« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: مباحث الألفاظ
  ـ وضع
 نظريه‌ي سوم از نظريات مربوط به «حقيقت وضع» متعلق به محقق نائيني است كه در جلسه‌ي گذشته به صورت اجمالي توضيح داده شد. گزيده‌ي عبارات ايشان درخصوص حقيقت وضع عبارت است از: «اللّه تبارك و تعالى هو الواضع الحكيم جعل لكل معنى لفظاً مخصوصاً باعتبار مناسبة بينهما مجهولة عندنا و جعله تبارك و تعالى هذا واسطة بين جعل الأحكام الشرعية المحتاج إيصالها إلى إرسال رسل و إنزال كتب و جعل الأمور التكوينية التي جبل عن اعتبار أي معتبر و فرض أي فارض» (اجود التقريرات، ج 1، ص 11)
 در جاي ديگري فرموده‌اند: «فالوضع جعل متوسط بينهما لا تكويني محض حتى لا يحتاج إلى أمر آخر و لا تشريعي صرف حتى يحتاج إلى تبليغ نبي أو وصى بل يلهم اللَّه تبارك و تعالى عباده على اختلافهم كل طائفة بالتكلم بلفظ مخصوص عند إرادة معنى خاص». (همان، ص 12)
 همچنين در جاي ديگر فرموده‌اند: «أن حقيقة الوضع هو التخصيص و الجعل الإلهي (همان، ص 13)
 «فحقيقة الوضع ـ بمعناه المصدری ـ عنده (قد) عبارة عن تخصيصه وجعله تبارک وتعالی لکلّ معنی لفظاً مخصوصاً بإعتبار وجود مناسبة بينهما، جعلاً يتوسّط بين التّشريعی الصّرف والتّکوينی المحض، من طريق إلهامه إلی عباده بالتكلم بلفظ مخصوص عند إرادة کل معنى؛ لايحتاج ألی الذکر أنّه تکلَّم عن الوضع بالمعنی المصدری فقط؛ مر نقد رأيه فی الواضع».
 خلاصه نظر محقق نائيني به اين صورت است كه ايشان حقيقت وضع را به معناي مصدري تبيين مي‌كنند، يعني آنچه كه واضع انجام مي‌دهد. البته ما حول محور وضع به معناي اسم مصدري بحث مي‌كنيم.
 
 نقد نظر محقق نائيني
 به رغم اينكه ايشان به تفصيل در تهذيب و در تقريراتشان به‌خصوص در اجود التقريرات، به اين مبحث پرداخته‌اند، اما به نظر مي‌رسد بيانات ايشان يك مقدار مشوش است و اگر كسي بنا باشد ايراد بگيرد ممكن است بگويد در بيانات ايشان تعارض وجود دارد و دقيق نيست.
 أوّلاً: لم يبيّن ما هی ماهيّة المناسبة الّتی توجد بين الّلفظ والمعنی الموضوعِ له؟ ولم يذکر لهذا الدّعوی البنيویّ لاأقل من مثال واحد وشاهد فارد!
 قال: باعتبار مناسبة بينهما «مجهولةٍ عندنا» ؛ کيف يمکن للإنسان أن يعمل فی إطار بلاعلم مطلقاً، هل يصدر هذا قهراً وهو مجبور؟ فيکون مجبولاً فهذا ليس إلاّ مما يسمی بالتکوين.
 اشكال اول: ايشان فرموده‌اند مناسبتي بين لفظ و معناي موضوعٌ‌له وجود دارد و خداوند به انسان الهام كرده كه واژگان را با رعايت مناسبتي كه بين لفظ و معنا وجود دارد، به كار ببرد. پرسش اول ما اين است كه اين مطلب بسيار مهم كه مبناي نظريه‌ي شماست كه مناسبتي بين واژه و معنا وجود دارد، اين مناسبت چيست؟ مناسب بود در اينجا مثالي مي‌آورديد تا مفهوم «مناسبت» روشن شود.
 ايشان گفته‌اند كه ما اين مناسبت را نمي‌فهميم و به آن جهاليم. اگر جاهل به مناسبت هستيم، اولين اشكالي كه پيش مي‌آيد اين است كه شما مي‌فرماييد خداوند به حسب مناسبت موجود بين لفظ و معنا الهام كرده است كه انسان الفاظي را در قبال معاني خاصي به كار ببرد، يعني انسان بايد بفهمد كه اين لفظ را بايد در قبال يك معناي خاص به كار ببرد. بنابراين بايد مناسبت را بفهمد تا بتواند چنين ارتباطي را برقرار كند. وگرنه ممكن بود انسان هر لفظي را در قبال هر معنايي قرار دهد و مناسبت را رعايت نكند.
 آيا كاربرد واژگان در قبال معاني، توسط انسان يك كاربرد ناآگاهانه و اجباري است كه بدون آنكه بداند كدام لفظ مناسب كدام معناست، به كار ببرد؟
 ثانياً: والحقّ أنّه لامناسبة خاصة بين کل من الألفاظ و معانيها قطعاً، و إن يمکن أن يوجد فی بعض الموارد بعض المناسبات أحياناً؛ وهذا لايصلح أن يؤخذ کالأساس لصدور حکم شامل فی هذا؛ هناک کلمات کثيرة لايوجد بينها وبين معانيها أیّ مناسبة؛ لأنه توجد عديد من الکلمات تُستعمل فی معنی واحد فی الّلغات والألسنة المختلفة، تفتقدن أیّ مشابهة فی الکيف والکم، ومن جهة الحروف والأصوات والأشکال وغيرها؛ ماهی المشابهة بين «ماء» فی العربيّة، «واتر» فی الإنجليزيّه، «آب» فی الفارسيّة، و «سو» فی الترکيّة، وغيرها... المستعملة فی معنی واحد؟ وما هی المناسبة بين کل منها وبين الجسم السيّال المسمّی بها رغم التفاوتات الموجودة بينها؟ بل توجد کثيراً مّا کلمات مختلفة ومتفاوتة جعلت لمعنی واحد فی لغة واحدة، الّتی تسمی بالمترادفات؟ وما هی المناسبة الموجودة بين لفظ واحد مع معانيه المشترکة المختلفة؟ وأيضاً هل تزول المناسبة الموجودة بين اللفظ ومعناه الماضی إذا ينقل إلی معنی جديد؟ وما هی المناسبة الجديدة الموجدة للعلقة بين اللفظ و معناه الجديد؟ والحقّ أنّه لوکانت المناسبة لعرفناها؛ علی أنّ الوجدان يمنع کلّيّة المدعی وشموله.
 اشكال دوم: اگر بنا بر اين بود كه مناسبتي وجود داشته باشد، اين مناسبت را انسان بايد درك مي‌كرد. حق اين است كه مناسبتي نيست، به جهت اينكه ما كلمات بسياري را در قبال يك معناي واحد در زبان‌هاي به كار مي‌بريم، بسياري از واژگان در زبان‌هاي گوناگون يك معنا مي‌دهند ولي هيچ شباهتي به هم ندارند، و اگر مناسبت مي‌بود بايد شباهتي به وجود مي‌آيد. «ماء» و «واتر» با هم چه نسبتي دارند كه هر دو به آن مايع بي‌رنگ اطلاق مي‌شوند؟ چگونه است كه انواع اين كلمات كه هيچ شباهتي با هم ندارند به آن معنا دلالت مي‌كنند؟ حتي گاه در يك زبان چندين واژه براي يك معنا به كار برده مي‌شود و اين واژگان هيچ شباهتي با هم ندارند. و البته در بعضي از موارد ممكن است گفته شود مشابهتي وجود دارد، ولي اين موارد كفايت نمي‌كند كه نظريه را بر آن مبتني كنيم.
 همچنين گاهي چند معنا با يك لفظ ادا مي‌شود. مثلاً كلمه‌ي «عين» چه مناسبتي با شصت معناي دارد كه براي آنها به كار مي‌رود؟
 همين‌طور گاهي لفظي را از يك معنا به معناي ديگر منتقل مي‌كنيم، آيا در اينجا مناسبت ازبين رفته است كه لفظ معناي قبلي خود را ترك كرد و در معناي جديد به كار رفت؟ آن مناسبت جديدي چگونه علقه ايجاد مي‌كند و مناسبت قبلي به چه دليل ازبين رفته است؟
 ثالثاً: إن کان هناک إلهام أو إيحاء عام لوجدناه فی أنفسنا، لأنّنا معاشر البشر هم الملهَمون و المُوحون. کما لوکان نبی أُرسل لإلقاء الّلغات خاصّةً لعُرف و لکان له کتاب معروف، لکثرة تعاليم هذا النبیّ الّلغوی جدّاً ولشمول تعليماته کلّ الأقوام و الأقاليم! علی أنّ تنوع الّلغات و کثرة الکلمات فی کل منها تأبی عادة أخذها و إيصالها إلی أنحاء العالم من جانب شخص واحد، ولايصلح القواميس الکثيرة کدائرات المعارف الکبيرة المتعددة، لتجميع هذه اللغات!
 اشكال سوم:‌ محقق نائيني مي‌فرمايند به بشر الهام مي‌شود، اگر ما طرف الهام هستيم، بايد متوجه شويم. همچنين اگر پيامبري آمده بود بايد مشخص مي‌شد كه كدام پيامبر است. گستره‌ي رسالت اين پيامبر فرضي از گستره‌ي پيامبر اسلام(ص) وسيع‌تر است و همه‌ي عالم بايد او را بشناسند. با وجود اينهمه زبان و لغات چنين امكاني وجود ندارد كه يك نفر همه‌ي اين عبارات را بگيرد و به بشر برساند. حتي اگر صدها دائرةالمعارف لغوي نگاشته شود باز هم مجموعه‌ي لغاتي كه مورد استفاده‌ي بشر است در آن جاي نخواهد گرفت. اين مجموعه‌ي لغات را چگونه يك پيامبر به بشريت القاء كرده است؟
 رابعاً: إن کانت حقيقة الوضع هی التخصيص الإلهي، فکيف يکون حال التخصّص و التعيّن الواقع قطعاً عبر حيات الإنسان کثيراً و مازال يقع کل يوم؟ ولعلّ الکلمات الموضوعة بنحو التعيّن أکثر مما وضع بنحو التعيين.
 اشكال چهارم: ايشان فرمود حقيقت وضع تخصيص الهي است. در جواب مي‌گوييم تخصيص يعني تعيين به صورت دفعي، اما مي‌دانيم وضع برخي از واژگان به صورت تخصصي و تعيني صورت مي‌گيرد و وضع هم تعييني است و هم تعيني و اين تعبير شما شامل آن دسته از پيدايش علقه‌هاي بين لفظ و معنا نمي‌شود. واژگاني كه به شكل تعيني معنادار مي‌شوند، بسا بيشتر از علقه‌هاي تعييني باشند.
 خامساً: ما هو الواسط بين التّکوين و التّشريع؟ من البيّن أنّه لم يقصد فرضاً ثالثاً غيرالتکوين والإعتبار الفلسفيين، حتی يقال: إنه غيرمعقول، و أيضاً لايُراد من إلهامه تعالی فی مانحن فيه، إرسالُ الشريعة اللغويّة کالشريعة التکليفيّة مثلاً، بل المراد منه هو إعطاء الإنسان إستعدادَ وضعِ الّلفظ وإستخدامِ الکلمات لتأدية مراداته، أو إلهامُه الفطری لإيجاد العلقة الدلاليّة بين الألفاظ و المعانی حسب الموارد، وليس هذا إلّا مايسمّی بالتکوين.
 اشكال پنجم: ايشان در جايي گفته‌اند وضع چيزي بين تكوين و اعتبار است، اما محقق نائيني قصد ندارد وضع سومي بين تكوين و اعتبار (به معناي فلسفي آن‌ها) فرض كند. برخي از اعاظم اين اشتباه را كرده‌اند و تصور كرده‌اند ايشان معناي سومي بين تكوين و تشريع را در نظر داشته است. اما آنچه مد نظر محقق نائيني است همان چيزي است كه خودشان اشاره كرده‌اند و گفته‌اند تشريع يعني اينكه رسول بيايد و تكوين يعني فطرتاً و طبيعتاً انجام پذيرد، و چيزي مانند «الهام» را مد نظر داشته‌اند و با اين وصف مشخص مي‌شود كه تكوين و تشريع را به معناي فلسفي آن به كار نبرده‌اند، زيرا ميرزاي نائيني فيلسوف بوده و مي‌دانسته بين تكوين و تشريع واسطه‌اي نيست.
 به نظر ما ايشان مي‌خواهند بگويند كه خداوند استعدادي به انسان داده تا بتواند واژگان را در قبال معاني قرار بدهد و به استخدام واژگان در اداي مرادات خود دست بزند. و البته اين نظر تا حد زيادي قابل دفاع است، لكن مشكل در اينجا عبارت است از اينكه كلمات ايشان مشوش است.
 و يا نظر ايشان به اين معناست كه يك نوع الهام فطري صورت گرفته است. مثلاً هدايت تكويني و نيز هدايت فطري داريم، و انواع هدايت‌هاي ديگر. شايد مراد ايشان از الهام فطري نوع هدايت فطري باشد.
 اشكال ما در اينجا اين است كه اگر مي‌فرماييد مراد از وجه واسط بين تكوين و تشريع كه نه تكويني محض است و نه تشريعي محض، بالاخره مي‌خواهيد بگوييد كه خدا اين استعداد را به ما داده و در طبيعت ما اين استعداد تعبيه شده كه بتوانيم لفظ و معنا را با هم يكي كنيم و الفاظي را در قبال معاني قرار بدهيم. و يا به اين معنا باشد كه اصلاً با هدايت فطري به اين سمت مي‌رويم و اين كار را انجام مي‌دهيم.
 ما سئوال مي‌كنيم آيا اين چيزي غير از تكوين است؟ اين فعل نيز در وجود ما گنجانده شده و مي‌تواند مقابل تشريع قرار گيرد.
 برخي از اعاظم بين آنچه ايشان از توسط بين تكوين و تشريع مراد كرده‌اند و گفته‌اند اين غيرمعقول است و مگر مي‌شود بين تكوين و اعتبار فلسفي هم وضع سومي فرض شود.
 درصورتي كه معناي اخير از محقق نائيني را حمل بر صحت كنيم، ايشان بين اين دو خلط فرموده‌اند و به نظر مي‌رسد نياز به دقت دارد. والسلام.

logo