درس خارج اصول
استاد علی اکبر رشاد
91/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث الفاظ (وضع)
نظريهي اقتران شرطي
هفتمين نظريهاي كه در زمينهي حقيقت وضع ارائه شده است، نظريهي «اقتران شرطي» است كه متعلق به شهيد صدر است. شهيد صدر اين نظريه را در سلسله دروس اصولي خود مطرح كردهاند و در تقريرات دروس ايشان و از جمله «بحوث في علم الاصول» توسط شاگردانشان گزارش شده است.
شهيد صدر اين نظريه را به شرح زير مطرح ميكند:
إنّ اللَّه سبحانه قدجعل من الإحساس بالشّيء سبباً في إنتقال الذّهن إلى صورته، فالإنتقال الذّهني إلى الشّيء إستجابة طبيعية للإحساس به وهذا قانون تكويني؛ ويوجد قانونان تكوينيّان ثانويّان:
أحدهما: قانون إنتقالِ صورة الشّيء إلى الذّهن عن طريق إدراك مشابهةٍ، كإنتقال صورة الحيوان المفترِس إلى الذّهن بسبب رؤية رسمٍ مشابهٍ له على الورق.
ثانيهما: قانون إنتقالِ صورة الشيء إلى الذّهن عن طريق إدراك الذّهن لما وجده مشروطاً و مقترناً بذلك الشّيء على نحو أكيد بليغ ، فيصبح هذا القرين في حكم قرينة من حيث إيجاد نفس الأثر و الإستجابة الذهنيّة...
اجمال نظريه عبارت است از اينكه خداوند متعال احساس چيزي را سبب انتقال ذهن به صورت آن شيء قرار داده است. حال گاه به كمك حس بينايي انسان چيزي را حس ميكند و صورت آن به ذهن منتقل ميشود، گاه ممكن است چيزي را بشنود و صورت آن به ذهن منتقل شود و يا حواس ديگر.
ايشان در اين نظريه سه قانون را مطرح ميكند كه از يكي از آنها به عنوان قانون اول و دو قانون ديگر را به عنوان قوانين ثانوي نامگذاري ميكند.
قانون اول عبارت است از اينكه انتقال ذهني به يك شيء، نوعي استجابت طبيعي براي احساس است و درواقع، ذهن جواب احساس را ميدهد. اين قانون يك قانون تكويني است.
دو قانون ديگر هم در حيات انسان وجود دارد كه شهيد صدر آنها را قانون تكويني ثانوي قلمداد ميكند. اول) هنگامي كه انسان چيزي را كه مشابه صورت يك شيء است ميبيند، از آن چيز مشابه صورت شيء را دريافت ميكند. مثلاً وقتي عكس شير را روي كاغذ ميبيند، از آن نقاشي به صورتِ اسد واقعي منتقل ميشود. دوم) انسان از طريق چيزي كه به آن صورت و يا شيء نزديك است و با آن شيء اقتران دارد نيز به صورت شيء منتقل ميشود. مثلاً هنگامي كه يك نفر صداي شير را تقليد ميكند، از اين صدا به صداي واقعي شير منتقل ميشود، و در ادامه چون صداي شير ملازم با وجود اوست، به خود شير منتقل ميشود. و يا دو نفر كه همواره با يكديگر هستند، و با يكديگر ديده ميشوند، اگر يكي از آنها توسط فرد ديگري مشاهده شود، چون اين دو همواره با هم بودهاند، ذهن فرد به نفر دوم نيز منتقل ميشود. و يا يك فرد، واقعهاي را در مرتبهي اول با چيزي حس كرده و اقتراني بين آن واقعه و آن چيز در ذهن اوست، مثلاً وارد شهر خاصي شده كه در آن وبا رايج بوده و خود او نيز به اين مرض مبتلا شده است، ولذا هرگاه اسم آن شهر را بشنود ياد وبا ميافتد و يا برعكس.
وقال أيضاً: و الإنسان تُحدث إستجاباته الذهنيّة وفقَ هذه القوانين الثّلاثة؛ و قد حاول الإنسان أن يستفيد من القانونَين التكوينيَّين الثانويَّين في مقام التعبير عن مقصوده و نقلِه إلى ذهن مخاطبه، فإعتمد على القانون الثّانوي الأوّل في إستخدام الإشارات التعبيريّة و التصويرية التي تنقل المعاني إلى الذهن على أساس التشابه، و لمّا كان قد إعتاد أنينتقل من الأصوات إلى أسبابها و أشكال مناشئها على أساس الإقتران الخارجي فقدإتّجه إلى توسيع نطاق الإستفادة من الأصوات و إستخدامها في مجال تفهيم الآخرين أيضا باستخدام القانون الثانوي الثّاني، عن طريق جعل لفظ أو صوت مخصوص مقترناً ومشروطاً بمعنى مخصوص إقتراناً أكيدا ناشئاً من التَّكرار أو نتيجةَ عامل كيفيّ معيّن و بذلك نشأت العلقة الوضعيّة، أعني السببيّة و الإستتباع بين ذلك الصوت المخصوص و المعنى المخصوص. (بحوث في علم الأصول، الجزء الأول، صص81 ـ 82)
شهيد صدر بعد از بيان اين سه قانون، موضوع وضع و كاربرد لفظ را بر آنها تطبيق ميكند و ميگويد، مسئلهي وضع را نيز بايد در همين چهارچوب تبيين كنيم و انسان از اين سه قانون طبيعي در مسئلهي وضع الگوگيري ميكند.
ايشان درواقع ميگويد اقتران و اشراط بايد به نحوي باشد كه اين اثر را داشته باشد، يعني بايد يك اقتران مُرّكز و مترسخ باشد و رسوخ كند. حال اين رسوخ به دو شكل اتفاق ميافتد، يا بر اثر كثرت تقررِ اقتران در بيرون است، و يا بر اثر شدت و كيفيت اثر، اقتران در ذهن فرد برقرار ميشود (همانند مثال وبا).
شهيد صدر ميگويند در مسئلهي وضع نيز همين الگو و فرايند مطرح است و انسان استجابات ذهني خود را مطابق همين قوانين سهگانه انجام ميدهد و انسان اين قوانين را در مقام تعبير از مقصود و نقل آن به ذهن مخاطب نيز استفاده ميكند.
توضيح اينكه انسان در ارتباط با قانون اول يكسري اشارات تعبيري و تصويري و علامت را جعل ميكند و با كاربرد و استخدام آن علائم و اشارات مقصود خود را منتقل ميكند. مثلاً از رنگ قرمز به دليل اينكه با خون همرنگ است، تعبير به خطر ميكند. در لفظ نيز همينگونه است، احتمالاً انسان در ابتدا از الفاظي استفاده ميكرده است كه به طبيعت نزديكتر بودهاند و در بازگويي يك شيء، كلمه و اصواتي را به كار ميبرده كه يادآور آن شيء باشد. مثلاً با درآوردن صداي گوسفند به آن اشاره ميكرده و يا آنرا نقاشي ميكرده و از اين تشابه در انتقال استفاده ميكرده است. بسياري از الفاظ نيز اينگونه هستند.
در روش ديگر انسان از اقتران اشتراطي خارجي استفاده ميكند. مثلاً صوت و لفظي را به يك معناي مخصوص مقترن و مشروط ميكند و دهها بار براي اشاره به چيزي خاص از اين صوت استفاده ميكند. از حروف «ح»، «س» و «ن» كلمهي «حسن» را ميسازد و بارها اين سه حرف را كه اصواتي را توليد ميكنند، در اشاره به آن فرد ادا ميكند. بر اثر اين تكرار و كثرت استعمال اين اصوات، پس از آن هرگاه عبارت «حسن» به زبان ميآيد، آن فرد مشخص به ذهن خطور ميكند و بين اين صوت و آن فرد برقرار ميشود.
بنابراين از نظر شهيد صدر، «وضع» عبارت است از اينكه انسان با الگوگيري از آن سه قانون تكويني، در الفاظ اين سببيت را ايجاد كند كه هنگامي كه ادا ميشوند آن صورت خارجي كه مسماي اين لفظ قلمداد ميشود به ذهن مخاطب خطور كند.
به نظر شهيد صدر با توجه به اينكه قوانين ثلاثه تكويني و طبيعي هستند، «وضع» نيز طبيعي و تكويني است و اعتباري نيست.
ايشان در پايان ويژگيها و مميزاتي را به شرح زير براي اين نظريه بيان ميكند:
1. إنّ الوضع ليس مجعولاً من المجعولات الإنشائية و الإعتبارية كالتمليك بعِوض المجعول في باب البيع مثلاً. و إنما هو أمر تكويني يتمثل في إشراط مخصوص بين اللفظ و المعنى المحقِّق لصغرى قانون الإستجابة الشرطيّة الّذي هو قانون طبيعيّ.
و قد يُستخدَم الإنشاء لإيجاد هذا الإشراط - كما في الوضع التعييني - و لكن هذا لايَعني أنّ الإشراط هو المنشأ بل نفس الإنشاء بما هو عملية تكوينيّة تصدر خارجاّ يُحقّق الإشراط المطلوب.
«وضع» اعتباري محض و انشائي محض نيست. وضع، همانند تمليك در قبال عوض مجعول
[1]
، نيست. وضع يك امر تكويني است كه در اقتران شرطي كه بين لفظ و معنا برقرار شده بروز ميكند. ايشان در ادامه ميگويد البته قبول داريم كه گاهي اين اشراط را به صورت انشائي ايجاد ميكنيم، همانند وضع تعيني. در وضع تعيني مثلاً گفته ميشود واژهي «رايانه» را براي اين دستگاه در نظر ميگيريم، كه اين يك نوع انشاء است و تكوين نيست، اما اين انشاء يك سري آثار دارد كه تكويني هستند و نبايد تصور شود كه اشراط، منشأ است. ايشان با اين تعبير ميگويد: بنابراين عمل وضع تكويني است.
2. إنّ الدّلالة الّتي تتحقّق بالوضع دلالةٌ تصورية دائماً، و لهذا لافرق في إنتقال السّامع إلى المعنى، بين أن يَسمَعَه من لافظ ذيشعور أو من جهة غيرشاعرةٍ كالجدار (بحوث في علم الأصول، ج 1، صفحه 83)
مثلاً، لأنّ الإقتران الأكيد الّذي هو ملاك الدّلالة الوضعيّة ثابت في الحالتين، و لامجال للتفكيك بينهما بعد أن تمّ الإشراط بين اللفظ و المعنى، و أما الدلالة الكاشفة عن إرادة التفهيم أو غيرذلك فهي موقوفة على ملاكات أخرىٰ من ظهورات حالية و سياقية.
ايشان ميگويند انتقال از لفظ به معنا يك دلالت تصوري است، و دليل آن هم اين است كه هرگاه انسان يك لفظ خاص را بشنود، خواه از يك ذيشعور ادا شده باشد و خواه غيرذيشعور، به معنا دلالت پيدا ميكند. يعني گاه ممكن است يك لفظ توسط يك انسان ادا شود و گاه به وسيلهي يك غيرانسان، مثلاً صدايي ضبط شده باشد و پخش شود. در هر حال دلالت اتفاق ميافتد و تصوير در ذهن ما خلق ميشود. بنابراين «دلالت» تصوري است.
سپس ايشان بحث خوبي را مطرح ميكند و ميگويد بين دلالت محضه و دلالت كاشفه فرق است. دلالت كاشفه علاوه بر ايجاد اصوات، نياز به يك پشتوانه هم دارد، براي مثال قرائن حاليه و سياقيه هم نياز دارد كه وقتي اين اصوات توليد شد، اگر قرائن حاليه هم بود، ميتوان نتيجه گرفت كه اين معنا تنها دلالت محض نيست، بلكه دلالت كاشف است و اراده هم شده است و در پس اين استعمال اراده هم وجود دارد. به اين ترتيب اگر صداي ضبطي به گوش رسيد، فرد از اين صدا احساس تكليف نميكند، اما وقتي يك ذيشعور، لفظي را ادا كرد و قرائن حاليه نيز تأكيد داشت كه او حكيم است و در مقام اظهار نظر است، بنابراين تكليف ايجاد ميشود.
3. و يُستخلص مما سبق توقّف فعليةِ الدلالة الوضعيّة غالباً على العلم بالوضع، لأنّه إنما تتحقق الدلالة بالإشراط و الإقتران، فلابد و أن يعيش الشّخص ذهنياً حالة الإشراط و الإقتران بين اللفظ و المعنى لينتقل إلى المعنى عند سماع اللفظ و هذا يكون غالبا على أساس العلم بالوضع، و قد يحصل على أساس تلقيني، كأن تُقـرن أمامَ طفلٍ مثلا بين اللفظ و المعنى على نحو خاص فتحصل العلقة في ذهنه عن طريق هذا التلقين فتؤثّر هذه العلقة أثرها و إن لميكن الطفل عالماً بنفس هذه العلقة.» (بحوثٌ فی علم الأصول، الجزء الأول، صص81 ـ 83)
ايشان ميگويد به صرف اينكه اين اقتران در دلالت وضعيه برقرار باشد، دلالت بالفعل نميشود، بلكه براي فعليت دلالت وضعيه نيازمند هستيم كه مخاطب نيز از اين اقتران اطلاع داشته باشد. اگر بنا باشد فردي براي خودش بين يك لفظ و معنايي، اقتران برقرار كند و بعد در بين ديگران آن لفظ را به كار ببرد و ديگران هم كه مخاطبان هستند، خبر از اقتران او ندارند، دلالت فعلي نخواهد بود. و يا اگر در ميان قومي يك لفظ در قبال معنايي به دليل كثرت استعمال دلالت پيدا كرده و اقتران شرطي به وجود آمده، اگر همان لفظ در ميان قوم ديگر كه خبري از اين اقتران ندارند، ادا شود، دلالت بالفعل نيست. بنابراين ايشان ميفرمايد اقتران به تنهايي كافي نيست، بلكه اقتران شرطيِ لفظ به معنا به علاوهي اقتران مخاطب از اين اقتران سبب ميشود كه دلالت فعلي پديد بيايد.
به نظر ميرسد در اين نظريهي جاي تأملاتي وجود دارد كه انشاءالله در جلسهي آتي مطرح خواهيم كرد. والسلام.
[1] . مثلاً حاكم مقرر ميكند كه از اين پس يك تكه كاغذ با رنگ و مشخصات خاص، ده هزار تومان ارزش دارد و در قبال آن ميتوانيد كالا و يا خدمتي را دريافت كنيد.