« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: مبحث الفاظ (وضع)
  نقد نظريه‌ي اقتران شرطي
 ‌بحث پيرامون نظريه‌ي اقتران شرطي شهيد صدر در مسئله‌ي وضع بود. ايشان گفته‌اند سه قانون تكويني وجود دارد كه «وضع» گويي با اقتباس از اين سه قانون، توسط واضع صورت مي‌پذيرد.
 قانون اول: خداوند متعال از احساس به شيء سبب ساخته براي انتقال ذهن به صورت آن شيء. به محض اينكه شيء را حس مي‌كنيم، ذهن ما به صورت آن شيء منتقل مي‌شود.
 قانون دوم: صورت شيء به ذهن از طريق ادراك مشابه نيز منتقل مي‌شود. مثلاً اگر فردي عكس يك شير را ببيند، صورت آن شير نيز به ذهن او منتقل مي‌شود.
 قانون سوم: گاه از يك عنصر كه مقارن و مقترن با شيء است نيز صورت شيء منتقل مي‌شود. مثلاً فردي در نقطه‌اي از جنگل همواره با شير برخورد كرده است، هرگاه اين فرد به آن نقطه‌ي خاص مي‌رسد، حتي بدون اينكه شيري در آنجا وجود داشته باشد، ذهن او به شير منتقل مي‌شود و حالت ترس به خود مي‌گيرد.
 اين اقتران گاه بر اثر عامل كمي پديد مي‌آيد و گاه بر اثر عامل كيفي پديد مي‌آيد. عامل كمي مانند كثرت تكرر، عامل كيفي هم به دليل شدت عام است، مثلاً فردي كه در نقطه‌اي خاص از جنگ با شير برخورد كرد و بسيار ترسيده است، هرگاه به آن نقطه مي‌رسد احساس ترس در او بروز مي‌كند.
 البته اشاره شد كه قانون دوم و سوم به عنوان قوانين ثانويه براي قانون اول در نظر گرفته شده‌اند.
 شهيد صدر مي‌گويد در لفظ نيز همين قانون جاري است. گويي بين لفظ و معنا تقارني به وجود مي‌آيد (يا بر اثر كثرت تكرار و يا بر اثر شدت مسئله) كه موجب مي‌شود انسان از آن لفظ به معنا منتقل شود. سپس ايشان نتيجه مي‌گيرند كه بنابراين «وضع» تكويني است و يك چيز صرفاً اعتباري نيست.
 
 نقد نظريه‌ي اقتران شرطي
 مي‌توان گفت اين نظريه در زمينه‌ي وضع جديدترين نظريه است و انصاف هم اين است كه بين آراء و انظاري كه راجع به وضع ارائه شده، شايد بتوان گفت به جز نظريه‌ي تعهد كه يك فرايند تبيينيِ نظريه‌اي دارد، نظريه‌اي كه از لحاظ ظواهر و حيث روش و چارچوب، ويژگي يك نظريه را دارد همين نظريه‌ي اقتران شرطي شهيد صدر است و يك نظريه‌ي زبان‌شناختي در مقوله‌ي پيدايش لغات، واژگان و اصطلاحات و برقراري علقه‌ي دلالي بين لفظ و معناست. اين نظريه از لحاظ قوت و فن نظريه‌پردازي انصافاً قابل اعتنا است، اما اشكالاتي نيز بر آن وارد است.
 أوّلاً: ما قال فی صدر کلامه (رفع مقامه)، فی شأن القوانين الثلاثة (بحوث‌ في ‌علم ‌الأصول، ج 1، ص81) ـ علی فرض صحته ـ هو بيان لميکانيکية الدّلالة الطّبيعيّة و لاصلة له بالوضع اللغوی الإعتباری.
 1. شهيد صدر يك چيز را بيان كرد و آن اينكه دلالت چگونه صورت مي‌بندد و علقه‌ي دلاليه چگونه پديد مي‌آيد. بنابراين ايشان مكانيزم و فرايند دلالت طبيعي را تبيين كرد. اما مسئله‌ي ما اين نيست كه فرايند و مكانيزم دلالت طبيعيه را تبيين كنيم، بلكه مي‌خواهيم بدانيم كه چگونه يك لفظ در قبال معنايي وضع مي‌شود. مسئله‌ي ما «وضع»‌ است و نه «دلالت». درنتيجه بين آنچه ايشان تقرير كردند، با مسئله‌ي‌ وضع لغوي فرق فارق است و ارتباط چنداني به هم ندارند. شهيد صدر «وضع» را تبيين نفرموده‌اند، بلكه دلالت را تبيين فرموده‌اند.
 در اينجا مجدداً عرض مي‌كنم كه اگر بخواهيم مباحث را آنچنان كه بايد و شايد، طرح كنيم بهتر آن است كه به جاي اينكه بحث از كيفيت وقوع وضع و واضع و انواع وضع بكنيم، محور مباحث الفاظ را روي «دلالت» ببريم و اين كار درستي است. گرچه بناي شهيد صدر اين نبوده كه مطلب را روي محور «دلالت» ببرد، و البته تفطن به اين نكته داشته‌اند و به همين دليل عنوان كلي مباحث الفاظ را «دليل لفظي» گذاشته‌اند. اما در اينجا كه بحث از وضع است، ايشان بحث از دلالت طبيعيه كرده است و اگر ايشان مي‌گفتند كه ما اصلاً نبايد پيرامون وضع بحث كنيم، و بايد پيرامون دلالت بحث كنيم و روش پديد آمدن دلالت نيز اينگونه است، به فرمايش ايشان نمي‌توانستيم اشكال بگيريم.
 ثانياً: وما قال (ره) فی ذيل بيانه من «إستفادة الإنسان من القانونَين التكوينيَّين الثانويَّين في مقام التعبير عن مقصوده و نقلِه إلى ذهن مخاطبه»(بحوث‌في‌علم‌الأصول، ج 1، ص81 ـ 82) فهو إذعان صريح بإعتباريّة الوضع وعدم تکوينيّته! لأنّ الإقتباس عن نمط تکوينی فی الجعل لايجعل الإعتبار حقيقيّاً ، کما أن لو أقتبس الرئاسة الإعتباريّة فی حياة البشر من الرئاسة الطبيعيّه الموجودة فی حياة النحل مثلاً.
 2. ايشان فرمود كه انسان از اين دو قانون تكويني ثانوي (قانون دوم و سوم) استفاده مي‌كند. اين دو قانون عبارت بود از اينكه 1. از مشابه به صورت منتقل مي‌شويم، 2. از مقترن هم به صورت منتقل مي‌شود. سپس مي‌فرمايند واضع در مقام تعبير از مقصود و نقل به مخاطب، از اين دو قانون اقتباس مي‌كند.
 ما در اينجا سئوال مي‌كنيم، واضع از اين شيوه اقتباس مي‌كند و اين شيوه‌ي تكوينيه را به استخدام درمي‌آورد، اما لفظ را در قبال معنا قرار مي‌دهد و تابع جعلِ جاعل است و همانند مسئله‌ي حمله‌ي شير نيست كه موجب به وجود آمدن اقتران در ذهن فرد شود. واضع اسم فرزند خود را «حسن» مي‌گذارد و تكرار كرد تا در بين همه جا افتاد كه اسم اين بچه حسن است. او مي‌توانست نام فرزند خود را چيز ديگر بگذارد، بنابراين وضع تابعِ اعتبارِ معتبر است.
 اينكه شما مي‌فرماييد وضع را تكويني نمي‌كند و وضع همچنان اعتباري است. واضع از آن شيوه اقتباس مي‌كند نه اينكه وضع نيز از همان شيوه است. اگر در يك عمل اعتباري از يك شيوه‌ي تكويني اقتباس كنيم باعث مي‌شود كه عمل اعتباري ما نيز تكويني شود؟ براي مثال چرا «رئيس» را رئيس مي‌نامند؟ زيرا رأس است، منتها يك رأس در بدن وجود دارد كه حقيقي است و نسبتي بين آن جزء با كل بدن وجود دارد، و آن رأس بدن را تدبير مي‌كند، سپس در اجتماع نيز رأس و بدني به صورت اعتباري فرض مي‌كنند و مي‌گويند اين فرد كه رئيس و رهبر است، سر است و جامعه نيز بدن است، اين سر جامعه را اداره مي‌كند پس رئيس مي‌شود. در اينجا ما از يك شيوه‌ي تكويني اقتباس كرديم و اسم اين فرد را رئيس گذاشتيم، آيا استفاده از اين نمط باعث مي‌شود كه رابطه‌ي رئيس و مرئوس در حوزه‌ي اعتباريات نيز حقيقي بشود؟ و يا مثلاً از سيستم نظام اجتماعي زنبورها اقتباس مي‌كنيم و مي‌گوييم يك ملكه است، كارگراني هستند، نگهباناني هستند و خوب است كه در سيستم انساني نيز همين كار را بكنيم، اگر چنين كاري كرديم آيا طبيعي و تكويني مي‌شود؟ بنابراين به صرف اينكه از يك شيوه‌ي طبيعي اقتباس شده باشد، عمل ما را طبيعي و تكويني نمي‌كند.
 ثالثاً: وما قال بعد: أنّ «الواضع بحسب الحقيقة يمارس عملية الإقران بين اللفظ و المعنى بشكل أكيد بالغ، و هذا الإقتران البالغ إذا كان على أساس العامل الكمّي ـ كثرةِ التَكرار ـ سُمّي بالوضع التعيّني و إذا كان على أساس العامل الكيفي سُمّي بالوضع التعييني » (بحوثٌ فی علم الأصول، الجزء الأول، ص 82) فهو عبارة أخری لما قال به المحقق الخراسانی فی تعريف الوضع ، إلاّ أنّ ذلک العبقری الشهيد عبّر عن الوضع بـ«عمليّة الإقران بين اللفظ و المعنى» مکان «إختصاصٍ للّفظ بالمعنى» فی عبارة تلک المحقّق النحرير! (کفاية الأصول، ج1، ص9) فالعبارة تکون هی هی، والمبنيان مختلفان!، فکيف؟
 3. شهيد صدر مي‌فرمايند: كار واضع عبارت است از اينكه عمليت اقتران بين لفظ و معنا را ممارست مي‌كند و اقران بين لفظ و معنا را انجام مي‌دهد (با تكرار و يا با تأكيد). اينجا سئوال مي‌كنيم كه آيا اين نظر شما غير از فرمايش مرحوم آخوند است؟ ايشان نيز گفته‌اند كه واضع بين لفظ و معنا، اختصاص و ارتباط خاصي برقرار مي‌كند و اين ارتباط گاه تعييني است و گاه تعيني. آيا قول محقق خراساني در زمره‌ي نظريه‌هايي كه وضع را تكويني مي‌دانند قرار مي‌گيرد يا در زمره‌ي نظريه‌هايي كه وضع را اعتباري مي‌دانند؟ نظر مرحوم آخوند جزء دسته‌ي دوم است. فرمايش شما نيز همانند نظر مرحوم آخوند است.
 عبارات مرحوم آخوند و مرحوم شهيد صدر درواقع يكي هستند، ولي مبناي آنها متفاوت است و يكي تكويني و ديگري اعتباري است.
 رابعاً: وقال «قد يُستخدَم الإنشاء لإيجاد هذا الإشراط - كما في الوضع التعييني - و لكن هذا لايَعني أنّ الإشراط هو المنشأ، بل نفس الإنشاء بما هو عملية تكوينيّة تصدر خارجاّ يُحقِّق الإشراط المطلوب»(بحوثٌ فی علم الأصول، ج1، ص 82) ولقائل أن يقول: إن کان ملاک التکوينيّة هو صدور الشئ خارجاّ فالعقود تصير کلها تکوينيّةً ، لإن جميعها تُنشأ عن عمليات تکوينية خارجية! وهذا کما تری. ولکن لابأس أن يکون المنشأ إعتبارياً تترتب عليه أثار تکوينيّة خارجيّة، مثل جعل اللفظ لمعنی إعتباراً وترتّب أثر الدّلالة له تکويناً و کالرئاسة الإعتباريّة التی تکون منشأً للآثار الخارجيّة التکوينيّة.
 و أما تفكيكه بين «الدّلالة المحضة» و «الدّلالة الكاشفة عن إرادة التّفهيم» (بحوث‌في‌علم‌الأصول، ج 1، ص83)، فنکتة قيمة جديرة بالتأمل فی محلها جدّاً.
 4. شهيد فرموده‌اند كه گاهي «جعل» را به استخدام ايجاد اشراط و اقتران مي‌گيريم و براي ايجاد اين شرطي‌شدن و اقتران و علقه گاهي از «انشاء» استفاده مي‌كنيم.
 اينجا سئوال مي‌كنيم منظور از انشاء كردن چيست؟ آيا منظور اين نيست كه اعتبار مي‌كنيم؟ كما اينكه در وضع تعييني نيز چنين است. اينكه شما اشاره مي‌كنيم كه گاهي اوقات «انشاء» است، درواقع اعتراف به اين است كه وضع اعتباري است. البته اين حرف به اين معنا نيست كه اشراط منشأ ايجاد اين علقه است. اشراط، منشأ نيست، بلكه منشأ اشراط، انشاء است و انشاء است كه موجب پديدآمدن اشراط مي‌شود كه اشراط نيز باعث دلالت مي‌شود.
 ايشان ضمن اينكه در صدر تعبيرشان اذعان مي‌كند كه با انشاء اين اشراط پديد مي‌آيد، در ادامه اضافه مي‌كند كه اين انشاء يك عمل تكويني است و اين حرف جديدي است كه متعلق به ايشان است، زيرا واضع اين فعل را در خارج انجام مي‌دهد. سپس ايشان نتيجه مي‌گيرد كه بنابراين وضع تكويني است، زيرا واضع با يك فعل خارجي وضع را انجام مي‌دهد و مثلاً مي‌گويد من اين لفظ را در قبال اين معنا قرار دادم و امر مي‌كنم، از اين پس براي اداي اين معنا از اين لفظ خاص استفاده كنيد و به اين ترتيب اين يك فعل تكويني است. وقتي فعل تكويني است و وضع بر اثر اين فعل اتفاق افتاد، بنابراين وضع تكويني است.
 اينجا به محضر اين شهيد بزرگوار عرض مي‌كنيم كه شما بفرماييد كداميك از عقود اينگونه نيست؟ آيا عقود اعتباري‌اند يا تكويني‌اند. عاقدي كه عقد را اجرا مي‌كند نيز همين كار مي‌كند، مگر انشاء او تكويني و فعل خارجي نيست؟ اگر انشاء او كه يك فعل خارجي است سبب شود كه مسبب هم تكويني قلمداد شود، بايد گفت كه تمام عقودي كه در اجتماعات انجام مي‌شود همگي تكويني هستند. البته عكس اين قضيه امكان دارد، يعني منشأ اعتباري سبب اثر تكويني شود. ولذا اين اشكال يك اشكال اساسي است كه بر نظر ايشان وارد است.
 البته در اينجا ايشان به يك تفكيك قائل هستند كه نكته‌ي خوبي است و در بحث استعمال هم كاربرد دارد. شهيد صدر مي‌فرمايند لفظ دو سطح دلالي دارد، يكي دلالت محضه و ديگري دلالت كاشفه از اراده‌ي تفهيم. ايشان مي‌گويد رابطه‌اي كه بين لفظ و معنا برقرار مي‌شود، و اقتراني كه حاصل مي‌شود باعث دلالت محض است. شاهد آن هم اين است كه چه از ذي‌شعور لفظ شنيده شود و چه از غيرذي‌شعور، دلالت صرف حاصل مي‌شود. اما دلالت ديگري به عنوان دلالت كاشف از اراده‌ي تفهيم داريم كه كسي لفظي را به زبان مي‌آورد و مي‌خواهد بگويد كه من اين لفظ را اراده كرده‌ام كه شما بفهميد و عمل كنيد و اين دلالت دوم بايد از يك ذي‌شعور صادر باشد و ساير عوامل سبب دلالت دوم مي‌شود، براي مثال يك‌سري امور جانبي و قرائن حاليه و سياقيه باعث ظهور دلالت تفهيمي مي‌شوند.
 خامساً: وقال أيضاً «يُستخلَص مما سبق توقّف فعليةِ الدّلالة الوضعيّة غالباً على العلم بالوضع» (بحوثٌ فی علم الأصول، ج1، ص83) ولکن إن کان الوضع غيرَ إعتباریّ و کانت الدلالةُ تکوينيةً کماهو عليه قدس سره، فلِماذا جعلت فعليتها رهن إطلاع المخاطب؟ وإن کانا تکوينيّين فکان ينبغی أن يدرک المخاطبُ المدلولَ بمحض المواجهة، کما فی دلالة الدّخان علی النّار والحريق. اللهم إلاّ أن يکون التبانی والإصطلاح بين شخصين أو فريقين لإتخاذ العلامات الطبيعيّة للدّلالة علی معان خاصة.
 5. ايشان مي‌فرمايند از چيزهايي كه راجع به نظريه‌ي خود گفتيم چيزهاي ديگري نيز استحصال مي‌شود و آن اينكه دلالت وضعيه غالباً در گرو علم مخاطب نيست و به صرف اينكه فردي بين لفظ و معنايي اشراط و اقتراني پديد آورده باشد، و مخاطبين نيز از اين اقتران خبر نداشته باشند، هرگز دلالت وضعي و علقه به وجود نمي‌آيد و مخاطب بايد خبر داشته باشد.
 به اين فرمايش ايشان اشكال مي‌كنيم كه شما فرموديد اقتران تكويني است، ولي در اينجا مي‌گوييد مخاطب هم بايد اطلاع داشته باشد تا دلالت وضعي ايجاد شود. اگر اقتران تكويني است، صرف اينكه فردي اقران و اشراطي ايجاد كند، بايد دلالت وضعيه پديد بيايد و مخاطب نيز به محض ديدن يا شنيدن لفظ، بايد به معنا منتقل شود. هنگامي كه فردي دودي را مي‌بيند دلالت اتفاق مي‌افتد و منتظر نيست باخبر شود و به محض مشاهده دود متوجه مي‌شود كه حريقي اتفاق افتاده است، اما در اينجا تا اطلاع پيدا نكند كه واضع لفظ را در قبال معنايي قرار داده، دلالتي اتفاق نمي‌افتد، پس معلوم مي‌شود كه اين دلالت تابع اعتبار واضع و اطلاع مخاطب از آن اعتبار است و يك علقه‌ي تكويني پديد نيامده است.
 البته مي‌توان اين دال‌هاي طبيعي را هم اعتباري كرد، مثلاً هنگامي كه دود را كه ديديم متوجه آتش مي‌شويم و اين يك دلالت طبيعي است، اما مي‌توان اين علامت دود را براي نيت ديگري استفاده كرد و مثلاً بگوييم هر وقت كه دود ديده شد، موقع حمله است. در هنگام انتخاب پاپ نيز مي‌گويند هنگامي كه دود آبي از دودكش مشاهده شد به معناي اين است كه پاپ انتخاب شده است، كه اين يك دلالت اعتباري است و به اين ترتيب امكان دارد كه گاهي علائم طبيعي به مثابه دال‌هاي اعتباري هم به كار بروند، اما در اينجا تابع اين است كه فردي اين دلالت را جعل كند و ديگران نيز ملتزم باشند. والسلام.

logo