« فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/09/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: حقيقت دلالت لفظيّه
 در جلسات گذشته توضيح داديم كه نظر ما محور قراردادن «علقه‌ي دلاليه» و مسئله‌ي «دلالت» به جاي مسئله‌ي «وضع» است و بايد مباحث را بر اين اساس صورت‌بندي كنيم. راجع به علقه‌ي دلاليه بحث‌هايي را طرح كرديم و گفتيم كه «دلالت» يك فرايند است و از اركان و اطراف و مواقف و مراحل مختلفي تشكيل مي‌شود. به تعبيري مي‌توان گفت كه دلالت متكي بر دالّ است، اما منظور از دالّ تنها «لفظ» نيست، بلكه علاوه بر لفظ عناصر ديگري در شكل گرفتن دالّ دخيل‌اند. لفظ مي‌تواند علامت قلمداد شود، اما پاره‌اي ديگر از عناصر در معنادارشدن و دلالت دخيل هستند. براي مثال اگر علامت باشد و علقه‌ي مخصوصه نباشد دلالتي شكل نمي‌گيرد. و يا علامت باشد اما پاره‌اي اقترانيات پيراموني نباشد دلالت شكل نمي‌گيرد. اينگونه نيست كه تصور كنيم اگر لفظي داشته باشيم و آن لفظ استعمال شد، دلالت شكل مي‌گيرد و علاوه بر لفظ بايد چيزهاي ديگري نيز باشد تا دلالت شكل بگيرد. براي مثال اگر كسي از اينكه يك لفظ در قبال معنايي قرار گرفته است، اطلاعي نداشته باشد، دلالتي نيز اتفاق نمي‌افتد و يا اگر كسي در متن يك فرهنگ حضور نداشته باشد، حتي اگر از وضع يك لفظ در قبال معنايي اطلاع داشته باشد باز هم به معناي دقيق آن كه لفظ در آن معنا استعمال مي‌شود نمي‌تواند پي ببرد. معناي دقيق واژگان در بستر فرهنگ‌ها فهميده مي‌شود، ولذا معناي كلمات هنگامي كه از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر منتقل مي‌شوند، تا حدودي تغيير مي‌كند. مثلاً كلماتي همانند «آزادي»، «دموكراسي»، «عدالت» و... در بستر فرهنگي يك جامعه، يك‌جور معنا مي‌دهد و در جامعه‌اي ديگر و متأثر از فرهنگ آن جامعه معناي كمابيش متفاوتي پيدا مي‌كند. درواقع دالّ تنها آن علامت نيست، بلكه چيزهاي پيراموني ديگري نيز هست كه در تعيين معناي دقيق واژه دخيل هستند.
 لهذا به نظر ما دلالت يك فرايند است كه شامل عناصر مختلفي به شرح زير مي‌شود:
 1. العلامة،
 2. الحسّ، احساس كردن،
 3. العلقة المحسوسه،
 4. الانتقال،
 5. القرینة؛ بمعناها الأعم، وهو الإقترانیات الهامشیّة و الظروف العقلائية والثقافیة والعرفیة الموجبة لإنتقال خاص أو المؤیّدةُ لصحّة إنتقال معیّن (نسمّیها في الفارسیه بـ«پیراعلامت‌ها») کما فی دلالة لفظة واحدة علی الأضداد في ظرفین مختلفین، ومثل دلالة عبارة «الجار ثم الدار» علی معنیین في مقامین مختلفین(الصادرة من النبيّ الأعظم ص و من الصّدیقة الطاهرة س)، ومثل قول من یقول لإبنه العاصي تهدیداً: «إفعل» بمعنی لاتفعل، حینما هو غضبان علیه لعصیانه،
 قرينه را در اينجا به معناي عام آن در نظر مي‌گيريم. قرائن هستند كه تأييد مي‌كنند انتقال درست هست يا خير.
 6. «المدلول الذاتيّ» وهو الموضوع له الأصليّ الأوّليّ و ماهو المراد من الإستعمال في مقام التخاطب. يعني معلومي كه معناي موضوعٌ‌له لفظ است.
 7. «المدلول الظلّی» وهو المعنی الّذی یدلّ علیه اللفظ تبعاً للمعنی الذّاتي، تارةً لوجود علقة خاصّة بینهما مثل ما في دلالتی الإلتزامیّة والتضمنیّة ، وأخری لوجود مناسبة خاصّة بینهما مثل ما في التجوّز. الفاظ معاني ديگري نيز پيدا مي‌كنند كه معناي ذاتي لفظ نيستند كه آنها را مدلول ظلالي مي‌ناميم. براي مثال دلالت التزامي موضوعٌ‌له لفظ نيست، اما سايه‌ي‌ معناي لفظ است و به تبع معناي لفظ به آن نيز دلالت مي‌شود.
 
 بنابراين دلالت را به صورت اجمال با عبارت زير تعريف مي‌كنيم:
 «إنتقال من شئ إلی آخر، لوجود علقة خاصة بینهما»؛
 
 همچنين تعريف تفصيلي دلالت به اين شرح است:
 «هی کلُّ أثرٍ حکائیٍ حاصلٍ من تأثر النّفس من ثأثیر أحد الحواسّ الظاهریّة لمواجِهته مع علامة من العلائم ولوجود علقة دلاليّة بین العلامة و المدلول».
 
 حقيقت دلالت لفظيه
 مطلب بعدي كه بايد بحث شود حقيقت دلالت لفظيه، جايگاه آن در بين انواع علاقات و دلالات و ويژگي‌هاي آن است كه محل بحث ما نيز همين است و بحث مهمي نيز هست.
 
 للدّلالة اللفظیّة واللغویّة خصائص تُعرف حقیقتها وتُعلم ممیّزاتها من خلال هذه الخصائص، نشیر إلی بعضها ذیلاً :
 1. لصورتها الذهنیّة صلة قویمة بالفکر جدّاً.
 2. هی سهلة الإعتبار والإستخدام، وخفیفة المؤنة جدّاً لاتحتاج إلی سواها.
 3. شمولیتها لإتصالات الإنسان مع الله وأفراد مجتمعه و....
 4. هی تتبدل کالرمز والمرآت للمعنی، بحیث تُصبِح فانیةً فیه و منفعلة عنه في الحسن والقبح.
 5. تتمکن من الإتساع و التکثر إلی ماشاءالله.
 6. تابعة للمواضعة، وإن کان هناک ألفاظ دالّةٌ علی مدلولٍ من دون أيّ وضع، مثل «آه» الدّال علی الوجع أو الألم، و لیس هذا من نوع دلالة اللفظ علی المعنی في مصطلحهم، بل هی من قسم دلالة العلامة الطبیعیّة علی الشئ الطبیعيّ.
 7. ظاهرة إجتماعیة یَحدِث عن طرق شتی وبالأسباب المختلفة حسب المورد وبنحو مانعة الخلوّ.
 8. متطورة ومتغیّرة، حتی تبلغ إلی درجة قدتنقلب إلی ضد الملول الأوّليّ ویسمی بالنقل کالجلیل الذي یدل علی العظیم و الحقیر معاً. [فلیراجع «التطور» للدکتور إبراهیم السامرّائی]
 9. تُشکِّل منظومة إرتباطیّة زخمة وهی تعطی معناها فی متن هذه المنظومة.
 10. لها معنی أو معان ذاتيّة و معنی أو معان ظليّة، والمعنی الإلتزامی من مصادیق المعاني الظلاليّة.
 11. لها معنی أو معان أوّليّة وکثیراً مّا توجد لها معان ثانویّة تابعة للأوّليّة، والتّجوز من المعاني الثانویّة.
 12. لها مدلول مقصود، وهو معنی الذي قصد حین إستعمال اللفظ، ومدلول أو مدالیل غیرمقصودة، وهی التي لم تقصد من جانب المستعمل أحیاناً.
 
 همانگونه كه اصل دلالت را تحليل و تجزيه كرديم و عناصر ششگانه‌اي از آن استخراج شد، در اينجا نيز مي‌خواهيم براي علاقه‌ي دلاليه‌ي لفظيه خصوصياتي را برشماريم. تعريف دلالت لفظيه همان تعريفي است كه درخصوص مطلق دلالت گفته شد، اما خصوصياتي دارد كه با اشاره به آن خصوصيات، حقيقت دلالت لفظيه آشكارتر مي‌شود و مميزات آن نسبت به ساير دلالات (عقليه‌ي و طبيعيه) به دست مي‌آيد. اين تلقي از خصائص و خصوصيات دلالت لفظيه كه آشكاركننده‌ي حقيقت آن است، توليد مبنا مي‌كند براي عمده‌ي مباحثي كه در حوزه‌ي الفاظ با آنها سروكار داريم.
 بعضي از اينها مطالبي است كه ديگران نيز گفته‌اند و يا حداقل محل چالش و بحث است، بعضي نيز به ذهن ما خطور كرده است؛ اما به صورتي كه ما در اينجا مطرح مي‌كنيم، جايي ثبت نشده است.
 
 1. يكي از ويژگي‌هاي دلالت لفظيه عبارت است از اينكه بين صورت ذهني دلالت لفظي با تفكر رابطه‌اي وجود دارد و اين رابطه آنقدر قوي است كه حتي برخي گفته‌اند بدون لفظ و تلفظ (ولو در ذهن) نمي‌توان فكر كرد، و اصلاً اگر مي‌خواهيد تفكر كنيد بايد تلفظ كنيد تا فكر جريان پيدا كند.
 2. دلالت لفظيه بسيار سهل الجعل است، و بسيار راحت مي‌توان يك لفظ را در قبال معنايي قرار داد و به همين جهت هم هست كه همه‌ي افراد دست به جعل لفظ در قبال معاني مي‌زنند.
 در ساير دلالات احتياج به يك سري مسائل جانبي داريم، مثلاً اگر بخواهيم يك شيء، رنگ و يا شكلي را علامت چيزي قرار بدهيد شرايط جانبي و ابزار و لوازم احتياج دارد، اما در لفظ مي‌توان چند صوت را با هم تركيب كرد و لفظي را درست كرد و در قبال معنايي به كار برد.
 3. خصوصيت ديگر دلالت لفظيه عبارت است فراگيري آن. دلالت لفظيه كاربرد بسيار گسترده‌اي دارد. دايره‌ي ساير دلالت بسيار محدود است و نمي‌توان همه‌ي مفاهيم را با آن دلالات رساند، همچنين به لحاظ افراد و شمار علائم و دلالات هم بسيار در محدوديت هستند؛ اما واژه و لفظ دم دست و قابل تكثير است و درنتيجه دلالات لفظيه براي ارتباطات انساني با افراد جامعه‌ي خود، فراگير است.
 4. هنگامي كه لفظ را در قبال معنايي قرار مي‌دهيم، رفته‌رفته چونان رمز، نما و آيينه‌اي براي آن معنا كه حكم صورت را دارد، مي‌شود،
 5. دلالت لفظيه قابليت توسعه و تكثير دارد، و مرتب مي‌توان واژگان جديدي توليد و جعل كرد، اما ساير علامات به اين حد قابليت توسعه و تكثير ندارند
 6. دلالت لفظيه تابع وضع است. ما به شدت معتقديم كه خود دلالت لفظي، وضعي و اعتباري است. البته عده‌اي بسياري به اين تمايل دارند كه دلالت لفظي، طبيعي و غيراعتباري است، اما به عنايت الهي نكته‌اي به ذهن ما خطور كرده است كه مي‌تواند پاسخ به اين گروه باشد. بسياري شاهد مي‌آورند كه بعضي از الفاظ طبيعي هستند، مثل «آه»، درحالي‌كه «آه» همانند سرفه است، يعني معناي «آه» درد نيست، بلكه علامت درد است، آه بيش از آنكه لفظي باشد كه معنايي دارد، علامتي است كه بر آسيبي دلالت مي‌كند. اين نكته به نظر من محل تأمل است كه آيا واژگاني كه در السنه‌ي مختلف بين همه‌ي انسان‌ها رايج است، لفظ و معنا هستند. معناي كلمه‌ي «آه» اين نيست كه من درد دارم، بلكه بيش از آنكه يك لفظ باشد، يك علامت است. درواقع كلمه‌ي «آه» لغت نيست، بلكه علامت است و در اين خصوص نمي‌توان گفت لفظ و معنا هستند، بلكه بايد گفت علامت و ذي‌العلامة است. نوع دلالتي كه از كلمه‌ي «آه» مي‌فهميم آن نوعي نيست كه وقتي از عبارت «درد» استفاده مي‌كنيم به ذهن منتقل مي‌شود. بنابراين كلمه‌ي «آه» از جنس علامات و دلالات لفظيه نيست.
 7. دلالت لفظيه يك پديده‌ي اجتماعي است و درنتيجه مثل هر پديده‌ي اجتماعي ديگر، عوامل مختلفي سبب پيدايش آن مي‌شود.
 8. دلالت لفظيه پيوسته در حال تطور است، آنچنان كه در يك بازه‌ي‌ زماني مشخص مشاهده مي‌شود كه دلالت بسيار تغيير كرده است. براي مثال تلقيي كه از بعضي مفاهيم در روزگار خود داريم، با تلقي پنجاه سال پيش بسيار تفاوت است؛ تا جايي كه تطور به تبدل معنا منتهي مي‌شود.
 9. دلالت لفظي و زباني از سامانه‌ها و سيستم‌هايي تشكيل مي‌شود، اينگونه نيست كه واژه‌اي جعل شود و آن واژه نيز بسيار بسيط و ساده در قبال آن معنا قرار گرفته است و براي هميشه هم همان معنا را حكايت مي‌كند. بلكه اين واژه وارد اقيانوس الفاظ و معانيي مي‌شود كه در جامعه وجود دارد و با آنها ارتباط برقرار مي‌كند. بالنتيجه وقتي عبارت يا جمله‌اي ادا مي‌شود در ارتباط با مجموعه‌ي كلمات ديگر و فضاهاي ذهني و فرهنگي است كه معنا پيدا مي‌كند. ولذا نبايد تصور كرد كه واژگان (ولو در بدو وضع و يا در حين آن) يك معناي بسيط و ساده‌اي داشته باشد و لفظ و معنا به صورت شفاف در قبال هم قرار گرفته باشند. براي مثال مسئله‌ي «سياق» نيز به همين موضوع دلالت مي‌كند. مثلاً مي‌گوييم يك كلمه را در سياق عبارت بايد ديد و يا آيه را بايد در سياق سوره فهم كرد. اينكه يك واژه در سياق‌ها، ساخت‌ها و ظروف مختلف، حكايتگري متفاوتي دارد، به اين معناست كه يك‌سري ارتباطات فراواژه‌اي وجود دارد كه در معنادار شدن و نوع معناي القايي تأثير مي‌گذارند. به هر حال زبان يك مقوله‌ي بسيار پيچيده‌ي پرارتباطي است كه در «معنا» در مجموع برآيند اين ارتباطات است. ولذا دلالت به يك عنصر به نام «دالّ» بازنمي‌گردد و به تعبير ديگر «دالّ» يك عنصر بسيط و ساده نيست، بلكه تركيبي است از عناصري كه برآيندي را به نام «پديده‌ي دلاليه» پديد مي‌آورند.
 10. الفاظ نوعاً داراي يك يا چند معناي ذاتي و يك يا چند معناي ظلالي هستند. معناي ظلالي اينگونه نيست كه بگوييم موضوعٌ‌له اولي و تمام موضوعٌ‌له لفظ است، بلكه چيزهايي وجود دارد كه واضع، ظاهراً لفظ را در قبال آنها وضع نكرده است، ولي در عين حال، لفظ به آنها دلالت مي‌كند. به هر حال لفظ بر معاني التزامي دلالت مي‌كند كه آن معاني، معاني سايه و ظلالي هستند.
 11. لفظ داراي معناي اولي است، يعني همان چيزي كه به آن موضوعٌ‌له مي‌گوييم و غالباً يك يا چند معناي مجازي و ثانوي نيز دارد كه معناي مجازي از اين قسم است. معناي مجازي درواقع معناي ثانوي است كه به اتكاء معناي اولي به دست مي‌آيد. مثلاً كلمه‌ي «مي» آن مايه‌ي ارغواني رنگي است كه خاصيت سُكرآوري دارد، سپس اين عبارت را عرفا در غزل‌هاي عرفاني در موضوع حب الهي نيز به كار مي‌برند. اين معناي دومي كه كلمه‌ي «مي» پيدا كرده، معناي ثانوي است، يعني مثل «نقل» نيست كه معناي اولي از مدار خارج مي‌شود و معناي جديدي به جاي آن مي‌نشيند، در مجاز معناي قبلي محفوظ است و اگر معناي قبلي محفوظ نباشد، معناي مجازي نمي‌تواند به وجود بيايد، و معناي مجازي تابع معناي حقيقي است و تشبيهاً و تنظيراً و به خاطر وجود مناسبت بين معناي مجازي و اولي كه همان معناي حقيقي است، اين معناي ثانوي به وجود مي‌آيد.
 12. لفظ يك معناي مقصود دارد، بنابراين دلالت مقصوده‌اي داريم، همچنين لفظ، معناي غيرمقصود و يا معاني غيرمقصوده دارد كه دلالات غيرمقصوده را شكل مي‌دهد. لفظ گاهي از انسان صادر مي‌شود كه قصدي پشت آن نيست؛ همچنين گاهي لفظ صادر مي‌شود كه از آن معنايي قصد شده، درحالي‌كه داراي معاني ديگري نيز هست كه آنها قصد نشده‌اند. پس وقتي لفظ از انسان صادر مي‌شود مي‌تواند معناي مقصود و معاني غيرمقصوده‌اي داشته باشد.
 اينها مجموعه‌ي ويژگي‌هايي است كه از دلالت لفظيه مي‌توان برشمرد. البته اين مجموعه استقرايي است و از نظر خود من نيز كامل نيست و قابليت توسعه و تكثير دارد.

logo