« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نظر مقترح درخصوص وضع
 و أمّا مقترحنا حسَب الإتّجاه الثّانی وهو المنطلق الأصحّ، فسنبيّنه من خلال مقدمة وأمرين:
 المقدمة: أصبحت المباحث اللغويّة الحديثة (اللَسنيات linguistics) فی زماننا هذا علوماً زخمة تُعنی بمباحث الدّلالة (semantics) غالبياً، وحتی صار الإتّجاه الغالب فی المباحث الفلسفيّة أيضاً لغويّةً، وإن شئت فقل: کاد أن تتبدل ماهيتها لغويّة و لسانيّةً!
 تکوّنت هناک علومٌ عديدةٌ وظهرت في کل منها آراءً جمّةً و مدارس زخمةً، ولهذا ينبغي ـ ضمن التحفّظ علي الميراث المعرِفي النّفسي والإسلامي الموجود ـ الغورُ والغوص في هذه الآراء و إنتقاءُ اللئالي النقيّةِ و إصطيادُ الجواهر الصفيّة من خلالها، بداعي إرتقاء علم الأصول الفخيم وتحسين هذا الميراث القويم؛ ولکن نکتفي الآن بإيتاء قبسٍ حدَّ مساس الحاجة و حسَبَ کفاف الطاقة، و نَدَعْ إشباع الفحص و إتمام البحث إلي الظّروف المُعَدّة في قابلٍ، فإنّ الأمور مرهونة لوقتها، إن شاء الله الهادي الموفِّق.
 
 نظر مقترح درخصوص وضع
 مقدمه: راجع به مسئله‌ي وضع گفتيم كه دو موضع داريم، يك موضع براساس ادبيات علمي رايج، مطابق با عرف علمي پذيرفته كه حول محور وضع از مباحثي مانند حقيقت وضع، واضع و اسباب وضع سخن مي‌گويند، و مسئله‌ي عمده در اين ادبيات علمي حقيقت وضع است.
 ما براساس اين رويكرد نظر داديم و معتقديم كه مقوله‌ي وضع يك پديده‌ي اجتماعي است و واضعين متعدد هستند، دواعي و انگيزه‌هاي وضع گوناگون است، شيوه‌ها و اسباب وضع مختلف است و به حسب ظروف و شرايط، الفاظ داراي معني مي‌شوند.
 اما رويكرد دوم كه رويكرد مطلوب قلمداد مي‌شود و حتي به نظر ما رويكرد اصح همين رويكرد است، عبارت است از اينكه اصولاً بايد كانون بحث را عوض كرد و نبايد بر مقوله‌ي وضع تمركز كرد و به جاي آن بايد به مسئله‌ي «علقه‌ي دلاليه» و «علاقه‌ي دلاليه‌ي لفظيه» پرداخت.
 روشن است كه در روزگار ما مباحث زباني از اهميت ويژه‌اي برخوردار شده است، تا جايي كه علوم مختلفي پديد آمده و در آن علوم آراء و مكاتب گوناگوني ظهور كرده است و مسائل زباني تا جايي اهميت پيدا كرده است كه رفته‌رفته، فلسفه را به شدت تحت تأثير قرار داده است؛ آنچنان كه شايد بتوان گفت بزرگ‌ترين رويكرد فلسفي، كه عبارت است از «فلسفه‌ي تحليلي»، «فلسفه‌ي زبان» و يا «فلسفه‌ي زباني» رويكردي است كه رنگ و روي زبان‌شناختي دارد و دانش‌هايي مانند معناشناسي، نشانه‌شناسي، هرمنوتيك و در ادامه فلسفه‌ي ذهن كه در پيوند خاص با اين نوع از علوم است، به وجود آمده است.
 در اين علوم مقوله‌ي «دلالت» اهميت خاص و جايگاه ويژه‌اي دارد. به رغم خطاها و خبط‌هاي بسياري كه در اين علوم و آراء جديد وجود دارد، يافته‌هاي ارزشمندي هم در خلال آراء و علوم جديد به چشم مي‌خورد و درخور استفاده است و براي توسعه و ارتقاء و اصلاح دانش «اصول» نيز خوب است كه از آنها بهره‌برداري شود.
 
 الأمر الأوّل: بيان دوافع جعل «العلاقة الدّلالية» محوراً للبحث مکان «الوضع»، و مميزاتِ مقترحِنا هذا.
 أوّلاً: جعل «الوضع» کالمحور للبحث في مانحن فيه يوجب الخلط بين الوضع بالمعني المصدري و بين الوضع بمعني إسم المصدر، لأنّ بعضهم لم يميز بين لفظة کمصدر الذي يدلّ علي الحدث مطلقاً وبينها کإسم المصدر الذي يقتضي التعين.
 ثانياً: إنّ البحث حول الوضع لايتسع لبيان کلّ ماينبغي أو يجب أنيبحث عنه في مباحث الدّليل اللفظي في الأصول، مثل مبحث الإستعمال، لأنّه لاصلة تامة بينه وبين الوضع لأنه يمکن أن يتطور المعني عن طريق الإستعمال حتي يصل إلي ضده أحياناً منها مباحث کتب الأضداد (وکما قال في الألفية لإبن مالک: بعکس ذاک إستعملوه فإنتبه) ، ولهذا بحَث الأصوليون عقيب مبحث الوضع عن الإستعمال کمسئلة مستقلة. وهذا مايذهب إليه اللغويون المعاصرون تحت إصطلاح usajes .
 ثالثاً: بما أنّ الغاية القصوي في النشاطات اللسانية واللغوية هي التّفاهم، أي «إفادة المعني» و«إستفادته»؛ والإفادة والإستفادة أيضاً تدوران مدار العلاقة الدّلالية.
 فعلی هذا، الأفضل هو إستعمال صيغة «العلاقة الدّلالية اللفظية» مکان لفظة الوضع وتدويرُ البحوث والدراسات مدارها حيثما دارت.
 
 امر اول: دليل اينكه پيشنهاد مي‌كنيم محور بحث «علاقه‌ي دلاليه» باشد و نه «وضع» چيست؟ علل و دواعي كه باعث مي‌شود علاقه‌ي دلاليه را محور قرار مي‌دهيم چيست؟ مميزات و امتيازات و برتري‌هاي اين نظريه چيست؟ با اين جابه‌جايي قصد حل چه مشكلي را داريم.
 مبحث دوم نيز پرداختن به خود نظريه است كه چه مباحثي را بايد پيرامون علاقه‌ي دلاليه مطرح كرد؟
 اولاً: اگر وضع را محور قرار دهيم يك آفت شايع واقع مي‌شود و آن خلط بين وضع بالمعني المصدر و وضع بمعني اسم المصدر است.
 تفاوت اساسي كه بين مصدر و اسم مصدر است، عبارت است از اينكه معناي مصدري تعين ندارد. مثلاً عبارت «علم» در معناي «دانستن» و به شكل مصدري هيچ تعيني ندارد و همه‌ي دانستن را شامل مي‌شود. اما وقتي اسم المصدري اراده مي‌شود، درواقع مصدر بمعني المفعول مي‌شود، درنتيجه متعلَق آن بايد مشخص شود و تعين به بحث راه پيدا مي‌كند.
 ثانياً: مشكل ديگر اين است كه هنگامي كه وضع محور است، به همه‌ي‌ مسائلي كه نياز داريم نمي‌توانيم بپردازيم، لهذا ناچار هستيم بعضي از مباحث را جداي اين محور به عنوان محور ديگري مورد بررسي قرار دهيم. براي مثال يكي از بحث‌هاي بسيار مهم مسئله‌ي «استعمال» است، كه در ذيل «وضع» نمي‌گنجد، ولي ذيل عنوان دلالت مي‌توان گنجاند. گفته مي‌شود كه اصوليون مباحث را به صورت ثنائي و حول محور «وضع» و «استعمال» سازماندهي كرده‌اند. اما اگر محور «دلالت» باشد «استعمال» نيز در ذيل دلالت قرار مي‌گيرد، زيرا بهره‌برداري از دلالت، مسئله‌ي استعمال مي‌شود.
 ثالثاً: مطلب سوم كه مطلب اساسي نيز هست، عبارت است از اينكه غرض از مباحث الفاظ چيست؟ و در حوزه‌ي مسائل زبان و لغت چه چيزي غايت قصوي و هدف نهايي است؟
 هدف نهايي «تفاهم»‌ است و همه‌ي بحث‌ها به اين دليل است كه مقوله‌ي «تفاهم» روشن شود و اين مسئله درحقيقت حول محور تفاهم مي‌چرخد. مسئله‌ي تفاهم دو طرف دارد: 1. افاده، 2. استفاده. آنچه كه اين دو مقوله را با هم پيوند مي‌زند علاقه‌ي دلاليه است. علاقه‌ي دلاليه تكيه‌گاه افاده و استفاده است. آن كه مي‌خواهد افاده كند قصد دارد به اتكاء علاقه‌ي دلاليه حرف خود را منتقل كند و معتقد است كه علقه‌اي وجود دارد، اين علقه را به كار مي‌گيرد و مراد قلبي خود را به مخاطب منتقل مي‌كند. آن كه مي‌خواهد استفاده كند نيز اعتماد مي‌كند و اطمينان دارد به اينكه علقه‌اي وجود دارد و اين علقه نيز قابل اتكاء است. مثلاً وقتي مي‌گوييم «ظاهر حجت است» درواقع به اين معناست كه آن چيزي كه به حسب و به اقتضاء اين علقه به من منتقل مي‌شود، قابل اعتماد و اتكاء است و بايد آنچه كه به من منتقل شده است را مورد اعتناء قرار دهم. و اين همان مسئله‌ي استفاده است و اين استفاده نيز به مسئله‌ي «علقه‌ي دلاليه» بازمي‌گردد. به اين جهت است كه ما مي‌گوييم اگر مدار را علقه‌ي دلاليه قرار دهيم مناسب‌تر است.
 البته ما در اينجا علقه‌ي دلاليه‌ي لفظيه را بحث مي‌كنيم كه آن نيز حداقل دو لايه دارد، يك لايه كه از لفظ برمي‌آيد و لايه‌ي ديگر (كه كمتر مورد توجه است) از بافت و ساخت و قرائن و امثال آن.
 حال اگر «علقه‌ي دلاليه» را محور قرار داديم، دست‌كم بايد پنج مسئله را حل كنيم:
 
 الاول: مکانة الدلالة الفظية فی إطار العلاقات الدّلاليّة. دلالت لفظيه جايگاه خاصي دارد و بسيار پراهميت است، همچنين مطالبي كه مي‌توان پيرامون دلالت لفظيه مطرح كرد، از قبيل اينكه حقيقت لفظيه چيست؟ مميزات و خصائل و خصائص دلالت لفظيه چيست؟ و...
 
 الثاني: پديدآورنده‌ي دلالت لفظيه و علاقه‌ي دلاليه وضعيه كيست، بحث مهم ديگر است كه البته در اين خصوص نظر خود قبلاً ارائه كرده‌ايم.
 
 الثالث: مَن المحدِث أو المحدِثون لهذه العلاقة؟
 
 الرابعة: ماهی الصّلة بين الدّلالة وبين الإستعمال؟ محور ديگري است كه ربط بين علاقه‌ي دلاليه و نظريه‌ي استعمال را مشخص مي‌كند.
 
 الخامس: ما هو ديدن الشارع فی مسئلة الدّلالة؟ هل لهو فيها اختصاصات؟ وماهي هذه؟
 
 1. ماهي حقيقة هذه الظاهرة.
 الدّلالة بفتح الدّال و کسره وبمعناها المصدري، في اللغة الإرشاد: دلّه علی الطّريق وإلي الطّريق، أرشده، وهي تعطي معناها عن قصد من الدّال والمرشد و من غيرقصد منه. لايخفي عليک ما من المناسبة التي موجودة بين معني لفظتي «الدّلالة» و«السّمة» وأيضاً «الإسم» المأخوذ من السمة، ومعني لفظتي «الکلمة»العربية و«sema» اليونانية، في دلالة کلها علی العلامية. [وينبغي تحليل سائرالکلمات المرتبطة مثل الدال و الدليل ...]
 
 1. بررسي چيستي پديده‌ي علاقه‌ي دلاليه و اينكه حقيقت علاقه‌ي دلاليه چيست. دليل يعني راهنما و مرشد و دلالت يعني راهنمايي و ارشاد ولذا بهتر است به جاي كلمه‌ي «دلائل»، كلمه‌ي «ادله» را به كار ببريم. دلائل يعني راهنماها و نبايد اين عبارت را به معناي براهين به كار برد. البته هم فلاسفه و هم ادبا كلمه‌ي دلائل را به معناي براهين به كار مي‌برند ولي «ادله» اصح است. در كلمه‌ي دلالت حضور علم و اراده شرط نيست و به تعبيري علم و اراده در متن معناي دلالت تعبيه نشده است، يعني هنگامي كه دلالت را به كار مي‌بريم به اين معنا نيست كه فردي با قصد چنين كار را بكند و اگر به قصد انجام شد، «دلالت»‌ مي‌شود، بلكه بدون قصد نيز دلالت است. اگر عامل انساني راهنمايي و ارشاد كند، اراده و قصد او ممكن است حضور داشته باشد و دخيل باشد، اما همواره دلالت با عامل انساني كه صاحب اراده و مريد است، انجام نمي‌شود. تابلويي كه در نقطه‌اي نصب مي‌شود و نشانه‌هايي روي آن قرار دارد كه از آن نشانه‌ها به مدلولي پي مي‌بريم، ممكن است هيچ اراده و قصدي در آن دخالت نكند. ممكن است گفته شود آن كسي كه اين نشانه را ساخته و پرداخته و نصب كرده است، اراده كرده است و مريد است و درواقع او دالّ حقيقي است. مثال ديگر اينكه، كسي جنگل را آتش نزده بلكه خود جنگل آتش گرفته است، دودي يا شعله‌اي كه به چشم مي‌خورد دالّ بر اين است كه در آنجا آتش‌سوزي رخ داده است. در اينجا قصدي نيست، يعني اصلاً عامل قاصدي جنگل را آتش نزده تا به دنبال آن بخواهد چيزي را اعلام كند، اما در عين حال اين نيز دالّ است.
 به اين ترتيب «دالّ» ممكن است من غير قصدٍ نيز باشد و در دلالت «قصد» نخوابيده است.
 نكته‌ي ديگري كه قابل طرح است عبارت است از اينكه بين «دلالت» و «اسم» و «تسميه» و نيز واژگاني همچون «الكلمه» و «سما» در يوناني رابطه و پيوندي وجود دارد و همگي اينها به نحوي به مفهوم علاميت و رمزيت اشاره دارند.
 
 بما أنّ الإنسان إجتماعيّ الطبع والحياة يحبّ الإتّصال مع بني نوعه ويحتاج إليه، وهذا لايحصل إلاّ بالوسائل، ولهذا هو يستخدم الآلات الإتصالية والرموز الدلالية لإبراز مقاصده وإيصالها إلی المخاطبين.
 عُرِّفت الدلالة الإصطلاحية بـ«کون الشئ بحالة يلزم من العلم به العلمُ بشئ آخر» [1]
 والحق أنّ هذه العبارة تعريف للدّال لا الدّلالة، أو قل: هي بيان لحالة موجودة في الدّال وحيثيةٍ حاصلةٍ فيه، علی أنّ العلقة الدّلالية ليست قائمة علی الدّال فقط، بل هي کالربط بين الدّال والمدلول وقائمة بينهما.
 
 تحليل ماهوي و اصطلاحي كلمه‌ي دلالت: انسان اجتماعي الطبع است و به همين جهت يا به نحو تلقايي و غيرارادي و سرشتي به برقراري ارتباط با بني‌نوع خود كشش دارد و يا به جهت اينكه گذران حيات او در گرو تعامل و ترابط است، و ترابط به شدت در گرو كاربرد علائم و رموز دلاليه است، لهذا حيات انسان با مقوله‌ي‌ دلاليت به شدت در پيوند است و گره خورده است.
 دلالت در اصطلاح تعاريف مختلفي دارد، اما تعريف مشهور، تعريفي است كه جرجاني در كتاب تعريفات آورده است. البته تعريف ايشان اشكالاتي دارد و از جمله اينكه تعريف ارائه‌شده تعريف «دلالت» نيست، بلكه تعريف «دالّ» است و آنجا كه مي‌گويد «العلم بشئ آخر» تعريف دلالت است. اينكه شئ اول كه دالّ است چه حالتي دارد، و شئ دوم كه مدلولي است چه حالتي، يك مسئله است اما ارتباطي كه بين اين دو شئ برقرار مي‌شود، كه از يكي به ديگري علم پيدا مي‌كنيم، دلالت است و نه كون الشئ.
 همچنين در تعريف ايشان مطلب ماهوي چنداني به مخاطب منتقل نمي‌شود. البته ما در ذيل تعريف ايشان مطلبي اضافه كرديم تا تعريف ايشان را مقداري تصحيح كنيم ولذا گفته‌ايم: «بل هي کالربط بين الدّال والمدلول وقائمة بينهما» والسلام.


[1] . مختصر المعاني، سعدالدين التفتازاني، ص 183، كون الشئ.
logo