< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

92/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
بحث ما راجع به توضیح روایتی از يزيد بن أبي حازم بود که به عنوان مؤید برای روایت بشربن نخاس، بیان کردیم. در این روایت که از الغیبة نعمانی نقل شد، در مورد امام زمان، تعبیر به «ابن سبیه» شده بود، همچنین در این روایت، دو شخص به نام های محمد بن عبدالله بن الحسن ومحمد ابن عبداالله بن علی وجود داشت که خصوصا، محمد بن عبدالله بن الحسن از مدعیان مهدویت بوده است. زمینه ساز و رایزن این جریان، پدر او عبدالله ابن الحسن است که به خیال خود می‌خواست، امام صادق × را با خودش همسو کند. پشت پرده این قضیه هم، مغیره بن سعید بوده، که این جریان را ترويج می‌کرد و می‌گفت که محمد بن عبدالله بن الحسن، همان مهدی است. در جلسه قبل، روایتی را از کتاب کافی شریف در همین مورد نقل کردیم و گفتیم که
عبدالله (پدر محمد)، چند جلسه به محضر امام صادق جهت گرفتن تاییدیه برای پسرش، رفت و آمد داشت و امام او را از اين كار بازمى‌داشت. در جلسه سوم ملاقات عبدالله ابن الحسن با امام صادق، سخنانی بر زبان عبدالله ابن الحسن، جاری شد که نشان از آن داشت که وی اعتقادی به امامت ندارد. عبدالله ابن الحسن می‌گفت: اگرحسين × عدالت مي‌ورزيد، سزاوار بود امامت را در بزرگترين فرزند امام حسن × قرار دهد و یا اینکه: چرا امامت در نسل امام حسین باشد و چرا در امام حسن نباشد؟ اکنون ادامه روایت را بیان می کنیم.
ادامه روایت کافی شریف
امام صادق علیهم السلام، وقتی حرف های عبدالله ابن الحسن را در مورد امام حسین می‌شنود از روی نصیحت به ایشان می‌فرماید:
«وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ- فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَيَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ أَطِعْنِي يَا ابْنَ‌عَمِّ وَ اسْمَعْ كَلَامِي‌ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا آلُوكَ نُصْحاً وَ حِرْصاً فَكَيْفَ وَ لَا أَرَاكَ تَفْعَلُ وَ مَا لِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ مَرَدٍّ فَسُرَّ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَكْشَفُ الْأَخْضَرُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا»
امام حسین (از طرف مادرت) جد تو و (از طرف پدرت) عموى توست، اگر نسبت به او سخن خوب گوئى، چقدر براى تو شايسته است، و اگر بد گوئى خدا ترا بيامرزد. اى پسر عمو فرمان مرا اطاعت كن و از من بشنو، سوگند بدان خدا كه معبود بر حقى جز او نيست من در نصيحت و خير خواهى تو هيچ كوتاهى ندارم ولى چه طور؟ من مى‌دانم تو به گفته من عمل نمى‌كنى و امر مقدر خدا برگشت و تغيير ندارد. در اين موقع پدرم شادمان شد[1] امام صادق فرمود: تو خود مى‌دانى كه او (يعنى محمد مدعى امامت و مهدویت) همان قبيح، موئين پيشانى، سبزه‌روئى است[2] كه در سده قبيله اشجع در کف رود خانه آنان كشته مى‌شود.
«فَقَالَ أَبِي لَيْسَ هُوَ ذَلِكَ وَ اللَّهِ لَيُحَارِبَنَّ بِالْيَوْمِ يَوْماً وَ بِالسَّاعَةِ سَاعَةً وَ بِالسَّنَةِ سَنَةً وَ لَيَقُومَنَّ بِثَأْرِ بَنِي أَبِي طَالِبٍ جَمِيعاً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ مَا أَخْوَفَنِي أَنْ يَكُونَ هَذَا الْبَيْتُ يَلْحَقُ صَاحِبَنَا مَنَّتْكَ نَفْسُكَ فِي الْخَلَاءِ ضَلَالًا لَا وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ أَكْثَرَ مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ وَ لَا يَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ يَعْنِي إِذَا أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ مَا لِلْأَمْرِ مِنْ بُدٍّ أَنْ يَقَعَ
پدرم گفت: اینطور نیست، سوگند به خدا در برابر يك روز نبرد يك روز مى‌جنگد و در برابر يك ساعت يك ساعت و در برابر يك سال يك سال و به خون خواهى همه اولاد ابو طالب قيام كند. امام صادق فرمود: خدا تو را ببخشد من می‌ترسم که پسرت مصداق این شعرباشد: (منتك نفسك في الخلاء ضلالًا) به خلوت دل تو را گمراه كرده. نه به خدا ! به بيشتر از چهار ديوار مدينه مسلط نشود و اگر كار بسيار بالا گيرد و تلاش كند به طائف هم نرسد و اين امر هم به ناچار هم واقع شود.
فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْحَمْ نَفْسَكَ وَ بَنِي أَبِيكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ أَشْأَمَ سَلْحَةٍ[3] أَخْرَجَتْهَا أَصْلَابُ الرِّجَالِ إِلَى أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِهِ صَرِيعاً مَسْلُوباً بِزَّتُهُ بَيْنَ رِجْلَيْهِ لَبِنَةٌ وَ لَا يَنْفَعُ هَذَا الْغُلَامَ مَا يَسْمَعُ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَعْنِينِي وَ لَيَخْرُجَنَّ مَعَهُ فَيُهْزَمُ وَ يُقْتَلُ صَاحِبُهُ ثُمَّ يَمْضِي فَيَخْرُجُ مَعَهُ رَايَةٌ أُخْرَى فَيُقْتَلُ كَبْشُهَا وَ يَتَفَرَّقُ جَيْشُهَا فَإِنْ أَطَاعَنِي فَلْيَطْلُبِ الْأَمَانَ عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ حَتَّى يَأْتِيَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ بِأَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَتِمُّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ‌ أَنَّ ابْنَكَ الْأَحْوَلُ الْأَخْضَرُ الْأَكْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا »
تو از خدا بپرهيز و به خودت و زاده‌هاى پدرت رحم كن، سوگند به خدا، من محمد را شوم‌تر از نطفه گنديده‌اى مى‌دانم كه از «صلب» پدر به رحم مادر منتقل شده، به خدا او در منطقه اشجع ميان خانه‌هاى آنان، كشته شود.سوگند به خدا گويا، او را نگرم كه به خاك افتاده و جامه‌هايش را ربوده‌اند و خشتى ميان دو پاى او است. ولى براى اين غلام هم هر چه بشنود، بیهوده و بیفایده است، اصلا گوشش بدهکار نیست. (موسی گفت: مقصودش من بودم كه حاضر مجلس بودم) او هم با وى خروج كند و گريزان شود و رفيقش كشته شود، او برود و با پرچم ديگر بر آيد و خروج كند كه پهلوان آن هم كشته شود و قشونش پراكنده و تار و مار گردد (مقصودش ابراهيم برادر محمد است كه به خون خواهى او قيام كرد و كشته شد) اگر از من بشنود در اين وقت از بنى العباس طلب امان كند تا خدا به او فرج و گشايشى بدهد (رو به پدرم) تو خود مى‌دانى كه اين امر عاقبت ندارد و تو خود مى‌دانى و ما ميدانيم كه‌ پسر تو همان قبيح سبزه روى موئين پيشانى است كه در سده اشجع، ميان خانه‌هاشان در كف رود خانه كشته مى‌شود.
فَقَامَ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ بَلْ يُغْنِي اللَّهُ عَنْكَ وَ لَتَعُودَنَّ أَوْ لَيَقِي اللَّهُ بِكَ وَ بِغَيْرِكَ وَ مَا أَرَدْتَ بِهَذَا إِلَّا امْتِنَاعَ غَيْرِكَ وَ أَنْ تَكُونَ ذَرِيعَتَهُمْ إِلَى ذَلِكَ
(و چون سخن به اينجا رسيد) پدرم برخاست و مى‌گفت: بلكه خدا ما را از تو بى‌نياز كند و محققاً تو از اين گفته‌ها بر مى‌گردى يا خدا به وسيله تو و ديگران (ما را) نگهدارى مى‌كند، مقصود تو جز اين نيست كه به اين سخن از يارى ديگران نسبت به پسر من جلوگيرى كنى و خود را وسيله مخالفت آنها سازى.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اللَّهُ يَعْلَمُ مَا أُرِيدُ إِلَّا نُصْحَكَ وَ رُشْدَكَ وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْد فَقَامَ أَبِي يَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أُخْبِرُكَ أَنِّي سَمِعْتُ عَمَّكَ وَ هُوَ خَالُكَ يَذْكُرُ أَنَّكَ وَ بَنِي‌ أَبِيكَ سَتُقْتَلُونَ فَإِنْ أَطَعْتَنِي وَ رَأَيْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَافْعَلْ فَوَ اللَّهِ‌ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ... الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‌... الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‌ عَلَى خَلْقِهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي فَدَيْتُكَ بِوُلْدِي وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَيَّ وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَيْتِي إِلَيَّ وَ مَا يَعْدِلُكَ عِنْدِي شَيْ‌ءٌ فَلَا تَرَى أَنِّي غَشَشْتُكَ فَخَرَجَ أَبِي مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً
امام صادق علیهم السلام : خدا مى‌داند من جز خير خواهى و هدايت تو مقصودى ندارم و جز تلاش و كوشش در اين كار نتوانم، پدرم جامه كشان و خشمگين برخاست و مى‌رفت كه امام صادق × به او رسيد و فرمود: من از عم تو كه خال تو نيز هست (مقصودش امام چهارم على بن الحسين است كه عمو زاده او است و او را از راه احترام عمو تعبير كرده و او دائى عبد الله بن الحسن است زيرا برادر فاطمه بنت الحسين ـ مادر او ـ است) شنيدم مى‌فرمود: به راستى تو و پسران پدرت همه كشته مى‌شوند، اگر از من اطاعت كنيد و بخواهيد كه به وجه احسن دفاع كنيد، بكنيد، سوگند به خدائى كه جز او شايسته پرستش نيست و داناى نهان و عيان است، بخشاينده و مهربان است، بزرگوار و برتر است بر خلقش، من دوست دارم فرزندانم و محبوبترين خاندانم را قربان تو كنم، چيزى در نزد من با تو برابر نيست، مبادا گمان كنى كه من به تو دغلى كردم، پدرم از نزد او خشمگين و متأسف بيرون آمد.
قَالَ فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا قَلِيلًا عِشْرِينَ لَيْلَةً أَوْ نَحْوَهَا حَتَّى قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِي جَعْفَرٍ فَأَخَذُوا أَبِي وَ عُمُومَتِي سُلَيْمَانَ بْنَ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ حَسَنٍ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ حَسَنٍ‌ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنٍ وَ طَبَاطَبَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فَصُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ ثُمَّ حُمِلُوا فِي مَحَامِلَ أَعْرَاءً لَا وِطَاءَ فِيهَا وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلَّى لِكَيْ يُشْمِتَهُمُ النَّاسُ قَالَ فَكَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِي هُمْ فِيهَا ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّى وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص
خود موسی (راوی ) می‌گوید: بعد از آن طولى نكشيد فقط در حدود بيست شب كه مأموران ابى جعفر منصور آمدند و پدرم و عموهايم سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن و داود بن حسن و على بن‌ حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابراهيم بن حسن و حسن بن جعفر بن حسن و طباطبا ابراهيم بن اسماعيل بن حسن و عبد الله بن داود را گرفتند و در بند آهن كند كردند و آنها را در محملهاى بى‌سرپوش و بى‌تشك سوار كردند و در مصلّاى مدينه باز داشتند تا مردم آنها را به اين حال بنگرند و سرزنش كنند، گويد: مردم از سرزنش آنها خود دارى كردند و به اين حال زار آنها رقّت نمودند و از مصلّى آنها را به در مسجد رسول الله آوردند.
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ فَحَدَّثَتْنَا خَدِيجَةُ بِنْتُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ الْبَابِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ بَابُ جَبْرَئِيلَ اطَّلَعَ عَلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بِالْأَرْضِ ثُمَّ اطَّلَعَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ لَعَنَكُمُ اللَّهُ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ ثَلَاثاً مَا عَلَى هَذَا عَاهَدْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ لَا بَايَعْتُمُوهُ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ حَرِيصاً وَ لَكِنِّي غُلِبْتُ وَ لَيْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدَى نَعْلَيْهِ فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ وَ الْأُخْرَى فِي يَدِهِ وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ يَجُرُّهُ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ فَحُمَّ عِشْرِينَ لَيْلَةً لَمْ يَزَلْ يَبْكِي فِيهِ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ حَتَّى خِفْنَا عَلَيْهِ فَهَذَا حَدِيثُ خَدِيجَةَ
عبد الله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه بنت عمر بن على براى ما باز گفت كه چون آنها را نزد در مسجد، باز داشتند آن درى كه آن را باب جبرئيل نامند، امام صادق از آن ها، سرکشی نمود و همه رداى او روى زمين افتاده بود و سپس از در مسجد به انها سرى كشيد و نظرى انداخت و تا سه بار فرمود: اى گروه انصار خدا شما را لعنت كند، شما به اين وضع با رسول خدا پيمان نبستيد و با او دست بيعت نداديد، سوگند به خدا من به راستى حريص بر دفاع از خاندان پيغمبر بودم ولى مغلوب شدم و قضا را دفاعى نيست، سپس برخاست يك کفش خود را به پا كرد و يكی را به دست گرفت [آنقدر ناراحت بودند که نتوانست دو تا کفشش را بپوشد] و سراسر عبايش روى زمين مى‌كشيد و وارد خانه شد و بيست روز تب كرد و در اين مدت شب و روز مى‌گريست تا به جايى كه نسبت به او نگران و ترسان شديم (اين حديث خديجه است)
قَالَ الْجَعْفَرِيُّ وَ حَدَّثَنَا- مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِي الْمَحَامِلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَهْوَى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِي فِيهِ- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ يُرِيدُ كَلَامَهُ فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمَنْعِ وَ أَهْوَى إِلَيْهِ الْحَرَسِيُ‌ فَدَفَعَهُ وَ قَالَ تَنَحَّ عَنْ هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ سَيَكْفِيكَ وَ يَكْفِي غَيْرَكَ ثُمَّ دَخَلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَبْلُغْ بِهِمُ الْبَقِيعَ حَتَّى ابْتُلِيَ الْحَرَسِيُّ بَلَاءً شَدِيداً رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ فَدَقَّتْ وَرِكَهُ فَمَاتَ فِيهَا وَ مَضَى بِالْقَوْمِ فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حِيناً ثُمَّ أَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَّا حَسَن‌ بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُد»
جعفرى دنباله حادثه را چنين بيان كرده كه:
موسى بن عبد الله بن الحسن براى ما باز گفت كه چون گرفتاران در محملها عيان شدند، امام صادق از مجلس برخاست و رو بدان محملى كرد كه عبد الله بن الحسن در آن بود و مى‌خواست با او سخن گويد و به سختى جلو آن حضرت را گرفتند و نگهبان روی به آن حضرت آورد و او را عقب زد و گفت: از او دور شو، به راستى كه خدا از تو و ديگران كفايت مى‌كند [شر خودت را به خودت و شر دیگران را هم به خودشان بر گردند] سپس آنها را وارد كوچه كردند و امام صادق (ع به خانه خود) برگشت و آن نگهبانی که به امام صادق اهانت كرده بود هنوز به بقيع نرسيده بود كه به بلاى سختى گرفتار شد، شترش او را به زمين زد (لگد زد) و رانش شكست و در همان جا مرد، و آن جمع، را بردند و ما مدتها گذرانديم، سپس محمد بن عبد الله بن الحسن برگشت و خبر داد كه پدرش و عموهايش همه كشته شدند. ابو جعفر منصور آنها را كشت جز حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داود بن حسن و عبد الله بن داود.
قَالَ فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عِنْدَ ذَلِكَ وَ دَعَا النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ قَالَ فَكُنْتُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ بَايَعُوهُ وَ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ قُرَشِيٌّ وَ لَا أَنْصَارِيٌّ وَ لَا عَرَبِيٌّ قَالَ وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عَلَى شُرَطِهِ فَشَاوَرَهُ فِي الْبِعْثَةِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعَاءً يَسِيراً لَمْ يُجِيبُوكَ أَوْ تَغْلُظَ عَلَيْهِمْ فَخَلِّنِي وَ إِيَّاهُمْ- فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ امْضِ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ مِنْهُمْ فَقَالَ ابْعَثْ إِلَى رَئِيسِهِمْ وَ كَبِيرِهِمْ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَإِنَّكَ إِذَا أَغْلَظْتَ عَلَيْهِ عَلِمُوا جَمِيعاً أَنَّكَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الَّتِي أَمْرَرْتَ عَلَيْهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‌ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِيَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‌ حَتَّى أُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَسْلِمْ تَسْلَمْ »[4]
گويد: در اين حال محمد بن عبد الله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت كرد و من سوم كسي بودم كه با او بيعت كردم و همه مردم در بيعت با او هم پيمان شدند و كسى از قريش و انصار و از عرب با او مخالفت نكرد، گويد: محمد با عيسى بن زيد كه مورد وثوقش بود و رئيس شهربانى او بود مشورت كرد در باره اين كه بزرگان بنى هاشم را براى بيعت با خود دعوت كند، عيسى بن زيد جواب داد كه اگر به طور مسالمت از آنها دعوت كنى نپذيرند مگر اين كه بر آنها سخت بگيرى و فشار بياورى، تو مرا با آنها واگذار و به من در اين باره اختيار بده، محمد گفت: تو خودت هر كدام را خواهى نزد او برو و او را دعوت كن عيسى گفت: بفرست نزد رئيس و بزرگ بنى هاشم يعنى ابو عبد الله جعفر بن محمد، زيرا اگر به او سخت بگيرى همه مى‌دانند كه به آنها چنان رفتار مى‌كنى كه با او كردى. گويد: به خدا طولى نكشيد كه امام صادق × را آوردند و برابر او نگهداشتند، عيسى رو به آن حضرت كرد و گفت: اسلم تسلم يعنى تسليم شو تا سالم بمانى.
امام صادق، دوباره جزئیات را بیان می‌کند، به روایت، در کافی شریف مراجعه نمایید.
انگيزه نقل اين جريان؟
روایت کافی را برای شرح روایت نعمانی بیان کردیم، زیرا در روایت الغیبة نعمانی، دو نفر - محمد بن عبدالله بن علی بن حسین و محمد بن عبدالله بن الحسن بودند که ادعای مهدویت می‌کردند.
اما بحث ما در روایت بشر نخاس – جریان اسارت مادر حضرت مهدی × و خریداری شدن ایشان توسط بشر به امر امام هادی × - بود که که اشکالات سندی و دلالی به آن وارد کرده بودند.
عمده اشکالی که از طرف بعضی بر این روایت شده است، این است که جنگی در میان نبوده است که به تبع آن، بحث اسرا، پیش آید. البته خواهید دید که جنگ بوده است و چنین اشکالی، ناشی از عدم تحقیق است. إن شاء الله در جلسه بعد، دنباله بحث را بیان می‌کنیم.



[1]مجلسی می فرماید: براى آن كه خيال كرد امر امامت به دست او مى‌افتد و مقصود از تقدير الهى اين است، ولی جناب کمره ای (مترجم) می فرماید: ولى ظاهراً مقصود اين باشد كه پدرم آهسته در گوش امام صادق چيزى گفت كه نخواسته پسرش هم نشنود و (سِر) به معنى راز گفتن باشد نه از سرور به معنى شادى زيرا اين خيال او با جواب امام كه تو خود مى‌دانى سازگار نيست.
[2] . یعنی فرزند تو، از نظر شکل و شمایل ظاهری هم مشکل دارد. وقتی که به امیر المؤمنین در بصره گفتند در مورد حضرت مهدی صحبت کنید،در یک جمله گفتند که «اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسول الله»حضرت مهدی آینه تمام نمای پیامبر است. تو می گویی این امام مهدی است، با اینکه او،احول و اکشف و اخضر است، کار حکومتش، پا نمی‌گيرد و او را در آن منطقه می کشند. امام سه بار هشدار می دهد.
[3] . سلحه: بدترین و شومترین نطفه ای که از اصلاب مردها در رحم زن ها قرار می گیرد .سلحه همان عذره و مدفوع را می گویند. امام خیلی موضع قاطعی در مقابل این جریان می گیرند. در مقابل،امام صادق به بعضی مثل ابو حمزه ثمالی می فرمایند: من تو را که می بینم احساس راحتی می کنم و یا اینکه نسبت به ابان می فرمایند: با رحلتش قلب مرا به در آورد. ولي نسبت به محمد بن عبداله بن الحسن اين‌چنين تعبير مي‌فرمايد.

[4]کلینی، کافی، ج1،. ص 358

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo