< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

97/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سوره ی توبه آیات 6 و 7

خداوند در سوره ی ششم توبه می فرماید: ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ‌ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ[1]

گفتیم مشرکین عصر رسول خدا (ص) بر سه گروه بودند:

گروهی بودند که بعد از چهار ماه مهلت، موضع خود را عوض نکردند و بر همان بت پرستی باقی ماندند. این عده یا باید کشته شوند یا اسیر و یا زندانی.

طائفه ی دوم کسانی هستند که واقعا ایمان آورده اند و بت پرستی را ترک کرده اند که خداوند در مورد آنها می فرماید: ﴿فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ[2]

طائفه ی سوم کسانی هستند که دنبال حقیقت بودند و خدمت رسول خدا (ص) می رسیدند و مهلت می خواستند تا آیات خدا را مطالعه کنند. آیه ی ششم در مورد این دسته سخن می گوید.

﴿أَحَدٌ﴾ در این آیه نکره است و تمامی افراد را شامل می شود. یعنی هر کسی از هر قبیله ای که باشد. اگر کسی از مشرکین از رسول خدا (ص) امان بخواهد باید به او امان داد تا در میان مسلمانان بماند. «استجار» به معنای امان خواستن است

مراد از ﴿حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ﴾ مراد آیاتی است که با اصول بت پرستی در تناقض است و مربوط به یکتاپرستی و توحید می باشد نه آیات مربوط به بیع و شراء.

حال بعد از شنیدن کلام خدا اگر ایمان آورد فبها و الا ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ او را به جای امنی که داشت بر گردانید. در اینجا او هرچند مشرک است ولی چون رسول خدا (ص) به او امان داده است نباید امان را از او پس گرفت به همین دلیل او را باید به محل سکونت خود که جای امن او بوده است بر گرداند و نباید متعرض او شد.

﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ﴾ این آدم که با شنیدن آیات الهی ایمان نیاورده است انسان جاهلی است و الا اگر عاقل بود، دلائل توحید که بسیار روشن است را می پذیرفت. انسان عاقل در مقابل سنگ و خاک و گل سجده و خضوع نمی کند.

در سیره ی ابن هشام آمده است که صفوان بن امیة کسی بود که پدرش در جنگ بدر کشته شد. او برای اینکه انتقام خون پدرش را بگیرد یک مسلمان بی گناه را به قتل رساند. هنگامی که رسول خدا (ص) در سال هشتم وارد مکه شد خون چند نفر را مباح دانست که یکی از آنها صفوان بن امیه بود. او هنگامی که این را شنید وارد جده شد و در آنجا پنهان گشت.

در آن زمان یک نفر از مسلمانان به نام عمیر بن وهب با صفوان رابطه داشت و از رسول خدا (ص) خواست که به صفوان امان بدهد. رسول خدا (ص) به در خواست آن مسلمان احترام گذاشت و قبول کرد. عمیر به جده رفت و جریان را به صفوان گفت. از جده تا مکه سیزده فرسخ راه است. صفوان نزد رسول خدا (ص) آمد و هنگامی که نزد حضرت رسید از ترس می لرزید. به رسول خدا (ص) عرضه داشت که شنیده ام به من امان داده ای و رسول خدا (ص) نیز تأیید کرد. بعد رسول خدا (ص) آئین خود را به او عرضه کرد و از او خواست بت پرستی را ترک کند. صفوان از رسول خدا (ص) خواست که دو ماه به او مهلت داده شود تا در مورد آئین اسلام تحقیق کند. رسول خدا (ص) چهار ماه به او مهلت داد. او در طول این مدت اسلام آورد و بعد مسلمانان را در فتح طائف کمک نمود.

اسلام جاذبه ی خاص خودش را دارد ولی ماها که در خانواده ی مسلمان متولد شده ایم ممکن است این جاذبه را درک نکنیم ولی کسانی که مسلمان نیستند وقتی اندکی با آئین اسلام آشنا می شوند جذب آن می شوند.

اسعد بن زراره زمانی که پیغمبر اکرم (ص) در مکه بود از مدینه وارد مکه شد تا سلاح بخرد و برود با اوسیان بجنگد. او رئیس قبیله ی خزرج است و همواره با اوسیان در جنگ بود. او بر یکی از سران شرک وارد شد. او گفت ما معذوریم شما را کمک کنیم زیرا خودمان گرفتار دودستگی شدیم زیرا مردی از میان ما برخواسته و آئین ما را تخطئه می کند و به آئین توحید دعوت می نماید و از این جهت در تمام خانه های ما اختلاف به وجود آمده است.

اسعد تصمیم گرفته طبق عادت به بیت الله برود و طواف کند. آن فرد مشرک او را از انجام این کار منع کردند و گفت که این فرد که آئین اسلام را آورده است کلامش سحری دارد که اگر آن را بشنوی مجذوبش می شوی. او به همین دلیل پنبه ای در گوش کرد تا صدای او را نشنود. او از حجر الاسود طواف را شروع کرد و وقتی به حجر اسماعیل رسید دید فردی بر آن نشسته و افرادی در اطراف او هستند. اسعد، چشمان خود را بست. بعد از چند شوط با خودش گفت که اگر در یثرب از من بپرسد از آن همه غوغا در مکه چه خبر داری من چه بگویم؟ او بعد از هفت شوط پنبه را از گوشش در آورد و نزد رسول خدا (ص) رسید و به رسم دوران جاهلیت سلام کرد. رسول خدا (ص) فرمود من سؤال بهتری دارم و آن اینکه هر وقت به دیگری رسیدید بگویید: سلام علیکم.

سپس رسول خدا (ص) دو آیه برای او خواند. این دو آیه آنچنان او را خاضع کرد که به تمام معنا موحد شد. این دو آیه عبارتند از: ﴿قُلْ‌ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‌ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[3]

﴿وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي‌ هِيَ‌ أَحْسَنُ‌ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‌ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[4]

در این دو آیه ده فرمان آمده است.

خداوند در خاتمه ی آیه ی اول فرمود: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و در خاتمه ی آیه ی دوم می فرماید: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ فرق این دو را ان شاء الله بعدا بیان می کنیم.

سپس در آیه ی سوم می خوانیم: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي‌ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ‌ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[5] یعنی راه من یکی بیشتر نیست. راه حق یکی است و بس و بقیه ی راه ها باطل است. سابقا کتابی نوشته شده بود به نام «صراط های مستقیم» که عنوان آن دقیقا بر خلاف قرآن است.

اصولا اکراه از یک منظر عملی هست و از یک منظر نیست. ممکن است کسی را اکراه کنند که فلان کار را انجام دهد و او انجام دهد، اعضای انسان که همان جوارح اوست قابل اکراه است ولی جوانح که قلب است قابل اکراه نیست. مثلا اگر کسی را مجبور کنند که اعتقاد پیدا کند الآن شب است امکان پذیر نیست. دین هم از قبیل عمل جوانحی است و قابل اکراه نیست. اگر قرآن می فرماید: ﴿لا إِكْراهَ‌ فِي الدِّينِ[6] به همین سبب است لذا برای دعوت مردم به اسلام باید منطق ما قوی باشد و الا این کار انجام شدنی نیست.

در تاریخ آمده است که یکی از انگلستان به اصفهان آمد و مدتی مسیحیت را تبلیغ کرد بعد عده ای را به عنوان مسیحی با خودش به انگلستان بود. در وسط راه که در کشتی بودند، هوا طوفانی شد و آنها صلوات فرستادند و از رسول خدا (ص) درخواست کمک کردند. بنا بر این با دادن پول می توان جوارح را خرید ولی قلب را نمی توان خرید.

سپس خداوند در آیه ی هفتم می فرماید: ﴿كَيْفَ‌ يَكُونُ‌ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ[7]

﴿كَيْفَ﴾ در اینجا مبتدا است و صدر نشین می باشد. آیه می فرماید: چگونه می شود مشرکان پیمانی پیش خدا و پیغمبر داشته باشند؟

ممکن است سؤال شود که آنها از این پیمان ها متعدد داشتند پس چرا آیه آن را نفی می کند؟

پاسخ این است که عهد و پیمان در اینجا امکان پذیر نیست زیرا باید بین دو کسی که پیمان می بندند قدر مشترکی وجود داشته باشد. مثلا دو همسایه و یا دو رفیق می توانند با هم پیمان ببندند و این در حالی است که بین مشرک و موحد قدر مشترکی وجود ندارد. پیمان های قبلی بین آنها موقت بوده ولی پیمان واقعی در جایی است که بین طرفین قدر مشترکی وجود داشته باشد.

این بخش از آیه معنای دیگری هم دارند و آن اینکه چگونه بین مشرکین و رسول خدا (ص) عهدی می تواند بسته شود و حال آنکه مشرکین هر وقت اراده کنند و به نفع آنها باشد آن را می شکنند.

یکی از اولاد امام علی علیه السلام به ایشان عرض کرد که مروان بن حکم با شما عهدی ببندد. حضرت فرمود: عهد او به گونه ای است که امروز عهد می بندد و فردا آن را می شکند.

این معنای دوم در آیه قرینه دارد و آن عبارت است از: ﴿إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ﴾ یعنی مگر آنهایی که نزد مسجد الحرام با شما پیمان می بندند که تا زمانی که آنها بر سر پیمان هستند شما هم بر سر پیمان باشید که خداوند متقین را دوست دارد.

ممکن است سؤال شود که رسول خدا (ص) هرگز در کنار مسجد الحرام با کسی پیمان نبست بنا بر این آیه از چه چیزی سخن می گوید؟ بله رسول خدا (ص) در حدیبیه با آنها پیمان بسته که اوائل حرم است و با مکه فاصله ی بسیار دارد.

پاسخ این است که کأنه حرم تابع مسجد الحرام است و قرآن با گفتن مسجد الحرام خود مسجد و توابع آن را اراده می کند.

 

ان شاء الله در جلسه ی آینده به سراغ تفسیر آیه ی هشتم می رویم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo