« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: مباحث الألفاظ
 در جلسه‌ي گذشته الهي‌بودن واضع و اينكه حق‌تعالي واضع لغات و جاعل رابطه و علاقه‌ي بين لفظ و معنا بودند كه عمدتاً منسوب به ميرزاي نائيني بود مورد بررسي قرار داديم و اشكالاتي كه به نظر مي‌رسيد بر بيانات ايشان وارد است را مطرح كرديم.
 
 منشأ وضع از ديدگاه شهيد صدر
 مرحوم شهيد صدر هم بر نظريه‌ي الهي‌بودن وضع ايراد كرده‌اند و هم نظريه‌ي بشري‌بودن را ارزيابي كرده‌اند و در آخر نظريه‌اي را ارائه كرده‌اند. ايشان بر عدم امكان بشري‌بودن وضع، دو دليل از كتاب «اجود التقريرات» كه تقريرات اصول مرحوم ميرزاي نائيني توسط آقاي خويي است نقل مي‌كنند:
 1. لغات بسيارند و چه در لفظ و چه در معنا، داراي دقائق و ظرائف فني فراوان هستند و عادتاً مشكل است كه فرد يا جماعتي بتوانند اين‌همه وضع را انجام بدهند.
 2. اگر واضع بشر معين باشد، و اگر در تاريخ كسي توانسته باشد يك نظام منسجم و بسيار دقيق اين‌چنيني را به وجود بياورد، حتماً شناخته مي‌شد و نام او در تاريخ ثبت مي‌شد.
 ايشان براساس اين دو استدلال نقد خود را شروع مي‌كنند: «و قد نوقش في كلا هذين الأمرين من قبل أنصار الاتجاه الثاني: بأن مدعي بشرية الوضع لا يفترض وجود شخص معين من البشر قد قام بإبداع كل هذا النظام اللغوي الدّقيق، و إنما يدعي أن الإنسان بذكائه الملهم من قبل الله سبحانه و تعالى اتجه - نتيجة إحساسه بالحاجة إلى التفاهم مع الآخرين من بني نوعه - إلى استخدام الأساليب البدائية الساذجة في بادئ الأمر من الإشارات و التصويرات و تقليد الأصوات في مقام التعبير عما يدور في ذهنه و نقله إلى الآخرين.» (بحوث في علم الأصول، ج 1، ص 38)
 در اينجا شهيد صدر نظر طرفداران بشري‌بودن واضع را نقد مي‌كند. ايشان مي‌گويد نگفته‌اند كه يك نفر مشخص واضع كل زبان است تا شما ايراد بگيريد كه چنين كاري از يك نفر برنمي‌آيد. اينگونه نيست كه فرد واحدي اين كار را كرده باشد بلكه افرادي با كمك گرفتن از ذكاوت ملهم از قبل خداوند به جعل لفظ و ايجاد علقه، اقدام كرده‌اند و در ابتدا نيز بسيار بسيط و ساده بوده و در وهله‌ي اول بسا به اشارات و نقش‌كشيدن و با تقليد صداها و امثال اين اعمال مطالب خود را به ديگران منتقل مي‌كرده‌اند، ولي به تدريج روش‌هاي جعل لفظ و شيوه‌هاي انتقال خطورات توسعه و تكامل پيدا كرده و تبديل به آن چيزي شده كه الان هست. بنابراين خبرگان نسل‌هاي مختلف بشر در ساخت زبان نقش‌آفرين بوده‌اند و نه يك فرد معين.
 
 نقد نظر شهيد صدر
 أقول: وما يستفاد من مطويات قول المحقق النّائينی، المدعی نفسُه (وهو کون ظاهرة اللغة ملهمة من قبل الله و و مودّعة فی طبع البشر) مع قليل من التفاوت! (من إحتمال إيحائه إلی نبی من أنبيائه).
 در نقد نظر شهيد صدر مي‌گوييم: ظاهراً در بياني كه از ميرزاي نائيني نقل كرده‌ايد و در عين حال نقد نيز كرده‌ايد، چيزي جز اين چيزي كه فرموديد نبود. ظاهراً تبيين شهيد صدر تفاوتي با فرمايش ميرزاي نائيني ندارد كه پديده‌ي لغت ملهم از قِبل‌ الله است و در طبيعت بشر به وديعت نهاده شده، منتها ميرزاي نائيني اضافه كرده بودند كه بسا بتوان گفت كه پيامبري از پيامبران خدا زبان را آورده است. درواقع الهي‌بودن منشأ پيدايش علاقه‌ي بين لفظ و معنا و پديده‌ي زبان به اين معناست كه خداوند متعال الهام فرموده و در طبيعت بشر اين استعداد را تعبيه فرموده‌اند و اين چيزي جز فرمايش آقاي نائيني نيست.
 ثم قال (شهيد صدر): «هذا، و لكن بالإمكان أن تُذكر في قبال إتجاه بشرية الوضع مبعداتٌ أخرى. منها - أنه كيف قدر لإنسان ما قبل اللغة البدائي أن يلتفت إلى إمكانية الإستفادة من الألفاظ و وضعِها بإزاء المعاني لو لا إلهام من الله تعالى و تدخُّلٌ منه بهذا الشّأن.» (همان، ص 85)
 سپس ايشان مي‌گويند بر بشري‌بودن وضع اشكالات ديگري نيز وارد است و دو اشكال ميرزاي نائيني را قبول نمي‌كند.
 اينكه اولين انسان‌ها ملتفط شوند كه امكان دارد الفاظ را به استخدام دربياورند و در قبال معاني قرار بدهند، اگر به الهام الهي نبوده پس چگونه ممكن شده است؟ خداوند متعال الهام كرد كه انسان تو مي‌تواني واژه بسازي و واژه را در قبال معاني قرار بدهي و هر معنايي را كه خواستي با اين واژه‌ها اراده كني.
 در جواب عرض مي‌كنيم:
 «الإلهام من الله تعالى إمكانيةَ الإستفادة من الألفاظ و وضعَها بإزاء المعاني، لايعد وضعاً ولايقتضی أنيکون الله هو الواضع، بل کماقال هو أعطاء إستعداد خاص للبشر لإستخدام هذه الإمکانية وبس.»
 الهام از ناحيه‌ي خداوند به بشر كه امكان دارد الفاظ را استفاده كني و در قبال معاني قرار بدهي، وضع نيست كه بگوييم خداوند وضع كرد و به اين معنا نيست كه بگوييم خدا واضع است، باز هم انسان وضع مي‌كند ولي خداوند الهام كرده است كه وضع كند. اين درواقع همان اعطاء استعداد ويژه‌اي به بشر است كه بتواند الفاظ را استخدام كند.
 اشكال ديگري كه شهيد صدر مطرح كرده‌اند عبارت است از: «أن ظاهرة اللغة في ضوء المسالك المعروفة في تفسير الوضع تتطّلب درجة بالغة من النضج الفكري و التطور الإجتماعي تؤهل الإنسان البدائي لفهم معاني التعهد و الإلتزام أو الجعل و الإعتبار مع أن مثل هذه المرتبة من النضج العقلي و الإجتماعي إنما حصل للإنسان في مراحل متأخرة عن صيرورته إنسانا إجتماعيا قادراً على التفهيم و نقلِ أفكاره إلى الآخرين.» (همان‌جا)
 شهيد صدر مي‌فرمايد پديده‌ي زبان در چارچوب نظريه‌هايي كه راجع به تفسير حقيقت وضع وجود دارد، ساده نيست و رتبه و درجه‌اي از نضج فكري و تطور اجتماعي را مي‌طلبد كه براي انسان ابتدايي اهليتي ايجاد كند تا بفهمد كه اصلاً جعل چيست، اعتبار كدام است، و مسئله بسيار پيچيده است و انسان ابتدايي چنين چيزي را درك نمي‌كرده است. انسان بعدها به يك نضج و سختگي عقلي و اجتماعي رسيده است كه توانسته اين چيزها را درك كند و انسان از زماني كه انسانِ اجتماعي شده است فهميده است كه مي‌تواند تفهيم كند و افكار خود را به ديگران منتقل كند.
 در جواب عرض مي‌كنيم:
 أولاً: الإنسان کان مجبولاً بالحيات الإجتماعی و مجبوراً بالمراودة والمحاورة من أول يوم خُلق، ولعله کان متفطناً بلوازم هذه العزيمة أيضاً ومنها التفهم و التفهيم. ثانياً: قد ثبت عندنا معاشرَ الموحدين أن الله حين خلق أول بشر بعثه نبياً ذاشريعة، والشريعة من شروط الحيات الإجتماعی ويستلزم إستخدام اللفظ و المعنی، فتقريره لايلائم مع النظرة التوحيدية لخلق الإنسان، والعجب من هذا الشهيد المبرور التفوه بمثل هذاو إن تدارک هذا بعد کما يإتی.»
 اولاً زيست اجتماعي جبلي و فطري انسان است، مگر انسان در ابتدا انفرادي زندگي مي‌كرد و بعد از آن اجتماعي شده است؟ فلاسفه گفته‌اند انسان اجتماعي‌الطبع است و حرف درستي نيز هست. علاوه بر نظر فلاسفه در نقل و نص قدسي نيز شواهد بسياري است كه آدمي اجتماعي خلق شده است. چون اجتماعي خلق شده مجبور به مراوده و برقراري مناسبات بوده و برقراري مناسبات نيز او را مجبور به محاوره و مكالمه با ديگران كرده است. و نتيجتاً از همان اول به لوازم اين مسئله مهم تفطن داشته است كه بايد اجتماعي زندگي كند و مراوده داشته باشد و مراودات نيز مستلزم اين است كه با ديگران محاوره كند، پس به اين ترتيب مي‌فهمد كه بايد تفهيم و تفهم هم بكند. به لحاظ ديني نيز همين‌گونه است. ما معتقديم اولين انساني كه خلق شد خودْ پيامبر بود، شريعت آورد و داشتن شريعت مستلزم محاوره است و طبعاً وقتي بشر در اين حد از رشد بوده كه شريعت نياز داشته، پس مي‌توانسته حرف هم بزند. البته بعد از اينكه اين شهيد بزرگوار نظر خودشان را مي‌دهند مشخص مي‌شود كه چنين استدلالي را قبول ندارند.
 اشكال سوم شهيد بر نظريه‌ي بشري‌بودن وضع عبارت است از: «و منها ـ أنه لو سلم إدراك إنسان ما قبل اللغة لمثل هذه القضايا المعنوية الدقيقة، مع ذلك يقال: كيف قدر لهذا الإنسان أن يُفهِم الآخرين و يتفاهم معهم و يتفق في تلك الأفكار؟ لأنها ليست على حد القضايا الساذجة المحسوسة في الخارج لكي يمكن التفاهم عليها بالرموز و الإشارات.» (همان‌جا)
 فرض كنيم كه بشر از همان ابتدا توان درك اين قضاياي پيچيده را داشته است، انسان چگونه اين موضوع را به ديگران فهماند؟ بشر از ابتدا فهميد كه بايد از واژه استفاده كند، بايد به غير مي‌گفت كه بايد از واژه استفاده كنيد و من هم اين كلمه را مي‌خواهم در قبال اين معنا قرار بدهم. اين موضوع نيز سخت است و مطلب به اين سادگي نيست.
 در جواب عرض مي‌كنيم:
 «الإستبعاد ليس فی محله، لأنّ الإفهام و التفاهم بين آحاد البشر کان إحدی أمورها الفطرية للتزوُّد والتعايش، مثل الأکل والشرب، الإسکان و الإيواء، الإسمتاع من الزواج و التناسل، و طلب العلم و کشف الحقايق، و... ؛ إن عد الإفهام و التفاهم بعيداً عدت الأمور الأخر أبعد.»
 اين استبعاد موضوعيت ندارد، همانطور كه انسان فهميد چطور مي‌تواند واژه را در قبال معنا قرار بدهد و براي اراده‌ي مرادات خود الفاظ را به استخدام دربياورد، به همين صورت مي‌توانسته به ديگران انتقال بدهد و ديگران نيز مثل او بودند و مي‌دانستند كه مي‌توان واژه را به كار گرفت و در قبال هر معنا، لفظي را قرار داد. همانطور كه اين درك به صورت فردي ممكن بود به صورت جمعي نيز ممكن بود، زيرا همه‌ي افراد همين حالت را داشتند. يكي از فطريات بشر همين خصوصيت بوده و فطريات ديگري هم داشته و اگر اين فطريات را نداشت كه اصلاً اجتماع تشكيل نمي‌شد و اگر اجتماع تشكيل نمي‌شد تناسل و تداوم نسل رخ نمي‌داد و بشر همان ابتدا منقرض مي‌شد.
 اشكال چهارم شهيد صدر عبارت است از: «أنه كيف نفسر إتفاق مجموعة من الناس على لغة معينة، فهل كان ذلك من باب أنهم جميعا قد إنقدح في أذهانهم صدفةً أنّ لفظةَ الماء يناسب وضعها بإزاء المعنى المعين و لفظةَ الهواء بإزاء المعنى الآخر و هكذا، و أن ذلك حصل عند أحدهم ثم أتبعه فيه الآخرون و إلتزموا بقراره؟ أما الأول[الإنقداح صدفةً] فبعيد جداً بحساب الإحتمالات؛ و أما الثّاني[الحصول عند أحد وإتّباع الآخرين]، فغير متناسب مع وضع إنسان ما قبل اللغة البدائي، فان حالة التبعية الجماعيةِ الرئيسَ أو شيخَ عشيرة مثلا إنما حصلت في تاريخ الإنسان متأخراً عن ظاهرة اللغة بكثير.» (همان‌جا)
 ايشان مي‌گويد در هر صورت ما الان مي‌بينيم كه زبان معيني بين ابناء بشر در يك منطقه منتشر و متعارف است. بنابراين يكي از اين دو شيوه مي‌تواند به اين واقعيت منتهي شده باشد، اول) تصادفاً همه يكباره همين مطلب به ذهنشان خطور كرده است كه مثلاً لفظ «آب» را در مقابل اين مايع بي‌رنگ قرار دهند؛ دوم) يك نفر اين كار را كرده و ديگران نيز از او پيروي كرده‌اند. شهيد صدر مي‌گويد اولي قابل قبول نيست زيرا اين احتمال بسيار ضعيف است. اما اينكه بگوييم يك نفر، مثلاً رئيس قبيله جعل كرده و بقيه تبعيت كرده‌اند، اينكه رياستي باشد و شيخ عشيره‌اي شناخته شود، متأخر از مسئله‌ي زبان است و زبان زماني بوده كه قبيله‌اي، طائفه‌اي و كشوري وجود نداشته و درنتيجه اين فرض هم درست نيست.
 در جواب مي‌گوييم:
 «أما الإنقداح صدفةً فلم يدع ذالک أحد، وأما الحصول عند واحد وإتباع الآخرين، إذا لمينحصر الواضع فی شخص معين أو أشخاص معينين مثل شيخ العشيرة أو خبراء المجتمع الإنسانی فلايرد عليه قدح.»
 كسي چنين حرفي را نزده كه بگوييم به حساب احتمالات قابل قبول نيست، كسي نگفته تصادفاً جمع عظيمي از انسان در يك منطقه‌اي از جهان به صورت همزمان به ذهنشان خطور كرده كه كلمه‌ي آب را در مقابل آن مايع قرار دهند، درنتيجه جاي طرح ندارد.
 اما اينكه بگوييم يك نفر جعل كرده، سپس ديگران از او پيروي كرده‌اند، اگر بگوييد يك نفر به نام شيخ عشيره جعل كرده و ديگران تبعيت كرده‌اند يك مقدار مشكل به نظر مي‌رسد [1] ، اما اگر بگوييم خبراء جامعه‌ي انساني و بلكه به اين هم محدود نكنيم و بگوييم همه‌ي انسان‌ها حق داشته‌اند و ممكن است كه واژگاني را در قبال معانيي قرار بدهند، مشكل رفع مي‌شود. شما چرا به شيخ عشيره و رئيس قبيله محدود مي‌كنيد؟ وانگهي چه كسي گفته است كه شيخ عشيره و رئيس قبيله از ابتدا در جمع بشر نبوده است؟ يا همانند حضرت آدم نبي بوده است، كه حضرت آدم هم نبي بوده و هم شيخ عشيره و لابد چيزي را مي‌فرموده، ابناء نيز از او تبعيت مي‌كردند. چه كسي گفته است نظام قبيله‌اي و عشيره‌اي متأخر از زبان است؟ بشر از ابتدا به صورت گروهي زندگي مي‌كرده (حال هر اسمي كه اين گروه داشته است) و زبان هم در همين بستر پديد آمده است.
 سرانجام ايشان گفته‌اند، اصلاً به نظر مي‌رسد اين مبعدات و اشكالاتي كه مطرح كرده‌ايم موجب نمي‌شود كه درخصوص وضع نظريه‌ي بشريت را بپذيريم و يا نظريه‌ي الاهيت را مطلقاً بپذيريم و به گونه‌اي شهيد صدر مجدداً به فرمايش ميرزاي نائيني برمي‌گردد. مي‌فرمايد: «فيكون من المعقول إفتراض أنّ مجموعةً متقاربة من النّاس في مواطن العيش و ظروفِهم الطبيعية قد إتفقوا فيما بينهم تدريجاً على إختيار ألفاظ مخصوصة و تعيينها بإزاء معان مخصوصة بشكل بدائي ساذج ثم تطوّر ذلك عندهم بمرور الزّمن و تنامي خِبراتِهم.» (همان، ص 86)
 شهيد مي‌گويد به نظر مي‌رسد نظريه‌ي معقول به اين صورت باشد كه جماعت نزديك به همي از مردم در موطن‌هاي زيستي و در بسترها و ظروف طبيعي كه با هم زندگي مي‌كرده‌اند، به تدريج واژگان خاصي را برگزيده‌اند و در مقابل معاني مخصوصي قرار داده‌اند، اين فرايند در ابتدا به صورت خيلي ساده بوده، سپس به مرور زمان تطور پيدا كرده و به موازات زمان و بسط خبرويتِ خبرگان زبان پيچيده‌تر شده است. اين نظر شهيد كمابيش پذيرفته است، هرچند جاي بحث دارد و بايد اين نظريه را تكميل كرد. والسلام.


[1] . و البته در بسياري از مواقع همين شكل نيز ممكن است و پيش آمده است. مثلاً رهبري يك كلمه را وضع مي‌كند و بقيه هم همان عبارت را مي‌پذيرند و عمل مي‌كنند. عبارت «اقتصاد مقاومتي» كه توسط رهبري معظم وضع شده است در اقتصاد پيشينه‌اي ندارد ولي در كمتر از يك سال كاملاً پذيرفته شده و مورد قبول جامعه است.
logo