درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/07/23
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله قضاء هم همين طور است؛ نميشود در يک جا زندگي بکنند اختلافي پيش نيايد، سهو و نسياني پيش نيايد، مسائل مالي پيش نيايد، در چنين جامعهاي قضاء، واجب کفايي است.
گاهي واجب عيني ميشود و آن در صورتي است که غير از اين شخص، کسي که عالم به احکام قضاء باشد و صلاحيت اجرايي قضائي را هم داشته باشد در اين شهر نيست لذا بر او ميشود واجب عيني. بنابراين اصلش واجب کفايي است و در صورت تعين ميشود واجب عيني.
گاهي اصلاً واجب نيست، براي اينکه «من به الکفايه» قيام کرده و اين شخص، رجحاني دارد، سوابق بيشتري دارد، اين برای او ميشود مستحب. با اينکه واجب کفايي است و «من به الکفايه» قيام کرده، اين چون سوابق بيشتري دارد صلاحيت بيشتري دارد، براي او مستحب ميشود.
گاهي هم نه، مثل او زياد هستند و هيچ تعيني هم ندارد، برای او ميشود مباح يعني برای او امري عادي است که قبول بکند يا نکول بکند يکسان است.
اين عروض احکام خمسه است بر روي مسئله قضاء در جامعه غير ولايي. حالا اگر جامعهاي به برکت ولايت، نظاممند بود و اولوا الامر داشت، در چنين جامعهاي قضاء فقط به عهده کسي است که از طرف آن وليّ امر نصب بشود، چه اينکه ساير سمتها هم همين طور است. اگر مطابق اين آيه که فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾،[1] وليّ امر از طرف ذات اقدس الهي يا بلاواسطه مثل پيامبر يا مع الواسطه مثل امام يا مع الواسطة في الواسطة مثل فقهاي عادل تعيين شده باشد، نصب آن ولیّ و امر او تعيينکننده نظام آن جامعه است. بنابراين در نظام ولايي، قضاء، مربوط به منصوبين از اوست چه اينکه ساير کارها هم همين طور است (اين مطلب دوم).
آن اين است که عصر غيبت چه زمانی است؟ مگر ما آيهاي داريم که فرمود در عصر غيبت اين چنين بکنيد، تا آن وقت در ذيل آن آيه، رواياتي وارد بشود که عصر غيبت از چه زمانی است؟ عصري که امت به امامش دسترسي ندارد، خواه امامش غائب باشد يا در زندان باشد يا تحت نظر باشد عصر غيبت است. غيبت که حقيقت شرعيه ندارد تا ما به لغت مراجعه کنيم يا به فقهاللغة مراجعه کنيم يا به روايات مراجعه کنيم که غيبت يعني چه! مصداق بارز غيبت را گفتند مربوط به حضرت وليّ عصر(ارواحنا فداه) است؛ اما اين حرف از حرفهاي بلند صاحب جواهر است که بعد از فرمايش شهيد ثاني، اين را در همين کتاب قضاء ذکر ميکنند، ميگويند عصر غيبت يعني عصر غيبت ما شيعهها که گرفتار غيبت هستيم بعد از امام صادق است. چه امام باشد و غايب و چه امام باشد و در زندان، هر دو عصر غيبت است. عصر امام کاظم عصر غيبت است، عصر امام رضا که مغلول اليد است عصر غيبت است، عصر امام جواد عصر غيبت است، عصر امام هادي عصر غيبت است، عصر امام عسکري عصر غيبت است. اگر امام باشد و در خانهاش باشد و کسي حق ندارد به او دسترسي پيدا کند و يا در زندان است، اين با امام غايب(صلوات الله عليهم اجمعين) چه فرقي دارد؟ مگر «الغيبة» حقيقت شرعيه دارد؟ مگر در قرآن درباره آن آيه نازل شده؟ مگر روايت، «الغيبة» را معرفي کرده؟ وقتي امت به امام دسترسي ندارد نه مقطعي بلکه چند قرن، اين ميشود عصر غيبت.
غيبت است، اگر به وليّ معصوم(سلام الله عليه) دسترسي نداريد «فارجعوا فيها الي رواة حديثنا».[2]
اگر آيهای يا روايتي درباره «الغيبة» وارد شده بود ما دنبال حقيقت شرعيهاش ميگشتيم که اينکه خدا در قرآن فرمود «الغيبة» يا «زمان الغيبة»، منظور از غيبت چيست، بايد روايات تفسير بکنند و امثال اينها؛ اما ما در قرآن چيزی که مثلاً در عصر غيبت اين کار را بکنيد نداريم. عصري که امت به امامش دسترسي ندارد، اين گاهي در اثر اين است که امام(سلام الله عليه) غايب است گاهي در اثر اين است که امام در زندان است گاهي امام مغلول اليد است ولو در زندان نباشد، اين عصر، عصر غيبت است. وجود مبارک امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) پيشبيني کرد؛ از سوی ائمه ديگر چنين نصبی نشده است مثلاً امام باقر(سلام الله عليه) يا امام سجاد(سلام الله عليه) يک مسئول اداري نصب بکنند مسئول قضائي نصب بکنند مسئول فقهي نصب بکنند، چنين چيزي «علي ما ببالي» نيست.
اگر اين سامان بپذيرد ديگر مسئله ولايت فقيه و امثال ذلک، در حد حسبه و مورد نقد بعضيها نخواهد بود. جامعه وقتي که ميخواهد بفهمد که چه زمانی اول ماه است و چه زمانی اول ماه نيست، نياز دارد به يک حکم نهايي. اينکه يک شخص نيست که بگويد من اگر نميدانم فردا اول ماه است يا نه، روزه حرام است يا نه، مسافرت ميکنم مشکل من حل ميشود، ميليونها نفر فردا ميخواهند سر کار بروند، بروند سر کار يا نروند؟ اگر روز عيد باشد سر کار نميروند، اگر روز عيد نباشد بايد سر کار بروند، اين ميليونها بچه بايد مدرسه بروند؛ يک نفر بايد باشد که حرف آخر را بزند.
اگر نظم هست که «وَ نَظْمِ أَمْرِكُم»،[3] که بايد باشد، يک نفر بايد باشد در اين مملکت که معين کند اين ميليونها نفر بروند سر کار يا نروند، اين ميليونها نفر بروند در آموزش و پرورش يا نروند. يک روستاي کوچک بله، ممکن است بگويند هر کسي برايش ثابت شد که فردا عيد است روزه نميگيرد و اگر نشد که روزه ميگيرد يا اگر کسي خواست احتياط کند فردا مسافرت بکند، اين برای يک روستاي کوچک است؛ اما يک کشور هشتاد ميليوني را که نميشود گفت که هر کسي برای او ثابت شد روزه نگيرد و هر کسي که برای او ثابت نشد روزه بگيرد، اينکه نميشود! اين طور سنگ روي سنگ بند نميشود. ميليونها نفر کار دارند، چک دارند، قرارداد دارند، ميليونها و ميليونها! لذا بايد کسي باشد که حرف آخر را بزند. اينکه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾، ﴿أُولِي الأمْرِ﴾ در آن عصر، وجود مبارک حضرت امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) است، فرمود جانشينان من اين کار را بکنند.
حالا اگر بر اساس اين خصوصيت است، کاملاً ميشود القاء خصوصيت کرد از مسئله قضاء به مسئله فتوا و علم؛ فتوا و علم هم همين طور است. خود اينها هم احتياط کردند همه خصوصيات را هم بيان کردند. در مسئله قضاء بيان کردند، چندين روايت هست که مطابق آن آيات است. چون قبلاً بحث آياتش خوانده شد که اهميت قضاء و حرمت رشوهگيري و روميزي و زيرميزي و اينها بيان شد، ديگر اين روايتهايي که در اين زمينه است، به يکي دو تای از آنها اشاره ميشود.
مسئله علم هم همين طور است که بايد مجتهد باشد. حالا اگر وليّ جامع الشرايطي کسي که متشرع است و عالم به مسئله را نصب کرد گفت که به فتواي من عمل بکن يا به فتواي فلان مرجع عمل کن، آن راه ديگري دارد.
در همين باب اول که ايمان و عدل و امثال ذلک شرط است، روايت دهم اين باب که علي بن ابراهيم نقل ميکند ميگويد اين را محمد بن مسلم ميگويد که از شاگردان حضرت است. اينها به شاگردانشان خيلي بها ميدادند. در همين رجال نجاشي آمده که ابان بن تغلب وارد محضر امام صادق(سلام الله عليه) شده است وجود مبارک امام صادق به آن خدمتگزارشان دستور داد فرمود که «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان»؛[4] برو آن بالشت را براي آقا پهن کن يا پتو را براي آقا پهن کن که آقا روي پتو بنشيند. اين مقام است!
آن حجت الهي براي فقيهي که بالاخره فخر او اين است که خدمت حضرت راهش بدهند اين کار را کرد! اين به جايي رسيده که خود حضرت به خدمتگزارش فرمود اين وساده حالا يا بالش است يا تشک است يا هر چه است فرمود که «أَلْقِ الْوَسَادَةَ لأَبَان»؛ اين کم مقام است؟! فخر دنيا و آخرت ابان است که وجود مبارک امام صادق(صلوات الله عليه) چنين سخني بگويد. اينها شاگردان خودشان را ميپروراندند.
در اينجا محمد بن مسلم ميگويد که الآن فعلاً يادم نيست که حالا يا امام باقر بود يا امام صادق(سلام الله عليهما) بود، در مدينه عبور ميکردند و من هم نزد يکي از قضات مدينه نشسته بودم. «مَرَّ بِي أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَ قَاضٍ بِالْمَدِينَةِ-»؛ يکي از قضات مدينه در جايي بود من هم کنارش نشسته بودم. فردا که خدمت حضرت رسيدم حالا يا جلسه درس بود يا غير درس، «فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ مِنَ الْغَدِ فَقَالَ لِي مَا مَجْلِسٌ رَأَيْتُكَ فِيهِ أَمْسِ»؛ ديروز من تو را آنجا به چه مناسبت ديدم، آنجا چه کار ميکردي، چرا آنجا نشسته بودي. «قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا الْقَاضِي لِي مُكْرِمٌ»؛ اين دوست من است و مرا محترم ميشمارد عنايتي نسبت به من دارد، من رفتم چند دقيقه نزد او بنشينم، کاري نداشتم. «فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا الْقَاضِي لِي مُكْرِمٌ فَرُبَّمَا جَلَسْتُ إِلَيْهِ»؛ گاهي اتفاق ميافتد من نزد او ميروم و نزد او مينشينم. «فَقَالَ لِي وَ مَا يُؤْمِنُكَ أَنْ تَنْزِلَ اللَّعْنَةُ فَتَعُمَّ مَنْ فِي الْمَجْلِسِ»؛[5] يک وقت ممکن است لعنت بيايد و تو را هم در بر بگيرد.
فرمود اگر يک وقت لعنت آمد، هر دو را شامل شد، تو چه کار ميکني؟ چرا ميروي آنجا مينشيني؟ اين خطر هست. روايات ديگر هم همين طور است.
اين هم از بيانات لطيف وجود مبارک حضرت امير است؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را! فرمود ملحدان از ديرزمان درباره خلقت عالم اشکالي داشتند که میگفتند اصل تناقض که شيء يا هست يا نيست، يک اصل ضروري است و مورد پذيرش همه هم است؛ هر کسي فکر دارد باور دارد و يقين دارد که جمع نقيضين محال است يعني شيء هم باشد هم نباشد يا نه باشد نه نباشد. ما از شما سؤال ميکنيم خدا عالم را از چه چيزي خلق کرد، اگر يک ماده اصلي بود و خدا جهان را از آن ماده اصلي خلق کرد، پس قبل از آفرينش، چيزهايي در عالم بود که مخلوق خدا نبود يعنی اگر خدا عالَم را «من شيء» خلق کرد پس شيئي در عالم بود و کاري به خلقت خدا ندارد و اگر عالَم را «من لا شيء» خلق کرد، «لا شيء» که چيزي نيست، عدم که چيزي نيست تا خدا اين «لا شيء»ها را اين عدمها را جمع بکند و آسمان و زمين درست بکند، اين سؤال، ضلع سوم هم که ندارد، هر دو هم که محال است، آن وقت شما الهيون چه ميگوييد. اگر بگوييد که خدا جهان را «من شيء» خلق کرد، پس معلوم ميشود که قبلاً مادهاي بود که خدا اين ماده را جمع کرد و آسمان و زمين را درست کرده است، پس قبل از خلقت، چيزهايي بود و اگر بگوييد «من لا شيء» خلق کرد، «لا شيء» که عدم محض است، «لا شيء» را که نميشود جمع کرد و آسمان و زمين درست کرد، نقضين هم که قابل رفع نيست. اين غصه گلوگير از ديرزمان بود.
خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را! اين بارها به عرضتان رسيد که مقدمه ايشان بر کتاب کافی را که چند صفحه است حتماً بخوانيد! در آن سطر آخرش دارد که قطب فرهنگي يک ملت، عقل آن ملت است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛[9] قطب فرهنگي يک ملت، عقل آن ملت است. اين از حرفهاي بلند کليني است! معيار احتجاج يک ملت، فکر يک ملت، عقل آن ملت است.
اين کليني مطلبی نقل ميکند و با جلال و شکوه هم نقل ميکند؛ يکي از خطبههاي حضرت امير را که ميخواهد نقل بکند ميگويد اگر تمام جنس و انس جمع بشوند و در بين اين جن و انس پيغمبر و امام نباشد و بخواهند مثل اين خطبه علي(صلوات الله و سلامه عليه) بياورند نميتوانند «بأبي و أمي»![10] اين را با جلال و شکوه نقل ميکند. اين خطبه چيست که اين همه با جلال و شکوه نقل ميکنيد؟ اين را در جلد اول کافي نقل ميکند که اگر همه جن و انس جمع بشوند و در بين اينها پيغمبري نباشد نميتوانند مثل اين حرف بزنند. بعد مرحوم صدرالمتألهين دارد که از هر پيغمبري هم ساخته نيست. [11] اين خطبه مگر چيست؟
حضرت امير به همه شبههاندازهاي عالم فرمود شما که اصل تناقض را نميفهميد؛ نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است.[12] حالا بيا سؤال بکن: خدا عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ «من شيء» خلق کرد؟ ميگوييم نه، از نقيضش خلق کرد؟ ميگوييم آري از نقيضش خلق کرد، خب نقيضش چيست؟ نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه «من لا شيء». نقيض شيء، عدم آن يعنی «لا شيء» است نه اينکه شما بگوييد که خدا اگر عالم را از چيزي خلق کرد پس قبلاً مواد بود و اگر از «لا شيء» خلق کرد، «لا شيء» که چيزي نيست تا خدا آنها را جمع بکند و آسمان و زمين درست بکند. شما اصلاً نقيض را نميفهميد! نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است. حالا سؤال بکن که خدا عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ ميگوييم «لا من شيء». بديع است ابتدايي است، هيچ چيزي نبود؛ «لا من شيء» است نه «من لا شيء».
وجود مبارک صديقه کبري(صلوات الله و سلامه عليها) حدود 25 سال قبل از حضرت امير خطبهاي ايراد کرد يعنی همان خطبه فدکيه که همين جمله نوراني در آن هست[13] . اينکه ميبينيد درباره عظمت حضرت زهرا اين همه خضوع ميشود براي همين است.
به هر تقدير عالم اين چنين است، چون که اين چنين است پس «يجب علي الله» فرض ندارد و يک حرف
مهمل است که ما بگوييم چيزي بر خدا واجب است!
اگر هر چه هست در دامنه همين فيض است؛ «يجب عن الله» نه «يجب علي الله». در علم کلام که سخن از لطف است سخن از وجوب است، وجوب «عن الله» است يعنی خدا يقيناً ميکند نه يقيناً بايد بکند. آن ميشود فقه! کلام يعني کلام و فقه يعني فقه! آن در آسمان است اين در زمين است، آن «يجب عن الله» است اين «يجب علي المکلفين» است؛ کلام کجا فقه کجا؟! اگر کلام ما سامان ميپذيرفت و در حوزه مثل فقه و اصول، علم رايجي بود وضع ما بهتر از اين بود.
«و الحمد لله رب العالمين»