درس خارج اصول
استاد علی اکبر رشاد
91/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الألفاظ
بِسمِ الّله الرّحمنِ الرَّحيم
ألحمدُ لِلّـهِ وَ الصَّلوةُ عَلى رسولِاللهِ وَ عَلى آلِـهِ آلِ اللهِ، وَ اللعنُ الدّائمُ عَلى أعدائِهِم أعداءِاللهِ، إلى يومِ لقاءِ اللهِ.
إلهي هَبْ لي كمالَ الإِنقطاعِ إليكَ، وَ أَنِر أبصارَ قُلوبِنا بِضياءِ نظرِها إليك، حتّي تَخرقَ أبصارُالقلوب حجبَ النورِ فَتصلَ إلى معدِنِ العظَمةِ و تصيرَ أرواحُنا معلّقةً بعزِّ قدسِك...
الفرع الأوّل) مَن الواضع وجاعل المعاني؟ هل هو الله تعالى شأنه أو هو الإنسان؟ وإن کان الله هو الواضع، فهل هو بنحو تشريعي، أو بنحو تکويني، أو لاهذا و لاذاک، بل بنحو ثالث؟ وإن کان هو الإنسان، فهل هو شخص معين أو أشخاص معينون، أو هو المجتمع، أو کل منها حسب المورد؟
الفرع الثّاني) ماهي حقيقة الوضع ومکانيکية إعطاءِ المعني للّفظ؟ أي ماهو کنه الوضع بالحمل الأولى (أي مفهوم الوضع) و الوضع بالحمل الشايع (أي واقع الوضع)؟
ويليه أقسام الوضع وتقسيماتُه، والبحث عن أسماء الإشارة، ويجوز البحث عن نظرية الدلالة على المعني المجازي أيضاً هنا.
الفرع الثّالث) اللفظ کآلة لإلقاء المعني. يشمل البحث إمکان تداخل العلاقتين أو أکثر، في «لفظ واحد» ويسمي بالإشتراک، أو في «معني واحد» ويسمي بالترادف، والبحث عن تتالي العلاقات (و إيجاد العلاقة الثانوية في طول العلاقة الأولية) و يعبر عنه بالتجوُّز؛ والبحث عن النقل وتغيير العلاقة؛ وأيضاً ينبغي البحث هنا من أنه لاشک أن التّفاهم يحتاج إلى الّلغة، و هل المعاني أو التفکير أيضاً يحتاجان إلى الّلفظ والّلغة أم لا؟ وبعبارة أخرى: يحسن البحث عن معطيات الّلفظ هنا.
الفرع الرّابع) الموضوع له في الذهن ويليه البحث عن الخبر والإنشاء وأيضاً ...
الفرع الخامس) الموضوع له في الخارج. ويليه البحث عن الدلالة الإلتزامية، و ...
الفرع السّادس) الدلالة على المعني و إستعمال اللفظ فيه. ماهي حقيقة الإستعمال؟ ويليه البحث عن شروط الإستعمال و ظروفه، وأيضاً عن تبعية الدلالة للإرادة وعدمها، أنواع الإستعمالات (إطلاق الّلفظ و إرادة شخصه، إطلاق الّلفظ و إرادة نوعه، إستعمال الّلفظ في أکثر من معني)، و أيضاً علامات الحقيقه و شروط المجاز.
الفرع السّابع) البحث عن المسائل المرتبطة بلغة الدّين،
ـ هوية لغة الدّين ونقد الآراء فيها:
ـ الحقيقة الشّرعية:
ـ الصّحيح و الأعم:
در مبحث وضع، سير و سامانهاي را كه ما پيشنهاد كرديم، به اين گونه است كه براساس منطق مبتني بر غايت بحث لفظي و کاربرد آن، يعني «تفاهم»، مباحث را سازماندهي كنيم. به نظر ما شيوهاي كه در كتب اصولي رايج، در پيش گرفته شده، از منطق بيّن و روشني برخوردار نيست. اما اگر بحث را به اين ترتيب پيش ببريم كه غايت از «محاورات لفظيه» افادهي معاني از سويي و استفادهي معاني از سويي ديگر است، و اينکه بحث لفظي ميكنيم تا به افاده و استفادهي معاني دست پيدا كنيم و متكلم ميخواهد معاني را افاده كند و مستمع ميخواهد استفاده كند. مجموعهي مسائلي كه به نحوي از انحاء مربوط به اين دو مقوله (افادهي معاني و استفادهي معاني) ميشود، بايد به نحوي مطرح و سازماندهي شود و با سير و مسير معيني پيگيري شود.
به نظر ما چهارچوب مباحثي كه به اين دو حوزه مربوط ميشود را ميتوان اينگونه طرح كرد:
1. واضع علقه بين لفظ و معنا و معطي معنا به لفظ كيست؟ بررسي اينکه چه كسي وضع معنا كرده و معنا را به لفظ اعطاء كرده است؟
2. حقيقت وضع چيست؟
3. راجع به لفظ بايد بحث شود، زيرا لفظ ابزار القاء معناست.
4. موضوعٌ له ذهني چيست؟ يعني معناي متصور در ذهن كه بناست لفظ آن حكايت كند چيست؟
5. موضوعٌ له خارجي، يعني متعلق معنا در خارج كدام است؟
6. مسئلهي استعمال و افاده.
اين شش مبحث را بايد به ترتيبي كه مطرح شد مورد بحث قرار داد؛ در پايان نيز مطلب مهم ديگري به مناسبت مطرح ميشود که به تفهم قضاياي ديني بازگشت ميکند و آن مسئلهي زبان دين است.
چون غايت در محاورات لفظيه، تفاهم يعني «افاده» و «استفاده» است و افاده و استفاده هم با اين مباحث درگير است، مناسب است كه كل مباحث را در اين شش محور سازماندهي كنيم. بسياري از مباحث ديگر هست كه در ساختارهاي رايج محور تلقي شده، كه ما آن مباحث را ذيل اين شش محور ميگنجانيم.
«ينبغي تنسيق البحث عن الدِّلالة اللّفظية والدليل اللفظي أيضا، في فروع وفصوص بمثل مايلي»
يعني مباحث بايد به ترتيبي كه در پي خواهد آمد صورتبندي شود. در مجموع نسق و نظم رايجي كه كفايه هم از آن پيروي كرده است داراي اشكالاتي است. البته شهيد صدر سامانهي تازهاي را پيشنهاد داده كه گرچه بسيار دقيقتر، جامعتر و تفصيليتر است، اما آن سير و سامانه نيز داراي اشكالاتي است.
از جمله اشكالاتي كه بر نظم و نسق رايج ميتوان مطرح كرد «فقدان منطق مبين و منسجم» است؛ به چه دليل اين پنج مسئلهاي كه مطرح ميشود عنوان اصلي شدهاند؟ چرا مباحث ديگر عنوان اصلي نشده و نيز چرا بعضي از مسائل مورد بحث واقع نشدهاند؟ يعني اشكال «عدم اطراد» و «عدم جامعيت».
همين اشكالات بر سامانهي شهيد صدر نيز وارد است، يعني پارهاي از مسائل در سازماندهي ايشان نيز بر زمين ميماند، علاوه بر اينکه اشكال ديگري به صورت اختصاصي بر ساختار پيشنهادي شهيد صدر وارد است و آن اينكه ايشان صورتبندي بحث را حول محور متكلم و سامع قرار داده است، يعني بر روي «فاعل» و نه «فعل» تمرکز کرده، درحاليكه بحث ما روي «فعل» است، زيرا بحث معطوف به «تكلم» و تفاهم، «افاده» و «استفاده» است، ولذا خوب است كه صورتبندي را براساس اين دو محور انجام بدهيم.
اگر بپذيريم كه اين شش محور، محورهاي اصلي قرار گيرند، بايد جاي يك سلسله از مسائل را كه در محورهاي متعارف وجود ندارد، در ساختار پيشنهادي مشخص كنيم. مثلاً راجع به «استعمال» كجا بايد بحث كرد؟ همچنين جاي بحثِ «تبعيت معنا از اراده در مقام استعمال» كجاست؟ همينطور بحث «مجاز» و علائم حقيقت و مجاز. اينها بحثهايي است كه در محورهاي اصلي ساختار رايج مطرح ميشوند، و هنگامي كه ما قصد پيشنهاد ساختار جديدي را داريم بايد جاي اينها را مشخص كنيم. به اين ترتيب منطقيبودن و جامعيت را در ساختار پيشنهادي خود اثبات ميكنيم.
سازماندهي ما به اين گونه است كه اين شش محور، محورهاي اصلي هستند، سپس در ذيل هر محور پارهاي از مطالب قرار ميگيرد تا محور مورد نظر كامل شود. در عين حال اين ترتيب از منطقي پيروي ميكند كه نشان ميدهد چيزي از قلم نيافتاده و جامعيت در نظر ما بوده است. اين شش محور عبارتند از:
الفرع الأوّل) مَن الواضع وجاعل المعاني؟ هل هو الله تعالى شأنه أو هو الإنسان؟ وإن کان الله هو الواضع، فهل هو بنحو تشريعي، أو بنحو تکويني، أو لاهذا و لاذاک، بل بنحو ثالث؟ وإن کان هو الإنسان، فهل هو شخص معين أو أشخاص معينون، أو هو المجتمع، أو کل منها حسب المورد؟
خداوند واضع و جاعل است يا انسان؟ اگر خداوند واضع است، جعل الهي «تشريعي» است يا «تكويني» و يا نوع سوم؟ اگر انسان واضع است، آيا «شخص» واضع است يا «جامعه» و يا هر دو اينها؟ اجمالاً شكي نيست كه بين لفظ و معنا رابطهاي وجود دارد. هنگامي كه مستمع لفظ را ميشنود، معنا به ذهن او خطور ميكند. از هر لفظي هم هر معنايي به ذهن خطور نميكند و هر لفظي هم هر معنايي را منتقل نميكند. بسا الفاظي به زبان بيايند ولي معنايي را به ذهن منتقل نكنند. بسا واژهاي براي فردي معنايي را منتقل كند، ولي نسبت به ديگري اين حالت دست ندهد. سئوال در اينجا عبارت است از اينكه آيا اين رابطه طبيعي است، يا اعتباري؟ و اگر اعتباري بود، آيا معتبِر «الله» است يا «آدمي»؟
الفرع الثّاني) ماهي حقيقة الوضع ومکانيکية إعطاءِ المعني للّفظ؟ أي ماهو کنه الوضع بالحمل الأولى (أي مفهوم الوضع) و الوضع بالحمل الشايع (أي واقع الوضع)؟
ويليه أقسام الوضع وتقسيماتُه، والبحث عن أسماء الإشارة، ويجوز البحث عن نظرية الدلالة على المعني المجازي أيضاً هنا.
در فرع دوم پرسش از اين است كه حقيقت وضع و سازِكار و فرايند اعطاي «معنا» به لفظ چگونه است؟ وضع يعني چه؟ چه اتفاقي ميافتد كه لفظي معنيدار ميشود و معناي مشخصي را ادا ميكند؟ همچنين در واقع و نفسالامر چه اتفاقي ميافتد؟ يعني يك بحث مفهومي و يك بحث مصداقي.
ذيل اين بحث پارهاي از مسائل قرار ميگيرد كه برخي از آنها در ساختارهاي ديگر و ازجمله كفايه، محور هستند. محورهايي از قبيل اقسام وضع و تقسيمات آن، همچنين بحث «اسماء اشاره» و تبعيت دلالت بر اراده هريك، محور هستند. آيا دلالت ناشي از ارادهي متكلم است؟ اگر واژهاي در خواب ادا شود معنا ندارد؟ ميتوان بحث «تجوّز» را نيز در اينجا مطرح كرد (البته در جاي ديگري نيز ميتوان بحث مجاز را مطرح كرد). مبناي طرح مجاز در اين محور هم به اين صورت است كه مجاز نيز نوعي دلالت است و بسا بتوان گفت كه تجوز هم نوعي وضع است. مگر نه اين است كه وقتي كسي كلمهاي را در ازاء معنايي به كار ميبرد، ميگوييم اين فرد وضع كرده است؟ احياناً آن كسي هم كه مرتكب تجوز ميشود و واژهاي را مجازاً در معنايي به كار ميبرد همين كار را ميكند. واژه را ادا ميكند و معنايي را اراده ميكند و براي اينكه معناي حقيقيِ اولي به ذهن مخاطب خطور نكند قرينهاي ميآورد تا مشخص شود معناي اول را اراده نكرده است. براي مثال: «رأيت اسداً» از اين عبارت ممكن است به ذهن مخاطب اسد جنگل خطور كند، اما قرينهاي هم اضافه ميكند و ميگويد: «في الحمام» ميگويد مراد من آن اسدي كه در ذهن شما هست نيست، بلكه يك پهلوان را در حمام ديدهام و به اين ترتيب با اين قرينه معناي دوم را القاء ميكند. و اين عمل، با كاري كه واضع در جعل اوليه ميكند، چندان تفاوتي ندارد.
لهذا ممكن است «مجاز» را در ذيل عنوان «حقيقت وضع» بياوريم. و البته ممكن است تقرير ديگري هم براي مجاز داشته باشيم به اين صورت كه مجاز، استعمال و كاربرد لفظ در غير معناي ما وضع له است و از باب اينكه مقابل «استعمال حقيقي» و بدون اتكاء به وضع است، مسئلهي مجاز را ذيل وضع قرار ميدهيم.
الفرع الثّالث) اللفظ کآلة لإلقاء المعني. يشمل البحث إمکان تداخل العلاقتين أو أکثر، في «لفظ واحد» ويسمى بالإشتراک، أو في «معني واحد» ويسمى بالترادف، والبحث عن تتالي العلاقات (و إيجاد العلاقة الثانوية في طول العلاقة الأولية) و يعبر عنه بالتجوُّز؛ والبحث عن النقل وتغيير العلاقة؛ وأيضاً ينبغي البحث هنا من أنه لاشک أن التّفاهم يحتاج إلى الّلغة، و هل المعاني أو التفکير أيضاً يحتاجان إلى الّلفظ والّلغة أم لا؟ وبعبارة أخرى: يحسن البحث عن معطيات الّلفظ هنا.
محور سوم عبارت است از بحث پيرامون «لفظ». به هرحال بايد ببينيم كه لفظ چيست و خصلت و هويت آن چيست؟ در اينجا از «لفظ» به مثابه ابزار القاي معنا ميتوان بحث كرد. بين «ابزار» و «معنا» علاقه و رابطهاي وجود دارد كه آن علاقه موجب ميشود معناي لفظ به ذهن خطور كند. در ذيل اين فرع نيز ميتوان پارهاي از مباحثي را كه ديگران به مثابه يك محور، به صورت مستقل بحث ميكنند آورد. براي مثال راجع به اينكه يك لفظ به دو معنا و يا بيشتر علاقه دارد (اشتراك)، و يا بين معناي واحد با الفاظ متعدد و متكثر علقه وجود دارد (ترادف) و چند لفظ بر يك معناي دلالت ميكنند، آنچنان كه با اداي هركدام از اين الفاظ معناي مشخص به ذهن خطور ميكند.
مبحث «مجاز» را در اين محور نيز ميتوان مطرح كرد، زيرا مجاز، برقراري يك علقه بين يك لفظ با معنايي است، منتها اين علقه، علقهي ثانوي است؛ يعني لفظ با يك معناي علقهي اولي دارد، وقتي گفته ميشود «مي» با آن مايع ارغوانيرنگ علقهاي دارد و آن مايع به ذهن خطور ميكند (علقهي اوليه و اصلي)؛ همچنين به صورت ثانوي بين اين لفظ با معنايي ديگر و با حفظ معناي اولي، علقه برقرار ميشود، يعني با فرض اينكه اين لفظ همچنان جايگاه خود را در معناي حقيقي دارد، معناي جديدي بر اين لفظ بار ميشود و علقهي جديدي بين آن لفظ و معنا تعريف ميشود.
فرق «مجاز» با «اشتراك» اين است كه در اشتراك اگر يك لفظ با دو معنا رابطه دارد، اين دو معنا موازي هستند و يكي اولي و ديگري ثانوي نيست؛ اما در مجاز يكي اولي است و ديگري ثانوي؛ يعني اوليّت معناي اول سر جاي خود هست و معناي مجازي معنايي ثانوي است كه به آن لفظ اعطا ميشود. در اينجا مطلب جديدي كه بار لفظ ميشود و «قرينه» و «مناسبت» ميخواهد و نميتوان هر لفظي را در هر معناي مجازي به كار برد، بلكه بايد نسبت و مناسبتي وجود داشته باشد و بگوييم شباهتي وجود دارد. اسد جنگل با اسد روي تشك كشتي با هم مناسبتي دارند كه به اين فردِ پهلوان نيز اسد ميگوييم و مناسبت اين دو عبارت است از زورمندي. و لذا به يك فرد ضعيف و معتاد نميتوان پهلوان خطاب كرد. بنابراين در مجاز بايد علقه و مناسبتي با معناي اولي لحاظ شود و با لحاظ آن علقه، معناي دوم اعطا شود. بالنتيجه معناي دوم در گرو معناي اول است و اين مناسبت تا وقتي هست كه معناي اولي حفظ شود. اما در «اشتراك» اينگونه نيست و هيچ معنايي در گرو معناي ديگر نيست. به اين ترتيب ما پيشنهاد ميكنيم كه بحث «مجاز» در كنار اشتراك و ترادف بيايد.
الفرع الرّابع) الموضوع له في الذهن ويليه البحث عن الخبر والإنشاء وأيضاً ...
برخي از بحثها همانند خبر و انشاء بايد در اين فرع مطرح شود.
الفرع الخامس) الموضوع له في الخارج. ويليه البحث عن الدلالة الإلتزامية، و ...
الفرع السّادس) الدلالة على المعني و إستعمال اللفظ فيه. ماهي حقيقة الإستعمال؟ ويليه البحث عن شروط الإستعمال و ظروفه، وأيضاً عن تبعية الدلالة للإرادة وعدمها، أنواع الإستعمالات (إطلاق الّلفظ و إرادة شخصه، إطلاق الّلفظ و إرادة نوعه، إستعمال الّلفظ في أکثر من معني)، و أيضاً علامات الحقيقه و شروط المجاز.
حقيقت استعمال چيست؟ استعمال با چه شروطي صحيح است؟ چندگونه استعمال داريم؟ يك لفظ را ميگوييم و «شخص»ي را اراده ميكنيم و يا لفظي را ميگوييم و «نوع»ي را اراده ميكنيم، و همچنين استعمال لفظ در اكثر از يك معنا و مبحث «علامات الحقيقه» و «شروط مجاز» در اينجا بحث ميشود.
الفرع السّابع) البحث عن المسائل المرتبطة بلغة الدّين،
ـ هوية لغة الدّين ونقد الآراء فيها:
ـ الحقيقة الشّرعية:
ـ الصّحيح و الأعم:
سرانجام به سراغ برخي بحثهاي كاملاً خاصِ زبان دين ميرويم كه عبارتند از هويتشناسي زبان دين و زبان ديني، مسئلهي «حقيقت شرعيه» و «الصحيح و الاعم» و امثال اينها.
اين صورتبندي كلي و زيرفصلهايي است كه به نظر ما ميتوان در اين ساختار گنجاند و مباحث را مطرح كرد.
به نظر ما ساير سازماندهيها يا فاقد منطق روشن هستند و يا اطراد و جامعيت ندارند و تصور ميكنيم سازماندهي ما:
اولاً منطق روشني دارد و همانطور كه ملاحظه ميكنيد در همهجا «معنا» محور است، چراكه غرض از كاربرد لفظ، افاده و استفادهي معناست.
ثانياً سازماندهي ما جامع است و همهي مباحث را سازماندهي منطقي كردهايم. درحاليكه ساير سازماندهيها اشكال دارند.
البته شهيد صدر منطق خوبي را پيشنهاد داده ولي به نظر ما منطق ايشان نيز دوپاره شده است، زيرا گفتهاند يا با «متكلم» سروكار داريم و يا با «سامع» درحاليكه ما تمام مبحث را حول محور «معنا» يا «تفاهم» صورتبندي کردهايم. پس اطروحهي شهيد صدر در تنسيق نيز از اين جهت كه بر محور «متكلم» و «سامع» تمرکز دارد، دچار اشكال است، درحاليكه مسئلهي ما لفظ و ادلهي لفظيه است و بايد لفظ و معنا و يا فعل و انفعالي كه از متكلم و سامع صادر ميشود را محور كنيم. والسلام