عاد که عرب بودند آمده است همچنین است صالح بر قوم ثمود که عرب بودند نازل شده بود بنا بر این رسول خدا (ص) چیز جدیدی نبود و پدران مشرکان همه با انبیاء سر و کار داشتند.

سپس خداوند در بیان عذر سوم می فرماید: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ[6]

یعنی شاید عدم ایمان آنها به سبب این بود که پیامبر اکرم (ص) را نشناختند و چون نشناختند او را انکار کردند. ﴿أَمْ در اینجا اضرابیه است.

این عذر نیز قبول نیست زیرا آنها از دوران جوانی رسول خدا (ص) را می شناختند. مثلا در تاریخ آمده است که کعبه تا حدی شکاف برداشت و اطمینان به بقائش نبود. قریش تصمیم به نوسازی کعبه گرفت. در نتیجه آن را ویران کردند و دوباره پایه هایش را بناء کردند و می خواستند حجر الاسود را نصب کنند. چهار قبیله در قریش بود و هر کدام می خواست که رئیس خودش آن سنگ را نصب کند و نزدیک بود که با هم جنگ کنند. در این میان یکی گفت که صبر کنیم اولین کسی که از باب صفا وارد می شود اختیار نصب سنگ با او باشد. همه آن را قبول کردند و در همان زمان رسول خدا (ص) که جوان بود و معروف به محمد امین بود وارد شد. همه خوشحال شدند زیرا او را می شناختند. رسول خدا (ص) در این زمان حدود بیست و چهار سال داشت.

شاعر عرب در این مورد می گوید:

فاجانا هذا الامين محمد***فقلنا: رضينا بالامين محمد

بخير قريش کلها امس شيمه ***و في اليوم مع ما يحدث اللَّه في غد

فجاء بامر لم ير الناس مثله***اعم و ارضي في العواقب و البد

شاهد دیگر این است که رسول خدا (ص) حدود بیست و پنج سال داشت و می خواست با حضرت خدیجه ازدواج کند. ابو طالب و امثال او عقد را خواندند و مجلس را ترتیب دادند و سران قریش نیز حضور داشتند. ابو طالب در آن زمان رسول خدا (ص) را چنین معرفی می کند: ان ابن اخی هذا محمد بن عبد الله لا یوزن به رجل الا رجح به شرفا و نبلا و فضلا و عقدا و ان کان فی المال قل فإنّ المال ظلّ زائل و أمر حائل‌ و له فی الخدیجة رغبة و لها فیه رغبة و الصداق ما سئلتم عاجله و آجله فی مالی. (مهریه هر چه بخواهید بر گردن من است.) و محمد من قد عرفتم قرابته

بنا بر این رسول خدا (ص) در میان قریش شناخته شده بود که ابو طالب این گونه در مقابل سران قریش در مورد او سخن می گوید.

 

کلامی به مناسبت ضربت خوردن امیر مؤمنان علیه السلام:

خویشتن داری بسیاری مهم است. مثلا انسان عالمی هست و در مجلسی از علماء حضور دارد که همه نکته ای می گویند ولی او به سبب اینکه ریا نشود و یا برتری و قدرت علمی او واضح نشود هیچ سخن نمی گوید. این کار که خویشتن داری است بسیاری مهم است. امیر مؤمنان علیه السلام در دوران پیامبر اکرام به احترام حضرت از خودش یک کلمه سخن نمی گوید. از امیر مؤمنان حدود یازده هزار خطبه، نامه، کلمات قصار و غیره ضبط شده است ولی آنها را در زمان رسول خدا (ص) بیان نکرده است. این به سبب ادب و نگه داشتن احترام رسول خدا (ص) است که با وجود پیغمبر اکرم (ص) مقتضای ادب این بود که سکوت کند. بنا بر این همیشه از رسول خدا (ص) سؤال می کرد و گاه سکوت می کرد و رسول خدا (ص) سخن را شروع می کرد.

در حدود سال 1331 در قم در مورد وکیل اختلاف بود. دولتی ها نظر به کسی داشتند و مردم فرد دیگری را انتخاب کرده بودند. امام قدس سره در مسجد محمدیه مشغول درس بود و یک نفر از شاگردان ایشان به نام نور اللهی از علماء نجف آباد اصفهان که مرحوم شده است از امام قدس سره خواست که تکلیف مردم را روشن کند. امام قدس سره گفت: فعلا وظیفه ی من درس گفتن است یعنی با وجود آیت الله بروجردی من نباید سخن بگویم. این همان خویشتن داری و تمالک نفسانی است.

هنوز نیز زوایایی از حیات امیر مؤمنان علیه السلام باقی است که ما نشناخته ایم. او بعد از رسول خدا (ص) با فضیلت ترین انسان ها در میان بشر است. کلمات قصارش سرتاسر علم و تقوا است. او در مقام تقوا، زهد و سایر مقامات اخلاقی اولین فرد بود. کفش او از لیف خرما بود این در حالی است که طلحه و زبیر مالک صدها گوسفند و ملک و خانه بودند.

ابن ابی الحدید کلام زیبایی دارد و می گوید: امیر مؤمنان مجمع یک سری اخلاقیاتی است که غالبا ضد هم هستند و در یک فرد جمع نمی شوند ولی در او جمع شده اند. مثلا او کسی بود که در میدان های جنگ قهرمانانه حرکت می کند. چنین کسی نمی تواند فیلسوف و حکیم باشد زیرا حکیم کسی است که در مدارس درس می خواند و در بحث متمرکز می باشد. ولی علی علیه السلام هم قهرمان بود و هم فیلسوف و حکیم. همچنین انسان شجاع و قهرمان از لحاظ امور قلبی خیلی قوی نیست ولی امیر مؤمنان از گریه ی یتیم می لرزد و به گریه می افتاد.

 

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo