« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 نظريه‌ي علاميت الفاظ
 يكي از نظريه‌هاي پذيرفته‌شده درخصوص وضع نظريه‌ي «علاميت الفاظ براي معاني» است. معتقدان به اين نظريه مي‌گويند الفاظ چونان نشانه براي معاني خود هستند و واضع با جعل لفظ، گويي نشانه‌گذاري و نشانه‌پردازي مي‌كند. البته اين بحث به عنوان يكي از بحث‌هاي مدرن نيز به شمار مي‌آيد. نشانه‌شناسي يكي از بحث‌هاي جديد در حوزه‌ي زبان‌شناسي است.
 از جمله كساني كه اين نظريه را پذيرفته‌اند، آيت‌الله وحيد خراساني است. خلاصه‌ي نظريه به اين ترتيب گزارش شده است:
 «1. الإنسان فی بادئ الأمر کان یُبرز مقاصده النّفسانیّة بواسطة الإشارة، و کانت الإشارة هی العلامة للتّفهیم»،
 بشر در دوره‌ي بدوي مقاصد دروني خود را به واسطه‌ي اشاره ابراز مي‌كرد و در آن زمان، اشاره همانند علامتي براي تفهيم بود.
 «2. فلمّا وُجد اللفظ کان دورُه نفسَ دورِ الإشارة و قام مقامَها فی الوسیلیّة»
 هنگامي كه لفظ در زندگي بشر پديدار شد، نقش اشاره را به عهده گرفت و گويي لفظ جانشين اشاره شد.
 «3. فکان وضع لفظ علی معنیً، علامةً له و وسیلةً لإفهامه ؛ والعلامیّة والدلیلیّة والتّسمیة ـ ماشئت فعبّر ـ عنوان عام یشمل الوضع للإسم والفعل والحرف».
 بنابراين وضع لفظ براي معنا عبارت است از اينكه لفظ را علامت و وسيله‌اي براي افهام معنا قرار دهيم. به اين ترتيب علامت‌بودن و دليل‌بودن و يا تسميه و نام‌گذاري و نشانه‌بودن عنوان عامي است كه چه درخصوص «اسم»، چه درخصوص «فعل» و چه درخصوص «حرف» شامل «وضع» مي‌شود.
 عزّز قوله بالدّلیلین الآتیین:
 الأوّل: الوجدان والإرتکاز.
 الثّانی: النقل إستناداً إلی بالآیات و الروایات.
 تمسّک القائل من القرآن بآیة «لَم نَجعلْ لَه مِن قبلُ سَمیّاً» (سوره‌ي مریم:7) أی لم یکن فی الوجود قبل یحیی أحدٌ یُعرف بهذا الإسم؛ وکذا بآیة «هُو سَمّاکُمُ المسلِمینَ مِن قبل وَ في هذا» (سوره‌ي الحج:78) أی هو الّذی وَضع علیکم هذا الإسمَ، هذه العلامةَ.
 و تمسّک من الأخبار بما رواه الصّدوق، فی العیون و التوحید ومعانی الأخبار، عن إبن فضّال عن الرّضا(ع) عن بسم الله. قال: معنی قول القائل بسم الله ، أی: أُسمّي نفسی بسمةٍ مِن سمات الله(عزّ وجلّ) وهی العبادة ، فقلت: وما السّمة؟ قال: العلامة. (المیلانی، تحقیق الأصول، ج1، ص76) أضاف علی مامر نکات أخری ذیل البحث، نشیر إلی بعضها حسب الحاجة.
 
 كساني كه اين نظريه را قبول دارند مجموعه‌ي نظريه‌ي خود را با دو دسته از دلايل پشتيباني كرده‌اند:
 اول) انسان به جدان مي‌يابد كه لفظ علامت معناست و به محض اينكه لفظي ادا مي‌شود همانند آن است كه به چيزي اشاره كنيم. همان‌گونه كه انسان از اشاره به مشاراليه پي مي‌برد، از لفظ هم به مثابه‌ي علامت به معنا پي مي‌برد.
 دوم) آيات و روايات نيز بر اين موضوع دلالت دارند. اصولاً در مقام استدلال براي هر چيزي، دليل بايد با حوزه‌ي استدلال تناسب داشته باشد. مسئله‌ي وضع يك مسئله‌ي نفساني است.
 آيت‌الله وحيد خراساني به آيه‌ي هفتم سوره‌ي مريم در اين خصوص استدلال كرده‌اند كه در آن آمده است قبل از يحيي كسي به اين نام نبود، يعني واژه‌ي يحيي، علامتي شد براي حضرت يحيي. همچنين به آيه‌ي 78 سوره‌ي حج تمسك كرده‌اند كه در آن آمده است: «شما مسلمانان را خداوند مسلمين ناميده است»، يعني اين علامت را خدا بر شما نهاده است.
 در اخبار نيز به يك خبر معتبر از شيخ صدوق تمسك كرده‌اند كه در العيون، التوحيد و معاني الاخبار آمده است. اين روايت به لحاظ سند يك روايت معتبر است، در اين روايت ابن فضال از حضرت رضا(ع) سئوال كرده‌ است كه معناي «بسم‌الله» چيست؟ حضرت پاسخ داده‌اند، به اين معناست كه من خود را نام مي‌گذارم و يا علامت‌گذاري مي‌كنم به علامتي از علامات‌الله و يا اسمي از اسماءالله. من بنده‌ي خدا هستم و نماز خود را با اين عنوان شروع مي‌كنم. ابن فضال دوباره سئوال مي‌كند كه معناي «سمه» چيست؟ حضرت فرمودند سمه به معناي علامت است. بنابراين سمه يعني علامت و تسميه‌كردن يعني علامت‌ نهادن. بنابراين واضع علامت مي‌گذارد و نشانه وضع مي‌كند.
 فیها مواضع للنقد:
 أوّلاً: لیست الأشارةُ علامةً إعتباریّةً، بل هی طریقة فطریّة تکوینیّةٌ یستخدمها البشر لإنتقال بعض مقاصده بمددها فی بعض الأحیان؛ ودلیل تکوینیّتها إستخدامها من جانب کل الأقوام والأقشار فی کلّ الأعصار والأمصار علی وتیرة واحدة من دون حاجة إلی التّعلیم أو التّبانیّ ، بخلاف اللغة واللسان؛ ولم یقم مقامَها شیءٌ إلی زماننا هذا قطُّ وهی مازالت تحاول دورها فی التّفاهمات البشریّة ولعلّه تجری وتدوم هذه السیرة و المسیرة إلی یوم الدّین ولم یُنهي دور الإشارة البتّة. وهناک فرق آخر بین اللفظ وبین الإشارة وهو أنّ قبح المعنی و حسنَه یسری إلی اللفظ بخلاف الإشارة.
 در بيان ايشان محل تأمل بسياري است.
 اول) ايشان فرموده‌اند كه لفظ جاي اشاره گرفته است، انسان‌هاي بدوي از نشانه استفاده مي‌كردند، اما حالا از لفظ استفاده مي‌شود. اين در حالي است كه اشاره علامت جعلي نيست، بلكه يك علامت تكويني است. جهت آن هم اين است كه همه‌ي انسان‌ها، در همه‌ي اعصار و انظار بدون اينكه تعليم و تعلمي باشد و تباني و توافقي صورت گرفته باشد، از اشارات استفاده مي‌كنند. در ميان همه‌ي بشريت و در همه‌ي تاريخ هنگامي كه مي‌خواستند به دور اشاره كنند، دست خود را دراز مي‌كردند و انگشت خود را به سمتي مي‌گرفتند. در اين عمل نه تعليمي اتفاق افتاده و نه كسي قراردادي بسته و يا تباني كرده است. علاوه بر اين، حسن و قبحي كه در معنا وجود در دارد به لفظ نيز تسري پيدا مي‌كند (مطابق نظر ميرزاي نائيني)، اما در اشاره اينگونه نيست، يعني به بد و خوب به يك شكل اشاره مي‌شود.
 ثانیاً: ما هو دلیل نفیِ وجود اللفظ فی بدایة خلق الإنسان وحصرِ التفهیم بالأشارة حینئذٍ؟ وما هو دلیل کون اللفظ متأخرَ الوجود عن الإشارة؟ مع أنّ البشر کان محتاجاً إلیه منذ خُلق! ولاینبغی أن یقاس الإنسان إلی سائر الحیوانات بَتاتاً؛ علی أنّ آدم أبا البشر(ع) کان نبیّاً نفسه فأُوحيَ إلیه الدّین من أوّل یومٍ خُلق؛ وهل أَوحیٰ إلیه عزّ وجلّ بالأشارات ومن دون کلام و ألفاظ ؟ وهل هو بلّغ شریعته کلها إلی النّاس، مع کثرة ما أُوحِی إلیه کالدّین الشّامل ـ بحسب الظروف ـ علی العقائد والأحکام والأخلاق و غیرِه، بالإشارات فقط و کیف ؟ ولعل فی دلالة النبوة إلماحاً إلی النبوئة و الإنباء وأیضاً أن تکون الأحکام بالقول الفصل وما هو بالهذل. [تحلیل آیات مربوط به آدم. تلقی دعای توبه او..!!! یا حمید بحق محمد .... قال ابن الحاجب: کلمة قول وهو لفظ مفید . لعل کان له ولشیث ولدِه صحف کما جاء فی بعض الروایات؛ و أیضاً جاء فی نبأ ابنی آدم الحوار القولی الذی دار بینهما الذی فی القرآن الکریم.]
 آيت‌الله وحيد خراساني فرمودند كه در ابتدا بشر از اشاره استفاده مي‌كرد و سپس لفظ پديد آمد. ما در اينجا سئوال مي‌كنيم كه شما از كجا به اين نتيجه رسيده‌ايد؟ چه كسي گفته از ابتدا لفظ نبوده است؟
 اصلاً از آن زماني كه بشر خلق شد به لفظ نياز داشته است، و نمي‌توان گفت كه انسان همانند حيوانات به لفظ نياز نداشته و به گونه‌اي ديگر ارتباط برقرار مي‌كرده است. علاوه بر اين آدم(ع) از همان روز اول نبي بود. آدم به عنوان يك نبي آيا كل دين شامل در آن زمان را با اشاره به ديگران منتقل كرد؟
 ثالثاً: إن کانت هذه النظریّة وجدانیّةً لإلتفت بها بنوآدم کلّهُم أو أکثرُهم من قبل، ولکانت من أقدم النظریّات فی المسئلة! فکیف هی وجدانیّة مع أنّ مسئلة الوضع معرکة للآراء! وإن کانت هکذا لما تخالفت فیه أوساط النّاس فضلاً عن خبرائهم.
 شما مي‌فرماييد انسان بالوجدان درك مي‌كند كه جعل لفظ براي معنا، جعل علامت است. اگر تا اين حد وجداني و شهودي است، پس چرا اين‌همه نظرات مختلف در مبحث وضع در ميان نخبگان جامعه وجود دارد؟ اگر وضع تا اين حد وجداني مي‌بود، توده‌هاي مردم نيز آن را درك مي‌كردند، چه رسد به نخبگان جامعه. امروز مسئله‌ي‌ وضع يكي از چالشگاه‌هاي عمده‌ي علمي است.
 رابعاً: لایَتلائَم هذا مع صریح الآیات القرآنیّة، مثل «خَلقَ الإنسانَ 3 علَّمهُ البَیانَ» (الرّحمن:3و4) حیث جعل تعلیم البیان تالیاً لخلق الإنسان و البیان منصرف إلی البیان اللفظی، ومثل «علَّم ءادمَ الأسماءَ کلَّها» (البقرة:31) وهی ظاهرة فی أنّ تعلّمَ الأسماء وهی ـ علی مبنی القائل ـ بمعنی العلامات، وقع عقیب الخلق، بل قبل الهبوط، و إن کان یمکن النقاش فی دلالة آیة الثّانیة بالمدعی.
 اين نظريه با ظاهر برخي از آيات مخالف است. در آيات 3 و 4 سورة الرحمن داريم كه خداوند انسان را خلق كرد و تا خلق نمود به او بيان ياد داد و بيان در اينجا به بيان لفظي انصراف دارد و نه به اشاره.
 همچنين در آيات 29 تا 31 سورة بقره بحث خلقت و خلافت و قياس انسان با ملائك است و پس از آن بحث تعليم اسماء است. البته اين آيه را به صورت ديگري نيز تفسير كرده‌اند كه اسماء به معناي اسامي نيست، زيرا در اين آيه براي اسماء ضمير ذي‌شعور آورده است.
 خامساً: الإستدلال بروایة علی بن الفضّال تُضُعَّف بإشکال أخصّیّة الدّلیل عن المدّعی، لأنّها لودلت علی المدّعی فإنّما تدل علیه فی الأسماء فقط.
 در روايتي كه مورد استدلال قرار گرفته است، صحبت راجع به اسم است و از فعل و حرف سخني در ميان نيست. بنابراين دليل اخص از مدعا است، زيرا مدعا عبارت است از اينكه كل الفاظ علامت‌گذاري است، اما دليل مي‌گويد كه درخصوص اسم علامت‌گذاري است، اما راجع به فعل و حرف چنين نمي‌گويد.
 سادساً: ما قال لیس من تعریف الوضع فی شئ؛ وبعبارة أخری: البحث هناک فی حقیقة الوضع لا فی معنی الإسم والسمة ولاخلاف فیه؛ والحق أننا لاندری کیف یستنتج من عدم جعله تعالی لیحیي سمیّاً من قبل مثلاً، کونَ الوضع و الجعل هو بمعنی العلامیّة والدلیلیّه؟ ومن تسمیة المسلمین مسلمین و وضعه تعالی هذا الإسم علیهم کونَ إعتبار المعنی بمعنی الدّلالیة! وواضح أنّ کون السمة (أی الإسم) بمعنی العلامة غیر کون الجعل بمعنی العلامیّة والدلالة، بل العلامیّة من آثار الوضع التی تظهر بعد تحققه .
 علی أنه یظهر لمن تدبر أنّ أیّما کان معنی الجعل(سواءً کان بمعنی نحو إختصاص أو تعهد من الواضع، أو إضافة خاصّة توجب القالبیّة، أو کان تخصیصاً من الخالق الألفاظَ بالمعانی، أو غیرها من الأنظار والوجوه) لایخالف الآیات و الخبر المذکور.
 بحث ما در اينجا درخصوص وضع است، آيا وضع در اينجا به معناي مصدري در نظر است و يا وضع به عنوان اسم مصدر؟ آيا وضع به معناي فعل وضع كردن است (مصدري) كه واضع فاعل آن است؟ و يا اينكه منظور از وضع اين است كه بگويد چه اتفاق افتاده است (اسم مصدري)؟ بحث ما در اينجا عبارت است از اينكه «وضع چيست؟» درحالي‌كه مطلبي كه ايشان مطرح مي‌كنند درخصوص دلالت است، مي‌گويند دلالت، علاميت است. ظاهر بيان ايشان در كتاب تحقيق الاصول حاكي از اين است كه ايشان دلالت را معني مي‌كنند و نه وضع را. ما در اينجا مي‌خواهيم بگوييم واضع چه مي‌كند و حقيقت وضع كدام است. درخصوص آيه متوجه نمي‌شويم كه چگونه استدلال شده است كه خداوند متعال مي‌فرمايد قبل از يحيي كسي به اين نام، نام‌گذاري نشده بود. اينكه يحيي قبل از خود هم‌نام نداشته است، دليل بر اين نيست كه وضع، علاميت است. و يا آيه‌اي كه مي‌گويد ما شما را «مسلمان» ناميديم، چگونه دلالت مي‌كند بر اينكه من جاعل علاميت هستم؟
 علاميت از آثار وضع است. علاميت بعد از وضع تحقق پيدا مي‌كند. علامت بعد از وضع نقش علاميت ايفاء مي‌كند. هنگامي كه وضع انجام گرفت علاميت تحقق مي‌يابد. بنابراين علاميت اثر وضع است و نه خود وضع.
 هركدام از تعاريف مختلف درخصوص وضع را كه مثال بزنيم، اين آيات را مي‌توان براساس آنها تفسير كرد.
 سابعاً: وقع الخلط فی هذه النظریّة بین الوضع بالمعنی المصدریّ و الوضع بمعنی إسم المصدر؛ لأنه تارة یُدّعی کون الوضع بمعنی جعل العلامة وهی بالمعنی المصدری و أخری یذعن بکونه بمعنی العلامیّة والدلیلیّة وهی بمعنی إسم المصدر وهذا واضح لمن راجع التقریر.
 بين وضع به معناي مصدري و وضع به معناي اسم مصدر در عبارات گزارش‌شده خلط شده است. هنگامي كه مي‌گويند «جعل علامت» وضع را به معناي مصدري گرفته‌اند و در آنجا كه مي‌گويند وضع به معناي دليليت است، دليليت عبارت است نتيجه و اسم مصدر.
 ثامناً: تقسیم الدلالة أیضاً لایدلّ علی کون الوضع بمعنی العلامة، بل یدلّ علی أنّ المعنی نوع من الدلالة لا علی کون إعطاء المعنی و إحداثه بمعنی العلامیّة.
 ايشان فرموده‌اند از شواهد اينكه وضع به معناي علاميت است و واضع جعل علامت مي‌كند، اين است كه دلالت به سه قسم «طبيعي»، «عقلي» و «لفظي» تقسيم مي‌شود. در اينجا مي‌گوييم اين تقسيم چگونه بر اين موضوع دلالت دارد كه وضع به معناي علامت‌گذاري است؟ اگر وضع به معناي «تعهد» هم باشد، دلالت شكل مي‌گيرد و در رديف ساير دلالات قرار مي‌گيرد. بنابراين چنين تقسيمي نمي‌تواند دليل بر مدعاي شما باشد.
 تاسعاً: ولعمری إنّه لافرق بین هذه النظریه و بین نظریة المحقق العراقی، من جهة الشمول علی التعینی و عدمه، لأنّ قالبیةَ اللفظ للمعنی أیضاً یمکن أن تَحدُثَ دفعیّةً تارةً و تدریجیّةً أخری، کما أن جعل اللفظ علامة أیضاً یجوز أن یقع علی کلتا الصورتین.
 ايشان فرموده‌اند كه بين نظريه‌ي ما با نظريه‌ي محقق عراقي فرق هست. محقق عراقي فرمودند كه لفظ قالب مي‌شود براي معنا، آن‌سان كه در معنا محو مي‌شود. انگار لفظ را نمي‌شنويم و تنها به معنا توجه مي‌كنيم. ايشان مي‌فرمايد تصور نشود كه نظر ما همان نظر محقق عراقي است؛ زيرا در نظريه‌ي آقا ضياء عراقي نمي‌توان وضع را به دو قسم تعييني و تعيني تقسيم كرد، ولي براساس نظريه‌ي ما مي‌توان اين كار را كرد.
 در جواب عرض مي‌كنيم، اين دو تعريف با هم فرقي ندارد. اگر بگوييم وضع عبارت است از اينكه لفظ را قالب براي معنا قرار دهيم، آيا نمي‌توان از اين تعريف نتيجه گرفت كه وضع به دو قسم تعييني و تعيني است؟ آيا لفظ نمي‌تواند به صورت «تعييني» قالب معنا قرار گيرد؟ و آيا نمي‌توان گفت كه لفظ به تدريج و بر اثر كثرت استعمال، به نحو تعيني لفظ تبديل به قالب و آينه‌اي براي معنا شود؟
 بنابراين در نظريه‌ي محقق عراقي نيز مي‌توان وضع را به دو قسم تقسيم كرد و تفاوتي بين نظريه‌ي شما و نظريه‌ي محقق عراقي نيست. والسلام

logo