درس مهدویت استاد طبسی
93/12/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام جدید در دوران ظهور امام زمان #
ادامه بررسی سند روایت هفتم
ادامه بررسی شخصیت هروی:
در بیان شواهد عامی نبودن عبدالسلام هروی؛ دو دلیل را آوردیم. بعضی گویا میخواهند بگویند که وثاقت ایشان مورد اختلاف است، ولی ظاهرا مورد اختلاف نیست و اگر اختلافی باشد در اعتقادات و مذهب او است که به نظر ما در آن هم اختلافی نیست. ولی در وثاقت و اعتبار ظاهرا بین شیعه و حتی عامه (مگر نادر از عامه که خودشان اعتبار ندارند) معتبر است.
امّا در مورد مذهب که گفته شده است عامی مذهب است که در بعضی از کتابهای شیخ طوسی آمده است، در مقام جواب گفتهاند که سهو القلم است و او از خواص است.
بعضی هم در مقام توجیه بر آمدهاند که ایشان یک سنخ روایاتی را نقل میکند و در لابلای آن روایات مدح بعضی از خلفا را میکند و این را دلیل بر عامی بودن ایشان قرار دادهاند.
مرحوم کشی نقل میکند:
حدثني أبو بكر أحمد بن ابراهيم السنسني، رحمه اللّه، قال: حدثني أبو أحمد محمد بن سليمان، من العامة، قال: حدثني العباس الدوري، قال: سمعت يحيى بن نعيم، يقول: أبو الصلت نقي الحديث و رأيناه يسمع و لكن كان شديد التشيع و لم ير منه الكذب.
قال أبو بكر: حدثني أبو القاسم طاهر بن علي بن أحمد، ذكر أن مولده بالمدينة، قال: سمعت بركة بن الحسن الاسفرائني، يقول: سمعت أحمد ابن سعيد الرازي، يقول: ان أبا الصلت الهروي ثقة مأمون على الحديث الا أنه يحب آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كان دينه و مذهبه.[1]
محمد بن سلیمان گفته است او از عامه است و عباس دوری گفت: از یحیی بن نعیم(معین) شنیدم که میگوید: ابو الصلت نقی الحدیث است و ما ایشان را دیدهایم و ابا صلت شیعه بود و خیلی معتقد بود (این را یک نقطه ضعف میشمارند.) و از او دروغ دیده نشد.
احمد بن سعید راضی میگوید: ابا صلت هروی، ثقه و در نقل حدیث مامون است، مگر اینکه او آل رسول اللهصلیالله علیه و آله را دوست داشت، و این دین و مذهبش بود. این را عیب میدانند. ولی اگر مثل ابن حزم اندلسی اعتقاد به امامت کل امویین داشته باشد، آن مشکل ندارد، ولی اینکه حب اهل بیتعلیهمالسلام را دارد، مشکل دارد.
ذهبی میگوید: «انه خادم علی بن موسی الرضاعلیهالسلام، شیعی متهم» متهم است به شیعی. تشیع را گناهی میبینند که طرف به آن متهم است. او درسال 236 هم فوت شده است.
جعفی از طرفداران شجره ملعونه است، میگوید: «انه رافضی خبیث»
دار قطنی میگوید: رافضی متهم.
سمعانی از ابو حاتم نقل میکند: انه رأس مذهب الرافضه .
ابو صلت هروی یک فرد معمولی نبوده است. خادم امام رضا علیهالسلام بوده است.[2]
پس عامه نظر منفی نسبت به اقوال ایشان و اخبارش ندارند، و اگر با او مشکلی دارند نسبت به عقیدهاش است.
3. نظر مرحوم نجاشی:[3]
الهروي روى عن الرضا علیهالسلام ثقة صحيح الحديث. له كتاب وفاة الرضا علیهالسلام.
هروی از امام رضا علیهالسلام روایت میکرد و ثقه و صحیح الحدیث است و کتاب وفات رضا علیهالسلام برای او است.
روش مرحوم نجاشی این است که اگر غیر شیعه بود نقل میکرد.
4. در کتابهای ما هم نمونه روایات او حکایت از این دارد که واقعا ایشان در محبت اهل بیت علیهمالسلام ذوب شده است.
الف. قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیالله علیه و آله مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّي وَ لَا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنِّي قَالَ عَلِيٌّ علیهالسلام فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ صلیالله علیه و آله يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا..[4]
عبد السلام بن صالح هروی از علی بن موسی الرضا علیهالسلام از پدرانشان از امیر المومنین علیهالسلام که فرمودند: پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله فرمودند: خداوند خلقی برتر و گرامیتر از من نزد خود خلق نکرده است، علی بن ابی طالبعلیهالسلام به پیامبرصلیالله علیه و آله عرض کرد: شما برتر هستید یا جبرئیل؟ پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: خداوند پیامبران را بر ملائکه مقرب فضیلت داده است، و من را بر تمام انبیاء برتری داده است، فضل و برتری بعد از من از آن تو است. و ملائکه خادم ما و خادم شیعیان ما هستند.
ب). حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ قَالَ:... فَعَلِمَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مَا وَقَعَ فِي نَفْسِهِ فَنَادَاهُ ارْفَعْ رَأْسَكَ يَا آدَمُ وَ انْظُرْ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَرَفَعَ آدَمُ رَأْسَهُ فَنَظَرَ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَوَجَدَ عَلَيْهِ مَكْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلیالله علیه و آله وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ زَوْجَتُهُ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة[5]
عبد السّلام بن صالح هروىّ گويد:
و خداوند، آنچه را در درون آدم گذشته بود، دانست، او را صدا زد كه اى آدم! سرت را بلند كن و به پايه عرش بنگر، آدم سرش را بلند كرد و به پايه عرش نگريست و اين نوشته را در آنجا يافت: (معبودى جز اللَّه نيست، محمّد رسول خداست و علىّ بن ابي طالب امير مؤمنان است و همسرش فاطمه سرور زنان جهان است، و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند)
او این سنخ روایات را نقل میکند که عامه در مورد او میگویند: رأس فی الرافضه و شدید المحبة لاهل بیت.
علت متهم شدن هروی به عامی بودن:
1. اما جهت اینکه بعضیها ایشان را به عامی بودن متهم کردهاند، این است که بسیار با عامه اختلاط داشت و روایاتشان را نقل میکرد و این اختلاط ایشان با عامه مثل اربلی، سبب شد که بر شیخ طوسی امر مشتبه شود و بفرماید که ایشان عامی است و مرحوم علامه حلی هم ظاهرا در این سهو القلم افتادهاند.
2. کسانی که حکم به عامی بودن ایشان کردند، نظرشان به این کلام خطیب بغدادی که از احمد بن سیار نقل میکند:
كان عبد السلام يردّ على أهل الأهواء من المرجئة و الجهميّة و الزّنادقة و القدريّة، و كلّم بشر المریسی غير مرّة بحضرة المأمون، و غيره من أهل الكلام. و في كلّ ذلك كان الظّفر له. و كان يعرف كلام الشّيعة، فناظرته في ذلك لاستخراج ما عنده، فلم اره يفرط. و رأيته يقدّم أبا بكر و عمر، و يترحّم على عليّ و عثمان، و لا يذكر اصحاب النبی إلّا بالجميل. و سمعته يقول: هذا مذهبي الّذي أدين الله به، إلا أن ثم أحاديث يرويها في المثالب، و سألت إسحاق ابن إبراهيم عن تلك الأحاديث، و هي أحاديث مروية، نحو ما جاء في أبى موسى و ما روى في معاوية، فقال: هذه أحاديث قد رويت، قلت: فتكره كتابتها و روايتها، و الرواية عمن يرويها؟ فقال: أما من يرويها على طريق المعرفة فلا أكره ذلك، و أما من يرويها ديانة و يريد عيب القوم فانى لا أرى الرواية عنه،
عبد السلام با مرجئه، جهمیه، زنادقه و قدریه بحث میکرد، چندین بار با بشر مریسی[6] و غیر او از اهل کلام نزد مأمون بحث کرد و در تمام آن پیروزی با او بود. و معروف بود که تخصص ایشان کلام شیعه است، با او بحث کردم تا ببینم عقائد شیعه چیست، نمیترسید و حرفها را میگفت، و دیدم او را که ابوبکر و عمر مقدم میکرد، و بر علی و عثمان ترحم میکرد، و از همهی صحابه به خوبی یاد میکرد. و شنیدم میگفت: دین من این است مگر اینکه یک سری روایات در تنقیص بعضی نقل میکرد.
از اسحاق بن ابرهیم پرسیدم نظرت در مورد این احادیث چیست؟ و آن احادیثی در تنقیص ابو موسی اشعری و در تنقیص معاویه بود. گفت: این احادیثی است که نقل شده، گفتم اینها را می نویسی و نقل میکنی؟ گفت: کسی که به عنوان علم نقل کند پس آن را کراهت ندارم و امّا اگر به عنوان دین نقل کند و عیب قوم را اراده کرده باشد، من از او روایت نقل نمیکنم.
پس طبق حرف سیار مشکل ایشان تنقیص شد، ولی ایشان عامی است. و این منشأ اشتباه شیخ الطائفه شده است.
3. روایت دیگری که منشأ اتهام ایشان شده، اینکه ایشان نقل میکند:
و عن البرقاني، عن الزبيبي، عن القطّان، عن أبي الصلت، عن ابن نمير، عن سفيان، عن شريك، عن أبي إسحاق، عن زيد بن تبيع، عن حذيفة، قال: ذكرت الإمارة- أو الخلافة- عند النبيّ- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- فقال: إن ولّيتموها أبا بكر وجدتموه ضعيفا في بدنه قويّا في أمر اللّه، و إن ولّيتموها عمر وجدتموه قويّا في أمر اللّه قويّا في بدنه، و إن ولّيتموها عليّا وجدتموه هاديا مهديّا يسلك بكم على الصراط المستقيم[7]
حذيفه گفت: نزد پيامبر خدا صلیالله علیه و آله از خلافت و امارت سخن به ميان آمد، پس فرمود: اگر ابو بكر را خلیفه قرار دهید، او را در امر خداوند قوی و از جهت جسمی ضعیف مییابید و اگر عمر را بر اين كار بگمارید، او را قوى و امين مییابید، و اگر على را امير قرار بدهيد، او را هدايت كننده هدايت شده مىيابيد و شما را به سوى راه راست مىبرد.
این یکی از روایاتی است که ایشان نقل میکند و این روایت ابو بکر و عمر را تأیید میکند و دلالت التزامی دارد که اینها باید باشند، و این منشأ اشتباه شده است. البته این دو روایت را خطیب بغدادی از احمد بن سیار نقل میکند.
آقای تستری میفرماید:[8]
إلّا أنّ قوله ذاك و روايته تلك كانا تقيّة؛ فنقل الخطيب عن البرقاني، قال: حكى لنا أبو الحسن الدارقطني: أنّه سمع أبا الصلت يقول: كلب للعلويّة خير من جميع بني اميّة، فقيل: فيهم عثمان؟ فقال: فيهم عثمان![9] و لذا ضعّفه العامّة. و عن إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني، قال: كان أبو الصلت زائغا عن الحقّ مائلا عن القصد[10] .
هذا، و روى العيون في باب ما جاء عن الرضا- عليه السّلام- في الإيمان- عن محمّد بن عبد اللّه بن طاهر، قال: كنت واقفا عند رأس أبي، و عنده أبو الصلت الهروي و إسحاق بن راهويه و أحمد بن محمّد بن حنبل؛ فقال أبي: ليحدّثني كلّ واحد منكم بحديث، فقال أبو الصلت الهروي: حدّثني عليّ بن موسى الرضا عليه السّلام- و كان و اللّه رضى كما سمّي- عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمّد، عن أبيه محمّد بن عليّ، عن أبيه عليّ بن الحسين، عن أبيه الحسين بن عليّ، عن أبيه عليّ بن أبي طالب- عليهم السّلام- قال: قال رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-: «الإيمان قول و عمل» فلمّا خرجنا قال أحمد بن محمّد بن حنبل: ما هذا الإسناد؟ فقال له أبي هذا سعوط المجانين إذا سعط أفاق[11] . و روى عن أبي حاتم (بعد أن نقل رواية داود بن سليمان عن الرضا عن آبائه- عليهم السّلام- عن النبيّ- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- أنّ الإيمان إقرار باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالأركان) قال: و قد روي هذا الحديث عن أبي الصلت الهروي عن الرضا- عليه السّلام- باسناده مثله، قال أبو حاتم: لو قرئ هذا الإسناد على مجنون لبرئ[12] .
این قول و روایت او از باب تقیه بوده است، چون ایشان گاهی صریح حرف میزند، میگوید: کلب علویه بهتر از جمیع بنی امیه است. گفتم: عثمان هم در بین آنها است، گفت: بله در بین آنها عثمان است. لذا اگر کسی ایشان را تضعیف میکند از این بابت است.
ابراهیم بن یعقوب جوزجانی[13] میگوید: ابو صلت منحرف از حق بود. (حق اینجا یعنی «امویین» ایشان از امویین منحرف بوده است.)
عیون اخبار جریانی را نقل میکند: محمد بن عبدالله بن طاهر میگوید: نزد پدرم ایستاده بودم ابوصلت هروی و اسحاق بن راهویه و احمد بن حنبل هم ایستاده بودند، پدرم گفت: هر کدام یک حدیث بخوانید، پس ابو الصّلت هروی گفت: امام رضا علیهالسلام از قول پدران بزرگوار خود، از علىّ بن ابى طالب علیهمالسلام نقل فرمودند كه حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود: ايمان عبارتست از معرفت و شناخت قلبى، اقرار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح، پس چون از بین ما رفت، احمد بن حنبل گفت: این چه سندی است!؟ ( خود احمد احادیثش از اصم و اکرمه و ضحاک و مانند اینها بوده است) پدرم گفت: این دارویی برای بیماران است که اگر این اسم ها بر اینها خوانده شود خوب می شوند.
مرحوم خویی میفرماید:[14]
بقي هنا شيء و هو أن عبد السلام بن صالح أبا الصلت لا إشكال في وثاقته و لعلها من المتسالم عليه بين المؤالف و المخالف و لم يضعفه إلا الشاذ من العامة كالجعفي و العقيلي قال ابن حجر في تقريبه: عبد السلام بن صالح بن سليمان أبو الصلت الهروي مولى قريش نزل نيسابور صدوق له مناكير و كان يتشيع و أفرط العقيلي، فقال: كذاب. إنما الإشكال في مذهبه فالمشهور و المعروف تشيعه و هو ظاهر عبارة النجاشي لكن عرفت من الشيخ أنه عامي و الظاهر أنه سهو من قلمه الشريف فإن أبا الصلت مضافا إلى تشيعه كان مجاهرا بعقيدته أيضا و من هنا تسالم علماء العامة على أنه شيعي صرح بذلك ابن حجر و غيره.
و او عبد السلام بن صالح أبا صلت هیچ اشكالی در وثاقت او نیست، و شیعه و سنی ایشان را قبول دارند، و او را تضعیف نکرده است مگر شاذ از عامه مانند: جعفي و عُقِيلي (و مثل ابراهیم یعقوب جوزجانی) و ابن حجر في تقريبش گفته است: «عبد السلام بن صالح بن سليمان أبو صلت هروي آزاد شده قريش بود که به نيشابور آمد، او صادق است و برای او منکراتی است و شیعه بود و عقیلی در مورد او افراط کرده است پس گفته است: او کذاب است».
إشكال در مذهب او است، پس مشهور و معروف شيعه بودن او است، و این ظاهر عبارت نجاشي است، لكن از شیخ هم شناختیم که او عامي است، و ظاهر اینکه آن سهو از قلم شریف ایشان باشد، پس بدرستی که ابا صلت علاوه بر شيعه بودن، همچنین عقاید خود را اظهار میکرد، و به همین جهت علمای عامه اتفاق بر شیعی بودن او دارند، و ابن حجر و غیر او به این مطلب تصریح کردند و آنچه از کشی بیان کردیم، آن را تأکید میکند.
در مورد شیخ درخود معجم آمده ومی گوید که نظیر ایشان در تاریخ نیامده است.
نتیجه:
این روایت از نظر سند هیچ مشکلی ندارد. از نظر دلالت هم بیان کردیم که اینها شریک هستند چون قاتل فقط مباشر نیست، راضی هم در لسان شرع جزء قاتلین است. و اگر این را هم نپذیریم گوئیم این عنوان مشیر است به اینکه اینها ناصبی و دشمن پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و اهل بیت علیهمالسلام هستند.
روزی ام السلمه بعضیها را احضار کرد (چون شنیده بود که بعضی کنار زمزم به امیرالمومنین علیهالسلام جسارت و سب میکنند) و گفت: کدامین از شما به خدا فحش میدهد؟ گفتند: کسی نبوده. گفت: کدامین از شما به رسول خدا فحش میدهد؟ گفت: کدامین از شما به علی فحش میدهد؟ گفتند: ما. گفت: شنیدم که رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند: هر کسی که سب علی کند مرا سب کرده است و هر کسی مرا سب کند خدا را سب کرده است.
حضرت ام سلمه ام المومنین میخواست استدراج کند و میخواست از ایشان اقرار بگیرد که اینها ( نعوذ بالله) امیر المومنین را سب کردند و میخواست این قائده را برای آنها بگوید: شما اشتباه نکنید, علی بن ابی طالب را سب نکردید بلکه شما خدا را سب کردید.
پس اینکه در این روایت بیان میکند که امام ذریه قاتلین امام حسین علیهالسلام را میکشد، به جهت این است که اینها ناصبی هستند و نواصب یعنی کسانی که خداوند و پیامبر او را سب میکنند و حکم سب کننده پیامبر صلیالله علیه و آله و اهل بیت علیهمالسلام در فقه قتل است.
ذهبی در تاریخ الاسلام در شرح حال ادهم بن محرز نقل میکند:[15]
قال هشيم، عن أبي ساسان، حدّثني أبيّ الصّيرفيّ: سمعت عبد الملك بن عمير يقول: أتيت الحجّاج و هو يقول لرجل: أنت همدان مولى عليّ؟ فقال: سبّه، قال: ما ذاك جزاؤه منّي، ربّاني و أعتقني، قال: فما كنت تسمعه يقرأ من القرآن؟ قال: كنت أسمعه في قيامه و قعوده و ذهابه و مجيئه يتلو: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا به فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً 6: 44 الآية . قال: فابرأ منه. قال: أمّا هذه فلا، سمعته يقول: تعرضون على سبي فسبّوني، و تعرضون على البراءة منّي، فلا تبرءوا منّي فإنّي على الإسلام، قال: أما ليقومنّ إليك رجل يتبرّأ منك و من مولاك، يا أدهم بن محرز قم فاضرب عنقه، فقام يتدحرج كأنّه جعل، و هو يقول: يا ثارات عثمان، فما رأيت رجلا كان أطيب نفسا بالموت منه، فضربه فندر رأسه . إسناده صحيح.
عبدالملک بن عمیر[16] میگوید: نزد حجاج آمدم و دیدم که حجاج به یک نفر از طائفهی همدان میگوید: تو دوستار علی هستی؟ گفت: بله گفت: همین الان دشنامش بده. گفت: این جزای او از طرف من نیست، کوچک بودم علی مرا بزرگ کرد، عبد بودم، آزادم کرد. گفت: آیا علی قرآن را می خواند؟ گفت: بله گفت: چه از قرآن میخواند؟ گفت: همیشه قرآن میخواند و این آیه را میخواند « پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند فراموش كردند درهاى هر چيزى [از نعمتها] را بر آنان گشوديم تا هنگامى كه به آنچه داده شده بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم و يكباره نوميد شدند» گفت: از او بیزاری بجوی. گفت: اما بیزاری نمیجویم، گفت: چرا؟ گفت: شنیدم که امام علیهالسلام میفرماید: از شما خواهند خواست که به من دشنام دهید، و از شما میخواهند که از من بیزاری بجوئید پس بیزاری نجوئید، پس بدرستی که من بر اسلام هستم، (برائت از علیعلیهالسلام برائت از اسلام است، در زیارت امام هادیعلیهالسلام میفرماید: اشهد انک دین الله القیوم، و صراطه المستقیم)
حجاج گفت: الآن کسی را می فرستم که تو را بکشد که از تو و مولای تو تبری میجوید، ای ادهم بن محرز بلند شو، گردن او را بزن، پس با حالت افتخار بلند شد و با حالت ورجه ورجه میگفت: ای لثارات عثمان و همینطور طرف او میرفت، پس مردی را از او آرامتر نسبت به مرگ ندیدم. و تا به او رسید ضربهای زد و سرش را از تن جدا کرد.
این ادهم بن محرز قاتل امام حسینعلیهالسلام نبود امّا روحیاتش حکایت از این دارد که دست کمی از قتله ندارد و شریک است.
پس روایت امام رضاعلیهالسلام از نظر سندی مشکلی ندارد و از نظر دلالی هم اشکالی به نظر نمیرسد چون اینها که راضی به کار گذشتگان خود هستند، شریک در قتل هستند و یا اشاره به این دارد که اینها ناصبی هستند.