« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: مباحث الألفاظ
 ـ وضع
 بحث درخصوص نظريه‌هاي وضع بود. چهارمين نظريه، «نظريه‌ي تعهد»‌ است كه در اين جلسه مورد بررسي قرار خواهيم داد.
 موضوع: مبحث الفاظ (وضع)
  نظرية تعهد
 در جلسة‌ گذشته درخصوص نظرية تعهد توضيح داديم. خلاصة اين نظريه عبارت است از اينكه، آن كسي كه براي اولين بار مي‌خواهد واژه‌اي را در قبال معنايي قرار دهد با خود چنين قصد مي‌كند كه هرگاه خواست آن معناي خاص را اراده كند و به غير افهام كند، واژه‌اي خاص را به كار ببرد. اين التزام و تعهدي است كه شخص با خود دارد و هنگامي كه مخاطب نيز از اين التزام اطلاع پيدا مي‌كند، متوجه مي‌شود كه هرگاه آن شخص معناي خاصي را اراده كند، واژه‌اي خاص را به كار خواهد برد. درحقيقت تصميمي است كه واضع مي‌گيرد و براساس آن تصميم اتفاقي مي‌افتد و آن اينكه مخاطب مطلع مي‌شود و لهذا هرگاه كه واژة خاصي را مي‌شنود، معناي خاصي به ذهن او خطور مي‌كند. در اينجا هم وضع بالمعني المصدري رخ داده و هم وضع به معناي اسم مصدري كه بين لفظ و معناي خاص علقه پديد آمده و مخاطب متوجه اين علاقه مي‌شود. منشأ پيدايش چنين علاقه‌اي التزام و تعهدي است كه واضع با خود دارد.
 * فالوضع ليس إعتباراً بل هو تعهّد من جانب جاعل العلاقة بأن لايتلفّظ بلفظة کذا إلاّ إذا کان يريد إفهام معنی کذا.
 براساس اين نظريه «وضع» اعتبار نخواهد بود، بلكه تعهدي است از سوي جاعل علاقه كه يك لفظ خاص را در قبال معنايي قرار دهد.
 * وهذا الإلتزام من جانبه والإطلاع من جانب المخاطب، يؤدّيان إلی إيجاد نوع من العلاقة والسببيّة بين الّلفظ و المعنی، بحيث متی ما سمع المخاطب يتلفّظ الواضع بذالک الّلفظ إنتقل ذهنه إلی تصوّر ذالک المعنی.
 اين التزام از سوي واضع و اطلاع به چنين التزامي از سوي مخاطب و مستمع، به پيدايش علاقه بين لفظ و معنا منتهي مي‌شود. بنابراين «التزام» و «اطلاع» سببي هستند براي پيدايش يك علقه بين «لفظ» و «معنا»؛ و به اين ترتيب «علقه» مسبب است و همان چيزي است كه از آن به عنوان وضع به معناي اسم مصدري تعبير مي‌كنيم.
 * الإطلاع علی هذا التعهد، يحصل تارةً من تصريح الواضع، وأخری من کثرة إستعماله لفظاً خاصّاً فی قبال معنی خاص.
 آگاهي از اين تعهد و التزام، گاه به تصريح واضع حاصل مي‌شود، و گاه نيز بر اثر كثرت استعمال.
 * علی هذا فکل مستعملِ لفظٍ فی أوّل مرّة يکون واضعاً إن لم يستعمله مجازاً.
 در هر حال مي‌توان گفت، هرآن كسي كه به استعمال لفظي در قبال معنايي بدون قراردادن قرينه دست بزند، «واضع» است..
 البته يكي از اشكالاتي كه بر اين نظريه وارد شده است همين نكته است كه در اين صورت چه تفاوتي بين معناي حقيقي و مجازي وجود دارد؟ زيرا در حالت مجازي نيز واضع همين كار را مي‌كند و لفظي را قرينه (منفصله و يا متصله) براي اداي معنايي به كار مي‌برد و بر آن نيز ملتزم است.
 أستدُلّ لهذا القول بوجوه هی:
 الأوّل: مساعدة الوجدان.
 دلايلي كه در خصوص «نظرية تعهد» از سوي طرفداران اين نظريه اقامه شده عبارتند از:
 1. انسان بالوجدان مي‌يابد كه فرايند وضع، همين چيزي است كه ما مي‌گوييم.
 الثّانی: إنّ الوضع مساوق للجعل لغةً.
 2. وضع، همان «جعل» است و واضع نيز كاري جز جعل انجام نمي‌دهد، بنابراين «وضع» عبارت خواهد بود از فرايند تصور معنا و لفظ و مبادي اراده كه در نفس انسان مي‌گذرد. هر كاري كه انسان مي‌خواهد انجام دهد داراي يك سير است، ابتدا آن مقوله را تصور مي‌كند، سپس سنجش مي‌كند و سود و زيان را مي‌بيند، اگر سود داشت شوق انجام در او به وجود مي‌آيد. در وضع نيز، واضع تصميم مي‌گيرد كه يك واژة خاص را براي اداي معنايي خاص به كار ببرد و اين كار را انجام مي‌دهد و مخاطب نيز از نيت او مطلع مي‌شود. اين فرايند همان «جعل» است و وضع و جعل نيز به يك معناست.
 الثّالث:إنّ الغرض من الوضع هو قصد التفهيم و هو من اللوازم الذاتيّة للإلتزام.
 3. غرض از وضع اين است كه انسان مرادات خود را به ديگري منتقل كند، اگر كسي قصد تفهيم كرد، لازمة اين تفهيم ذاتاً اين است كه التزام و تعهد كند كه هرگاه خواست آن معناي خاص را تفهيم كند، اين لفظ را به كار ببرد. بين اين التزام و تعهد دروني با قصد تفهيم يك نوع ملازمه وجود دارد. بنابراين اگر كسي خواست مطلبي را منتقل كند و قصد تفهيم كند مشخص مي‌شود كه پيش از آن التزام و تعهدي با خود دارد.
 
 اشكالات وارد بر نظرية تعهد
 اشكالاتي كه بر تبيين اين نظريه تعهد و همچنين رد اين سه دليل مطرح شده به اين شرح است:
 أوّلاً: إن کان هکذا (وجدانيّاً بديهيّاً) لإلتفت به بنو آدم من قبل قرون ولکان هذه النظريّة من أقدم الأنظار فی المسئلة و لماذا کشفه هذا المحقق فی القرن الرّابع عشر من الهجرة؟ کيف هو وجدانی مع أنّه معرکة للآراء! وإن کان لما إختلف فيه الناس فضلاً عن خبرائهم.
 1. اولين دليلي كه طرفداران نظرية تعهد آورده‌اند مساعدت وجدان بود. در پاسخ عرض مي‌كنيم اگر مسئله اينقدر روشن و روان است كه بالوجدان مي‌توان يافت، چطور شد كه مرحوم حائري در قرن چهاردهم متوجه شدند كه حقيقت وضع اينگونه است؟ اگر اينگونه بود بايد از همان بدو خلقت، بشر مي‌فهميد فرايند وضع به اينگونه است. وانگهي اگر واقعاً وجداني است و شما استشهاد مي‌كنيد و ما را به وجدانمان ارجاع مي‌دهيد كه مسئله بسيار روشن است، پس اينهمه اختلاف نظر براي چيست؟ نزاع‌هايي كه راجع به وضع، ماهيت و حقيقت آن درگرفت به چه دليل است؟ اگر درك حقيقت وضع بالوجدان باشد بايد عموم مردم آن را درك كنند، چه رسد به نخبگان و محققان.
 ثانيا:ً ليس الوضع مساوقاً للجعل بل يغايره و بينهما عام من وجه فی موارد الإستعمال، ولوسلّمنا ولکن کون «الوضع» بمعنی «الجعل» لايغنی من إثبات کون الوضع بمعنی التعّهد أو کونِه نتيجةَ هذا الإلتزام، شيئاً!
 2. فرموده‌اند «وضع»، مساوق و مترادف با «جعل» است. در جواب مي‌گوييم اولاً بين كلمة «وضع» و «جعل» نسبت عام من‌وجه است و حتي گاهي در مقابل هم قرار مي‌گيرند. هنگامي كه از «حديث رفع» بحث مي‌شود، «وضع» و «رفع» مقابل هم قرار مي‌گيرند. همين‌طور، گاهي «جعل» اعم از «وضع» است و گاهي نيز «وضع» اعم از «جعل» است. به اين ترتيب اين‌دو مترادف و معادل هم نيستند. وانگهي اگر هم بپذيريم كلمة «وضع» معادل «جعل» است چيزي اثبات نمي‌شود. اگر كلمة وضع با جعل مترادف باشد نظرية تعهد اثبات مي‌شود؟ ربط اين دو موضوع را متوجه نمي‌شويم. ممكن است وضع، مترادف و برابرنهاد جعل باشد، اما فرايند «جعل» طور ديگري غير از «تعهد» باشد، مثلاً بنا به نظر اعتباريون، اعتبار لفظ در قبال معنا باشد.
 ثالثاً: علی هذا، فيکون قصد التفهيم هو الوضع، لا التعهّد الملازم له.
 3. ايشان فرمودند بين قصد تفهيم و التزام و تعهد يك ملازمة ذاتي وجود دارد، اگر جعل و وضع برابر باشند در آن صورت آيا «التزام» اثبات مي‌شود و يا اثبات مي‌شود «قصد التفهيم» وضع است؟ وضع، همان جعل است و واضع نزد خود تعهد مي‌كند كه هرگاه قصد داشت معناي خاصي را اراده كند، واژه‌اي خاص را به كار ببرد. اين تعهدي كه در نزد مؤلف است «وضع» است. حال سئوال مي‌كنيم آيا اين تعهد موجب پيدايش معنا مي‌شود؟ اگر مخاطب از اين تعهد خبر نداشت نيز علقة بين لفظ و معنا را حس مي‌كند؟ ظاهراً اينگونه نيست.
 رابعاً: لاشک فی أنّ حدوث العلاقة الدّلاليّة أو وجودها هو الوضع بمعنی إسم المصدر، ماالدّليل علی أنّ التعهّد هو موجد هده العلاقة و هو الوضع بالمعنی المصدری لا شئ آخر؟ لقائل أن يقول: موجد العلاقة هو کثرة الإستعمال.
 4. «وضع» به معناي اسم مصدري آن «حدوث علاقة دلاليه» است، اما تعهد وضع به معناي «مصدري» است. يعني واضع در نزد خود تعهد مي‌كند كه با اين التزام، آن علاقه را احداث كند، يعني هربار كه مي‌خواهد معنا را اراده كند، كلمه را به كار ببرد تا علاقه به وجود بيايد و اين وضع به معناي مصدري است، درحالي‌كه محل بحث ما معناي اسم مصدري است. درست همان چيزي كه مرحوم آخوند فرمودند «اختصاص». در اينجا حتي ممكن است گفته شود، التزامي كه واضع در نزد خود كرده است سبب ايجاد علاقه نشده، بلكه «كثرت استعمال» سبب پيدايش اين علاقه شده است، ولو مخاطب خبر هم نداشته باشد كه واضع در نزد خود تعهد كرده است كه اين لفظ خاص را در قبال معناي مشخص به كار برد.
 خامساً: بقرينة عنّ ما لم يطلع المخاطب على «قصد الواضع» أو «إلتزامه» لايَفهم من معنى اللفظ شياً و لا يدرك هذه العلاقة أصلاً. فلهذا مجرد الإتزام أو صرف قصد من سُمّي بالواضع لاينبغي أن يُعد وضعاً! فلإطلاع المخاطب قسط من الثمن في الباب.
 5. اگر مخاطب اطلاع نداشته باشد كه واضع در نزد خود تصميم گرفته است كه هرگاه قصد كند معناي خاصي را تفهيم به غير كند از اين واژه استفاده كند، آيا اين علقه به وجود مي‌آيد؟ يعني مخاطب به محض اينكه آن واژه را مي‌شنود به معناي مورد نظر منتقل مي‌شود؟ هرگز چنين نيست. معلوم مي‌شود كه تعهد و التزام واضع در ايجاد علاقه نقشي ندارد و آن تعهد نيست كه موجب ايجاد علاقه مي‌شود. اگر هم فرض كنيم كه مؤثر است، مسئلة ما دومبنايي مي‌شود، يعني واضع بايد تصميم گرفته باشد كه هرگاه معنايي خاص را اراده مي‌كند، فلان لفظ خاص را به كار ببرد و اين به مخاطب منتقل شود و مخاطب نيز از اين تعهد مطلع باشد، در اين صورت اگر لفظ را به كار برد اين علاقه حفظ مي‌شود و مخاطب از اين لفظ متوجه آن معنا مي‌شود. بنابراين بايد گفت «التزام واضع» و «اطلاع مخاطب» در كنار هم سبب مي‌شود كه بين لفظ و معنايي رابطه و علقه به وجود بيايد.
 سادساً: عمليّة إستعمال المجازي إيضاً نفس العملية مع هذا لاتُعد هي وضعاً قطً.
 6. اگر فردي واژه‌اي را به صورت مجازي، در قبال معنايي به كار بَرَد چه عملي انجام داده است؟ او معنايي در نظر مي‌گيرد كه مي‌خواهد آن را بيان كند، سپس واژه‌اي براي القاء آن معنا انتخاب مي‌كند. براي مثال مي‌خواهد به حالت روحانيِ «مستي معنوي» اشاره كند. سپس با خود مي‌گويد من از كلمه‌اي كه مخاطب حسگراي من مي‌فهمد استفاده مي‌كنم و چون مخاطب من مي‌داند هرگاه كسي از آن مايع رنگين مصرف كند حالت بيهوشي و سرخوشي به او دست مي‌دهد، همچنين كسي هم كه شيفتة ساحت الهي است، حالت سرخوشي و مستي معنوي دارد، به دليل همين مناسبت كه بين كلمة «مي» در معناي حسي و مادي آن، با معناي معنوي مستي وجود دارد، كلمة «مي» را در يك معناي عرفاني به كار مي‌برم. واضع اين قرار را با خود مي‌گذارد و مخاطب نيز همانند استعمال حقيقي، متوجه اين معنا مي‌شود و هرگاه آن لفظ را همراه با قرينه (متصله و يا منفصله) مي‌شنود متوجه آن معناي مجازي مي‌شود. اين فرايند نيز همان وضع است، آيا اين را مي‌توان وضع ناميد؟ شما قبول نداريد كه استعمال مجازي هم «وضع» است ولي تلقي و تقرير شما از وضع شامل استعمال مجازي نيز مي‌شود و به اين ترتيب اصولاً هر مستعملي «واضع» مي‌شود.
 سابعاً: هذا ادعاء بلادليل وإن يمكن أن يكون الأمر هكذا في بعض الأحيان ولكن ليس هذا تجري كالسّيرة البشريّة الشاملة و كم من نقض لهذا المدعا، يقع في حياتنا الإنساني كل يوم وليلة.
 7. اين فرمايش شما تنها يك ادعا است و هيچ دليلي براي آن وجود ندارد. ما مي‌بينيم كه بشر به صورت‌هاي ديگر نيز وضع و اعتبار مي‌كند. مرتباً واژگاني اعتبار مي‌شوند و به صورت‌هاي ديگري نيز واژه معنادار مي‌شود. اينكه واضع تعهد مي‌كند و بر آن پايبند مي‌ماند (نظرية تعهد)، به صورت يك سيرة شامله و عام بشري نيست تا نتيجه بگيريم كه تنها شيوة «وضع» اينگونه است. لهذا اين نظريه به مثابه نظريه‌اي كه مسئلة‌ وضع را به صورت فراگير حل كند قابل دفاع نيست. والسلام.

logo