< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

94/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصحاب امام زمان در زمان ظهور

ادامه بررسی سند روایت اول

نقل مرحوم ابن طاووس:

ایشان این روایت را از کتاب یعقوب بن نعیم نقل می‌کند، که نکاتی درباره این کتاب و مولفش گفته شده است و توثیقش کرده‌اند:

فيما رأينا من عدّة أصحاب القائم عليه السلام، و تعيين مواضعهم من كتاب يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبي يوسف. قال النجاشي- الذي زكّاه محمد بن النجّار-: إنّ يعقوب بن نعيم المذكور- روى عن الرضا عليه السلام، و كان جليلا في أصحابنا ثقة[1] . و رأينا ما ننقله في نسخة عتيقة لعلّها كتبت في حياته، و عليها خطّ السعيد فضل اللّه الراوندي قدّس اللّه روحهما، فقال ما هذا لفظه:[2]

مرحوم ابن طاووس می‌فرماید: روایاتی که عدد اصحاب حضرت مهدی را نقل می‌کنند و شهرها و کشورهایشان را نقل می‌کنند از کتاب یعقوب بن نعیم نقل می‌کنم که معروف به قرقاره کاتب است و کنیه ایشان ابویوسف است و نجاشی راجع به ایشان می‌گوید ایشان از اصحاب ما و ثقه است و از امام رضاعلیه‌السلام روایت دارد .

ایشان می‌گوید: این روایات را من از یک نسخه عتیق نقل می‌کنم که گمان میکنم این نسخه در زمان مولف استنساخ شده است و در این کتاب دستخط راوندی است .

علامه حلیرحمه‌الله و ابن داوود هم ایشان را در قسم اول نقل می‌کنند یعنی ثقه است و بلغه و وجیز مرحوم مجلسی و حاوی، ایشان را در فصل ثقات می‌آورند.

البته علی رغم این توثیقات مرحوم وحید بهبهانی ایرادی را وارد می‌کند و می‌فرماید ایشان موصوف به کاتب است و کاتب ظهور در کاتب الخلیفه دارد و این موجب قدح است.

مرحوم مامقانی می‌فرماید ما چند مورد داریم که موصوف به کاتب بوده‌اند ولی کاتب خلیفه نبوده‌اند و بر فرض کاتب بودن، دلیل عدم وثاقت چیست؟ با این همه توثیقاتی که شده است!

 

سند یعقوب بن نعیم :

حدّثني أحمد بن محمد الأسدي عن سعيد بن جناح عن مسعدة.

احمد بن محمد الاسدی

ایشان مجهول است و هیچ نامی از ایشان در کتب رجالی نیامده است. اگر بگوییم ایشان از مشایخ صدوق باشد اولا در طبقه با هم جور در نمی‌آید چون خود یعقوب بن نعیم از اصحاب رضاعلیه‌السلام است و احتمالا ایشان از اصحاب امام کاظمعلیه‌السلام بوده است و این با مشیخه صدوق بودن نمی‌سازد، و ثانیا مشیخه صدوق بودن وثاقت را اثبات نمی‌کند.

 

نتیجه :

سند ابن طاووسرحمه‌الله هم دارای مشکل است و این روایت سند محکمی ندارد. با این حال نمی‌توان کل روایت را کنار گذاشت زیرا اصل روایت مویدات زیادی دارد ولی تفصیلات آن را نمی‌توانیم قبول کنیم.

 

روایت دوم

الف) متن روایت :

قَالَ: أَبُو حَسَّانَ سَعِيدُ بْنُ جَنَاحٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ الْكَرْخِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ الْكُوفِيُّ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ الصَّادِقَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) عَنْ عِدَّةِ أَصْحَابِ الْقَائِمِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَأَخْبَرَهُ بِعِدَّتِهِمْ وَ مَوَاضِعِهِمْ، فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الْقَابِلُ قَالَ: عُدْتُ إِلَيْهِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ: مَا قِصَّةُ الْمُرَابِطِ السَّائِحِ؟

قَالَ: هُوَ رَجُلٌ مِنْ أَصْبَهَانَ، مِنْ أَبْنَاءِ دَهَاقِينِهَا[3] ، لَهُ عَمُودٌ فِيهِ سَبْعُونَ مَنّاً لَا يُقِلُّهُ غَيْرُهُ، يَخْرُجُ مِنْ بَلَدِهِ سَيَّاحاً فِي الْأَرْضِ وَ طَلَبَ الْحَقِّ، فَلَا يَخْلُو بِمُخَالِفٍ إِلَّا أَرَاحَ مِنْهُ، ثُمَّ إِنَّهُ يَنْتَهِي إِلَى طَارَبَنْدَ، وَ هُمُ الْحَاكِمُ بَيْنَ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ التُّرْكِ، فَيُصِيبُ بِهَا رَجُلامِنَ النُّصَّابِ يَتَنَاوَلُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، وَ يُقِيمُ بِهَا حَتَّى يُسْرِىَ بِهِ.

وَ أَمَّا الطَّوَّافُ لِطَلَبِ الْحَقِّ، فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ يَخْشُبَ، قَدْ كَتَبَ الْحَدِيثَ، وَ عَرَفَ الِاخْتِلَافِ بَيْنَ النَّاسِ، فَلَا يَزَالُ يَطُوفُ فِي الْبِلَادِ يَطْلُبُ‌ الْعِلْمَ حَتَّى يَعْرِفَ صَاحِبَ الْحَقِّ، فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَأْتِيَهُ الْأَمْرُ، وَ هُوَ يَسِيرُ مِنَ الْمَوْصِلِ إِلَى الرُّهَا، فَيَمْضِي حَتَّى يُوَافِيَ مَكَّةَ.

وَ أَمَّا الْهَارِبُ مِنْ عَشِيرَتِهِ بِبَلْخٍ‌[4] فَرَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ، لَا يَزَالُ يُعْلِنُ أَمْرَهُ، وَ يَدْعُو النَّاسَ إِلَيْهِ وَ قَوْمَهُ وَ عَشِيرَتَهُ، فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَهْرُبَ مِنْهُمْ إِلَى الْأَهْوَازِ، فَيُقِيمَ فِي بَعْضِ قُرَاهَا حَتَّى يَأْتِيَهُ أَمْرُ اللَّهِ فَيَهْرُبُ مِنْهُمْ.

وَ أَمَّا الْمُحْتَجُّ بِكِتَابِ اللَّهِ عَلَى النَّاصِبِ مِنْ سَرَخْسَ، فَرَجُلٌ عَارِفٌ، يُلْهِمُهُ اللَّهُ مَعْرِفَةَ الْقُرْآنِ، فَلَا يَلْقَى أَحَداً مِنَ الْمُخَالِفِينَ إِلَّا حَاجَّهُ، فَيُثْبِتُ أَمْرَنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ.

وَ أَمَّا الْمُتَخَلِّي بِصِقِلِّيَّةَ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِنْ أَبْنَاءِ الرُّومِ، مِنْ قَرْيَةٍ يُقَالُ لَهَا قَرْيَةُ يَسْلِمَ، فَيَنْبُو مِنَ الرُّومِ، وَ لَا يَزَالُ يَخْرُجُ إِلَى بَلَدِ الْإِسْلَامِ، يَجُولُ بُلْدَانَهَا، وَ يَنْتَقِلُ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَى قَرْيَةٍ، وَ مِنْ مَقَالَةٍ إِلَى مَقَالَةٍ حَتَّى يَمُنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بِمَعْرِفَةِ الْأَمْرِ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ، فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ وَ أَيْقَنَهُ أَيْقَنَ أَصْحَابُهُ فَدَخَلَ صِقِلِّيَّةَ وَ عَبَدَ اللَّهَ حَتَّى يَسْمَعَ الصَّوْتَ فَيُجِيبَ...

 

ترجمه روایت :

ابو بصير گويد: از امام جعفر صادقعلیه‌السلام راجع به اصحاب قائم عليه السّلام پرسيدم: آن حضرت مرا از جا و مكان و تعداد آنها مطلع كرد.

همين كه سال دوم شد نزد آن بزرگوار آمدم و گفتم: قصه مرابط و سيّاح چيست؟ فرمود: (آنها چند نفرند، اول) مردى است از اهل اصفهان از خانواده متمکن و پولدار است که سلاحی وگرزی همراه اوست كه بسیار سنگین است و غير از خود او كسى نمي‌تواند آن را حمل کند، اين مرد از شهرى خروج ميكند و در شهرها گردش نموده طلب حق مينمايد و به هيچ مخالفى ملحق نمي‌شود مگر اينكه حرف حق او را ردّ مي‌كند و نمی‌پذیرد، آنگاه به طاربند كه مرز بين اسلام و روم است مى‌آيد و به شخصی از نواصب می‌رسد كه به امير المؤمنين عليه السّلام دشنام می‌دهد و او تحمل نمی‌کند و گرز خود را بر سر او می‌زند و همانجا خواهد بود تا شبانه او را به مکه احضار می‌کنند.

و اما طوافى كه طلب حق ميكند: او مردى است از اهل یخشب كه احاديث زيادى نوشته و اختلاف و جریانات انحرافی و مذاهب را ميداند و هميشه طلب علم مي‌كند تا اينكه صاحب الامر عليه السّلام را بشناسد و او شبانه از موصل به منطقه «رها» می‌رود و او در حال سیر است که امر می‌رسد و ناخواسته به مکه می‌رود.

و اما مردى كه از عشيره و خويشان خود متوارى مى‌شود : او اهل معرفت است و عقیده خود را بیان می‌کند و مردم را به حق دعوت می‌کند و همچنین اقوام خود را دعوت می‌کند ناچار به فرار می‌شود و به اهواز فرار ميكند و در يكى از روستاهای آن سكنا مينمايد تا اينكه امر خداى عزّ و جل به او برسد و به سوی مکه می‌رود.

و آن کسی که از سرخس است و به کتاب خدا احتجاج می‌کند شخصی است عارف و خداوند قرآن را به او عنایت فرموده است ومعانی و تفسیر را می‌داند و با هر مخالفی برخورد می‌کند به وسیله قرآن او را محکوم می‌کند، و از طریق قرآن ولایت ما را اثبات می‌کند.

و اما متخلى بصقلیه: او مردى از فرزندان روم از قريه‌اى است كه آن را قونيه ميگويند و به کشورهای اسلامی می‌آید و شهر به شهر می‌چرخد و حرف‌های مختلف را می‌شنود تا اینکه حق به او می‌رسد و پیرو مکتب اهل بیت می‌شود و اصحاب خود را نیز دعوت به حق می‌کند و خدا را عبادت ميكند تا وقتى كه نداى حق را بشنود و اجابت كند.

 


[1] رجال النجاشي: 449/ 1213.
[2] التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص: 375.
[3] الدّهقان: رئيس القرية أو الإقليم، و التّاجر، و القويّ على التّصرّف مع شدّة و خبرة.
[4] بلخ: قرية صغيرة في افغانستان. المنجد في الاعلام: 140.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo