< فهرست دروس

درس مهدویت استاد نجم‌الدین طبسی

92/03/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مهدویت/ دلائل و روایات/ مربوط به ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)

 

مقدمه

بررسی دلائل و روایات مربوط به ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)، موضوع بحث ما بود.روایت اول با موضوع ولادت را از کتاب الغیبه فضل بن شاذان (بنا به نقل خاتون آبادی) به روایت محمدبن حمزه نقل کردیم. روایت از امام عسکری (علیه السلام) صادر شده بود.روایت دوم ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) از زبان حضرت حکیمه که از چند طریق نقل شده است و ما دو طریق آن را بیان کردیم.[1] اکنون طریق سوم جریان ولادت را از زبان حضرت حکیمه (علیها السلام) بیان می نماییم. این روایت در الخرائج و الجرائح قطب الدین راوندی (م 573) آمده است.

طریق سوم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

«عَنْ حَكِيمَةَ قَالَتْ دَخَلْتُ يَوْماً عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَقَالَ يَا عَمَّةِ بِيتِي[2] عِنْدَنَا اللَّيْلَةَ فَإِنَّ اللَّهَ سَيُظْهِرُ الْخَلَفَ فِيهَا قُلْتُ وَ مِمَّنْ قَالَ مِنْ نَرْجِسَ قُلْتُ فَلَسْتُ أَرَى بِنَرْجِسَ حَمْلًا[3] قَالَ يَا عَمَّةِ إِنَّ مَثَلَهَا كَمَثَلِ أُمِّ مُوسَى لَمْ يَظْهَرْ حَمْلُهَا بِهَا إِلَّا وَقْتَ وِلَادَتِهَا فَبِتُّ أَنَا وَ هِيَ فِي بَيْتٍ فَلَمَّا انْتَصَفَ اللَّيْلُ صَلَّيْتُ أَنَا وَ هِيَ صَلَاةَ اللَّيْلِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي قَدْ قَرُبَ الْفَجْرُ وَ لَمْ يَظْهَرْ مَا قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ فَنَادَانِي أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) مِنَ الْحُجْرَةِ لَا تَعْجَلِي فَرَجَعْتُ إِلَى الْبَيْتِ خَجِلَةً.

حكيمه خاتون مى‌گويد: روزى به خدمت ابو محمّد (علیه السلام) رسيدم، به من فرمود: اى عمّه! امشب نزد ما بمان؛ چون امشب خدا جانشين و خليفه خود را ظاهر خواهد كرد.گفتم: از چه كسى؟ فرمود: از نرگس خاتون. گفتم: نرگس كه حامله نيست. فرمود: حاملگى او مانند حاملگى مادر موسى است. فقط هنگام تولد آشكار مى‌شود. لذا آن شب در آنجا ماندم و با نرگس خاتون در يك جا خوابيدم. وقتى كه شب به نيمه رسيد، هر دو برخاستيم و نماز شب خوانديم. با خود گفتم: صبح نزديك شد ولى آنچه را كه ابو محمّد (علیه السلام) گفته بود ظاهر نشد! آنگاه امام (علیه السلام) از اطاق خودش صدا زد و فرمود: عجله نكن. با شرمندگى به اطاق برگشتم.

فَاسْتَقْبَلَتْنِي نَرْجِسُ وَ هِيَ تَرْتَعِدُ فَضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي وَ قَرَأْتُ عَلَيْهَا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ فَأَجَابَنِي الْخَلَفُ مِنْ بَطْنِهَا يَقْرَأُ كَقِرَاءَتِي قَالَتْ وَ أَشْرَقَ نُورٌ فِي الْبَيْتِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا الْخَلَفُ تَحْتَهَا سَاجِدٌ لِلَّهِ تَعَالَى إِلَى الْقِبْلَةِ فَأَخَذْتُهُ فَنَادَانِي أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) مِنَ الْحُجْرَةِ هَلُمِّي بِابْنِي إِلَيَّ يَا عَمَّةِ قَالَتْ فَأَتَيْتُهُ بِهِ فَوَضَعَ لِسَانَهُ فِي فِيهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى فَخِذِهِ وَ قَالَ انْطِقْ يَا بُنَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَقَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ أَبِي

نرگس خاتون نزدم آمد در حالى كه درد زايمان گرفته بود. پس او را به سينه چسباندم و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» و «آية الكرسى» را خواندم. پس آن كودك در شكم مادر مى‌خواند آنچه را كه من خواندم. حكيمه خاتون مى‌گويد: ناگهان نورى پرتو افكند و حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) را ديدم كه رو به قبله سجده كرده است. او را گرفتم. امام حسن عسكرى (علیه السلام) صدا زد: اى عمّه! فرزندم را نزد من آور. حکیمه مى‌گويد: او را پيش امام (علیه السلام) بردم. حضرت زبانش را در دهان فرزندش گذاشت و روى زانويش نشاند و فرمود: اى فرزند من! به اذن خدا سخن بگو.حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) شروع به سخن كرد و فرمود:...

قَالَتْ حَكِيمَةُ وَ غَمَرَتْنَا طُيُورٌ خُضْرٌ فَنَظَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ إِلَى طَائِرٍ مِنْهَا فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ خُذْهُ وَ احْفَظْهُ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِيهِ فَإِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَالَتْ حَكِيمَةُ قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الطَّائِرُ وَ مَا هَذِهِ الطُّيُورُ قَالَ هَذَا جَبْرَئِيلُ وَ هَذِهِ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ ثُمَّ قَالَ يَا عَمَّةِ رُدِّيهِ إِلَى أُمِّهِ «كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» فَرَدَدْتُهُ إِلَى أُمِّهِ قَالَتْ حَكِيمَةُ وَ لَمَّا وُلِدَ كَانَ نَظِيفاً مَفْرُوغاً مِنْهُ وَ عَلَى ذِرَاعِهِ الْأَيْمَنِ مَكْتُوبٌ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقا»[4]

حكيمه خاتون مى‌گويد: در اين حال پرندگانى سبز بر ما سايه افكندند. و امام حسن عسكرى (علیه السلام) به يكى از آن‌ها اشاره كرد و صدا نمود و فرمود: اين را بگير و محافظتش نما تا اينكه خداوند به او اجازه قيام دهد و خداوند امورش را به سرانجام می رساند.حكيمه خاتون مى‌گويد: به امام (علیه السلام) گفتم اين پرنده و پرندگان ديگر چه بودند؟فرمود: اين يكى جبرئيل بود و آنها نيز ملائكه رحمت. آنگاه فرمود: اى عمه! اين كودك را به مادرش برگردان تا اينكه چشمش روشن شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده خداوند حق است و بسيارى از مردم نمى‌دانند. من هم وى را به‌ مادرش برگرداندم. هنگامى كه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) متولد شد، پاك بود. و بر بازوى راست او: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً نوشته شده بود.

طریق چهارم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

این روایت در دلائل الامامه محمدبن جریر طبری شیعی آمده است.

«حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْحَسَنِيُّ، عَنْ حَكِيمَةَ ابْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا (علیه السلام) أَنَّهَا قَالَتْ : قَالَ لِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ (علیه السلام) ذَاتَ لَيْلَةٍ، أَوْ ذَاتَ يَوْمٍ: أُحِبُّ أَنْ تَجْعَلِي إِفْطَارَكِ اللَّيْلَةَ عِنْدَنَا، فَإِنَّهُ يَحْدُثُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ أَمْرٌ.فَقُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يُولَدُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ

ابو جعفر محمد بن جرير طبري از ابو الفضل محمد بن عبد الله از اسماعيل حسني از حکيمه دختر حضرت امام محمد بن علي (علیه السلام) روايت کرده است که: حضرت عسکري (علیه السلام) روزي به من فرمود که: دوست دارم افطار پهلوي ما باشي زيرا امشب واقعه اي اتفاق مي‌افتد. گفتم: چه امری؟ فرمود: قائم آل محمد (علیه السلام)، امشب متولد مي‌شود.

فَقُلْتُ: مِمَّنْ؟ قَالَ: مِنْ نَرْجِسَ. فَصِرْتُ إِلَيْهِ، وَ دَخَلْتُ إِلَى الْجَوَارِي، فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ تَلَقَّتْنِي نَرْجِسُ، فَقَالَتْ: يَا عَمَّةُ، كَيْفَ أَنْتِ، أَنَا أَفْدِيكِ فَقُلْتُ لَهَا: بَلْ أَنَا أَفْدِيكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذَا الْعَالَمِ. فَخَلَعْتُ خُفَّيَّ وَ جَاءَتْ لِتَصُبَّ عَلَى رِجْلَيَّ الْمَاءَ، فَحَلَّفْتُهَا أَلَّا تَفْعَلَ وَ قُلْتُ لَهَا: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَكْرَمَكِ بِمَوْلُودٍ تَلِدِينَهُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ. فَرَأَيْتُهَا لَمَّا قُلْتُ لَهَا ذَلِكَ قَدْ لَبِسَهَا ثَوْبٌ مِنَ الْوَقَارِ وَ الْهَيْبَةِ، وَ لَمْ أَرَ بِهَا حَمْلًا وَ لَا أَثَرَ حَمْلٍ. فَقَالَتْ: أَيَّ وَقْتٍ يَكُونُ ذَلِكِ. فَكَرِهْتُ أَنْ أَذْكُرَ وَقْتاً بِعَيْنِهِ فَأَكُونَ قَدْ كَذَبْتُ.

گفتم: از کدام يک از زنان؟ فرمود: از نرگس. من به خانه حضرت رفته و درجمع زنان و کنيزان حاضر شدم. اولين کسي که به او برخورده کرده و او را ديدم نرگس بود. گفت: اي عمه! فداي تو شوم حالتان چطور است؟ گفتم: من فداي تو شوم اي بانوي زنان جهان، کفشم را در آورد. نرگس جلو آمد تا آب روي پايم بريزد و بشويد، او را قسم دادم که اين کار را نکند و به اوگفتم: خداوند تورا به فرزندي گرامي داشته است که همين امشب از تو متولد مي‌شود. او را ديدم که از شنيدن اين مطلب درخششي از وقار و هيبت سرا پايش ‌را فراگرفت، ولي هيچ آثار حمل در اونمي ديدم. گفت: چه وقت خواهد بود؟ من ميل نداشتم که وقت مشخصي به او بگويم و بعد دروغ از کار در آيد.

فَقَالَ لِي أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام): فِي الْفَجْرِ الْأَوَّلِ. فَلَمَّا أَفْطَرْتُ وَ صَلَّيْتُ وَضَعْتُ رَأْسِي وَ نِمْتُ، وَ نَامَتْ نَرْجِسُ مَعِي فِي الْمَجْلِسِ، ثُمَّ انْتَبَهْتُ وَقْتَ صَلَاتِنَا، فَتَأَهَّبْتُ، وَ انْتَبَهَتْ نَرْجِسُ وَ تَأَهَّبَتْ، ثُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ، وَ جَلَسْتُ أَنْتَظِرُ الْوَقْتَ، وَ نَامَ الْجَوَارِي، وَ نَامَتْ نَرْجِسُ، فَلَمَّا ظَنَنْتُ أَنَّ الْوَقْتَ قَدْ قَرُبَ خَرَجْتُ فَنَظَرْتُ إِلَى السَّمَاءِ، وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ قَدِ انْحَدَرَتْ، وَ إِذَا هُوَ قَرِيبٌ مِنَ الْفَجْرِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ عُدْتُ فَكَأَنَّ الشَّيْطَانَ أَخْبَثَ قَلْبِي‌.

حضرت عسکري(علیه السلام)به من فرمود: در فجر اول. بعد از آن، افطار کرده و نماز خواندم و در انتظار وقت بسر مي‌بردم و کنيزان خوابيدند و نرجس به خواب رفت، همين که گمان کردم که وقت فرا رسيده از اطاق بيرون شده، به آسمان نگاه کردم. ديدم ستارگان نا پيدا شده، نزديک است که فجر کاذب طلوع کند، به‌اطاق برگشتم و شيطان در قلبم وسوسه مي‌کرد.

قَالَ أَبُو مُحَمَّد (علیه السلام) ٍ: لَا تَعْجَلِي، فَكَأَنَّهُ قَدْ كَانَ. وَ قَدْ سَجَدَ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ فِي دُعَائِهِ شَيْئاً لَمْ أَدْرِ مَا هُوَ، وَ وَقَعَ عَلَيَّ السُّبَاتُ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ، فَانْتَبَهْتُ بِحَرَكَةِ الْجَارِيَةِ، فَقُلْتُ لَهَا: بِسْمِ اللَّهِ عَلَيْكِ، فَسَكَنَتْ إِلَى صَدْرِي فَرَمَتْ بِهِ عَلَيَّ، وَ خَرَّتْ سَاجِدَةً، فَسَجَدَ الصَّبِيُّ، وَ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَ عَلِيٌ‌ حُجَّةُ اللَّهِ. وَ ذَكَرَ إِمَاماً إِمَاماً حَتَّى انْتَهَى إِلَى أَبِيهِ، فَقَالَ أَبُو مُحَمَّد (علیه السلام): إِلَيَّ ابْنِي. فَذَهَبْتُ لِأُصْلِحَ مِنْهُ شَيْئاً، فَإِذَا هُوَ مُسَوًّى مَفْرُوغٌ مِنْهُ، فَذَهَبْتُ بِهِ إِلَيْهِ، فَقَبَّلَ وَجْهَهُ وَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ، وَ وَضَعَ لِسَانَهُ فِي فَمِهِ، وَ زَقَّهُ كَمَا يُزَقُّ الْفَرْخُ، ثُمَّ قَالَ: اقْرَأْ. فَبَدَأَ بِالْقُرْآنِ مِنْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِلَى آخِرِهِ»؟![5]

حضرت عسکري (علیه السلام) فرمود: شتاب مکن، وقتش فرا رسيده است و در همان حال سجده کرد، پس شنيدم که در دعايش جمله اي را مي‌گفت که نمي‌فهميدم چه مي‌فرمايد. در آن هنگام مرا خواب گرفت و بعد از لحظه اي با حرکت کنيز از خواب بيدار شدم و اسم خدا را بر او خواندم. بر روي سنيه ام قرار گرفته و کودک را به دامن من انداخت و او سر بر زمين گذارده و مي‌گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله و علي حجه الله و امامان را يکي بعد از ديگري اسم برد تا به پدرش رسيد. حضرت عسکري (علیه السلام) فرمود: پسرم را نزد من بياور. رفتم تا او را تميز و اصلاح کنم، ديدم از تمام جهات تميز و کامل است و نيازي به هيچ‌کاري ندارد، او را نزد حضرت عسکري (علیه السلام) بردم. حضرت صورت و دست‌ها و پاهايش را بوسيده و زبان در دهان او گذاشته و از آب دهان به او چشانيد همان گونه که مرغ در دهان جوجه اش غذا مي‌گذارد و بعد فرمود: بخوان. وي شروع کرد به خواندن قرآن از بسم الله الرحمن الرحيم تا آخرش... .

ثُمَّ إِنَّهُ دَعَا بَعْضَ الْجَوَارِي مِمَّنْ عَلِمَ أَنَّهَا تَكْتُمُ خَبَرَهُ، فَنَظَرَ، ثُمَّ قَالَ: سَلِّمُوا عَلَيْهِ وَ قَبِّلُوهُ وَ قُولُوا: اسْتَوْدَعْنَاكَ اللَّهَ، وَ انْصَرِفُوا ثُمَّ قَالَ: يَا عَمَّةُ، ادْعِي لِي نَرْجِسَ. فَدَعَوْتُهَا وَ قُلْتُ لَهَا: إِنَّمَا يَدْعُوكِ لِتُوَدِّعِيهِ فَوَدَّعَتْهُ، وَ تَرَكْنَاهُ مَعَ أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) ثُمَّ انْصَرَفْنَا ثُمَّ إِنِّي صِرْتُ إِلَيْهِ مِنَ الْغَدِ، فَلَمْ أَرَهُ عِنْدَهُ، فَهَنَّأْتُهُ فَقَالَ: يَا عَمَّةُ هُوَ فِي وَدَائِعِ اللَّهِ، إِلَى أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ فِي خُرُوجِهِ.

بعد حضرت بعضي از کنيزان را که مي‌دانست اخبار را کتمان مي‌کنند، طلبيد تا او را زيارت کنند، حضرت فرمود: بر او سلام کنيد و او را ببوسيد و بگوئيد تو را به خدا مي‌سپاريم و بر گرديد، بعد فرمود: اي عمه نرجس را نزد من فرا خوان. من او را خوانده و به او گفتم که حضرت، تو را مي‌خواند که ‌با کودک وداع کني. او نيز آمد و با وي وداع نمود. آن گاه کودک را نزد آن حضرت بجا گذاشته، بازگشتيم. فردای آن روز، به خدمت حضرت رفته کودک‌را در نزد حضرتش نديدم، تهنيت و تبریک عرض کردم. حضرت فرمود: اي عمه او در پناه خدا و در وديعه او است تا اينکه اجازه خروجش را صادر فرمايد.

طریق پنجم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

روایتی است که شیخ صدوق در کمال الدین، بیان می کند که چه بسا از نصوص دیگر مفصل تر باشد.

«حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الطُّهَوِيُّ قَالَ قَصَدْتُ حَكِيمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ (علیها السلام) بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) أَسْأَلُهَا عَنِ الْحُجَّةِ وَ مَا قَدِ اخْتَلَفَ فِيهِ النَّاسُ مِنَ الْحَيْرَةِ الَّتِي هُمْ فِيهَا فَقَالَتْ لِي اجْلِسْ فَجَلَسْتُ ثُمَّ قَالَتْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُخْلِي الْأَرْضَ مِنْ حُجَّةٍ نَاطِقَةٍ أَوْ صَامِتَةٍ وَ لَمْ يَجْعَلْهَا فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) تَفْضِيلًا لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ تَنْزِيهاً لَهُمَا أَنْ يَكُونَ فِي الْأَرْضِ عَدِيلُهُمَا إِلَّا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَصَّ وُلْدَ الْحُسَيْنِ بِالْفَضْلِ عَلَى وُلْدِ الْحَسَنِ (علیه السلام) كَمَا خَصَّ وُلْدَ هَارُونَ عَلَى وُلْدِ مُوسَى (علیه السلام) وَ إِنْ كَانَ مُوسَى حُجَّةً عَلَى هَارُونَ وَ الْفَضْلُ لِوُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَا بُدَّ لِلْأُمَّةِ مِنْ حَيْرَةٍ يَرْتَابُ فِيهَا الْمُبْطِلُونَ وَ يَخْلُصُ فِيهَا الْمُحِقُّونَ كَيْ لَا يَكُونَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ وَ إِنَّ الْحَيْرَةَ لَا بُدَّ وَاقِعَةٌ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ(علیه السلام).

محمّد بن عبد اللَّه گويد: پس از درگذشت ابو محمّد (علیه السلام) به نزد حكيمه دختر امام جواد (علیه السلام) رفتم تا در موضوع حجّت و اختلاف مردم و حيرت آنها در باره او پرسش كنم. گفت: بنشين. و من نشستم، سپس گفت: اى محمّد! خداى تعالى زمين را از حجّتى ناطق و يا صامت خالى نمى‌گذارد و آن را پس از حسن و حسين (علیه السلام) در دو برادر ننهاده است و اين شرافت را مخصوص حسن و حسين ساخته براى آنها عديل و نظيرى در روى زمين قرار نداده است جز اينكه خداى تعالى فرزندان حسين را بر فرزندان حسن (علیه السلام) برترى داده، همچنان كه فرزندان هارون را بر فرزندان موسى به فضل نبوّت برترى داد، گرچه موسى حجّت بر هارون بود، ولى فضل نبوّت تا روز قيامت در اولاد هارون است و به‌ ناچار بايستى امّت يك سرگردانى و امتحانى داشته باشند تا مبطلان از مخلصان جدا شوند و از براى مردم بر خداوند حجّتى نباشد و اكنون پس از وفات امام حسن عسكرىّ (علیه السلام) دوره حيرت فرا رسيده است.

فَقُلْتُ يَا مَوْلَاتِي هَلْ كَانَ لِلْحَسَنِ (علیه السلام) وَلَدٌ فَتَبَسَّمَتْ ثُمَّ قَالَتْ إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلْحَسَنِ (علیه السلام) عَقِبٌ فَمَنِ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وَ قَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّهُ لَا إِمَامَةَ لِأَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) فَقُلْتُ يَا سَيِّدَتِي حَدِّثِينِي بِوِلَادَةِ مَوْلَايَ وَ غَيْبَتِهِ (علیه السلام) قَالَتْ نَعَمْ كَانَتْ لِي جَارِيَةٌ يُقَالُ لَهَا نَرْجِسُ فَزَارَنِي ابْنُ أَخِي فَأَقْبَلَ يَحْدِقُ النَّظَرَ إِلَيْهَا فَقُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِي لَعَلَّكَ هَوِيتَهَا فَأُرْسِلُهَا إِلَيْكَ فَقَالَ لَا يَا عَمَّةُ وَ لَكِنِّي أَتَعَجَّبُ مِنْهَا فَقُلْتُ وَ مَا أَعْجَبَكَ مِنْهَا فَقَالَ (علیه السلام) سَيَخْرُجُ مِنْهَا وَلَدٌ كَرِيمٌ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِي يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً فَقُلْتُ فَأُرْسِلُهَا إِلَيْكَ يَا سَيِّدِي فَقَالَ اسْتَأْذِنِي فِي ذَلِكَ أَبِي (علیه السلام)

گفتم: اى بانوى من! آيا از براى امام حسن عسكري (علیه السلام) فرزندى بود؟ تبسّمى كرد و گفت: اگر امام حسن عسكري (علیه السلام) فرزندى نداشت پس امام پس از وى كيست؟ با آنكه تو را گفتم كه امامت پس از حسن و حسين (علیه السلام) در دو برادر نباشد.[پس بنظرت نیاید که امام بعدی،مثلا جعفر است] گفتم: اى بانوى من! ولادت و غيبت مولايم (علیه السلام) را برايم بازگو. گفت: آرى، كنيزى داشتم كه به او نرجس مى‌گفتند، برادر زاده‌ام به ديدارم آمد و به او نيك نظر كرد، بدو گفتم: اى آقاى من! دوستش دارى او را به نزدت بفرستم؟ فرمود: نه عمّه جان! امّا از او در شگفتم! گفتم: شگفتى شما از چيست؟ فرمود: به زودى فرزندى از وى پديد آيد كه نزد خداى تعالى گرامى است و خداوند به واسطه او زمين را از عدل و داد پر می سازد، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد، گفتم: اى آقاى من! آيا او را به نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم در اين باره كسب اجازه كن.

قَالَتْ فَلَبِسْتُ ثِيَابِي وَ أَتَيْتُ مَنْزِلَ أَبِي الْحَسَنِ‌ (علیه السلام) فَسَلَّمْتُ وَ جَلَسْتُ فَبَدَأَنِي (علیه السلام) وَ قَالَ يَا حَكِيمَةُ ابْعَثِي نَرْجِسَ إِلَى ابْنِي أَبِي مُحَمَّدٍ قَالَتْ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي عَلَى هَذَا قَصَدْتُكَ عَلَى أَنْ أَسْتَأْذِنَكَ فِي ذَلِكَ فَقَالَ لِي يَا مُبَارَكَةُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَبَّ أَنْ يُشْرِكَكِ فِي الْأَجْرِ وَ يَجْعَلَ لَكِ فِي الْخَيْرِ نَصِيباً قَالَتْ حَكِيمَةُ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ رَجَعْتُ إِلَى مَنْزِلِي وَ زَيَّنْتُهَا وَ وَهَبْتُهَا لِأَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وَ جَمَعْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا فِي مَنْزِلِي فَأَقَامَ عِنْدِي أَيَّاماً ثُمَّ مَضَى إِلَى وَالِدِهِ (علیه السلام) وَ وَجَّهْتُ بِهَا مَعَهُ

حکیمه گويد: جامه پوشيدم و به منزل امام هادى (علیه السلام) درآمدم، سلام كردم و نشستم و او خود آغاز سخن فرمود و گفت: اى حكيمه! نرجس را نزد فرزندم ابو محمّد بفرست، گويد: گفتم: اى آقاى من! بدين منظور خدمت شما رسيدم كه در اين باره كسب اجازه كنم، فرمود: اى مباركه! خداى تعالى دوست دارد كه تو را در پاداش اين كار شريك كند و بهره‌اى از خير براى تو قرار دهد، حكيمه گويد: بى‌درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختيار ابو محمّد قرار دادم و پيوند آنها را در منزل خود برقرار كردم و چند روزى نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت و او را نيز همراهش روانه كردم.

قَالَتْ حَكِيمَةُ فَمَضَى أَبُو الْحَسَنِ(علیه السلام) وَ جَلَسَ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) مَكَانَ وَالِدِهِ وَ كُنْتُ أَزُورُهُ كَمَا كُنْتُ أَزُورُ وَالِدَهُ فَجَاءَتْنِي نَرْجِسُ يَوْماً تَخْلَعُ خُفِّي فَقَالَتْ يَا مَوْلَاتِي نَاوِلِينِي خُفَّكِ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتِ سَيِّدَتِي وَ مَوْلَاتِي وَ اللَّهِ لَا أَدْفَعُ إِلَيْكِ خُفِّي لِتَخْلَعِيهِ وَ لَا لِتَخْدُمِينِي بَلْ أَنَا أَخْدُمُكِ عَلَى بَصَرِي فَسَمِعَ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) ذَلِكَ فَقَالَ جَزَاكِ اللَّهُ يَا عَمَّةُ خَيْراً فَجَلَسْتُ عِنْدَهُ إِلَى وَقْتِ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَصِحْتُ بِالْجَارِيَةِ وَ قُلْتُ نَاوِلِينِي ثِيَابِي لِأَنْصَرِفَ

حكيمه گويد: امام هادى (علیه السلام) درگذشت و ابو محمّد (علیه السلام) بر جاى پدر نشست و من همچنان كه به ديدار پدرش مى‌رفتم به ديدار او نيز مى‌رفتم. يك روز نرجس آمد تا كفش مرا برگيرد و گفت: اى بانوى من كفش خود را به من ده! گفتم: بلكه تو سرور و بانوى منى، به خدا سوگند كه كفش خود را به تو نمى‌دهم تا آن را برگيرى و اجازه نمى‌دهم كه مرا خدمت كنى، بلكه من به روى چشم تو را خدمت مى‌كنم. ابو محمّد (علیه السلام) اين سخن را شنيد و گفت: اى عمّه! خدا به تو جزاى خير دهد و تا هنگام غروب آفتاب نزد امام نشستم و به آن جاريه گفتم كه لباسم را بياور تا بازگردم.

فَقَالَ (علیه السلام) لَا يَا عَمَّتَا بِيتِيَ اللَّيْلَةَ عِنْدَنَا فَإِنَّهُ سَيُولَدُ اللَّيْلَةَ الْمَوْلُودُ الْكَرِيمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِي يُحْيِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فَقُلْتُ مِمَّنْ يَا سَيِّدِي وَ لَسْتُ أَرَى بِنَرْجِسَ شَيْئاً مِنْ أَثَرِ الْحَبَلِ فَقَالَ مِنْ نَرْجِسَ لَا مِنْ غَيْرِهَا قَالَتْ فَوَثَبْتُ إِلَيْهَا فَقَلَبْتُهَا ظَهْراً لِبَطْنٍ فَلَمْ أَرَ بِهَا أَثَرَ حَبَلٍ فَعُدْتُ إِلَيْهِ (علیه السلام) فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا فَعَلْتُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ لِي إِذَا كَانَ وَقْتُ الْفَجْرِ يَظْهَرُ لَكِ بِهَا الْحَبَلُ لِأَنَّ مَثَلَهَا مَثَلُ أُمِّ مُوسَى (علیه السلام) لَمْ يَظْهَرْ بِهَا الْحَبَلُ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهَا أَحَدٌ إِلَى وَقْتِ وِلَادَتِهَا لِأَنَّ فِرْعَوْنَ كَانَ يَشُقُّ بُطُونَ الْحُبَالَي فِي طَلَبِ مُوسَى (علیه السلام) وَ هَذَا نَظِيرُ مُوسَى (علیه السلام)

امام مى‌فرمود: خير، اى عمّه جان! امشب را نزد ما باش كه امشب آن مولودى كه نزد خداى تعالى گرامى است و خداوند به واسطه او زمين را پس از مردنش زنده مى‌كند متولّد مى‌شود، گفتم: اى سرورم! از چه كسى متولّد مى‌شود و من در نرجس آثار باردارى نمى‌بينم. فرمود: از همان نرجس نه از ديگرى. حكيمه گويد: به نزد او رفتم و پشت و شكم او را وارسى كردم و آثار باردارى در او نديدم، به نزد امام برگشتم و كار خود را بدو گزارش كردم، تبسّمى فرمود و گفت: در هنگام فجر آثار باردارى برايت نمودار خواهد گرديد، زيرا مثل او مثل مادر موسى (علیه السلام) است كه آثار باردارى در او ظاهر نگرديد و كسى تا وقت ولادتش از آن آگاه نشد، زيرا فرعون در جستجوى موسى، شكم زنان باردار را مى‌شكافت و اين نيز نظير موسى (علیه السلام) است.

قَالَتْ حَكِيمَةُ فَعُدْتُ إِلَيْهَا فَأَخْبَرْتُهَا بِمَا قَالَ وَ سَأَلْتُهَا عَنْ حَالِهَا فَقَالَتْ يَا مَوْلَاتِي مَا أَرَى بي‌شَيْئاً مِنْ هَذَا قَالَتْ حَكِيمَةُ فَلَمْ أَزَلْ أَرْقُبُهَا إِلَى وَقْتِ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ هِيَ نَائِمَة بَيْنَ يَدَيَّ لَا تَقْلِبُ جَنْباً إِلَى جَنْبٍ حَتَّى إِذَا كَانَ آخِرُ اللَّيْلِ وَقْتُ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَثَبَتْ فَزِعَةً فَضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي وَ سَمَّيْتُ عَلَيْهَا فَصَاحَ إِلَيَّ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وَ قَالَ اقْرَئِي عَلَيْهَا إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَأَقْبَلْتُ أَقْرَأُ عَلَيْهَا وَ قُلْتُ لَهَا مَا حَالُكِ قَالَتْ ظَهَرَ بي‌الْأَمْرُ الَّذِي أَخْبَرَكِ بِهِ مَوْلَايَ فَأَقْبَلْتُ أَقْرَأُ عَلَيْهَا كَمَا أَمَرَنِي فَأَجَابَنِي الْجَنِينُ مِنْ بَطْنِهَا يَقْرَأُ مِثْلَ مَا أَقْرَأُ وَ سَلَّمَ عَلَيَّ

حكيمه گويد: به نزد نرجس برگشتم و گفتار امام را به او گفتم و از حالش پرسیدم، گفت: اى بانوى من! در خود چيزى از آن نمى‌بينم، حكيمه گويد: تا طلوع فجر مراقب او بودم و او پيش روى من خوابيده بود و از اين پهلو به آن پهلو نمى‌رفت تا چون آخر شب و هنگام طلوع فجر فرارسيد هراسان از جا برخاست و او را در آغوش گرفتم و بر او نام خدا را گفتم (اسم الله عليك)، ابو محمّد (علیه السلام) بانگ‌ برآورد و فرمود: سوره إنّا أنزلنا بر او برخوان! و من بدان آغاز كردم و گفتم: حالت چگونه است؟ گفت: امرى كه مولايم خبر داد در من نمايان شده است و من همچنان كه فرموده بود بر او مى‌خواندم و جنين در شكم به من پاسخ داد و مانند من قرائت كرد و بر من سلام نمود.

قَالَتْ حَكِيمَةُ فَفَزِعْتُ لِمَا سَمِعْتُ فَصَاحَ بي‌أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) لَا تَعْجَبِي مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُنْطِقُنَا بِالْحِكْمَةِ صِغَاراً وَ يَجْعَلُنَا حُجَّةً فِي أَرْضِهِ كِبَاراً فَلَمْ يَسْتَتِمَّ الْكَلَامَ حَتَّى غُيّبَتْ عَنِّي نَرْجِسُ فَلَمْ أَرَهَا كَأَنَّهُ ضُرِبَ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا حِجَابٌ فَعَدَوْتُ نَحْوَ أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وَ أَنَا صَارِخَةٌ فَقَالَ لِي ارْجِعِي يَا عَمَّةُ فَإِنَّكِ سَتَجِدِيهَا فِي مَكَانِهَا قَالَتْ فَرَجَعْتُ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ كُشِفَ الْغِطَاءُ الَّذِي كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا وَ إِذَا أَنَا بِهَا وَ عَلَيْهَا مِنْ أَثَرِ النُّورِ مَا غَشِيَ بَصَرِي وَ إِذَا أَنَا بِالصَّبِيِّ (علیه السلام) سَاجِداً لِوَجْهِهِ جَاثِياً عَلَى رُكْبَتَيْهِ رَافِعاً سَبَّابَتَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ جَدِّي مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ عَدَّ إِمَاماً إِمَاماً إِلَى أَنْ بَلَغَ إِلَى نَفْسِهِ

حكيمه گويد: من از آنچه شنيدم هراسان شدم و ابو محمّد (علیه السلام) بانگ برآورد: از امر خداى تعالى در شگفت مباش، خداى تعالى ما را در کوچکی، به سخن درآورد و در بزرگى حجّت خود در زمين قرار دهد و هنوز سخن او تمام نشده بود كه نرجس از ديدگانم نهان شد و او را نديدم گويا پرده‌اى بين من و او افتاده بود و فريادكنان به نزد ابو محمّد (علیه السلام) دويدم، فرمود: اى عمّه! برگرد، او را در مكان خود، خواهى يافت. حکیمه گويد: بازگشتم و طولى نكشيد كه پرده‌اى كه بين ما بود برداشته شد و ديدم نورى نرجس را فراگرفته است كه توان ديدن آن را ندارم و آن كودك (علیه السلام) را ديدم كه روى به سجده نهاده است و دو زانو بر زمين نهاده است و دو انگشت سبّابه خود را بلند كرده و مى‌گويد: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه [وحده لا شريك له‌] و أنّ جدّي محمّدا رسول اللَّه و أنّ أبي أمير المؤمنين، سپس امامان را يكايك برشمرد تا به خودش رسيد،

ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ أَتْمِمْ لِي أَمْرِي وَ ثَبِّتْ وَطْأَتِي وَ امْلَإِ الْأَرْضَ بي‌عَدْلًا وَ قِسْطاً فَصَاحَ بي‌أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَقَالَ يَا عَمَّةُ تَنَاوَلِيهِ وَ هَاتِيهِ فَتَنَاوَلْتُهُ وَ أَتَيْتُ بِهِ نَحْوَهُ فَلَمَّا مَثَلْتُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِيهِ وَ هُوَ عَلَى يَدَيَّ سَلَّمَ عَلَى أَبِيهِ فَتَنَاوَلَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام) مِنِّي وَ الطَّيْرُ تُرَفْرِفُ عَلَى رَأْسِهِ وَ نَاوَلَهُ لِسَانَهُ فَشَرِبَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ امْضِي بِهِ إِلَى أُمِّهِ لِتُرْضِعَهُ وَ رُدِّيهِ إِلَيَّ قَالَتْ فَتَنَاوَلْتُهُ أُمَّهُ فَأَرْضَعَتْهُ فَرَدَدْتُهُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وَ الطَّيْرُ تُرَفْرِفُ عَلَى رَأْسِهِ فَصَاحَ بِطَيْرٍ مِنْهَا فَقَالَ لَهُ احْمِلْهُ وَ احْفَظْهُ وَ رُدَّهُ إِلَيْنَا فِي كُلِّ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَتَنَاوَلَهُ الطَّيْرُوَ طَارَ بِهِ فِي جَوِّ السَّمَاءِ وَ اتَّبَعَهُ سَائِرُ الطَّيْرِ

سپس فرمود: بار الها! آنچه به من وعده فرمودى به جاى آر، و كار مرا به انجام رسان و گامم را استوار ساز و زمين را به واسطه من پر از عدل و داد گردان.ابو محمّد (علیه السلام) بانگ برآورد و فرمود: اى عمّه، او را بياور و به من برسان. او را برگرفتم و به جانب او بردم، و چون او در ميان دو دست من بود و مقابل او قرار گرفتم بر پدر خود سلام كرد و امام حسن (علیه السلام) او را از من گرفت و زبان خود در دهان او گذاشت و او از آن نوشيد، سپس فرمود: او را به نزد مادرش ببر تا بدو شير دهد، آنگاه به نزد من بازگردان. و او را به مادرش رسانيدم و بدو شير داد بعد از آن او را به ابو محمّد (علیه السلام) بازگردانيدم در حالى كه پرندگان بر بالاى سرش در پرواز بودند، بر يكى از آنها بانگ برآورد و گفت: او را برگير و نگه دار و هر چهل روز يك بار به نزد ما بازگردان و آن پرنده او را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان ديگر نيز به دنبال او بودند.

فَسَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ (علیه السلام) يَقُولُ أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ الَّذِي أَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى مُوسَى فَبَكَتْ نَرْجِسُ فَقَالَ لَهَا اسْكُتِي فَإِنَّ الرَّضَاع مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ إِلَّا مِنْ ثَدْيِكِ وَ سَيُعَادُ إِلَيْكِ كَمَا رُدَّ مُوسَى إِلَى أُمِّهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ قَالَتْ حَكِيمَةُ فَقُلْتُ وَ مَا هَذَا الطَّيْرُ قَالَ هَذَا رُوحُ الْقُدُسِ الْمُوَكَّلُ بِالْأَئِمَّةِ (علیه السلام) يُوَفِّقُهُمْ وَ يُسَدِّدُهُمْ وَ يُرَبِّيهِمْ بِالْعِلْمِ

شنيدم كه ابو محمّد (علیه السلام) مى‌گفت: تو را به خدايى سپردم كه مادر موسى، موسى را سپرد، آنگاه نرگس گريست و امام به او فرمود: خاموش باش كه بر او شير خوردن جز از تو، حرام است و به زودى نزد تو بازگردد، همچنان كه موسى به مادرش بازگردانيده شد و اين قول خداى تعالى است كه فَرَدَدْناهُ إِلى‌ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ.حكيمه گويد: گفتم: اين پرنده چه بود؟ فرمود: اين روح القدس است كه بر ائمّه (علیهم السلام) گمارده شده است، آنان را موفّق و مسدّد مى‌دارد و به آنها علم مى‌آموزد

قَالَتْ حَكِيمَةُ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَرْبَعِينَ يَوْماً رُدَّ الْغُلَامُ وَ وَجِّهَ إِلَىّ، ابْنُ أَخِي (علیه السلام) فَدَعَانِي فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فَإِذَا أَنَا بِالصَّبِيِّ يَتَحَرِّكٌ و يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي هَذَا ابْنُ سَنَتَيْنِ فَتَبَسَّمَ (علیه السلام) ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ إِذَا كَانُوا أَئِمَّةً يَنْشَئُونَ بِخِلَافِ مَا يَنْشَأُ غَيْرُهُمْ وَ إِنَّ الصَّبِيَّ مِنَّا إِذَا كَانَ أَتَى عَلَيْهِ شَهْرٌ كَانَ كَمَنْ أَتَى عَلَيْهِ سَنَةٌ وَ إِنَّ الصَّبِيَّ مِنَّا لَيَتَكَلَّمُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَ يَعْبُدُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِنْدَ الرَّضَاعِ تُطِيعُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَنْزِلُ عَلَيْهِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً

حكيمه گويد: پس از چهل روز آن كودك برگردانيده شد و برادرزاده‌ام به دنبال من شخصی را فرستاد و مرا فراخواند و بر او وارد شدم و به ناگاه ديدم كه همان كودك است كه مقابل او راه مى‌رود. گفتم: اى آقاى من! آيا اين كودك دو ساله نيست؟ تبسّمى فرمود و گفت: اولاد انبياء و اوصياء اگر امام باشند به خلاف ديگران نشو و نما كنند و كودك يك ماهه ما به مانند كودك يك ساله باشد و كودك ما، در رحم مادرش سخن گويد و قرآن تلاوت كند و خداى تعالى را عبادت کند و هنگام شيرخوارگى ملائكه او را فرمان برند و صبح و شام بر وى فرود آيند.

قَالَتْ حَكِيمَةُ فَلَمْ أَزَلْ أَرَى ذَلِكَ الصَّبِيَّ فِي كُلِّ أَرْبَعِينَ يَوْماً إِلَى أَنْ رَأَيْتُهُ رَجُلًا قَبْلَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام) بِأَيَّامٍ قَلَائِلَ فَلَمْ أَعْرِفْهُ فَقُلْتُ لِابْنِ أَخِي (علیه السلام) مَنْ هَذَا الَّذِي تَأْمُرُنِي أَنْ أَجْلِسَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لِي هَذَا ابْنُ نَرْجِسَ وَ هَذَا خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي وَ عَنْ قَلِيلٍ تَفْقِدُونِّي فَاسْمَعِي لَهُ وَ أَطِيعِي

حكيمه گويد: پيوسته آن كودك را چهل روز يك بار مى‌ديدم تا آنكه چند روز قبل از درگذشت ابو محمّد (علیه السلام) او را ديدم كه مردى بود و او را نشناختم و به برادرزاده‌ام گفتم: اين مردى كه فرمان مى‌دهى در مقابل او بنشينم كيست؟ فرمود: اين پسر نرجس است و اين جانشين پس از من است و به زودى مرا از دست مى‌دهيد پس به او گوش فرا بده و از فرمانش اطاعت کن.

قَالَتْ حَكِيمَةُ فَمَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) بَعْدَ ذَلِكَ بِأَيَّامٍ قَلَائِلَ وَ افْتَرَقَ النَّاسُ كَمَا تَرَى وَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ إِنَّهُ لَيُنْبِئُنِي عَمَّا تَسْأَلُونَ عَنْهُ فَأُخْبِرُكُمْ وَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الشَّيْ‌ءِ فَيَبْدَأُنِي بِهِ وَ إِنَّهُ يَرِدُ عَلَيَّ الْأَمْرَ فَيَخْرُجُ إِلَيَّ مِنْهُ جَوَابُهُ مِنْ سَاعَتِهِ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَتِي وَ قَدْ أَخْبَرَنِي الْبَارِحَةَ بِمَجِيئِكَ إِلَيَّ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُخْبِرَكَ بِالْحَقِّ.

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِي حَكِيمَةُ بِأَشْيَاءَ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهَا أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِكَ صِدْقٌ وَ عَدْلٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَطْلَعَهُ عَلَى مَا لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِه‌»[6]

حكيمه گويد: پس از چند روز ابو محمّد (علیه السلام) رحلت كرد و مردم چنان كه مى‌بينى پراكنده شدند و به خدا سوگند كه من هر صبح و شام او را مى‌بينم و مرا از آنچه مى‌پرسيد آگاه مى‌كند و من نيز شما را مطّلع مى‌كنم و به خدا سوگند كه گاهى مى‌خواهم از او پرسشى كنم و او بدون سوال،پاسخ مى‌دهد و گاهى امرى بر من وارد مى‌شود و همان ساعت پرسش نكرده از ناحيه او جوابش صادر مى‌شود. شب گذشته مرا از آمدن تو باخبر ساخت و فرمود: تو را از حقّ خبر دار سازم.

محمّد بن عبد اللَّه ـ راوى حديث ـ گويد: به خدا سوگند حكيمه امورى را به من خبر داد كه جز خداى تعالى كسى بر آن مطّلع نبود و دانستم كه او صدق و عدل از جانب خداى تعالى است، زيرا خداى تعالى او را بر امورى آگاه كرده است كه هيچ يك از خلايق را بر آن‌ها آگاه نكرده است.


 


[1] 1. قبلا بیان شد که تفاوت مختصر در متون‌، ضرری به اصل موضوع نمی زند زیرا ممکن است که خود حضرت حکیمه جریان ولادت را برای افراد مختلف به گونه مبسوط و مختصر بیان کرده و یا این که آن بانوی مکرمه، ـ يعني حكيمه ـ برای همه اينان جریان ولادت را مفصل بیان نموده، ولی آن راوی فراموش کرده و یا مصلحت را در بیان مختصر دیده است.
[2] 2. متن مذکور، ظاهرش این است که امام عسکری (علیه السلام) به خود حضرت حکیمه فرمودند که امشب نزد ما باش بر خلاف متون قبلی که امام عسکری، شخصی را نزد حکیمه (علیها السلام) می فرستد.
[3] . امروز نوشته ای را می دیدم که در آن بیان شده بود بعضی از روزنامه ها گفته بودند که بعضی از زنان تا هنگام ولادت فرزندشان، از حمل خود بی خبر هستند و این امر در عربستان و امارات اتفاق افتاده است. البته ما نمی خواهیم در مساله امام زمان، مستنداتمان این ها باشد؛ ولی برای کسانی که سوال یا شبهه القاء کرده‌اند، که آیا چنین چیزی ممکن است، می تواند جوابی باشد.
[4] 1. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج‌1، ص456.
[5] 1. محمدبن جریر طبری شیعی، دلائل الإمامة، ص497.
[6] 1. شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج‌2، ص427، باب42.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo