< فهرست دروس

درس شبهات وهابیت آیت الله سبحانی

95/05/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراحل توحید

بحث در توحید و شرک است. وهابی ها خود را موحد و دیگران را مشرک می شمارند. باید مسائل و مراحل توحید را مطرح کرد.

اولین مرحله ی توحید، توحید ذاتی است. این توحید را به دو گونه معنا می کنند:

یکی اینکه می گویند: الله تعالی واحد لا مثل له. نباید گفت که خداوند یکی هست و دو تا نیست زیرا این تعبیر غلط است.

دوم اینکه خداوند بسیط است و جزء ندارد.

هر دو مورد در سوره ی توحید منعکس شده است: ﴿قُلْ‌ هُوَ اللَّهُ‌ أَحَدٌ * اللَّهُ‌ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد[1] هم احدیت خداوند در آن مطرح شده است یعنی خداوند بسیط است و مرکب نیست و اینکه کفوی ندارد یعنی همان معنای اول که می گوید خداوند مثل ندارد.

وهابی ها توحید ذاتی به معنای دوم را درک نمی کنند ولی در عین حال، کسی روی این قسم از توحید حساسیت ندارد و همه آن را قبول دارند.

مرحله ی دوم از توحید، توحید صفاتی است و آن اینکه ما معتقد هستیم خداوند علم و قدرت دارد و اینکه علم و قدرت برای خداوند قدیم است. اختلافی که بین ما و اشاعره وجود دارد این است که آنها قائل هستند که علم و قدرت زائد بر ذات است ولی ما آن دو را عین ذات می دانیم. امیر مؤمنان علی علیه السلام توحید صفاتی را به معنای وحدت صفات با ذات به ما آموخته است و می فرماید: وَ كَمَالُ‌ الْإِخْلَاصِ‌ لَهُ‌ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ‌[2]

یعنی کمال اخلاص این است که صفات را از خداوند نفی کنیم. معنای واقعی آن این است که صفات زائد را از خداوند نفی کنیم زیرا حضرت در ادامه اضافه می کند: لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ اگر علم غیر از ذات باشد لازمه ی آن مرکب می باشد و خدای مرکب به اجزاء خود محتاج می باشد و چنین خدایی نمی تواند واجب الوجود باشد.

اشاعره قائلند که صفات خداوند زائد بر ذات است زیرا ظاهر آیات این است که صفات، زائد بر ذات است مثلا خداوند می فرماید: ﴿لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِه[3] این در حالی است که این آیه در مقام بیان وحدت و زیادت نیست و فقط می گوید که کارهای خداوند از روی علم انجام می گیرد. مسأله ی عدم زیادی علم بر خداوند مسأله ای عقلی است زیرا عقلا مرکب بودن خداوند محال است زیرا مرکب، ممکن خواهد بود و چنین موجودی نمی تواند واجب الوجود باشد.

آنها ما را متهم می کنند که ما صفات را از خداوند نفی می کنیم. این در حالی است که ما نافی زیادی صفات بر ذات هستیم نه نافی صفات خداوند. معتزله نیز همانند ما قائل به وحدت صفات و ذات هستند.

مرحله ی سوم توحید در خالقیت است. یعنی در عالم آفرینش فقط یک خالق وجود دارد. این نیز مورد اتفاق تمامی فرق اسلامی است. قرآن مجید و عقل این توحید را اثبات می کند. حتی مشرکین مکه نیز توحید در خالقیت را قبول دارند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَ‌ الْعَزيزُ الْعَليم‌[4]

اختلاف ما با وهابی ها در این است که آنها خالق اصیل و فرعی را یکی می دانند. بنا بر این هر نوع خالقیت و سببیت و مسببیت غیر از خداوند را انکار می کنند و قائل هستند تمامی آثار مستقیما فعل خداوند است. اگر کسی قرص می خورد، قرص اثری ندارد و اثر، اراده ی خداوند بر خوب شدن است. آنها به ظاهر آیه ی ﴿هَلْ‌ مِنْ‌ خالِقٍ‌ غَيْرُ اللَّهِ[5] تمسک می کنند و می گویند که غیر از خداوند خالقی نیست.

ما قائل هستیم که خالقیت اگر اصیل باشد فقط خداوند است که به جایی متکی نیست. خالقیت خداوند از درون خودش می جوشد. اما در مقابل، خالقیت فرعی نیز هست که البته به اذن خداوند می باشد. نمی توان در عالم، اسباب و مسببات دیگر را انکار کرد. مثلا حضرت عیسی می فرماید: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ‌ لَكُمْ‌ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ[6] همچنین خداوند می فرماید: ﴿وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ‌ الثَّمَراتِ‌ رِزْقاً لَكُم[7] ‌ در این آیه خداوند به سببیت آب در ایجاد ثمرات تصریح می کند و باء در ﴿بِهِ﴾ سببیت می باشد.

مرحله ی چهارم توحید در ربوبیت است. ربّ را در تمام کتاب های وهابی به معنای خالق تفسیر کرده اند. آنها توحید را به دو قسم تقسیم می کنند: توحید ربوبی و توحید الوهی. توحید ربوبی را به معنای خالق و الوهی را به معنای عبادت می دانند. هر دو تفسیر غلط است. توحید ربوبی به معنای کارگردانی است نه خالقیت. مثلا کسی باغی دارد و آن را به دست باغبان می دهند. به باغبان رب البستان یا رب الضیعة می گویند. باغبان فقط کارگردانی می کند و آب و هرس و خاک و کود باغبان را مدیریت می کند. کسی که در بقاء چیزی مؤثر است به آن ربّ می گویند. به صاحب خانه که خانه را مدیریت می کند رب الدار می گویند. او خالق خانه نیست.

در قرآن بعد از بیان خالقیت، از مدبریت سخن به میان می آید: ﴿اللَّهُ الَّذي رَفَعَ‌ السَّماواتِ‌ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‌ عَلَى الْعَرْشِ ... يُدَبِّرُ الْأَمْر[8] یعنی نباید تصور شود که خالق با مدبر فرق دارد.

در قرآن مدبرهای دیگری نیز مطرح است: ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً[9] ولی اینها مدبرات فرعی هستند و مدبر اصلی خداوند است. ملائکه در واقع مدبر هستند ولی جنود رب می باشند همان که خداوند می فرماید: ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ‌ إِلاَّ هُوَ[10] به هر حال خالقیت و مدبریت خداوند منافاتی با این ندارد که اسباب و مسبباتی در کار باشند. مثلا اراده ی خداوند تعلق بر زنده ماندن بشر گرفته است و فیض او از طریق نور خورشید و آب و مانند آن به ما می رسد.

اختلاف ما با وهابی ها در مورد کلمه ی ربّ است که آنها آن را به معنای خالق می گیرند و ما آن را به معنای مدبّر می دانیم. دیگر آنها به یک رب به معنای خالق معتقد هستند ولی ما ربّ ها مختلفی را قائل هستیم که همه تحت ربّ اصلی و به اذن او کار می کنند.

در مورد آیه ی ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ[11] باید گفت که این آیه در مقام نفی دو ربّ است نه نفی دو خالق. غالبا آن را به اشتباه به معنای نفی دو خالق تعبیر می کنند. حتی عرب جاهلی به یک خالق معتقد بود ولی در ربوبیت مشکل داشت. به هر حال اگر دو ربّ وجود داشت آسمان و زمین فاسد می شد.

گاه گفته می شود که چه مانعی دارد که هر دو ربّ طرح واحدی بریزند و عالم را اداره کنند؟ جواب این است که عالم مرکب از عوالم است. اگر یک ربّ، ربّ انسان باشد او برای اداره کردن انسان به عالم دیگر احتیاج دارد مثلا به نور خورشید، هوا و مانند آن احتیاج دارد. بنا بر این ربّ انسان برای انجام کار، به ربّ عوالم دیگر احتیاج دارد. عامل بالا هم برای خودش ربّ دارد که او هم برای اداره کردن آن به ربّ عالم بالاتر احتیاج دارد. مثلا رب منظومه ی شمسی به رب کهکشان احتیاج دارد زیرا باید تحت تدبیر او کار را انجام دهد. بنا بر این این رب ها همه محتاج به مرتبه ی بالاتر هستند و سپس به مرحله ی بالاتر به ربی می رسند که نیاز به ارباب دیگر ندارد. خداوند در آیه ی دیگر می فرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ‌ كُلُ‌ إِلهٍ‌ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‌ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُون‌[12] تعالی بعضی از ارباب بر دیگران به این است که یک رب به رب دیگر احتیاج پیدا می کند و باید به جایی برسد که ربّ دیگر محتاج نباشد.

مشرکان قائل بودند که جهان، ارباب های مختلفی دارد و ربی مخصوص صلح و دیگر مخصوص عزت و یا نصرت و مانند آن بوده است. دلیل این قول آیه ی قرآن است که می فرماید: ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ‌ يُنْصَرُونَ‌[13] به همین دلیل هنگامی که ابوسفیان به احد آمده بود به همراه خود بت عزّی را آورده بود و به همین دلیل شعار می دادند: نحن لنا عزّی و لا عزّی لکم و رسول خدا (ص) نیز در جواب به مسلمانان فرمود بگویند: الله مولینا و لا مولی کم.[14]

البته مشرکان عزّی را نمایشی از آن ربّ مجرد می دانستند که کارگردان اصلی بوده است و قائل به تعدد این ارباب مجرد می بودند.

همچنین در آیه ی دیگر می خوانیم: ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ‌ عِزًّا[15]

شرک این گونه وارد مکه شد که یکی از سران قریش به شام رفت و دید مردم شام بتی را عبادت می کنند. از آنها سؤال کرد و گفتند که این بت، مخصوص باران است و اگر خشکی شود آن را عبادت می کنیم تا باران فرود آید. او بتی به نام لات یا عزّی را به مکه آورد و بالای مکه نصب کرد و مردم را به عبادت آن دعوت کرد تا برای رفع خشکسالی به آن متوسل شوند زیرا آن بت یا خودش مستقیما مؤثر بود یا نزد خداوند تقرب داشت و موجب باریدن باران می شد. این شرک در ربوبیت بوده است نه در خالقیت.

وهابی ها می گویند که شما که نزد ضریح امام علیه السلام درخواست حاجت می کنید مانند عمل بت پرستان است که از بت ها درخواست حاجت می کردند بنا بر این عمل شیعه نیز شرک می باشد.

جواب این است که مشرکین بت ها را ارباب می دانستند و بت ها را موجب نصرت و ایجاد عزت و یا نزول باران می دانستند. ما چنین عقیده ای در مورد انبیاء و اولیاء نداریم و آنها را عزت آفرین و مانند آن نمی دانیم. این امور همه مخصوص خداوند است. ما فقط آنها را انسان های پاک و مستجاب الدعوة میدانیم که اگر دعا کنند و ما نیز لیاقت داشته باشیم دعای آنها مستجاب می شود.

برای واضح شدن مطلب مثالی می زنیم و آن اینکه اعمال مکه را به عنوان نمونه اگر تک تک مطالعه کنیم همه بوی بت پرستی می دهد مثلا گردش دور خانه ای که از سنگ و گل است و یا بوسیدن حجر و مانند آن از این قبیل است ولی اگر فلسفه ی آنها را بدانیم و همه را یک جا مطالعه کنیم متوجه می شویم که اعمال ما در واقع بیانگر اعمال ابراهیم خلیل علیه السلام است:

عنقاء قاف را هوس آشیانه بود غوغای نینوا همه در ره بهانه بود.

سنگ و امثال آن همه بهانه ای برای رسیدن به هدف بالاتر است.

عمل ما مانند عملی است که در زمان رسول خدا (ص) انجام می دادند که قرآن می فرماید: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيما[16] ما همین عملی که در زمان حیات ایشان انجام می شد در زمان وفات او انجام می دهیم اگر اولی شرک نیست دومی هم شرک نیست. نهایت اینکه بگویند اولی مفید است و دومی غیر مفید ولی نمی توان دومی را شرک دانست زیرا عمل واحد نمی تواند در یک زمان مصداق توحید و در زمان بعد مصداق شرک و وثنیت باشد.

وهابی ها می گویند که مشرکین، بت ها را شفیع می دانستند و می گفتند: ﴿أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‌[17] بنا بر این شما هم که انبیاء و اولیاء را شفیع می دانید و می خواهید شما را به خدا نزدیک کنند مانند آنها رفتار می کنید و مشرک هستید.

پاسخ این است که مشرکین دروغ می گفتند و علاوه بر این، بت ها را ارباب می دانستند ولی چون نمی توانستند به مسلمان ها بگویند این بت، رب است به دروغ می گفتند که می خواهیم آنها ما را به خدا نزدیک کنند. خداوند نیز در همان آیه در انتها پرده از دروغ گویی آنها بر می دارد و می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في‌ ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ

مشرکین در واقع به رسول خدا (ص) اعتراض داشتند و می گفتند: ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عُجابٌ[18] آنها علاوه بر تقرب، به ربوبیت و الوهیت آنها قائل بودند.

مضافا بر اینکه مشرکان، بت ها را عبادت می کردند ولی ما آنها را عبادت نمی کنیم.

یکی دیگر از مراحل توحید، توحید در حاکمیت است: ﴿إِنِ‌ الْحُكْمُ‌ إِلاَّ لِلَّهِ[19] رسول خدا (ص) نیز حاکم است ولی حاکم مأذون می باشد و خداوند حاکم اصیل می باشد. از این رو در جنگ صفین که امیر مؤمنان علی علیه السلام روی فشار مردم به حکمیت رأی داد به او اشکال کردند که حاکمیت فقط از آن خداوند است. این در حالی است که قرآن می فرماید: اگر بین زن و مرد اختلاف شد، دادگاه خانواده تشکیل دهید تا بین آنها داوری کنند.

از دیگر مراحل توحید، توحید در طاعت است یعنی مطاع بالذات خداوند است. غیر از خدا کسی نباید مورد اطاعت قرار گیرد. انبیاء به اذن خداوند است که مورد اطاعت قرار می گیرند و خداوند می فرماید: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ‌ اللَّهَ‌[20]

مرحله ی دیگر، توحید در شفاعت است. شفیع تنها خداوند است. شفعاء دیگر همه مأذون از ناحیه ی خداوند هستند و خداوند می فرماید: ﴿ما مِنْ‌ شَفيعٍ‌ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِه‌[21]

مرحله ی آخر، توحید در عبادت است و توحید در ربوبیت پایه ی این بحث می باشد و این دو مورد محل اختلاف ما در وهابیت است. در کبری هیچ اختلافی نیست و آن اینکه فقط خداوند باید پرستیده شود: ﴿إِيَّاكَ‌ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ[22] اختلاف در صغری ها می باشد یعنی آیا توسل به انبیاء و اولیاء عبادت آنها است یا درخواست دعا می باشد. آیا بوسیدن ضریح حضرت عبادت اوست یا مانند جریان لیلی و مجنون است که مجنون درب خانه ی لیلی را می بوسید و می گفت چون دستم به لیلا نمی رسد خانه ی او را می بوسم. آیا بوسیدن ضریح عبادت آنها است یا تکریم آنها می باشد. بله ضریح درک و شعور ندارد ولی این نوعی تکریم صاحب ضریح است.

عبادت احتیاج به مقوّم دارد:

مقوّم اول آن خضوع ظاهری است یعنی انسان باید با چشم، دست و یا زبان اظهار خضوع کند. این مقوّم جوارحی است.

مقوّم دوم مربوط به عقیده است. یعنی فرد باید به عبودیت و الوهیت معبود داشته باشد یعنی معتقد باشد که سرنوشت انسان همه یا بخشی تحت اختیار معبود می باشد. این مقوّم، جوانحی می باشد.


[1] سوره توحید، آیات 1 تا 4.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo