درس خارج اصول
استاد علی اکبر رشاد
91/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث الفاظ
وضع
الفرع الثّانی:حقيقة الوضع:
هناک آراء و وجوه، نبحث عنها فيمايلی رأياً تلو رأی:
1. عند الفلاسفة والمناطقة للأشياء وجودات أربعة: إثنان منها حقيقيّان وهما الوجود الخارجی و الوجود الذّهنی، و إثنان منها إعتباريان و هما الوجود الّلفظی و الوجود الکتبی؛ فعلی هذا فحقيقة الوضع عندهم تکون عبارةً عن «إعتبار الّلفظ وجوداً للمعنی»، وهذا بنوع من التّنزيل، فکأنّه فُرض الّلفظ مُظهِراً لماهية المعنی.
حقيقت وضع
مطلب دومي كه در مبحث «وضع» بايد طرح شود و نوعاً نيز به عنوان مبحث اول هم عنوان ميكنند «حقيقت وضع» است. حقيقت وضع چيست؟
درواقع كلمهي «وضع» گاه به معناي مصدري استعمال ميشود و گاه به معناي اسم مصدري، پس در دو معنا ميتوان پرسيد كه: فعل وضعكردن چيست؟ آنچه كه به مثابه وضع واقع ميشود چيست؟
در اين مبحث آراء گوناگوني عنوان شده است و يكي از قديميترين آراء تلقيي است كه بين منطقيين و فلاسفه مطرح است. مشهور است كه ميگويند هر چيزي داراي چهار وجود است:
1. وجود خارجي،
2. وجود ذهني،
3. وجود كتبي،
4. وجود لفظي.
براساس اين تقسيم به فلاسفه و منطقيون نسبت داده ميشود كه «لفظ» را براي «معنا» وجودي ميانگارند، زيرا از «وجود لفظي» در مقابل وجود خارجي و ذهني. درنتيجه «وضع» در نزد فلاسفه بايد عبارت باشد از: «اعتبار لفظ چونان وجود، براي معنا» و اين تعريف نيز از رهگذر تنزيل و تنظير بيان ميشود؛ همانطور كه وجود خارجي ذهن، ماهيت را اظهار ميكند، وجود ذهني هر چيزي، آن چيز را در عالم ذهن به منصه ظهور ميآورد. همچنين «وجود كتبي» هر چيزي، ماهيت آن معنا را در عالم كتابت آشكار ميسازد؛ و «وجود لفظي» آن نيز در عالم الفاظ كه عالم لغت و لسان است، آن معنا را به منصه مينشاند و ظاهر ميسازد و مظهر ماهيت معنا در عالم لغت است.
براين اساس بايد «حقيقت وضع» در نزد فلاسفه و مناطقه، عبارت باشد از «اعتبار لفظ، چونان وجود، براي معناي مورد نظر»
به اين ترتيب از نظر فلاسفه و منطقيون هر چيزي داراي چهار وجود است كه دو تا از آنها وجود حقيقياند (وجود خارجي و وجود ذهني) و تابعِ اعتبارِ معتبر نيستند. در خارجِ ذهن اگر چيزي وجود دارد، حتي اگر انسانها نيز وجود نداشته باشند آن چيز وجود دارد، كما اينكه «وجود ذهني» نيز در خارجِ ديگر و نفسالامر ديگري به نام «ذهن» وجود دارد، حال ما اعتبار كرده باشيم يا نكرده باشيم. اگر شما چيزي را مشاهده كرديد تصويري از آن شيء به ذهن شما راه پيدا ميكند، و اين اتفاق تابعِ اعتبارِ معتبر نيست كه مثلاً بگويد من قصد ميكنم صورتي از اين شيء در ذهن ما حاضر شود. بنابراين وجود ذهني نيز حقيقتي در خارج است كه در فلسفه ادلهي خاص آن اقامه شده كه آن هم يك وجود است و منشأ آثار خاص خود است. به اين ترتيب به دليل اينكه اين دو وجود (وجود خارجي و وجود ذهني) وجود حقيقياند به اين دليل كه جعل برنميدارند و تابع اعتبارِ معتبر نيستند.
اما اشكالاتي بر اين نظر وارد است
وفيه:
أولاً: إن صحّ التعبير عن مثل هؤلاء بالوجود، يمکن تکثيره بأنحاء أخری، من «التمثاليّة» من طريق صنع تمثال کل شئ، و «السايبرية» باصطناعه بمدد الحاسوبة والکامبيوتر، و «السمبولکية» من طريق وضع السّمبوليّات الأخری غير الّلفظ (من الإشارات والتصويرات، الأشکال والأشياء، الألوان و غيرها من الدّالاّت الطبعيّة والوضعيّة) مثل دلالة خروح الدّخان من بناية الفاتيکان، لإنتخاب البابا! و حرکة الرايات السّود والمواکب لحلول المحرم الحرام عند الشيعة، وهکذا...
اول: اگر تقسيم به «وجود كتبي» و «وجود لفظي» صحيح باشد و اين دو نيز نوعي وجود قلمداد شوند، سئوال ميكنيم كه چرا محدود به چهار وجود شده است، زيرا وجود قابل تكثير است. شما مثلاً ميتوانيد عكس يك شيء را بكشيد و همان خاصيتي را كه لفظ و كتابت دارد، عكس هم دارد و بعد به آن «وجود تمثالي» اطلاق كنيد. در عالم مجازي و سايبر، نه يك شيء كه همهي عالم گويي از نو ساخته شده و عالم ديگري به نام عالم مجازي به وجود آمده است، و حوزهي سايبرنتيك تبديل به يك حوزهي وسيع شده كه فلسفهي خاص خود را دارد. در آنجا نيز بسياري چيزها منعكس هستند و شايد بتوان از آن به «وجود سايبريه» تعبير كرد. و يا ميتوان براي هر شيء يك سمبل وضع كرد و انواع سمبل را وضع كرد، مثلاً سمبل اشاري، يعني شما ميتوانيد اشاره كنيد و با اشارهكردن آن معنا ظاهر شود، اين نيز همان خاصيت كتابت و لفظ را دارد. همچنين با تصوير و اشكال؛ بعضي از اشكال نماد بعضي از معاني هستند. بسياري از اشكال هستند كه معناي خاصي دارند، مثلاً مثلث يعني احتياط، دائره يعني محدوديت. بعضي از اشياء نماد هستند، برخي الوان نيز نماد هستند، مثلاً رنگ سرخ يعني خطر و اين رنگ معنايي را ظاهر ميكند و معنادار است. همچنين بعضي علائم وضعي هستند كه به معاني خاصي دلالت ميكنند، وقتي ميخواهند پاپ را در واتيكان انتخاب كنند، همهي مردم در رم به خيابانها و پشت بامها ميروند تا ببيند چه زماني دود آبي از ساختمان واتيكان خارج ميشود كه معناي انتخاب پاپ را ميدهد. و يا در جهان شيعه هنگامي كه هيئتهاي عزاداري با پرچمهاي سياه به خيابان ميآيند ميگويند محرم شده است. اگر كسي تاريخ هم نداند ميفهمد كه اين حركت يعني محرم و عزا. همگي اينها معنيدار هستند، حال سئوال ميكنيم چرا اينها را عوالم ندانيم و وجودات قلمداد نكنيم؟
ثانياً: کيف يمکن إعطاء الوجود من قبل غير الله؟ فهو ليس إلاّ تمثيلاً و تشبيهاً لتسهيل التعليم.
دوم: آيا كسي غير از خداوند ميتواند اعطاء وجود كند؟ اگر تعبير «وجود كتبي» و يا «وجود لفظي» درست باشد، مگر ميشود هر كسي اعطاء وجود كند؟ بنابراين اين تعابير خيلي جدي نيستند و بيشتر جنبهي آموزشي دارند.
ثالثاً: سلّمنا، کيف يکون الّلفظ الّذی يتشکل من الأصوات التی هی من الکيف المسموع الّذی هو من الأعراض، وجوداً للمعانی الّذی يمکن أن يکون بعضها من الجواهر؟ و بعبارة أخری: کيف يمکن أن يُظهر العرضُ الجوهرَ؟ لأنّه لابدّ أن يُظهر الوجودُ الماهيةَ، کما يتّفق الأمر فی الوجودين الخارجی والّذهنی.
سوم: شما ميگوييد لفظ، وجودِ معناست، ما ميگوييم لفظ از اصوات تشكيل شده، اصوات نيز از اعراض هستند، و صوت كيف مسموع است، شما لفظي را براي اداي جوهري جعل كردهايد، مثلاً «زيد» و يا «ديوار». چگونه ممكن است «صوت» كه از اعراض است و كيف مسموع است، براي جوهري وضع شود؟ در اينجا اشكال ميكنيم كه ماهيت جوهري به وجود عرضي اظهار شده است.
رابعاً: يجب أن يکون التنزيل منشأً لترتب أثر معين؛ أثر النّار الخارجية مثلاً هو الإحراق، لايترتّب هذا الأثر علی لفظة «النّار» قطُّ، بعد أن نزّلناه منزلة الجوهر الخارجی المسمّی بالنّار.
چهارم: اينكه ميگوييم به «وجود» تنظير و تنزيل كردهايم، هر تنزيل و تنظيري بايد اثري داشته باشد، در اينجا چه اثري وجود دارد؟ وقتي ما ميگوييم نار خارجي، اين نار داراي اثري است به نام احراق و حرارت، آيا لفظ و يا كتابت كلمهي «نار» اين خصلت را دارد؟
[1]
خامساً: فما بالهم فی حال الکلمات الغير الإسميّة التی ليست کالمُظهِر والمَظهَر لمعنی ماهوی إسمی؟
پنجم: همهي مثالهايي كه در اين باب مطرح ميشود، الفاظ اسمي و براي معاني اسمي است، مثلاً بچهي فردي به دنيا آمد و اسم او را زيد گذاشت. در اينجا ساير كلمات و يا افعال چه وضعيتي دارند؟ درخصوص آنها چه ميگوييد؟ آيا در آنجا وجودي مطرح است و لفظ ميتواند وجود قلمداد شود؟
سادساً: الإعتبار من أدق الأمور العقلائيّة، إن کان الوضع هو إعتبار اللفظ کالوجود للمعنی، فکيف يمکن للأطفال و العوام أن يفعلوا هذه المکانيکيّة، رغم طرائفه و ظرائفه الکثيرة!
ششم: اشكال آخر اينكه، وقتي ميگوييد «جعل»، اعتبار است و وجود لفظي نيز يك وجود اعتباري است و معتبِر، لفظ را به مثابه وجود براي معنا اعتبار كرده است، بايد توجه شود كه بحثهاي اعتبار و حقيقت و امثال اين مباحث، بحثهاي پيچيدهي فلسفي هستند و از دقيقترين امور عقلايي همين اعتبارات و اعتباريات است. از مباحث ادراكات اعتباري كه بسيار دقيق و پيچيده است و مرحوم محقق اصفهاني براي اولينبار در بين فيلسوفان مسلمان مطرح كرده و پس از او علامهي طباطبايي به تفصيل وارد شده و نظريهي اعتباريات را مطرح كرده و بحثهايي كه راجع به فعل اعتبار است و عالم حيات كه پر از اعتباريات است، به گونهاي كه گفتهاند اگر اعتباريات نميبود، فلسفه نبود، همچنين عالم وجود و مناسبات انساني به اعتباريات ميچرخد. اگر اعتباريات را لغو كنيم و از حيات بشر برداريم، اصلاً حيات بشر نميچرخد و بدتر از جنگل ميشود. با همين اعتباريات است كه يكي رئيس است و ديگري مرئوس است و فرد ديگري معاون است، همينطور زوجيت و يا مالكيت اعتباري است. بنابراين با حذف اعتباريات حيات بشر مختل ميشود و فلسفه ازبين ميرود.
با اين توضيح آيا ميتوان گفت كه چنين فرايند پيچيدهاي برعهدهي انسان عادي و عامي باشد؟ حتي كودكان نيز بر روي اشياء و وسايل مختلف اسم ميگذارند و مدتها از آن اسم استفاده ميكنند.
البته اين شش اشكالي كه مطرح كرديم ميتوان به نحوي توجيه كرد و پاسخ داد كه انشاءالله در جلسهي آتي مطرح خواهيم كرد. والسلام.
[1] . البته اين اشكال پاسخ دارد، هرگز آثاري كه بر وجود خارجي مترتب است، حتي بر وجود ذهني مترتب نيست تا چه رسد به وجود لفظي.