« فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محسن فقیهی

97/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: غیبت/ مستثنیات غیبت/ برحذر داشتن مؤمن از خطر

 

یازدهمین مستثنی: برحذر داشتن مؤمن از خطر

همه مؤمنین وظیفه دارند که مؤمنین دیگر را از خطرات دور کنند و از او دفاع کنند. اگر می‌دانم که شری دامن شما را می گیرد، وظیفه دارم که به شما تذکر بدهم. بیان این خطر گاهی منتهی به غیبت می‌شود مثلا بگویم این شخصی که با شما رفت‌وآمد دارد انسان فاسدی است و اخلاق شما را فاسد می‌کند. اگر بخواهم مبهم بگویم و مشخص نکنم که کدام دوست شما فاسد است، متوجه نمی‌شوید پس باید مشخص کنم که منظورم چه کسی است تا شر او دامن شما را نگیرد. دراین حالت، مصلحت دفع شر و خطر از مفسده غیبت بالاتر است. تا می‌توان نباید اسم افراد را برد و غیبت کرد مگر این‌که راه دیگری نباشد.

در برخی از موارد در تحقق صغری برای کبرای قیاس، تردید وجود دارد که آیا این مورد هم صغرای برای این قیاس می‌تواند باشد؛ مثلا احتمال می‌دهم که فلان کس سر شما کلاه بگذارد، آیا در این صورت که یقین ندارم هم باید به شما نبت به ان فرد خاص تذکر بدهم؟ مسلّم است اگر یقین بر خطر دارم باید تذکر بدهم اما اگر یقین ندارم بلکه شک و احتمال است، شبهه مصداقیه است و نمی‌توان تمسک به اطلاق جواز تذکر کرد. در خطرات عظیم مثل این‌که احتمال می‌دهم شما را می‌کشد، باید تذکر بدهم اما در خطرات جزئی ادله حرمت غیبت به قوت خود باقی است. مسئله شر می‌تواند دنیوی یا اخروی باشد.

صاحب جواهر (رحمه‌الله) می‌فرماید: «منها تحذير المؤمن من الوقوع في الضرر لدنيا أو دين؛ كتحذير الناس من الرجوع إلى غير الفقيه، مع ظهور عدم قابليّته و من التعويل على طريقة من تعلم فساد طريقته و لأهل التحصيل عن بعض القواعد التي تعدّ من الأباطيل. و أمّا أهل البدع فقد ورد الأمر بالوقيعة فيهم».[1]

دلیل بر این مستثنی:

روایت اول: عَنْهُمْ[2] عَنْ أَحْمَدَ[3] عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ[4] عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ[5] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) قَالَ:«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ لَهُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ».[6]

سند روایت کاملا صحیح است.

«یجب» یعنی واجب و لازم است بر مؤمن که اگر برادر مؤمنش با خطری یا شری مواجه است جلو او را بگیرد و به او خبر بدهد. «یجب» حرمت غیبت را برمی‌دارد و دوران امر بین وجوب و حرمت می‌شود. تا می‌توانم نصیحت را کلی بیان می‌کنم که غیبت نباشد ولی گاهی چاره‌ای جز بیان اسم طرف ندارم و باید استدلال بیاورم که خلاف‌هایش چگونه است.

این نصیحت و دور کردن از خطر فقط در جنبه حرام نیست بلکه ممکن است در اخلاقیات باشد، مثلا قصد ازدواج با دختری دارد که من او را می‌شناسم و اگر با آن دختر ازدواج کند با اخلاقی که دختر دارد دچار مشکل می‌شود. یا اینکه خطر در امور دنیایی باشد مثلا خانه‌ای می‌خواهید بخرید که مشکلات زیادی دارد و من به شما تذکر می‌دهم.

روایت دوم: عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ[7] عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ[8] عَنْ جَابِرٍ[9] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله): «لِيَنْصَحِ الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَخَاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ».[10] امام باقر (علیه‌السلام) به صیغه امر می‌فرماید که باید افراد را نصیحت کنید همان‌گونه که خود را نصیحت می‌کنید.

روایت سوم: عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ[11] عَنْ أَبِيهِ[12] عَنِ النَّوْفَلِيِّ[13] عَنِ السَّكُونِيِّ[14] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه‌السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله): «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْشَاهُمْ فِي أَرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ».[15] در روز قیامت کسی که بالاترین منزلت را نزد خداوند دارد کسی است که در زمین خدا راه می‌رود تا خلق خدا را نصیحت کند.

مصداق این روایت شما بزرگواران هستید که قریب الاجتهاد، اهل تحقیق و منبر هستید که مردم را نصیحت می‌کنید.

این بحث خیلی روشن است و دلیل عقلی دارد و ادله شرعی به‌عنوان مؤید است. عقل می‌گوید که وقتی برادر مؤمن در خطر قرار گرفته باید از او دفاع کنم و او را راهنمایی کنم.

دوازدهمین مستثنی: شهرت به نامی

در فرهنگ مردم وجود دارد که برخی افراد به نام‌های زشتی شهرت دارند مثلا کچل، کور، شل و ... خود او هم بدش نمی‌آید و همه به آن نام او را می‌شناسند.

در غیبت دو خصوصیت مطرح بود: بیان عیب مستور؛ در این‌جا عیب مستور نیست و همه می‌دانند که کچل است بما یکرهه؛ در اینجا اگر بدش نمی‌آید و ناراحت نمی‌شود؛ پس بیان آن صفت برای او جایز است و تخصصا از غیبت خارج است نه این‌که تخصیصا خارج باشد و استثنای از غیبت باشد؛ به عبارت دیگر اصلا عنوان غیبت بر آن صدق نمی‌کند.

برخی از علما مانند صاحب مفتاح الکرامه آن را استثنا نکرده‌اند و جزء مصادیق غیبت شمرده‌اند.[16]

شهید ثانی (رحمه‌الله) می‌فرماید: «الحقّ أنّ ما ذكره العلماء المعتمدون من ذلك لجواز التعويل فيه على حكايتهم. و أمّا ذكره عن الأحياء فمشروط بعلم رضاء المنسوب اليه؛ لعموم النهي. و حینئذٍ يخرج عن كونه غيبةً. و كيف كان فلو وجد عنه معدّلاً و أمكنه التعريف بعبارة اُخرى فهو أولى». بهتر است که آن عیب علنی گفته نشود و الفاظ دیگری به کار برده شود.

اگر عنوان غیبت بر آن صدق نکند و آشکار باشد اما بدش می‌آید ممکن است عنوان «ایذاء مؤمن» بر این عمل صدق کند که از محرمات الهی است هرچند گناهش به اندازه غیبت نباشد.

مرحوم صاحب جواهر (رحمه‌الله) می‌فرماید: «لعلّه ليس من الغيبة؛ لعدم قصد الانتقاص به».[17] نباید قصد انتقاص هم وجود داشته باشد یعنی قصد شما از این لفظ نباید کوچک کردن او باشد.

ما در جای خود گفتیم که قصد انتقاص از مقدمات غیبت نیست بلکه عرف باید برداشت نقص کند نه این‌که گویند قصد داشته باشد یا نه.


[2] عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا. قال الکلینيّ(رحمه الله):«کلّما ذکرت في کتابي: عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عيسى، المراد بقولي عدّة من أصحابنا: محمّد بن يحيى [العطّار: هو إماميّ ثقة] و عليّ بن موسى الكمندانيّ [مهمل] و داود بن كورة [مهمل] و أحمد بن إدريس [القمّي: إماميّ ثقة] و عليّ بن إبراهيم بن هاشم‌ [القمّي: إماميّ ثقة]».و كلّما ذكرته في كتابي المشار إليه عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقيّ فهم عليّ بن إبراهيم بن هاشم القمّيّ [إماميّ ثقة] و عليّ بن محمّد بن عبد الله بن اُذينة [لعلّه هو عليّ بن محمّد بن عبدالله أبو القاسم بن عمران و قد یعنون بعليّ بن محمّد بن بندار: إماميّ ثقة] و أحمد بن عبد الله بن اُميّة [لعلّه هو أحمد بن عبد الله بن أحمد و أیضاً أحمد بن عبد الله بن بنت البرقي: مختلف فیه و هو إماميّ ثقة ظاهراً] و عليّ بن الحسن [الهاشمي: مختلف فیه و هو إماميّ ثقة ظاهراً].
[3] هذا العنوان مشترك بین أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعري: إماميّ ثقة و أحمد بن محمّد بن خالد البرقي: إماميّ ثقة.
[4] الحسن بن محبوب السرّاد: إماميّ ثقة‌.
[5] البجلي: إماميّ ثقة.
[7] الحسن بن محبوب السرّاد: إماميّ ثقة‌. الحسن بن محبوب السرّاد: إماميّ ثقة‌، من أصحاب الإجماع علی قول.
[8] الجعفي: مختلف فیه و ضعیف عند النجاشي.
[9] جابر بن يزيد الجعفي‌: إماميّ ثقة.
[11] القمّي: إماميّ ثقة.
[12] إبراهیم بن هاشم القمّي: مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[13] الحسین بن یزید النوفلي: مختلف فیه وهو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[14] إسماعيل بن أبي زياد السكوني‌: عامّيّ ثقة.
logo