< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

90/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما پیرامون بررسی سندی و متنی و دلالی روایات شعیب بن صالح است. اکنون روایتی دیگر را بررسی می‌کنیم.
روایت نهم:
«ملاحم ابن طاووس عن فتن السليلي، وقال وذكر إسناد هذا الحديث إلى معاذ بن جبل، ثم قال: بينما أنا وأبو عبيدة الجراح وسلمان جلوس ننتظر رسول الله صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم إذ خرج علينا في الهجير مرعوبا متغير اللون، فقال: من ذا أبو عبيدة، معاذ، سلمان؟ قلنا: نعم يا رسول الله، فذكر الفتن ثم قال:
تدخل مدينة الزوراء، فكم من قتيل وقتيلة ومال منتهب وفرج مستحل، رحم الله من آوى نساء بني هاشم يومئذ وهنَّ حرمتي، ثم ينتهي إلى ذكر السلطان بذي الغريين، فيخرج إليهم فتيان من مجالهم عليهم رجل يقال له صالح، فتكون الدائرة على أهل الكوفة، ثم تنتهي إلى المدينة فتقتل الرجال وتبقر بطون النساء من بني هاشم، فإذا حضر ذلك فعليكم بالشواهق وخلف الدروب، وإنما ذلك حمل امرأة، ثم يقبل الرجل التميمي شعيب بن صالح، سقى الله بلاد شعيب، بالراية السوداء المهدية بنصر الله وكلمته حتى يبايع المهدي بين الركن والمقام.[1]»
(معاذ بن جبل گويد: من و ابو عبيده جرّاح و سلمان نشسته بوديم و منتظر رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم بوديم ناگاه ديديم كه آن حضرت با حالتی پريشان مرعوب گونه و رنگ متغير نزديك ظهر بر ما وارد شد و فرمود: كيست در اينجا؟ ابو عبيد و معاذ و سلمان نيستيد؟ گفتيم: بله يا رسول اللَّه صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم آنگاه آن حضرت فتنه‌ها را در آينده ذكر كرد و فرمود: در شهر زوراء (يعنى بغداد، دوران پیامبر اکرم صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم اثری از شهر بغداد نبوده، بلکه به صورت باغاتی بوده است و در دورا ن عباسیان خصوصا منصور دوانیقی به صورت شهر درآمد) فتنه‌اى به پا مى‌شود و چه مرد و زنانى كه كشته خواهند شد و چه اموالي كه به غارت ميرود و ناموسهائى كه مورد تعرض قرار مى‌گيرند خدا رحمت كند آن كسى را كه در آن روز زنان بنى هاشم را پناه دهد زيرا كه آنها حرم منند. آنگاه آن فتنه به پادشاه كوفه خواهد رسيد و جوان‌هائى از پايگاه و جايگاه خود بر آنها خروج ميكنند كه نام يكى از آنها را صالح گويند و اهل كوفه را محاصره ميكنند، بعد از آن فتنه بمدينه منتهى خواهد شد و مردها را كشته و شکم زنان بنى هاشم را پاره ميكنند، موقعى كه اين بلاء پديد آمد بر شما لازم است كه به بلنديها و كوهها فرار كنيد و پناه بگيريد، مدت این بلاء به اندازه حمل زنی می‌باشد، بعد از آن، مرد تميمى كه شعيب بن صالح نام دارد- خدا شهرهاى شعيب را آباد كند- با بيرق سياه به نصرت دين خدا مى‌آيد تا اينكه بين ركن و مقام با مهدى عليه‌السلام بيعت نمايد.)
سند روایت:
روایت را ابن طاووس در ملاحم (ص272) از فتن سلیلی نقل می‌کند که تنها مدرک روایت هم می‌باشد. ابن طاووس می‌فرماید: سلیلی سند روایت را به معاذ بن جبل می‌رساند: (وقال وذكر إسناد هذا الحديث إلى معاذ بن جبل ثم قال: بينما أنا وأبو عبيدة الجراح وسلمان جلوس ننتظر رسول الله صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم ...)
نکته اول: میزان اعتبار کتاب فتن سلیلی
ابن طاووس در ملاحم در مورد کتاب فتن سلیلی (فتن سلیلی یکی از 3 محور کتاب ملاحم ابن طاووس است) می‌فرماید: «وبعد فإنني عازم على أن أعلق في هذه الأوراق ما وجدته على سبيل الاتفاق في كتاب الفتن تأليف السليلي ابن أحمد بن عيسى بن شيخ الحسائي من رواة الجمهور من نسخة أصلها في المدرسة المعروفة بالتركي بالجانب الغربي من البلاد الواسطية، تأريخ كتابتها سنة سبع وثلاثمائة، ودرك ما تضمنته على الرواة، وأنا بريء من خطره، لأنني أحكي ما أجده بلفظه ومعناه إن شاء الله تعالى.[2]»
يعني (من تصمیم دارم که در کتابم (ملاحم و فتن) آنچه را که به صورت اتفاق در کتاب فتن سلیلی یافته ام ذکر کنم.سلیلی كه از روات عامه است و من کتابش را از نسخه خطی که اصل آن نسخه، در مدرسه‌ای معروف به ترکی در قسمت غربی از سرزمین واسطیه است، نقل می‌کنم. مستنسخ این نسخه را سال 307 استنساخ و نسخه برداري کرده است. (ابن طاووس 664 بوده است) هرچه در این کتاب است ضامن آن، روات کتاب هستند و من تضمین و تعهدی ندارم، بلکه من آنچه را پیدا کرده ام به همان لفظ و معنا نقل می‌کنم.) پس ابن طاووس، فتن سلیلی را پیدا کرده و از نسخه دیگری که آن نسخه هم کپی است، استنساخ کرده و نسبت به روایات آن تضمینی نمی‌کند. ما فعلا متعرض خود سلیلی نمی‌شویم، هر چند ظاهرا به سلیلی اعتناء چندانی نشده است.
نکته دوم: بررسی شخصیت معاذ بن جبل
با اغماض سند از مرحوم ابن طاووس تا فتن سلیلی و از سلیلی تا معاذبن جبل، فقط معاذبن جبل را ارزیابی می‌کنیم. معاذبن جبل از نظر علمای رجال شیعه چقدر اعتبار دارد؟ اگر نگاهی به جریان سقیفه کنیم، جریان برای ما روشن می‌شود که معاذ بن جبل چه کسی است؟ ایشان از طرفدارن جدی جریان سقیفه است، برای اطلاع از شخصیت ایشان به آخر کتاب رجال برقی وکتاب احتجاج طبرسی مراجعه کنید.[3]
وقتی که نتیجه سقیفه روی کار آمدن حکومت مدینه شد، 12 نفر از مهاجرین و انصار (6 نفر از انصار و 6 نفر از مهاجرین) با مشورت امیر المومنین عليه‌السلام لب به اعتراض گشودند، البته این 12 نفر نظرشان برخوردي بيشتر از اعتراض بود و بنای درگیری فيزيكي داشتند که مولا امیرالمومنین موافقت نکردند، این 12 نفر آن چنان مستدل صحبت کردند که ابوبکر درمانده شد و عقب نشینی کرد، داخل خانه رفت و 3 روز بیرون نیامد، بعد از 3 روز احساس کردند که اگر صحنه خالی شود، حکومت به اهلش واگذار می‌شود و مولا زمامدار می‌گردد. بنابراین خالد پس از مشورت با هزار نفر مسلح به کمک آمد، معاذبن جبل هم از کسانی است که با هزار نفر مسلح به این جریان کمک کرد و اوضاع را به نفع خودشان رقم زدند ضمن این که طرفداران علی عليه‌السلام را در صورت تکرار چنین سخنانی، تهدید به قتل کردند.
بیان مرحوم خوئی در معجم درباره معاذ بن جبل:
«و قال الميرزا في رجاله الكبير: و في كتاب سليم بن قيس إنه من أصحاب الصحيفة (أصحاب الصحيفة هم الذين كتبوا صحيفة و التزموا بإزالة الإمامة عن علي عليه‌السلام (معاذ از کسانی است که صحیفه را امضاء کرده که نگذارند امامت به امیرالمومنین عليه‌السلام برسد و بعد مرحوم خوئی، سخنان حضرت فاطمه سلام الله علیها با معاذبن جبل را نقل می‌کند و به قضیه برقی اشاره می‌کند که:) و ذكر البرقي في آخر رجاله: أن اثني عشر رجلا أنكروا على أبي بكر في قيامه مقام النبي ص قال: فنزل أبو بكر من المنبر فلما كان يوم الجمعة المقبلة سلّ عمر سيفه ثم قال: لا أسمع رجلا يقول مثل مقالته تلك إلا ضربت عنقه ثم مضى هو و سالم، و معاذ بن جبل و أبو عبيدة شاهرين سيوفهم حتى أخرجوا أبا بكر و أصعدوه المنبر. [4] (در آخر کتاب رجال برقی آمده است که عده‌ای برتری ابوبکر بر حضرت علی عليه‌السلام را منکرشدند. وعمر در روز جمعه در حالی که شمشیر به همراه داشت، گفت: اگر يكى از شما سخنى مانند سخن آن ها
بگويد[مخالفت با ابوبکر و حمایت از علی عليه‌السلام ] گردنش را می‌زنم سپس عمر و سالم و معاذ بن جبل و أبو عبيدة با شمشیرهای برهنه به سوی خانه ابوبکر رفتند و اورا از خانه بیرون آوردند و بر منبر نشاندند)
پس معاذ بن جبل کسی است که در برابر ولایت و و لایتمداران موضع گرفته است بنابراین وی از ضعیف هم پایین تر است.
بیان مرحوم تستری در قاموس الرجال:
«... وعن كتاب سليم بن قيس: أنه كان من أصحاب الصحيفة التي كتبوا صحيفة أن يزيلوا الإمامة عن علي عليه السلام (معاذبن جبل از اصحاب صحیفه بود، همان صحیفه‌ای که نویسندگان و امضاء کنندگان آن متعهد شدند که امامت و خلافت را از علی عليه‌السلام سلب کنند) ونقل خبراً عن إرشاد الديلمي متضمنا أنه كان يدعو بالويل والثبور لممالاته أبا بكر وعمر على علي عليه‌السلام حين احتضاره (از ارشاد دیلمی نقل شده که معاذبن جبل، هنگام مرگش جزع و فزع و اظهار پشیمانی می‌کرد از این که ابوبکر و عمر را در رسیدن به خلافت وبرکناری علی عليه‌السلام از خلافت کمک و یاری کرده است.)
...وفي آخر رجال البرقي في خبر جمع أنكروا على أبي بكر تقدمه عليه (عليه السلام) (در آخر کتاب رجال برقی آمده است که عده‌ای برتری ابوبکر بر حضرت علی عليه‌السلام را منکرشدند) وسل عمر سيفه في الجمعة المقبلة وقال: " يضرب عنق من قال مثل مقالتهم " (وعمر در روز جمعه در حالی که شمشیر به همراه داشت گفت: اگر يكى از شما سخنى مانند سخن آن ها بگويد[مخالفت با ابوبکر و حمایت از علی عليه‌السلام ] گردنش را می‌زند) ثم مضى هو وسالم ومعاذ بن جبل وأبو عبيدة شاهرين سيوفهم حتى أخرجوا أبا بكر وأصعدوه المنبر (سپس عمر و سالم و معاذ بن جبل و أبو عبيدة با شمشیرهای برهنه به سوی خانه ابوبکر رفتند تا اورا از خانه بیرون آوردند و بر منبر نشاندند)
وأما ما نقله من إرشاد الديلمي - وإرشاد الديلمي كتاب غير معتبر، أكثر أخباره مراسيل مناكير فليس بصحيح، فإنهم لم يكونوا يقرون بذلك قبل حضور موتهم وبعده لم يمكن سماع غيرهم منهم
(مرحوم تستری می‌فرماید: و اما آن چه از ارشاد دیلمی نقل کرده [این که معاذبن جبل هنگام مرگ اظهار پشیمانی می‌کرده است] صحیح نیست، زیرا این افراد قبل از مرگشان چنین اقرارها و اظهار پشیمانی هائی، نداشته اند [بلکه کارشان را هم درست می‌پنداشته اند] و بعد از مرگ شان هم، شنیدن چنین چیزهائی از این ها برای دیگران ممکن نبوده است، علاوه بر این که کتاب ارشاد دیلمی [منبع نقل] به خاطر مرسل و منکر بودن بیشتر روایاتش، معتبر نمی‌باشد.)
وكيف كان: ففي الاستيعاب: كان معاذ باليمن أميرا، وكان أول من اتجر في مال الله فمكث حتى أصاب وحتى قبض النبي صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم (دراستیعاب [ابن عبدالبر] آمده که معاذ [از طرف پیامبرص] به استانداری یمن منصوب شد، ولی وی اموال بیت المال را صرف امور تجاری و اقتصادی خودش می‌کرد و به این وسیله ثروت هنگفتی به دست آورد، معاذ تا زمان رحلت پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم در یمن بود
فلما قدم قال عمر لأبي بكر: أرسل إلى هذا الرجل فدع له ما يعيشه وخذ سائره منه (وقتی معاذ، بعد از رحلت پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم [به مدینه] آمد عمر به ابوبکر گفت: معاذ را احضار کن و از اموالش به مقدار معاش برایش باقی بگذار و باقی آن را مصادره کن) فقال أبو بكر: إنما بعثه النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) ولست بآخذ منه شيئا إلا أن يعطيني (ابوبکر گفت: معاذ از طرف پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم منصوب شده است و من از او چیزی نمی‌گیرم مگر این که خودش چیزی بدهد) وأقول: لم يبعثه النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) لأكل مال الله ولا أجازه في التجارة به (مرحوم تستری می‌فرماید: پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم اورا برای خوردن مال خداوند نفرستاده و به او اجازه تجارت در اموال الهی [به نفع خودش] را نداده بود.
وفيه أيضا: قال النبي صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم لمعاذ حين وجهه إلى اليمن بم تقضي؟ قال: بما في كتاب الله، قال: فإن لم تجد؟ قال: بما في سنة رسول الله، قال: فإن لم تجد؟ قال: أجتهد رأيي (ودر استیعاب نقل شده است [متاسفانه این مطلب در بعضی از کتب ما هم آمده است] که پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم هنگام فرستادن معاذ به جبل از وی پرسید: چگونه قضاوت می‌کنی؟ معاذ گفت: برطبق کتاب خدا قضاوت می‌کنم، پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم : اگر [حکم] در کتاب خدا نبود، معاذ: بر طبق سنت رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم، پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم : اگر در سنت نبود؟، معاذ: بر طبق نظر خودم عمل می‌کنم) فقال النبي صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم : الحمد لله الذي وفق رسول رسول الله لما يحب رسول الله (پس پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم فرمود: سپاس خدا ی را که فرستاده رسول خدا را به آن چه رسول خدا، دوست می‌دارد، تایید و موفق گرداند)
تستري مي فرمايد: وهو أيضا من أخبارهم الموضوعة ([تستری] این روایت هم از روایات موضوعه و دروغ است]
وروى سنن أبي داود: أنه أمَّ قومه فقرأ البقرة، فاعتزل أحدهم فصلى لنفسه، ثم جاء إلى النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) فشكاه، فقال له النبي (صلى الله عليه وآله وسلم): أفتان أنت يا معاذ؟ اقرأ: سبح اسم... [5]» (و سنن ابی داوود روایت کرده که معاذ امام جماعت بود و درجماعت سوره بقره را خواند، یکی از مأمومین خسته نمازش را فرادا کرد وسپس خدمت پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم رسید و از معاذ به خاطر این کارش شکایت کرد، پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم معاذ را مواخذه کرد و فرمود: مسبحات را در نماز بخوان)
نتیجه روایت:
معاذ بن جبل از نظر ما مشکل دارد و ما نمی‌توانیم به روایات معاذ اعتماد کنیم مگر این که اقاریر و فضایل باشد و از طرفی کتابی هم (فتن سلیلی) که این روایت را نقل کرده است، مورد اعتماد نیست.
حد دلالت روایت:
محتوای روایت این است که شعیب بعد از سفیانی و مقارن با ظهور امام زمان (عج) خروج می‌کند و در مکه با حضرت بیعت کرده و دارای چهره مثبتی است.[6]
روایت دهم:
«ابن حماد: حدثنا الوليد ورشدين، عن ابن لهيعة، عن كعب بن علقمة، عن سفيان الكعبي قال: ولم يسنده إلى النبي صلى الله عليه وآله وقال: يخرج على لواء المهدي غلام حديث السن، خفيف اللحية، أصفر، لو قاتل الجبال لهزها حتى ينزل إيليا [7]» (نوجوانى با محاسن كم و زرد رنگ در زير پرچم مهدى عليه‌السلام قيام مي كند كه اگر با كوه‌ها قتال كند آن‌ها را می‌لغزاند تا این که در ايليا (بیت المقدس) وارد شود.
این متن، روایت نیست بلکه نقل از سفیان کعبی است. سفیان کعبی کسی است که فقط ابن حبان در کتابش نامی از وی برده است. وی نزد خود اهل سنت هم مجهول است (مجهول العین و الوصف) مبنای ابن حبان این است که اگر یک نفر معلوم از کسی نقل کند، آن شخص از جهالت وصفی و عینی بیرون می‌آید، مبنای ابن حبان را هیچ یک از اهل سنت قبول ندارد، بنابراین از نظر اهل سنت هم، روایت به خاطر وجود سفیان کعبی بر مبناي عامه مشکل دارد ضمن این که روایت به پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم هم منتهی نمی‌شود.
اما از شیعه، حتی ابن طاووس هم، این روایت را نقل نکرده است، ولي ملحقات احقاق الحق مرحوم نجفی طبق مبنای در کتابش (هرمطلبی نسبت به اهل بیت در کتب اهل سنت است، ایشان نقل می‌کند) روایت را آورده است. اصل روایت را هم از ابن حماد نقل می‌کند که مولِفا و مولَفا مشکل دارد.
حد دلالت روایت:
شعیب یکی از فرماندهان و پرچمداران لشکر حضرت مهدی (عج) است که کم سال و محاسن کم و قدرت توان زیادي دارد، ولی بیش از این ويژگيها (قبل از ظهور امام قیام می‌کند و یا بعد از ظهور؟ و یا خصوصیات دیگر...) از این روایت استفاده نمی‌شود.


[1]. معجم أحاديث الإمام المهدي. عليه‌السلام، ج 2، ص 229
[2]. ملاحم وفتن، سيد ابن طاووس،ص 216 (روايت ضعاف غير از موضوع است ممکن است چند روايت ضعيف کنار هم به حد استفاضه برسد، ابن طاووس قائل به موضوع بودن فتن سليلي نمي باشد).
[3]. الإحتجاج علي أهل اللجاج، طبرسي، ج‌1، ص، 75 – 79:
از أبان بن تغلب نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: فدايت شوم، از اصحاب رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم آيا كسي با عمل أبو بكر و نشستن او در مسند خلافت مخالفت نمود و او را انكار كرد؟ فرمود: آري، دوازده نفر از صحابه با او مخالفت كردند، از مهاجرين: خالد بن سعيد بن العاص، كه از بني اميّه بود، و سلمان فارسي، و أبو ذر غفاري، و مقداد ابن اسود، و عمّار بن ياسر، و بريده اسلمي، و از انصار: أبو الهيثم بن التّيّهان، و سهل و عثمان پسران حنيف، و خزيمة بن ثابت ذو الشّهادتين، و ابي بن كعب، و أبو أيّوب انصاري، باري جريان مخالفت آنان بدين شرح بود كه وقتي ابو بكر از منبر پيامبر بالا رفت، اينان با يك ديگر مشورت كرده و گفتند: «او را از منبر رسول خدا پائين آوريم»، و برخي‌شان گفتند: «ممكن است اين كار عاقبت سوء و نتيجه خطرناكي داشته و خود رابه زحمت اندازيد، خداوند مي‌فرمايد: «خود را با دست خويش به هلاكت ميفكنيد- بقره: 195» بهتر اين است كه همگي نزد امير المؤمنين رفته و با او مشورت كنيم و رأي و نظر او را بپذيريم. پس همگي بعد از پذيرش اين نظر به خدمت امام علي عليه السّلام رسيده و گفتند: اي امير المؤمنين چگونه حقّي را كه تو سزاوارتر به آن بودي رها كردي؟ زيرا ما خود از رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم شنيدم كه فرمود: «علي با حقّ است و حقّ همراه علي است، و او پيوسته با حقّ سير مي‌كند؛ به هر سويي كه ميل كند». ما مي‌خواستيم به مجلس ابو بكر رفته و او را از منبر رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم به پايين كشيم، ولي نزد شما آمديم تا ببينيم شما چه مي‌فرماييد. حضرت امير عليه السّلام فرمود: بخدا سوگند كه اگر اين كار را كرده بوديد راهي جز جنگ نداشتيد، حال اينكه شما در تعداد و جمعيت همچون نمك در غذا، و از نظر دوام مانند سرمه چشم هستيد، و قسم بخدا كه اگر چنين نموده بوديد ديگر آنان براي من جاي هيچ حرفي باقي نگذاشته و با شمشيرهاي برهنه و آماده جنگ نزد من آمده و مي‌گفتند: يا بيعت كن يا تن به مرگ بسپار! و ديگر من هيچ چاره‌اي جز تسليم و موافقت نداشتم. و اين باز مي‌گردد به نصيحت پيامبر- پيش از وفات- به من كه: «اين امّت در آينده با تو حيله و غدر نموده و سفارش مرا در باره‌ات زير پا مي‌نهند، و اين را بدان كه تو نسبت به من چون هاروني نسبت به موسي، و پس از من؛ امّت هدايت شده در مثل مانند هارون و شيعيان او، و امّت گمراه نيز همچون سامري و اتباع او خواهند بود»، عرض كردم: براي آن روز چه سفارشي به من داريد؟ فرمود: اگر يار و ياوري يافتي جهاد كن، و در غير اين صورت دست بردار و خون خود مريز تا در نهايت مظلومانه نزد من آيي...
پس آن گروه با شنيدن فرمايشات امير المؤمنين عليه السّلام به سوي مسجد رفته و اطراف منبر حلقه زدند، و آن روز جمعه بود، و وقتي ابو بكر به بالاي منبر رفت‌... پس خالد بن سعيد برخاسته و ابتداء به سخن نموده و گفت: اي ابو بكر از خدا بترس... سپس سلمان فارسي برخاسته و به زبان فارسي گفت: «كرديد و نكرديد»- و او پيشتر نيز از اين بيعت سرباز زده و بهمان جهت مورد ضرب و شتم واقع شده بود... سپس ابو ذر- خدايش رحمت كناد- بپاخواسته و گفت: اي گروه قريش! شخص دوري را به خلافت نشانده و قرابت پيامبر را ترك نموديد، بخدا سوگند كه جماعتي از خلق عرب بخاطر همين كار از دين اسلام خارج شده و در اين دين دچار ترديد خواهند شد، و اگر خلافت را در اهل بيت پيامبرتان قرار داده بوديد هرگز نزاعي رخ نمي‌داد... سپس مقداد بن اسود رضي اللَّه عنه برخاسته و گفت: اي أبو بكر از ستم و تجاوز دست بردار و از خدا بترس، و از اين كار توبه كرده و در خانه‌ات بنشين‌... بعد از او بريده اسلمي از جاي برخاسته و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! اين چه ضرر و صدمه‌اي است كه از باطل به حقّ رسيده! اي أبو بكر آيا گذشته را فراموش نموده يا خود را به نسيان زده‌اي...‌ سپس عمّار بن ياسر برخاسته و گفت: اي معشر قريش و اي جماعت مسلمان! اگر نمي‌دانيد پس بدانيد كه أهل بيت پيامبرتان به كار خلافت سزاوارتر و به ارث او شايسته‌تر و به امور دين شما از همه مقدّم‌تر مي‌باشند، و آنان امين و حافظ حقوق أهل ايمان و خيرخواه مؤمنين هستند. پس او (أبو بكر) را امر كنيد كه حقّ را به أهل آن واگذارد... پس از او ابي بن كعب برخاسته و گفت: اي أبو بكر! حقّي را كه خداوند براي غير تو قرار داده انكار مكن‌... سپس خزيمة بن ثابت- معروف به ذو الشّهادتين- گفت: اي مردم! آيا شما مي‌دانيد كه رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم شهادت و گواهي مرا بجاي دو نفر از أهل ايمان قبول مي‌نمود؟...سپس سهل بن حنيف رضي اللَّه عنه پس از حمد و ثناي خداوند و صلوات بر محمّد و آلش گفت: اي معشر قريش گواه باشيد كه من شهادت مي‌دهم كه رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم را در اين مسجد ديدم كه دست علي را گرفته و چون به نزديك أصحاب رسيد فرمود: اي مردم، اين علي؛ پس از من امام و پيشواي شما است... و همراه او برادرش عثمان بن حنيف بپا خاسته و گفت: «از رسول خدا صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم شنيديم كه مي‌فرمود: أهل بيت من ستارگان أهل زمينند، پس بر ايشان سبقت مجوئيد و آنان را مقدّم بداريد... سپس أبو أيّوب انصاري برخاسته و گفت: اي بندگان خدا، در رعايت حقّ اهل بيت پيامبرتان از غضب خداوند بپرهيزيد، و حقّي را كه خداوند بر ايشان قرار داده بخودشان واگذاريد...
أبو بكر بسيار مضطرّ و متحيّر گرديد و مجاب شده و گفت: من والي شما شدم در صورتي كه از شما برتر و بهتر نيستم! مرا رها كنيد! مرا رها كنيد!! عمر به او گفت: اي عاجز از كلام از منبر بزير آي! تو وقتي در برابر سخنان قرشيان تاب نمي‌آوري‌، چگونه خود را بر اين مقام برقرار نمودي؟! بخدا سوگند قصد داشتم تو را از اين مقام خلع نموده و سالم مولا ابي حذيفه را بجايت نصب نمايم!! سپس أبو بكر از منبر بزير آمده و همراه عمر به سمت منزل رفته و تا سه روز هيچ كس به مسجد النّبي صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم نيامد. چون روز چهارم شد ابتدا خالد بن وليد با هزار تن به خانه او شتافته و گفت: اين چه جلوس و نشستني است! بخدا سوگند، بني هاشم در باره خلافت به طمع افتاده‌اند! و در پي او سالم مولا حذيفه با هزار نفر و سپس معاذ بن جبل با هزار نفر آمدند تا كم كم تعدادشان به چهار هزار نفر رسيد، و همه به
سركردگي عمر با شمشيرهاي برهنه بسوي مسجد النّبي حركت كرده تا بدان جا رسيدند، عمر رو به طرفداران علي عليه السّلام كرده و گفت: اي ياران علي، بخدا سوگند اگر يكي از شما مانند روز گذشته از جاي برخاسته و سخني بگويد سخت مجازاتش مي‌كنيم. (او را مي‌كشيم)
رجال‌ برقي، صص، 63 – 67 (شبيه همين جريان را به طور خلاصه تري بيان کرده است)... قال فنزل أبو بكر من المنبر فلما كان يوم الجمعة المقبلة سل عمر سيفه ثم قال: لا أسمع رجلا يقول مثل مقالته تلك إلا ضربت عنقه. ثم مضي هو و سالم و معاذ بن جبل و أبو عبيدة شاهرون سيوفهم حتي أخرجوا أبا بكر و أصعدوه المنبر.)
[4]. معجم الرجال، خوئي، ج18، ص 183 .
[5]. قاموس الرجال - شيخ محمد تقي تستري،ج 10،ص 98 - 99 .
[6]. يکي از فضلاي حاضر در مجلس، تحقيقي در مورد تطبيق اسم امکنه اي که در روايات آمده است، انجام داده اند که ضمن تقدير از ايشان، کلام وي را نقل مي‌کنيم: در کتب معاجم شايد ما بيشتر از 25 جزيره داشته باشيم ولي ظاهرا اگرجزيره بدون قرينه بيايد بخش شمالي سرزمين بين النهرين که همين شمال عراق است را شامل مي‌شود (مناطق تکريت) طبق تتبع ايشان(هرچند طبق نظر بنده، اصطخر همان مسجد سليمان است.) اصطخر شهري باستاني و بسيار بزرگ در 12 فرسخي شمال شرقي شيراز(6 کيلومتري تخت جمشيد) که پس از قرن 4 ه.ق با رشد شيراز از رونق افتاد و امروزه تنها مي‌توان خرابه هاي اصطخر را در منطقه مرودشت يافت.(مرو دشت تا شيراز فاصله زيادي است در حاليکه ايشان مي‌گويد 6 کيلومتر است) و قومس معرب کومس سرزميني پهناور در دامنه رشته هاي البرز مي‌باشد و دامغان ميان ري و نيشابور در اين مناطق است. دولاب (که بنده عرض کردم دولات است نه دولاب) نام روستائي در شمال شرقي ري بود و اکنون منطقه اي در جنوب شرقي تهران است،زرنج معرب زرنک، شهري باستاني و پايتخت قديم سيستان بوده است ويرانه هاي آن در جلگه اي در اطراف درياچه هامون باقي مانده است، هم اکنون شهري به نام زرنگ در کنار مرزهاي شرقي ايران قرار دارد که مرکز ولايت نيمروز در افغانستان است (شکرالله سعيکم).
استاد: نکته اي که بايد به آن توجه کنيد اين است که چون اين روايات در آن زمان ها بوده لذا بايد به معاجم قديمي که نزديک تر به زمان روايات بوده اند (مثل ابن خردابه، مختصر البلدان و...) مراجعه شود، بنابراين تطبيقات ان معاجم بر شهرها و مکان ها دقيق است (محور اين معاجم است)
[7]. معجم أحاديث الإمام المهدي. عليه‌السلام، ج2، ص226.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo