< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

مهدویت

92/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
بحث ما راجع به بررسی روایاتی بود که برای عدم مشروعیت قیام قبل از ظهور امام زمان، به آن استدلال شده بود. دو روایت را که مستند نهی بعضی بر قیام بود، -و مضمون هر دو تقریبا یکسان بود - بررسی سندی کردیم و سپس در مقام بررسی دلالی گفتیم که این روایات، در مقام بیان تکلیف ائمه طاهرین است که امام در در برابر اصرار بعضی از شیعه‌ها و سیاسیون که از امام درخواست قیام داشتند، جواب داده است. ضمنا برای اثبات این توجیه دو شاهد نقل کردیم که یکی داستان هارون مکی و دیگری روایت سدیر صیرفی بودند. بعضی‌ها به شواهد دیگری هم تمسک کردند. اکنون شاهد سوم را طبق مستمسک بعضی، نقل می‌کنیم
شاهد سوم (روایت کافی)
این روایت در کافی شریف آمده است. اما بیان روایت:
« مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنِ الْفَضْلِ الْكَاتِبِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَتَاهُ‌ كِتَابُ‌ أَبِي‌ مُسْلِمٍ‌ فَقَالَ لَيْسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ اخْرُجْ عَنَّا فَجَعَلْنَا يُسَارُّ بَعْضُنَا بَعْضاً فَقَالَ أَيَّ شَيْ‌ءٍ تُسَارُّونَ يَا فَضْلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَيْسَرُ مِنْ زَوَالِ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أَجَلُهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّى بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ قُلْتُ فَمَا الْعَلَامَةُ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لَا تَبْرَحِ الْأَرْضَ يَا فَضْلُ حَتَّى يَخْرُجَ السُّفْيَانِيُّ فَإِذَا خَرَجَ السُّفْيَانِيُّ فَأَجِيبُوا إِلَيْنَا يَقُولُهَا ثَلَاثاً وَ هُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ»[1]
فضل كاتب گويد: خدمت امام صادق× بودم كه نامه ابو مسلم خراسانى براى او آمد، حضرت فرمود: نامه تو جواب ندارد از نزد ما بيرون شو، ما شروع كرديم با يك ديگر آهسته سخن گفتن، فرمود: اى فضل آهسته چه سخنى با هم مي‌گوئيد؟ همانا خداى عز و جل براى شتاب بندگان شتاب نميكند، و براستى كه از جاكندن كوهى از جاى خويش آسانتر است از واژگون كردن حكومتى كه عمرش به آخر نرسيده، سپس فرمود: همانا فلان پسر فلان تا به هفتمين فرزند فلان (يعنى عباس) رسيد (يعنى اينها بخلافت رسند) من عرض كردم: پس چه نشانه‌اى ميان ما و شما است، قربانت گردم؟ فرمود: اى فضل از جاى خود حركت نكن تا سفيانى خروج كند، و چون سفيانى خروج كرد به سوى ما روآوريد و سه بار اين كلام را تكرار كرد- و اين جريان از نشانه به همین جهت نظر ما این است که با توجه به روایات عدیده، قیام مختار مثبت بوده و ائمه طاهرین به قیام او نظر منفی نداشته‌اند و روایاتی که مذمت می‌کند یا ضعیف است و یا دلالتی ندارد و روایات مادحه، معمولا از اعتبار سندی برخورداراست.] چگونه بگوییم، امام قیامهای قبل از ظهور را نفی و رد می‌کند و حال آنکه حضرت سیدالشهدا قیام و نهضت کربلا را رهبری کردند؟ پس، باید توجیه کنیم.
(ظهور حضرت قائم) است.
شرح حدیث در مرآة العقول
مرحوم مجلسی در مراة العقول، ذیل این حدیث می‌فرماید:
الحديث الثاني عشر و الأربعمائة: موثق»این حدیث موثق است.
قوله:" كتاب أبي مسلم" أي المروزي»[مراد ابومسلم خراسانی است]
قوله:" يسار بعضنا بعضا" الظاهر أن مسارتهم كان اعتراضا عليه× بأنه لم لا يقبل ذلك»
گویا، اصحاب به امام معترض بودند که چرا جواب نامه را نداد و اینگونه برخورد نمودند.
قوله:" حتى بلغ السابع من ولد فلان" أي عد سبعة من ولد العباس و بين أن ملك هؤلاء مقدم على خروج قائمنا فكيف نخرج و لم ينقض ملك هؤلاء و هذا بدؤ ملكهم»
امام هفت نفر از فرزندان عباس را شمردند و بیان کردند که حکومت این‌ها مقدم بر خروج مهدی ماست. پس ما چگونه قیام کنیم در حالیکه حکومت این‌ها به پایان نرسیده است و هنوز شروع کار این هاست [600 سال طول کشید]
قوله×:" و هو أي خروج السفياني‌ من المحتوم‌" الذي لا بداء فيه[2](خروج سفیانی، حتمی است و قابل تغییر نمی‌باشد]
ما از این روایت موثق چه استفاده‌ای می‌کنیم؟ اصرار دیگران بر امام معصوم، این بوده که قیام کند و امام می‌فرمایند تا سفیانی ظهور نکند زمینه‌ای برای ما نیست. این چه ربطی به محکوم کردن قیامهایی که در راسش یک ولی فقیه، مبسوط‌الید و مسموع ‌القول است، دارد. قیامی که بتواند عزت را برای شیعه به ارمغان آورد چه اشکالی دارد؟ پس امام تکلیف خود را بیان می‌کند.
شرح حدیث در البضاعة المزجاة
مرحوم قاریاغدی (م.1089)، همین روایت را از البضاعة المزجاة نقل می‌کند. حدس من این است که این کتاب، قبل از مرحوم مجلسی ثانی نوشته است. در جلد سوم، این روایت را نقل می‌کند و مفصل هم راجع به آن بحث می‌کند. ایشان مانند مجلسی می‌گوید روایت مشکل سندی ندارد. سپس، بیان مفصلی راجع به ابومسلم دارد که ربطی به بحث ما ندارد. [هر چند، خواندن آن، خالی از لطف نمی‌باشد]
ایشان می‌فرماید: مِروَزی است که نامش ابراهیم و کنیه‌ش ابواسحاق است که هر دو را به امر ابراهیم، ملقب به امام، تغییر داد. بعضی نام پدرش را مسلم یا عثمان دانستند...و بعضی نسب ایشان را به گودرز ابن کشواط و بعضی به بوذرجمهر می‌رسانند. بعضی گفته‌اند که عبدالله ابن عباس کنیزی داشت که او را به تزویج برده‌اش درآورد، نتیجه این ازدواج فرزندی به نام صلیت بود، که ابومسلم از اولاد اوست. ولادت او در سال 100 هجری در اصفهان است. ابتدای خروجش از بنی امیه از شهر مرو بوده به همین علت به او مروی یا مِروزی گفتند. مرحوم قاریاغدی، عبارت« فَقَالَ لَيْسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ اخْرُجْ عَنَّا» در روایت را توضیح می‌دهد که خطاب امام صادق، به نماینده ابومسلم می‌باشد.
ابومسلم از طرف ابراهیم ملقب به امام، پسر عبدالله پسر محمد پسر علی پسر عبدالله ابن عباس استاندار خراسان بود. مروان حمار وقتی دستور کشتن ابراهیم امام را داد؛ دو برادر ابراهیم، به کوفه گریختند. (سفاح و دوانیقی ) ابومسلم هم به کوفه رفت و از آنجا 3 نامه نوشت.[ این جریان در زمان اقتدار امویان، بود]
نامه‌ی اول را به امام صادق نوشت و او را دعوت به خلافت نمود.
نامه دوم را به عبدالله بن حسن بن الحسن، نوشت و او را دعوت به خلافت نمود.
نامه سوم را به عمر بن علی بن علی بن‌الحسین× نوشت و او را دعوت به خلافت نمود.
امام صادق، اصلا نامه را باز نکرده و در آتش انداختند. ولی عبدالله بن حسن و عمر بن علی، هنگامی که دیدند دعوت به خلافت شده‌اند، برای مشورت، خدمت امام صادق آمدند. ولی امام هیچ حرفی نزده و اجازه ندادند که وارد این میدان‌ها بشوند. نامه رسان که خودش هم، سیاستمدار بود، آمده بود تا از نفوذ امام، به نفع برادران ابراهیم استفاده نماید و بدین وسیله حکومتی، ظالم را کنار بزنند و حکومت ظالم دیگری را سرکار بیاورند. حکومتی که عملکردش به مراتب بدتر از قبلی‌ها بود زیرا بنی‌العباس از بنی امیه در جنایات کمتر نبودند.
[در عیون اخبارالرضا نگاه کنید که هارون الرشید، ماموران مرد را می‌فرستد تا جواهرات الات را از خانه های بنی هاشم، از گوش و دست زنان، باز نمایند. این‌ها به خانه‌ی امام رضا پناهنده می‌شوند و ماموران، درب خانه امام می‌آیند. امام می‌فرمایند: نمی‌گذارم وارد شوید ولی ماموران می‌گویند، دستور داریم و باید وارد شویم.
امام می‌فرماید طلاهایشان را می‌خواهید؟ خودم می‌روم و می‌آورم و تضمین می‌کنم که هیچ طلایی نزدشان باقی نماند ولی این کار را نکنید.[3] این روش بنی‌العباس است. نیایند بعضی، از اینها دفاع کنند. از مامون و هارون و متوکل دفاع کنند. اینها چیزی برای دفاع نگذاشتند.]
نامه‌ای که برای امام آمده بود، امام اطلاع داشتند که این‌ها دنبال کار خود هستند و تنها چیزی که پیش اینها مطرح نیست خداست. یک نفر از همین‌ها، نعوذبالله به مسجد پیامبر اکرم می‌آید و به قبر پيامبر| اشاره می‌کند که اگر این شخص هم با حکومت ما مخالفت کند دستگیرش می‌کنیم. اینها اعتقادی به خدا و رسول خدا نداشتند. قضیه، عمیق‌تر از این حرفها است. ما فقط حدیث را خواندیم و جوانبش را ندیدیم. نامه رسان قبل از اینکه به کوفه برسد، بیعت اهل و امرای خراسان با سفاح منقعد شد و دیدید چه کارهایی که نکردند.
من یک جمله را با ناراحتی و تلخی، نسبت به شهادت امام کاظم عرض کنم. معروف این است که ایشان را در زندان زهر دادند. همین هم هست. ابن فندق می‌گوید: دیدم که امام را از زندان بیرون آوردند و امام را در بوریایی پیچیدند و دستور دادند نصارا، روی فرش لگدمال کنند تا امام به شهادت برسند. یعنی اگر بدن شریف امام حسین را بعد از شهادت لگدمال کردند، امام کاظم را قبل از شهادت لگدمال کردند. این است بنی‌العباس![4]
پس چنین روایاتی، در مقام بیان تکلیف ائمه طاهرین است و ربطی به وظیفه ما ندارد.
امیرمومنان، با اینکه در سن جوانی بود ولی در هیچ یک از جنگهای حکام، شرکت نکرد، چون آن‌ها را قبول نداشت. حسنین و ائمه‌ی طاهرین، در هیچ یک از جنگها شرکت نکردند. ولی آیا معنایش این است که کسانی مثل عمار و خیلی از اصحاب که در جنگها شرکت کردند محکومند؟ نه! امام تکلیف خود را بیان کردند و اصحاب هم تکلیف خودشان را انجام دادند، مگر اینکه امام، نهی بفرمایند.
بعد از حادثه‌ی کربلا ائمه طاهرین، از حضور در جنگها و رفتن زیر بیرق حکومت‌ها، نهی می‌کردند و به عبارتی می‌گفتند مرز خودتان را با این‌ها مشخص کنید. کسی به امام عرض کرد که کسی در راه خیابان اسلحه توزيع می‌کرد و ما هم گرفتیم، بعد معلوم شد که باید با این اسلحه به جبهه برویم و از حکومت عباسی، دفاع نماییم.
امام فرمودند: برو و اسلحه ات را پس بده. آن شخص خواست تا شمشیر را پس بدهد، ولی دهنده اسلحه‌ها را نیافت، امام فرمودند: اگر اصرار بر رفتن هست برو و مرزبانی کن. از مرز بلاد اسلامی حراست کن و از این‌ها حمایت نکن.[5]
مرحوم قاریاغدی در مورد عبارت «فَجَعَلْنَا يُسَارُّ بَعْضُنَا بَعْضاً » (آهسته با هم سخن گفتن) می‌گوید: ظاهرا، اصحاب به امام اعتراض می‌کردند که چرا امام، دعوت به خلافت را نمی‌پذیرد، [ و اعتراض اصحاب هم بدین جهت بود که] خود اصحاب هم، عجله داشتند و به ظاهر شدن دین حق، حریص بودند. و وقتی امام فرمود: «فَقَالَ أَيَّ شَيْ‌ءٍ تُسَارُّونَ يَا فَضْلُ»، (فرمود: اى فضل چه سخنى آهسته با هم مي‌گوئيد؟ ) ظاهر از استفهام در اینجا توبیخ امام است و دلیل آن، عبارت « يَا فَضْلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَيْسَرُ مِنْ زَوَالِ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أَجَلُهُ» (همانا خداى عز و جل براى شتاب بندگان شتاب نميكند، و براستى كه از جاكندن كوهى از جاى خويش آسانتر است از واژگون كردن حكومتى كه عمرش به آخر نرسيده است)
[ در اینجا بعضی شارحین مطلبی را نقل می‌کنند که از ایشان، ایراد می‌گیرند و من نقل نمی‌کنم. ]
سپس، مرحوم قاریاغدی، عبارت: « قَالَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّى بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ» را توضیح می‌دهند که عدد سبع یعنی چه. فلان ابن فلان تا هفت نفر و «خبره محذوف»‌ای یحفظون او یملکون. هفت نفر از بنی‌العباس را نامشان را ذکر فرمودند و بیان کردند که اینها باید حکومت کنند. چرا امام صادق، اسم 30 نفر دیگر از حاکمان عباسی را نیاوردند، چون مقصودشان این است که همین 7نفر برای شما کافی است و الان دوران حکومت ما نمی‌باشد. و شاید در عبارت «ثُمَّ قَالَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّى بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ» منظور از «فلان ابن فلان» امام زمان فرزند... است تا به خودشان – امام صادق – می‌رسد. او باید حکومت کند و خلافت به او می‌رسد و این احتمال با سوال، مناسبت دارد زیرا از امام سوال شده که علامت چیست؟ و امام فرمودند:
اى فضل از جاى خود حركت نكن تا سفيانى خروج كند، و چون سفيانى خروج كرد به سوى ما روآوريد.
مرحوم قاریاغدی، صاحب کتاب البضاعة المزجاة، در اینجا، چند روایت نقل می‌کند که سفیانی در رجب خروج می‌کند و یا اینکه او از نسل آکلة الاکباد (از نسل هند جگرخوار) است و چهره‌ی ترسناک و غیر انسانی دارد و آثار آبله و لوچی در وی، وجود دارد. اسم او عثمان و از نسل ابوسفیان است. حکومت او، منطقه‌ای است، یعنی در 5 منطقه از شام (دمشق، حمص، فلسطین، فنسرين، اردن) خروج می‌کند. اگر این مناطق را فتح کرد در انتظار فرج باشید. سفیانی از حتمیات است که در مورد آن بداء حاصل نمی‌شود.[6] البته – حتمی بودن سفیانی و حاصل نشدن بداء در مورد او – خلاف روایتی است که ما قبلا، از امام جواد نقل کرده ایم. روایت این است:
«قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيُّ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا ع فَجَرَى ذِكْرُ السُّفْيَانِيِّ وَ مَا جَاءَ فِي الرِّوَايَةِ مِنْ أَنَّ أَمْرَهُ مِنَ الْمَحْتُومِ فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع هَلْ يَبْدُو لِلَّهِ‌ فِي الْمَحْتُومِ قَالَ نَعَمْ قُلْنَا لَهُ فَنَخَافُ أَنْ يَبْدُوَ لِلَّهِ‌ فِي الْقَائِمِ فَقَالَ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَ الْمِيعَادِ وَ اللَّهُ‌ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ»[7]
ابو هاشم داود بن قاسم جعفرىّ گويد: «ما در محضر امام جواد× بوديم و سخن از سفيانى به ميان آمد و آنچه در روايات آمده كه كار او از حتميّات است، من به آن حضرت عرض كردم: آيا خدا را در امور حتمى بدائى پديد مى‌آيد؟ فرمود: آرى، به آن حضرت عرض كرديم: پس با اين ترتيب ما مى‌ترسيم كه در مورد قائم نيز خدا را بدائى حاصل شود، فرمود: همانا قائم از وعده‌ها است، و خداوند خلاف وعده خود رفتار نمى‌كند
علامه مجلسی در بحارالانوار، ذیل روایت، بیانی دارند:
«بيان: لعل للمحتوم معان يمكن البداء في بعضها و قوله من الميعاد إشارة إلى أنه لا يمكن البداء فيه لقوله تعالى‌ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ و الحاصل أن هذا شي‌ء وعد الله رسوله و أهل بيته لصبرهم على المكاره التي وصلت إليهم من المخالفين و الله لا يخلف وعده. ثم إنه يحتمل أن يكون المراد بالبداء في المحتوم البداء في خصوصياته لا في أصل وقوعه كخروج السفياني قبل ذهاب بني العباس و نحو ذلك[8]


[1] .كلينى، الكافي ؛ ج‌8 ؛ ص274، ح412 ؛ مرآة العقول ج26،281 ..
[2] .مرآة العقول ج26،281 .
[3]. المختصر الفيد، عيون اخبار الرضا. .
[4]. ابن فندق، لباب الانساب. .
[5]. تهذيب الاحكام 6: 125، وسائل الشيعه، ج15، ص29، ب6 و 2. .
[6].قاریاغدی، البضاعة المزجاة،ج 3، ص 495.
[7] .ا الغيبة( للنعماني)، ص: 303.
[8] .مجلسی، بحار الأنوار،؛ ج‌52 ؛ ص251.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo