< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

مهدویت

92/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
موضوع صحبت ما بررسی حکم قیام‌ها و خروج قبل از ظهور امام زمان بود.در ادامه بحث، قیام زید بن علی را مطرح نمودیم و گفتیم که روایات زیادی در مدح زید و قیام او بیان شده است که آن‌ها را بیان کردیم، هرچند روایاتی هم وجود دارد که از آن‌ها، استفاده مذمت زید و عدم تأیید قیام او می‌شود. در جلسه قبل، تعدادی از این روایات را از معجم مرحوم خوئی بیان کردیم و إن شاء الله بعضی دیگر را هم، ذکر می‌کنیم. البته، ابتدا کلامی را از مرحوم مجلسی در مرآة العقول درمورد زید، عرض می‌نماییم.
بیان مرحوم مجلسی در مورد روايات ذم قيام زيد
مرحوم مجلسی پس از اینکه روایت[1] [2]مفصلی را در مورد مذمت زید، نقل می‌کند، آن را مجهول می‌داند و سپس در مورد روایت بیانی دارند:
«ثم اعلم‌ أن‌ الأخبار اختلفت‌ في‌ حال‌ زيد»[3]
پس بدان که اخبار، در حال زید مختلف هستند.[ روی عبارت « الأخبار اختلفت» دقت کنید، اخبار در احوالات زید مختلف اند نه اینکه نظرات شیعه، متفاوت باشند زیرا نظرات شیعه، ظاهرا همه بر جلالت و اعتبار حضرت زید، متفق القولند و اینکه او قبل از ظهور امام زمان، خروج کرده است]
فمنها ما يدل على ذمه بل كفره لدلالتها على أنه ادعى الإمامة و جحد إمامة أئمة الحق و هو يوجب الكفر كهذا الخبر، و أكثرها يدل علي كونه مشكورا، و أنه لم يدع الإمامة، و أنه كان قائلا بإمامة الباقر و الصادق عليهما السلام، و إنما خرج لطلب ثار الحسين× و للأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و كان يدعو إلى الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم و أنه كان عازما على أنه إن غلب على الأمر فوضه إلى أفضلهم و أعلمهم، و إليه ذهب أكثر أصحابنا بل لم أر في كلامهم غيره»
از آن روایات بعضی، دلالت بر مذمت و حتی کفر زید دارند زیرا او ادعای امامت کرد و امامت ائمه طاهرین را منکر شد که چنین انکاری، موجب کفرش گردید. ولی، بیشتر روایات دلالت بر این دارد که قیام زید مورد تقدیر [ائمه] قرار گرفت. او ادعای امامت نکرد بلکه قائل به امامت، صادقین علیهماالسلام گردید. زید برای خونخواهی امام حسین و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد.او مردم را به سمت رضایت ال محمد [امام وقت] دعوت می‌کرد و تصمیم بر این داشت که اگر در قیام پیروز شود، حکومت را به افضل و اعلم اهل بیت [امام صادق] بسپارد.و بیشتر اصحاب ما بسوی همین مبنا رفته‌اند، بلکه حتی غیر از این حرف، در کلام شان ندیدم.
«و قيل: إنه كان مأذونا من قبل الإمام× سرا، و يؤيده ما استفيض من بكاء الصادق عليه، و ترحمه و دعائه له، و لو كان قتل على دعوى الإمامة لم يستحق ذلك»
و گفته شده است که او از طرف امام، اذن داشته است، و این اذن بصورت رازی بوده است. و موید آن، روایات مستفیضه‌ای است که امام صادق بر شهادت وی گریست و بر او ترحم کرد و برایش دعا نمود و اگر زید بر ادعای امامت، کشته می‌شد، مستحق چنین اموری از طرف امام نبود.
«و قد روى الصدوق بإسناده عن عمرو بن خالد قال: قال زيد بن علي في كل زمان رجل منا أهل البيت يحتج الله به خلقه، و حجة زماننا ابن أخي جعفر بن محمد لا يضل من تبعه و لا يهتدي من خالفه»
و شیخ صدوق به اسناد خودش، از عمرو بن خالد، روایت می‌کند که زید می‌گفت: خداوند در هر زمان، به وسیله مردی از ما اهل بیت، بر خلقش احتجاج می‌کند و حجت زمان ما، فرزند برادرم جعفر بن محمد است. هرکس، او را تبعیت کند، گمراه نمی‌شود و هر کس او را مخالفت کند، هرگز هدایت نمی‌شود.
در این جا روایتی، از امام رضا نقل می‌کند که ما در جلسات قبل، بیان کرده ایم، لذا روایت بعدی را میخوانیم.
«...و روي أيضا بإسناده عن الصادق× أنه لما قرأ الكتاب بقتل زيد بكى، ثم قال: إنا لله و إنا إليه راجعون عند الله أحتسب عمي، إنه كان نعم العم، إن عمي كان رجلا لدنيانا و آخرتنا، مضى و الله عمي شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول الله و على و الحسن و الحسين صلوات الله عليهم.[4]
هنگامی که امام صادق نامه شهادت زید را می‌خواند، گريه كرد و فرمود «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‌.» پاداش اين مصيبت را از خدا مي‌خواهم خوب عموئى بود. شايسته مردى بود كه مفيد دنيا و آخرت ما بود بخدا قسم؛ شهيد شد مانند كسانى كه با پيامبر و على و حسن و حسين شهيد شدند.
و روى صاحب كتاب كفاية الأثر[5] بإسناده عن محمد بن مسلم قال: دخلت على زيد ابن علي× فقلت: إن قوما يزعمون أنك صاحب هذا الأمر؟ قال: لا لكني من العترة، قلت: فمن يلي هذا الأمر بعدكم؟ قال: سبعة من الخلفاء و المهدي منهم، قال: ثم دخلت على الباقر× فأخبرته بذلك فقال: صدق أخي زيد، سيلي هذا الأمر بعدي سبعة من الأوصياء و المهدي منهم، ثم بكى و قال: كأني به و قد صلب في الكناسة، يا ابن مسلم حدثني أبي عن أبيه الحسين قال: وضع رسول الله صلى الله عليه و آله يده على كتفي، و قال: يا حسين يخرج من صلبك رجل يقال له زيد، يقتل مظلوما، إذا كان يوم القيامة حشر هو و أصحابه إلى الجنة.
كفاية الاثر به سند خودش از محمد بن مسلم نقل می‌کند که او گفت: پيش زيد بن على رفتم، گفتم: گروهى چنان گمان دارند كه تو امامى، گفت: نه! من از عترت پيامبرم. پرسيدم چند نفر بعد از شما متصدى امامت مي‌شوند، گفت هفت نفر كه مهدى از آن‌ها است. محمد بن مسلم گفت خدمت حضرت باقر رسيدم و جريان را عرض كردم فرمود: راست گفته برادرم، زيد راست گفته است، پس از من، متصدى امامت هفت نفر مي‌شوند كه مهدى از آنها است، در اين موقع اشك از ديده امام باقر فرو ريخت و فرمود: گويا مى‌بينم كه زيد را در كناسه[6] كوفه به دار آويخته‌اند.امام باقر فرمود:
پسر مسلم! پدرم از پدرش، نقل كرد كه پيامبر دست برشانه من گذاشته فرمود: حسين، از نژاد تو فرزندى بنام زيد خواهد آمد كه او را مظلوم مي‌كشند. روز قيامت او و يارانش، رهسپار بهشت برين مي‌شوند.
«و روي أيضا عن عبد الله بن العلاء قال: قلت لزيد: أنت صاحب هذا الأمر؟ قال: لا و لكني من العترة، قلت: فإلى من تأمرنا؟ قال: عليك بصاحب الشعر و أشار إلى الصادق×»
عبد الله بن علا گفت به زيد بن على گفتم: تو امام هستى. گفت نه. پرسيدم پس ما بايد به كه مراجعه كنيم، گفت: بر تو باد به کسی كه موى بلند دارد و اشاره به حضرت صادق كرد.
«و روي بإسناده عن المتوكل بن هارون قال: لقيت يحيى بن زيد بعد قتل أبيه و هو متوجه إلى خراسان، فما رأيت مثله رجلا في عقله و فضله، فسألته عن أبيه؟ فقال: إنه قتل و صلب بالكناسة ثم بكى و بكيت حتى غشي عليه، فلما سكن قلت له: يا بن رسول الله و ما الذي أخرجه إلى قتال هذا الطاغي و قد علم من أهل الكوفة ما علم؟ فقال: نعم لقد سألته عن ذلك»
از متوكل بن هارون نقل شده که مي‌گويد: پس از شهادت زيد، پسرش يحيى را موقعى كه متوجه خراسان بود ديدم، مردى بسيار شايسته، از نظر عقل و دانش بود. از پدرش سوال کردم، گفت: او را كشتند و در كناسه كوفه به دار آويختند. چنان شروع بگريه كرد كه من هم گريه‌ام گرفت، بگونه‌ای که بیهوش شد.پس از به هوش آمدن گفتم: يا ابن رسول الله چه چيز باعث خروج پدرت شد؟ با اينكه به تجربه مردم كوفه را شناخته بود. يحيى گفت: من هم از پدرم همين سؤال را كردم‌.
فقال: سمعت أبي× يحدث عن أبيه الحسين بن علي عليهما السلام قال: وضع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يده على صلبي فقال: يا حسين يخرج من صلبك رجل يقال له زيد، يقتل شهيدا فإذا كان يوم القيامة يتخطى هو و أصحابه رقاب الناس و يدخل الجنة، فأحببت أن أكون كما وصفني رسول الله صلى الله عليه و آله،
پدرم گفت: من از پدرم شنيده‌ام كه او از پدرش حسين بن على× نقل مي‌كرد كه پيامبر دستش را روى پشت حضرت حسين قرار داده فرمود: از نژاد تو مردى بوجود مى‌آيد بنام زيد كه او را شهيد مي‌كنند. روز قيامت او و دوستانش از روى شانه‌هاى مردم مي‌گذرند و داخل بهشت ميشوند پدرم فرمود خواستم همان طور كه پيامبر مرا توصيف نموده، باشم‌.
«ثم قال: رحم الله أبي زيدا كان و الله أحد المتعبدين، قائم ليله صائم نهاره، يجاهد في سبيل الله حق جهاده، فقلت: يا بن رسول الله هكذا يكون الإمام بهذه الصفة؟ فقال: يا أبا عبد الله إن أبي لم يكن بإمام، و لكن كان من سادات الكرام و زهادهم، و كان من المجاهدين في سبيل الله»
آن گاه يحيى گفت: خدا پدرم را رحمت كند، يكى از پارسايان بود، شبها شب زنده دار و روزها روزه داشت به واقع در راه خدا جنگ كرد. گفتم: اين صفاتى كه گفتى صفات امام است. فرمود: نه؛ پدرم امام نبود ولى از سادات بزرگ و پارسايان و پيكاركنندگان اين خانواده بود.
«قلت: يا بن رسول الله أما إن أباك قد ادعى الإمامة و خرج مجاهدا في سبيل الله؟ و قد جاء عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فيمن ادعى الإمامة كاذبا ما جاء؟ فقال: مه يا أبا عبد الله إن أبي كان أعقل من أن يدعى ما ليس له بحق، و إنما قال:أدعوكم إلى الرضا من آل محمد، عنى بذلك عمي جعفرا، قلت: فهو اليوم صاحب الأمر؟ قال: نعم هو أفقه بني هاشم، ثم ذكر كثيرا من فضل زيد و عبادته»
گفتم‌ای پسر رسول خدا: ایا پدر تو ادعای امامت کرد و بعد خروج کرد؟ در حالیکه از پيغمبر نقل شده كسانى كه امامت را بناحق ادعا كنند، دروغگویند.یحیی گفت: این حرف را نزن، پدرم بزرگوارتر از آن بود كه بناحق ادعاى چيزى را بكند.او مي‌گفت شما را، به نفع پسنديده‌ترين شخص از خانواده پيامبر دعوت مي‌كنم و منظورش عمويم حضرت صادق× بود.گفتم: امروز او، امام است.گفت: آرى به خدا قسم او فقيه‌ترين فرد بنى هاشم است.سپس از فضل و عبادت زید، بسیار برایم گفت.
«و الأخبار في ذلك كثيرة أوردتها في كتابنا الكبير»
مرحوم مجلسی میفرماید: روایات در مدح زید و تایید قیام او بسیار است که آن‌ها را در کتاب قطوری آورده ام
و الحاصل أن الأنسب حسن الظن به و عدم القدح فيه، بل عدم التعرض لأمثاله من أولاد الأئمة عليهم السلام إلا من ثبت الحكم بكفرهم و التبري منهم كجعفر الكذاب و أضرابه،
خلاصه کلام این است که باید نسبت به زید حسن ظن داشت و عیبی بر او نگرفت، بلکه بر امثال ایشان هم از اولاد ائمه، حق تعرض نداریم مگر کسانی از آن‌ها که حکم به کفرشان ثابت شده است و ائمه از آن‌ها، تبری جسته‌اند، مثل جعفر کذاب [ و اینکه گفتیم که باید نسبت به اولاد ائمه، حسن ظن داشت بخاطر این روایت]
لما رواه الراوندي في الخرائج عن الحسن بن راشد قال: ذَكَرْتُ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ فَتَنَقَّصْتُهُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَا تَفْعَلْ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّي أَتَى أَبِي فَقَالَ إِنِّي أُرِيدُ الْخُرُوجَ عَلَى هَذَا الطَّاغِيَةِ فَقَالَ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ عَلَى ظَهْرِ الْكُوفَةِ أَ مَا عَلِمْتَ يَا زَيْدُ أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَى أَحَدٍ مِنَ السَّلَاطِينِ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ إِلَّا قُتِلَ ثُمَّ قَالَ أَلَا يَا حَسَنُ إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا- فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ وَ فِيهِمْ نَزَلَتْ- ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ‌ فَإِنَّ الظَّالِمَ لِنَفْسِهِ الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْإِمَامَ وَ الْمُقْتَصِدُ الْعَارِفُ بِحَقِّ الْإِمَامِ وَ السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ هُوَ الْإِمَامُ- ثُمَّ قَالَ يَا حَسَنُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا يَخْرُجُ أَحَدُنَا مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُقِرَّ لِكُلِّ ذِي‌فَضْلٍ بِفَضْلِهِ‌
قطب راوندی در خرائج از حسن بن راشد نقل می‌کند که: حسن بن راشد گفت: سخن از زيد بن على شد، من در خدمت حضرت صادق از او بدگوئى كردم، فرمود: اين كار را نكن! خدا عمويم زيد را رحمت كند، خدمت پدرم آمد و گفت: من مي‌خواهم؛ بر اين ستمكار خروج كنم. فرمود: چنين كارى نكن، من مي‌ترسم كشته شوى و پشت كوفه به دارت آويزند، مگر نمي‌دانى كه هر يك از فرزندان فاطمه قبل از خروج سفيانى بر سلطانى خروج كند، كشته خواهد شد.آن گاه حضرت صادق روى به من نموده فرمود حسن بن راشد! فاطمه پاك سرشت است خداوند ذريه او را بر آتش جهنم حرام نموده در باره آنها اين آيه نازل شده‌ ﴿ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ[7] ستم‌كننده به نفس خود كسى است كه امام‌ را نمي‌شناسد، ميانه رو مقتصد كسى است كه امام را مي‌شناسد. سبقت‌گيرنده به كار نيك خود امام است.حسن! ما خانواده‌اى هستيم كه هر يك از ما قبل از خارج شدن از دنيا اقرار به فضيلت هر صاحب فضلى (منظور اقرار بمقام امام وقت است) خواهد كرد.
علامه مجلسی در پایان این بحث می‌فرماید:
«...و قد بسطت الكلام فيهم و أكثرنا من الأخبار الدالة علي مدحهم أو ذمهم في كتابنا الكبير في باب أحوال زيد أو غيره، فمن أراد تحقيق المقام فليرجع إليه‌»[8]


[1] زيد بن على بن الحسين، خدمت امام باقر × رسيد و نامه‌هائى از اهل كوفه همراه داشت كه او را بطرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نهضت داده بودند، امام باقر × به او فرمود: اين نامه‌ها از خود آنها شروع شده يا جواب نامه‌ايست كه به آنها نوشته‌ئى و ايشان را دعوت كرده‌ئى؟گفت: ايشان شروع كرده‌اند، زيرا حق ما را ميشناسند و قرابت ما را با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مي دانند و در كتاب خداى عز و جل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى‌بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده مي كنند. امام باقر × فرمود: اطاعت (مردم از پيشوا) از طرف خداى عز و جل واجب گشته و روشى است كه خدا آن را در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجرا مي كند، و اطاعت نسبت بيك نفر از ماست و دوستى نسبت به همه ما و امر خدا (امامت و وجوب اطاعت يا خروج و نهضت يا صبر بر اذيت) نسبت به اوليائش جارى مى‌شود طبق حكمى (متصل از امامى بامام ديگر) و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه‌ئى بى‌كم و زياد و موعدى معين در وقتى معلوم (حاصل اينكه امور مربوط بامام از طرف خدا اندازه و مدتش معين مى‌شود و حتمى و قطعى و لا يتغير است) مبادا كسانى كه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچ گونه بى‌نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب‌ بندگانش شتاب نميكند (زمان رسيدن دولت حق را پيش نمي اندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و بخاكت اندازد. زيد در اينجا خشمگين شد و گفت: امام از ما خاندان آن كس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بيندازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چنان كه سزاوار است در راه خدا جهاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند.
امام باقر × فرمود: اى برادر، تو آنچه را به خود نسبت دادى، حقيقتا هم در خود مى‌بينى بطورى كه بتوانى براى آن دليلى از كتاب خدا يا برهانى از قول پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى؟ (يعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده‌ئى چنين شايستگى را در خود سراغ دارى؟) همانا خداى عز و جل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه بامر او قيام ميكند نسبت باطاعتى كه براى او واجب ساخته، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسيدن وقتش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرارسيدن موقعش جهاد كند. در صورتى كه خداى عز و جل در باره شكار ميفرمايد: «وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد- » آيا كشتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانى كه خدايش محترم شمرده، خدا براى هر چيز موعدى معين كرده، چنانچه ميفرمايد: «چون از احرام در آمديد شكار كنيد » و فرموده است «شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد» و ماهها را شماره معلومى قرار داد (دوازده ماه) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: «چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد » سپس فرمود: «چون ماههاى حرام‌ سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد- » پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است: «قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد» (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته‌اى مقرر داشته است. اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشن است خود دانى و گر نه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نگرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بريده شود [فاصله‌اى كه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود] و نظام حق پيوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل) خوارى و زبونى در پى آرد، بخدا پناه ميبرم از امامى كه از وقت‌شناسى گمراه گردد، (وقت قيام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران نسبت بآن داناتر از فرمانده باشند (يعنى امام برحقى كه بحكم خدا سكوت و گوشه‌گيرى اختيار كرده از پيشواى باطلى كه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد). برادرم! تو ميخواهى ملت و آئين مردمى را زنده كنى كه بآيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟ برادرم! ترا در پناه خدا ميبرم از اينكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى- آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد- و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را بغير جدمان نسبت داد و در باره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم، خدا داور باشد.

[5] کفایة الاثر از خزاز رازی (قرن 4) را حتما مطالعه کنید. صلب اعتقادات ما را در یک جلد آورده است.
[6] کناسه محل ریختن زباله هاست (حضرت زید را، برای تحقیر بیشتر در محل زباله ها به دار زدند. سلفی ها نیز شهید قاضی نورالله شوشتری را در بازار مال و حیوانات بردند، لباسش را بیرون آورند و آنقدر با بوته های خار به او زدند که استخوانهایش نمایان شد. دیگ مسی روی سرش گذاشتند و آتشش زدند. عالم بزرگواری بود. روش اینها اینطور است. (برای شرح حال ایشان، به مقدمه احقاق الحق که مقدمه نجفی مرعشی است، مراجعه نمایید).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo