استاد سیدمنذر حکیم
درس خارج فقه
92/02/08
بسم الله الرحمن الرحيم
8/2/92
اعوذ بالله من السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین ثم الصلاة والسلام علی البشیر النذیر سیدنا ونبینا وحبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد وآله الطاهرین.
ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.
بحث ما در ارکان نظام اجتماعی اسلام بود که به طور خلاصه چند رکن را با هم مرور کردیم گفتیم اول توحید بود به آن معنایی که مفصل به طور دقیقتر معنای توحید و آنچه که بر اساس این توحید در نظام اجتماعی مطرح خواهد بود یعنی بازتاب توحید در نظام اجتماعی را هم بیان کردیم رکن دوم خلافت انسان از طرف خدا و بازتاب وتأثیر این خلافت در نظام اجتماعی و مجموعة قوانین الهی برای جامعة انسانی که حالا این چندین بازتاب دارد که بعضی از این بازتابهایش را به عنوان رکن مثل کرامت انسانی که الآن به طور مستقل بحث خواهیم کرد امروز ولی خود خلافت یک مسئولیتی است که و امانتی است که بر دوش انسان گذاشته شده است که این آثار تربیتی و اجتماعی فراوانی خواهد داشت با به شرطی که این در قانونگذاریها و در تقنین تفصیلی هم این خلافت هم مراعات شود چون گاهی ما اصل را قبول میکنیم ولی در پیدا کردن آن اصل یا در تطبیقات آن اصل از آن اصل غفلت میکنیم همانطوری که انسان نماز را با نام خدا شروع میکند الله اکبر میگوید ولی در وسط نماز از این الله و اکبری که گفته است بیرون میآید منصرف میشود و حواسش جای دیگری میرود غفلت میکند در تطبیقات نظام اجتماعیمان هم این حاصل میشود در واقعیت خارجی یعنی و فاصله میگیریم که المال مال الله و العبید عبیدالله و لکن وقتی که مثلا میآییم تبلیغاتی برای فرض کنید بانکداری میکنیم یا تبلیغات برای سرمایه گذاری میکنیم منهای این نگاه که این مال مال خداست و وسیلة رشد و تکامل انسان باید باشد منهای این نگاه میآیم برنامه ریزی میکنیم و به جای این که انسان را از مال پرستی به خدا پرستی بکشانیم انسان را به مال پرستی ومال دوستی دعوت میکنیم این اتفاقاتی که در رفتار ما ممکن است حاصل شود و نشان میدهد که آن ایمانمان و توجهمان به آن اصول و ارکان چقدر محکم یا چقدر سست است خب حالا ما منهای این بعد تطبیقی و اجرایی داریم بحث را پیش میبریم یعنی ما آن پایههای این نظام اجتماعی را باهم داریم مرور میکنیم تا ببینیم یک نظام اجتماعی اسلامی از چه ارکانی باید برخوردار باشد تا اسلامی باشد پس شد توحید خلافت انسان سه مدیریت و حاکمیت خلیفة معصوم انسان معصوم از انحراف و به عبارتی دیگر یعنی مدیریت تضمین شده که این در هیچ مکتبی از مکتبهای مادی و وضعی چنین چیزی را ما نمیبینیم فقط در مکتب انبیاء ما چنین اصلی و چنین رکنی را مشاهده میکنیم که این یک امتیازی است که همة ادیان صحیح الهی از ان برخوردار هستند رکن چهارم آزادی انسان آزادی محدود انسان به دو نوع حد و مرز مرزهای تکوینی و مرزهای تشریعی انسان را محدود میکنند به تعبیر قرآن کریم وهدیناه النجدین این دو راه دو مسیر دو خط کلی مشخص کنندة آن مسیر آزادی انسان است فمن شاء فلیؤمن فمن شاء فلیکفر این آزادی تکوینا هست ولی تشریعا از انسان خواسته دشه است که ایمان بیاورد نه این که در کفر آزاد است تکوینا آزاد است اما تشریعا مطالبه میشود یعنی گفته میشود به اختیار خودت ایمان را باید انتخاب کنید چون اگر انتخاب نکنید بدون انتخاب به هیچ جایی نمیرسید اگر انتخاب غلط هم داشته باشید باز هم به جایی نمیرسید انتخاب صحیح برای توی انسان شایسته است یعنی هم انتخاب یک ضرورت است چه انتخاب کند آن هم بر اساس تعقلی که به او داده شده است تعقل و قدرت تشخیص خود به خود این انسان به چه به انتخاب صحیح گرایش پیدا میکند و به همین خاطر فرموده است قرآن کریم که فبشر عبادی الذین یستمعون القول همة حرفها را میشنوند و لکن انتخاب میکنند فیتبعون احسنه بهترینش را انتخاب میکنند پیروی میکنند اولئک الذین هداهم الله اینها هدایت یافتگان خدا هستند واولئک هم اولوا الالباب و عاقلان و فرهیختگان اگر بگوییم اولوا الالباب یعنی فرهیختگان نه مطلق عقلاء یا نه اولوا الالباب یعنی همان عقلاء عاقلان و خردمندان همینها هستند یعنی خردمند کسی است که انتخاب موفقی داشته باشد واین خیلی مهم است که ما با این نگاه به انسان نگاه کنیم انسان موجودی است خردمند و خرد او را به انتخاب صحیح وادار میکند پس هم انتخاب میکند هم انتخاب صحیح را انجام میدهد خب این یک رکنی است که یعنی در تمام قوانین اجتماعی انسان خدا برای انسان آزادی انسان ملاحظه شده است که انسان موجودی است انتخابگر و از مسیر انتخاب باید این قانون الهی را اختیار کند لهذا انبیاء آمدند تا او را به ایمان به خدا دعوت کنند که اگر ایمان به خدا به توحید فراهم شد این انتخاب صحیح هم تحقق پیدا میکند به همین خاطر گفتیم توحید اصل است توحید اصل اصل همة این ارکان است و لکن توحید به یک یعنی از زاویة دید اصل میشود انسان هم که مأمور در این نظام اجتماعی است یا مخاطب در این نظام اجتماعی هست یا این نظام اجتماعی برای انسان ترسمی شده اس خصوصیت انسان آزاد بودنش است و انتخابگر بودنش است خصوصیت قانون موفق نظام موفق این است که این رکن اسیل در انسان و اساس رشد و تکامل انسان همین رکن است یعنی اگر انتخاب گر نباشد تکاملی برای انسان تصور نمیشود به همین خاطر گفته میشود اصرار است بر این که علی رغم همة واجبات و محرماتی که در این نظام الهی مطرح میشود علی رغم تبلیغات سوئی که میشود که دین محدودیت میآورد و اسلام بسیار انسانها را محدود میکند جواب این است که محدودیتها به گونهای است که انسان با کمال میل و رغبت خودش این محدودیتها را میپذیرد لذا این محدودیتها بر خلاف این نظرات روانشناسان معاصر این محدودیتها انسان را عقدهای بار نمیآورد این محدودیتها انسان را یک انسان تحت فشار و مضطرب بار نمیآورد بلکه انسانی که به تعبیر قرآن کریم الا بذکر الله تطمون القلوب بار میآورد یعنی انسانی که با آرامش خاطر با آسودگی با رضایت ورضایتمندی این محدودیتها را میپذیرد مانند انسانی که یک لباس بسیار فاخری را با اختیار و انتخاب خودش میخرد و او را در مجلس خاص و ویژهای به تن میکند حتی اگر کمی گرما را تحمل کند اما افتخار میکند که یک لباس شیک و ممتازی را که شخصیت خودش و اتنخاب خودش را در آن جلوه میدهد به تن کرده است کجا این انتخاب این لباس یا پوشیدن این لباس برای انسان محدودیت آور و زجر آور است بلکه عین رضایتمندی در پوشیدن این لباس علی رغم این که برای او شاید یک کمی مثلا کمی فشار جسمی بیاورد اما احساس میکند کاملا در این جلسهای که این لباس را پوشیده است بسیار بسیار خرم و راحت هست این راحتی بودن این رضایت مندی با انتخاب و اختیار خودش انجام شده است به همین خاطر در اینجا محدودیتهایی که دین به وجود میآورد چون از کانال اختیار و آزادی انسان به درون انسان وارد میشود و انسان معتقد میشود با این اعتقاد هیچ گونه اضطراب نگرانی و فشار روانی بر انسان نمیآورد بلکه انسان با این رضایتمندی احساس میکند که دارد خودش را بارور میکند و میسازد و متکامل میشود و این بحث بسیار بحث مهمی است که در قوانین در قانون الهی اسلام و سایر قوانینی که انبیاء به ارمغان آوردند این اصل کاملا مراعات شده است و اصلا دعوت انبیاء و جهاد ودفاع انبیاء همه به خاطر همین است که انسان با انتخاب خودش این مسیر را طی کند ان ابعدوا الله واتقوه واطیعونی هیچ جا انبیاء زور نگفتند فشار نیاوردند خب این نشان میدهد که در این نظام اجتماعی آزادی انسان ملحوظ شده است آزادی که در کنار او حقوق خود نفس حقوق خدا حقوق جامعه حقوق افراد حقوق طبیعت کاملا مراعات شده است بنابر این این محدودیتهایی که در نظام اجتماعی برای انسانها گذاشته شده است این محدودیتها با این نگاه محدودیت نخواهند بود بلکه جهت گیری و جهت دهی به سمت آنچه که شایسته است ولذا بحث تقوی اگر مطرح شود و ؟؟ اشاره کردیم تقوی میآید و آن مدل میدهد به آن کار به آن جهت گیری و محتوی میدهد و پشتوانه میدهد و صیانت و پاسداری میدهد به این جهت گیری انسان لهذا بعد تقوایی ارزش تلقی میشود حالا قبل از این که تقوایی که ارزش باشد ما ارزشهای دیگری هم اینجا میبیینم در نظام اجتماعی اسلام مطرح هستند و رکن هستند یک مساوات در برابر خدا ودر برابر قانون که راجع به این هم صحبت کردیم که هیچ امتیازی برای هیچ کس نسبت به هیچ کس دیگر وجود ندارد اگر امتیازی باشد فقط یک امتیاز بر اساس ارزشهاست ان اکرمکم عند الله اتقاکم انسانها در برابر خدا و قوانین او چه در دنیا چه در آخرت یکسان هستند در مقام تشریع همه به یک چشم دیده میشوند و در مقام پاداش نیز و حساب و کتاب هم با همان معیار سنجیده میشوند و اگر تفاوت مراتبی باشد به لحاظ آن محتوایی که انسان در آن تعبیر تقوی آن حالت رشد و خود نگهداری انسان تجلی پیدا میکند بنابراین انسان در برابر خدا از یک لحاظ اگر تفاوتی باشد تفاوت بر اساس یک معیار است که خداوند خود داناست به این تحقق این میعار در انسانها درجة تحقق این معیار و نحوة حاسبه بر اساس این معیار اما به جز این جز تقوی هی عامل دیگری یعنی نه ارتباط با پیامبر حتی ارتباط نسبی با پیامبر یا جایگاه اجتماعی داشتن حاکم و محکوم آمر ومأمور شهروند و رئیس همة اینها در برابر قانون یکسان هستند ودر برابر خدایی که خالق اینهاست نیز یکسان هستند که این البته یکی از امتیازات این نظام اجتماعی است که نظام دهنده و آن مبدع و موجب این نظام کسی است که نسبت او به تمام انسانها یکسان است یعنی نسبت رب به مربوب نسبت خالق به مخلوقین نسبت خدا به همة انسانها یکسان است چه پیامبر باشد چه ولی خدا باشد چه کافر باشد فرقی نمیکند از این لحاظ همه بر اساس یک قانون محاسبه و مؤاخذه میشوند خب این اصلی است رکنی است از ارکان نظام اجتماعی اسلام که نظام طبقاتی از این جهت نخواهد بود و موجب شکاف در جامعه نخواهد بود و آثار فراوان زیادی این رکن میآورد که باید حفظ شود یعنی وقتی گفتیم رکن مثل رکنیت بعضی افعال در نماز یعنی با ابطال و بطلان یکی از این ارکان نظام میباشد نمیشود این پایه واین رکن را شما در جایی استثناء کنید و فاکتور بگیرید بلکه باید این رکن در همة عرصهها در همة مراتب محفوظ باشد این معنای رکن است یکی از آن ارزشهایی که به عنوان یک رکن در نظام اجتماعی اسلام مطرح است و شاید رکن همة اجزائی که فیما بعد به عنوان خطوط کلی نظام مطرح میکنیم این رکن عدالت است و عدل محوری وعدل گرایی در برابر ستم محوری و ستمگرایی وبه عبارت دیگر ستم گریزی که عدالت را در تمام ابعاد وجودی انسان محقق میکند هم در تشریع و قانونگذاری این عدالت مراعتات شده است چون بحث ما در قانون است دیگر در نظام اجتماعی و هم در پیامدهای این قانون یعنی در محاسبة انسان باز این عدالت مطرح است عدالت در مجازات فرع بر عدالت در تشریع است نظام تشریعی است و عدالت در نظام تشریعی فرع بر عدالت در نظام تکوینی است و این عدالت لازمهاش اعتدال است یعنی در آنجا ارتباط تنگاتنگی است بین عدالت و بین اعتدال و تعادل و توازن و میانه_روی و این اعتدال فرع بر آن عدالت است اگر بنا شد هر چیزی در جای خود باشد لازمهاش این خواهد بود که انسان میانهرو باشد فرد میانهرو میشود عادل میانهرو میشود جامعه هم جامعة عادل هم میانهرو میشود وقتی میانهرو شود الگو میشود برای دیگران به همین خاطر فرمود کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس اگر شما برای دیگران الگو میشوید به خاطر ایناست که ما شما را امت وسط میانهرو قرار دادیم کی جامعة اسلامی میانهرو میشود زمانی که قانون او نظام او یک نظام میانهرو و متعادل و معتدل وعدل گرا باشد بنابراین مجموعة وظائف و حقوق بینشان توازن و تعادل هست یعنی این هم در نظام خانواده اگر در ارث تفاوتی هست بین زن و مرد بین شوهر و زن بین ذکور و اناث پسران و دختران این در عین به عنوان عدالت یک اصلی است که عدالت را دارد محقق میکند مطرح میشود این تفاوت نشانة تبعیض نیست بلکه این تجلی عدالت است این خیلی بحث مهمی است که شما تفاوتهایی که میبینید این تفاوتها را با چشم اعتدال و تعادل نگاه کنید یعنی وقتی محاسبات دقیق میشود همة ابعاد سنجیده میشود دیده میشود که پس سهمی که دختر میبرد کمتر از سهم پسر نخواهد بود در مجموع خب بقیة قوانینی که در نظام خانواده و نظام اقتصادی برای انسان مطرح میشود یعنی نظام ارث بخشی از یک مجموعه است نمیشود نظام ارث را جدای از مجموعة نظام خانواده محاسبه کرد و سنجید وقتی جزء نگر بشود انسان در یک جایی میبیند ظاهرا ضرر کرده است اما در مجموع نگاه میکند میبیند سود کرده است این ضرر را باید بدهد تا این که تعادل برقرار شود آن وقت میشود در اینجا کم بودن این سهم دخر عین عدالت خواهد بود و اگر بیشتر میشد مساوی میشد عین ظلم میشد مصداق ظلم میشد خب این نگاه نگاه بسیار مهمی است که عدالت در این نظام اجتماعی یک رکن است یک شاهد بسیار روشنی در اینجا داریم که آیة قرآن است و بسیار صریح است که تمامی انبیاء عدالت گرا و قسط گرا بودند و شرایع آنها بر این اساس استوار بوده است فقط اسلام نیست تمام انبیاء و تمام شرایع الهی بر این اصل استوار است یعنی یک اصل انسانی است الهی اجتناب ناپذیر است یا الهی انسانی اجتناب ناپذیر است لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب و المیزان ما پیامبرانمان همة پیامبرانمان را با بینات با آیات روشن با علائم و دلائل بسیار روشن و روشنگر هم روشن و هم روشنگر فرستادیم و با آنها کتاب و میزان ، میزان به عنوان تراز معیار شاقول دادیم یک برنامهای به آنها دادیم که آن برنامه معیار است و محور است و اصل است با آن همه چیز را میسنجند آن میزان وسیلة سنجش است پس خودش باید این ترازو خودش باید درست باشد دقیق باشد که بتواند ترازو برای سنجش اعمال و رفتار دیگران باشد خب به جز این که انبیاء معصومند و میزانند و میزان سنجش هستند علت این که میزان این سنجش هستند این که خودشان منطبق آن قانون و آن نظام هستند یعنی مصداق دقیق آن قانون وآن نظام خود انبیاء هستند وقتی گفته میشود علی میزان الاعمال با کار با عمل علی که منطبق بر حق علی مع الحق والحق مع علی با توجه گفته میشود علی میزان الاعمال بر همین اساس عمل رسول الله صلی الله علیه واله سنت رسول الله میشود شاخص میشود اصل میشود یک معیار برای ما یعنی رفتار و کردار پیامبر صلی الله علیه وآله که معصوم است میشود اصل میشود مرجع یعنی آثاری دیگری بر او بار میشود آثار فراوانی در فرهنگمان و در آموزشمان و در اخلاقمان و در رفتار و کردارمان خب میفرماید لیقوم الناس بالقسط ما چرا این کار را کردیم چرا انبیاء را با میزان ومعیار فرستادیم تا این که خود مردم قیام به قسط کنند شاهد ما در این کلمه است یعنی دو بعد دارد یکی این که نظام باید میزان و معیار باشد تا مردم قیام به قسط کنند خب اگر خود میزان و معیار بر اساس عدل وداد استوار نباشد در او حیفی ظلمی تضییع حقی شده باشد چگونه مردم میتوانند با چنین نظامی قیام به قسط کنند پس رفتار مردم رفتار جامعه که باید بر اساس قیام به قسط تحقق پیدا کند و تکامل پیدا کند این تکاملدر پیام مردم به قسط فرع بر داشتن معیار و میزان است که آن میزان اجتماعی خواهد بود و باید باشد پس ما انبیاء را با چنین نظامی که میزان و معیار است فرستادیم تا مردم خودشان با اختیار خودشان که این نکته لیقوم الناس باز شاهد آن بحث قبلی ما آزادی و انتخابگر بودن خود انسان مردم قیام و قسط کنند نه انبیاء مردم را به قیام به قسط وادار کنند اجبار کنند بلکه مردم با انتخاب واختیار خودشان قیام به قسط کنند خودشان قانون را صد در صد به طور صحیح اجرا کنند تا این که قسط در جامعة آنها محقق باشد یقوم الناس نگفت یقوم افراد ناس جامعه تا مردم جامعة انسانی قیام به قسط بکند پس در اینجا نگاه نگاه اجتماعی است و در این نگاه اجتماعی میزان و معیار مطرح شده است و این به بحث ما که ارکان نظام اجتماعی است خیلی در این آیه بسیار شم گیر است یعنی ما نیاز به استقراء مصادیق در اینجا نداریم با این آیه ما به آن کلیت این رکن دارم توجه میکنیم که به طور صریح در این آیه منصوص شده است کتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط خب هفتمین رکن که همة اینها خلافت و مساوات عدالت همة اینها یک رکن دیگری را به وجود میآورد که شاخص خواهد بود برای نظام اجتماعی چون برای گفتیم نظام اجتماعی نظامی است که هدفی بسیار متعالی را دنبال میکند آن هدف تکامل انسان است و این تکامل حاصل نمیشود جز با این جز از این فیلتر از این مسیر که یکی از آن عناصر و ارکان این مسیر کرامت انسانی است یعنی نظام مبتنی بر کرامت انسان ولقد کرمنا بنی آدم تکریم انسان عزت انسان در این نظام مطرح است ویک اصل است در روایات داریم که مؤمن اجازه ندارد خودش را ذلیل کند حق ندارد خودش را ذلیل کند آیة کریمه میفرماید ولله العزة ولرسوله وللمؤمنین فقط از آن خداست عزت خدای عزیز که منشأ عزت است پیامبرش را هم عزیز نموده وعزت به او داده است و به مؤمنان به این پیامبر وبه این خدا هم عزت بخشیده است لذا این عزت یک حق است برای انسان که این حق همیشه باید محفوظ باشد و قابل تفریط نیست آثاری بر او بار میشود شما میبینید در جامعة ایمانی میفرماید هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون ظاهر شدن این دین است دینی که در این جامعه حاکم میشود این دین باید بر بقیة ادیان ظاهر بشود آن اصل باشد آن عزت آن دین است یا در احکام دیگر میخوانیم که ولم یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا اصل عدم جواز تسلط کافر بر مؤمن چون عزت مال مؤمن است نباید عزت حتی عزت ظاهری دست کافر باشد و مؤمن ذلیل باشد همراه با عزت اگر کسی چیزی به انسان بپردازد اینجا بر اساس عزت یا وقتی که میفرماید اینها مالیات میدهند اهل ذمه حتی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون در برابر عزت واقتدار دولت اسلامی اینها متواضعانه باید این مالیات را بپردازند شهروندی هستند که با حفظ عزت نظام وعزت مسلمین با آنها تعامل میشود خب نمونههای زیادی دارد که همین را به عنوان یک قاعدة فقهی مطرح کردند که لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا حفظ این رکن در قانوگذاریهای تفصیلی وحفظ این رکن در رفتار اجتماعی یک اصلی است که باید یک رکنی است اجتناب ناپذیر که همواره در کنار آن آزادی در کنار مساوات مورد دقت قرار بگیرد و در قوانین اجتماعی اسلام این عزت ملحوظ شده است وکذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس این جایگاه و این موقعیت را به شما دادیم که نسبت به دیگران شما اصل باشید و دیگران تحت الشعاع این جامعة شما قرار بگیرند تحت تأثیر قرار بگیرند چرا چون این جایگاه جایگاه مناسب شماست این اعزاز لتکون شهداء علی الناس لیکون الرسول علیکم شهیدا عزت اصلی از آن خداست بعد رتبة بعد پیامبر بعد مؤمنین جامعة ایمانی این جامعهای است که همیشه همواره عزیز باید باشد در صدر باید باشد در أس باشد اما به ترتیب و به تدریج دیدیم جامعة اسلامی عقب نشینی کرد ودر مثلا شد جهان سومی باید جهان اول باشد همیشه بر رأس هرم باشد در جوامع انسانی فاصله چقدر داریم تا آنجا و چگونه باید طی شود این را دیگر در درون این نظام اجتماعی قرآن کریم هم مطرح کرده است و همراه کارهایش را گفته است و هم موانع این تکامل و رشد را بیان کرده است که این حالا آن یک بحث سنن تغییر اجتماعی در بحث جداگانهای آنجا باید میشد که اشاره کردند در جایی در این بحثها که آن هم یک بحث اجتماعی مهمی است که میتواند در فقه اجتماعی عنوان شود فقه تغییر اجتماعی یعنی ما چگونه از واقعیت موجود غیر مطلوب به واقعیت مطلوب که پیدا کنیم و حرکت کنیم و سازه کار این حرکت و راهکارهایش را هم از درون این نظام اجتماعی استنباط کنیم تا بتوانیم آن را به مرحلة عمل در بیاوریم که این هم نکتهای است که بعدها اضافهاش کردیم اگر یادتان باشد قبلا گفتیم که در فقه اجتماعی فقه فرد در جامعه میتواند مطرح باشد و آن نکتة تمرکز ما فقه خود جامعه است فقه مربوط به جامعه و حالا هم اضافه کردیم فقه تغییر اجتماعی که این باز در درون فقه جامعهم یتواند مطرح شود یعنی به عنوان یکی از بحثهای مهم فقه اجتماعی میتواند عنوان شود یعنی آن استدراکی است بر بحث گذشته نه این که تغییر نظر هست بلکه خطی است از خطوطی که در فقه اجتماعی باید دنبال شود فقه التغییر الاجتماعی که در آیات قرآن هم فراوان به او اشاره شده است تحولات جوامع بشری سنتهای الهی که در اینجا ساز وکار این تغییر را تبیین میکند مسیرها را مشخص میکند که شناخت اینها و روابط این سنتها با یکدیگر آن شاه راهی است که باید طی شود که در کتاب مجتمعنا یک گزیده-ای و یک خلاصهای تحت عنوان سنن التغییر الاجتماعی مطرح شده است وآخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین.