درس خارج فقه آیتالله عبدالله جوادیآملی
1402/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القضاء/ وظیفه قاضی/
يک روايت نوراني مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد که صدر آن روايت قبلاً مورد بحث واقع شد. ذيل آن روايت در کتابهاي اصول در ترجيح احد الخبرين بر خبر ديگر آنجا مطرح شده است و عصاره آن روايتي که به کتاب قضاء مربوط است اين است که اگر در محکمه يک قاضي وجود داشت، برابر همانچه که گفته شد اين قاضي به وظيفه خودش عمل ميکند، اگر به دو قاضي مراجعه کردهاند، مدعي به يک قاضي و مدعي عليه به قاضي ديگر مراجعه کردند، اگر به دو قاضي مراجعه کردند و منظورشان هماهنگي و مشورت اينها بود که اين «نعم الأمر»، اين تعدد قضاء نيست، دو تا قاضي را انتخاب کردند که اينها با مشورت هم، نظر بدهند و حکم بکنند، اينجا سخن از اينکه حکم چه کسي مقدم است و حکم چه کسي مؤخر است، مطرح نيست، چون بنا شد که با همفکري و مشورت حکم صادر کنند؛ ولي اگر همين دو نفر به دو حکم رسيدند، يا نه، از همان اول مدعي و مدعي عليه هر کدام به يک محکمهاي مراجعه کردند که تعدد حکم شد، اينجا کدام حکم مقدم است؟ پس در صورت تعدد قاضي و وحدت حکم که اينها با مشورت هم يک حکم صادر بکنند که «نعم الأمر»، از بحث بيرون است و اختلافي نيست؛ ولي آن جايي که دو تا قاضي هستند، حالا اين دو تا قاضي گاهي در بدء امر به دو محکمه مراجعه شد، يا در ابتداي امر اين دو قاضي را به عنوان مشاور هم انتخاب کردند ولي اختلاف نظر پديد آمد و به دو حکم جداگانه منتهي شد؛ در صورتي تعدد حکم، کدام مقدم است؟
اگر حکمها متعدد بود و زمانشان فرق داشت، چون هر دو قاضي واجد شرايطاند و هر دو صلاحيت قضاء دارند، حکم قاضياي که زمانش مقدم بود، مقدم است، اين حکم «وَقع في محلّه»، حکم دومي جا ندارد. پس در صورت تعدد حکم، هر کدام که زودتر انجام وظيفه کردند، حکم او مقدم است و حکم ديگري متأخر؛ و اگر همزمان، حالا اين همزماني گاهي از همان دو تا قاضي سرچشمه ميگيرد، گاهي نه، از دو تا محکمه سرچشمه ميگيرد، اگر قاضيها متعدد شدند و احکام متعدد بود و همزمان بودند، کدام مقدم است؟ پس اگر زمان يکي مقدم بر ديگري بود، چون جا براي حکم ديگري نيست، حکم اوّلي مرجع است؛ ولي اگر همزمان بودند، کدام مقدم است؟
قبل از اينکه به همزماني برسيم، آن قبل را مرحوم صاحب وسائل رواياتش را نقل کرد که حضرت فرمود حکم اوّلي مقدم است و ردّ بر او مثل ردّ بر ما است و ردّ بر ما مثل ردّ بر رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است و ردّ بر رسول خدا مثل ردّ بر الله است، براي اينکه نظم جامعه آسيب نبيند حکم خدا نبايد رد بشود. تا اينجا را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد که روايتش قبلاً خوانده شد.
پرسش: ... يک طرفه هم میشود پيش قاضی رفت؟
پاسخ: يکطرفه نيست دو طرفه است، چون شاهد را برده، طرح دعوا را کرده، همه خصوصيات را برده، منتها مدعي عليه حضور ندارد، اين قضاء سامان ميپذيرد. او ميتواند غائبانه حکم بکند، چون شاهد حاضر، طرح دعوا حاضر، ادله و منابع حاضر، اين معطلي ندارد. فرض کنيد که او غائب است، حکم را صادر کردند. اگر يک وقتي احد الطرفين حاضر نبودند مريض بودند يا غائب بودند، اينطور نيست که محکمه معطل بشود، اگر شرايط حکم حاصل هست، قاضي حکم میکند ولو غيابي، اگر او آمد و دليل ديگري ارائه کرد، محکمه تجديد نظر ميکند.
بنابراين تا آنجا را در روايات قبلي يعني همان جلد بيست و هفتم صفحه 137 بود که قبلاً نقل کردند و خوانديم که حضرت در ذيلش دارد که «الرَادّ عَلينَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْك»[1] است که اين را گذشته از اينکه مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) و مرحوم صدوق(رضوان الله عليهم) هم نقل کردند. اين را قبلاً خوانديم باب يازده از ابواب صفات قاضي است.
ذيلي دارد که آن ذيل را در اينجا مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل نکرده است و آن اين است که سائل سؤال ميکند که يک وقتي قاضي جور را با قاضي عدل کنار هم ميگذاريم حکمش معلوم است، اما اگر هر دو قاضي عدل بودند هر دو شيعه بودند هر دو شاگردان شما بودند و برابر احکام اهل بيتي دارند حکم صادر ميکنند، آنجا اگر به تعدد رسيديم چکار بايد کرد؟ در آن ذيل دارد به اينکه اگر فتواها مختلف بود مراجعه کنيد به آنکه به احتياط نزديکتر است، يک؛ مشهورتر است، دو؛ يا مجمع عليه است، سه؛ يا مخالف عامه است، چهار؛ يا موافق کتاب است، پنج؛ که ذيلش مبسوط است و ممکن است بعضي از آنها را حالا بخوانيم.
در اين صورتي که حکم دو تا شد، قبل از اينکه به اين مرجّحات خارجي بپردازيم، اگر زمان يکي مقدم بر زمان ديگري بود، ديگري «وَقع في غير محلّه» و جا ندارد و حجت نيست. بعد از حکم اوّلي، جا براي حکم دومي نيست، چون فرض بر اين است که هر دو محکمه واجد شرايطاند، هر دو قاضي واجد شرايطاند و هر دو قضاء هم بر محور شرايط انجام گرفته است، وقتي قضاي اول انجام گرفته، جاي براي قضاي دوم نيست تا ما بياييم متنها را بسنجيم که کدام مطابق مشهور است و کدام مطابق با مجمع عليه است و کدام موافق عامه است و کدام مخالف عامه است و امثال ذلک.
پس اگر زمان يکي مقدم بود بر ديگري، اين اولی «وَقع في محلّه» و دومي جا ندارد. بله، اگر اوّلي بيّن الغي در آمد، در اثر رشوه و امثلا رشوه خداي ناکرده، بطلانش مسلّم شد، نوبت به دومي ميرسد؛ ولي فرض در اين است که هر دو واجد شرايطاند و هر دو داراي ملاک هستند؛ پس اگر زمان يکي مقدم بود بر زمان ديگري آن اوّلي مقدم است، مگر اينکه آن فاقد شرايط باشد.
پرسش: مگر ملاک حق نيست، ملاک تقدم و تأخر که نبايد باشد؟
پاسخ: فرض اين است که هر دو حقاند يعني واجد شرايطاند هم کيفيت حکم منظم است، شاهد بجا، يمين بجا، طرح دعوا بجا، و اينکه خود حاکم شرع هم مأذون و منصوب است به نصب خاص يا به نصب عام، هيچ نقصي نه در قضاء است نه در قاضي، نه در قانون نه در اجرا. بنابراين جا براي تقديم يکي بر ديگري نيست. در اينجا اگر يکي زماناً مقدم بود، ديگري جا براي او نيست، مگر اينکه مرجّحات ديگري باشد.
پرسش: اطلاق مقبوله صورت تقدم و تأخر زمانی را شامل میشود؟
پاسخ: نه، قواعد کلي که داريم و اين روزهای اخير بحث شد که اگر قضايي محقق شد جا براي قضاي دوم نيست، برابر آن داريم فتوا ميدهيم؛ اما در ذيل اين حديث شريف دارد به اينکه اگر يکي موافق مشهور است يکي موافق مشهور نيست. يکي شاذ است يکي شاذ نيست. يکي موافق کتاب است يکي موافقتش با کتاب پيدا نشده، نه اينکه مخالف کتاب باشد. يکي موافق عامه نيست ولي ديگري موافق عامه است. يکي مخالف عامه نيست ولي ديگري مخالف عامه است. با اين امور فرمودند ترجيح ندارد و اگر هر دو در اين امور ياد شده شبيه هم بودند شريک هم بودند، آنجاست که ميفرمايد: «خُذْ بِمَا اشْتَهَرَ بَيْنَ أَصْحَابِك»[2] « فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ»[3] . اگر هر دو حکم موافق قرآن است، هر دو حکم مخالف عامه است، هر دو حکم کذا و کذا، ببين کدام يکي مشهور بين اصحاب است، از فهم فقهاء کمک بگير. اگر همه فقهاء يا اکثر فقهاء از اين روايت اينطور فهميدند شما جداگانه آنطور ميفهميد، اين معلوم ميشود که آنها يک قداستي دارند و آنها يک قوّتي دارند که در هنگام تنازع، آنها ميشوند مقدم.
بنابراين اين روايت خيلي مبسوط است صدرش چون قبلاً خوانده شد الآن بازگو نميکنيم، ذيلش که قبلاً مطرح نشد و امروز مطرح شد را ميخوانيم. اصلش را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در همين جلد 27 وسائل صفحه 136 باب يازده از ابواب صفات قاضي نقل کرده است که مرحوم کليني(رضوان الله تعال عليه) از عمر بن حنظله اين را نقل ميکنند تا رسيديم به آنجا که اگر کسي اين حکم را رد بکند «عَلينَا رَدَّ و الرَادّ عَلينَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ» است که اين حديث موافق با چيزي است که در صفحه 153 همين جلد آمده که هر دو روايت در آن بحثي که آن موقع ميخوانديم بازگو شد و اين را به اصطلاح محمدين ثلاث نقل کردند هم مرحوم شيخ طوسي نقل کرد، هم مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد، اين نقل صاحب وسائل است؛ ولي آنچه که در کتاب شريف کافي هست اين است که شخص سؤال ميکند که «فَإِنْ كَانَ كُلُّ وَاحِدٍ اخْتَارَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حَقِّهِمَا وَ اخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا وَ كِلَاهُمَا اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ» هر دو شاگردان شما هستند، هم آن حاکم است و هم اين حاکم، منتها در فهم فرمايشات شما اختلاف نظر دارند. اينها چون صاحبنظر هستند و مجتهدند در فهم فرمايشات شما اختلاف نظر دارند «اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ» اينجا حکم چيست؟ اما اينکه يکي مقدم بود و ديگري مؤخر از نظر تاريخ، چون نتيجه بحثهاي روز قبل بود، در اين حديث نيست، چون اگر يکي هفته قبل بود يکي هفته بعد، آنکه هفته قبل بود جا براي حکم ديگري نمیگذارد، اگر هر دو واجد شرايطاند يکي «وَقع في محلّه»، دومي جا ندارد.
اينجا به حضرت عرض کردند که اگر «كِلَاهُمَا اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ» حضرت فرمود: «الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا» اگر کسي اين خصوصيات را دارد حکم او مقدم است «وَ لَا يُلْتَفَتُ إِلَى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْآخَرُ» آن دومي که فرد ديگري است آن حکمش معتبر نيست. بعد سائل سؤال ميکند که «فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلَى صَاحِبِهِ»؛ اينکه فرمويد اعدل و افقه و امثال ذلک، در فقاهت و عدالت و صاحبنظر بودن هر دو يکساناند، اينجا بايد چه کرد؟ فرمود: «يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَاتِهِمَا عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ عِنْدَ أَصْحَابِكَ»؛ آنکه حکمش به استناد روايتي است که مورد اجماع اصحاب است، حرف او مقدم است، آنکه به يک روايت مفردي و شاذي يا مثلاً تکروايتي تمسک کرده است آن مؤخر است مقدم نيست. «فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا وَ يُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ»؛ شاذ، آن تکفکري معلوم ميشود که مطابق با فهم جامعه نيست.
يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است که انسان تکرو و تکفکر، از جامعه جدا «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»[4] اين در بيانات نوراني حضرت در نهج البلاغه هست؛ يعني انسان تکرو از ديگران جداست، جدا فکر ميکند. در جامعه به سر ميبرد، ولي در جامعه نيست. فرمود انسان خودرأي و تکرأي و تکنظر و تکرو، طعمه شيطان است، چون تنهاست، وقتي تنها شد، شيطان فرصت را مغتنم ميشمرد. آن وقت مَثل ذکر ميکند که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»، ميدانيد اين رمه گوسفند در تحت رعايت آن راعي و چوپاناند. يک دسته علفي اگر در دامنه کوهي باشد، يک گوسفند طمعورز از اين رمه جدا ميشود و خودش را به آن دامنه کوه ميرساند که آن علف را بگيرد. اين فرصت پيدا شده براي گرگ بيابان و اين گوسفند را ميدرَد. «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»، اين به طمع يک دسته علفي که کنار آن دامنه بود از رمه جدا شده و از صيانت و سرپرستي چوپان و شبان محروم است.
اين شاذ همينطور است. فرمود آنکه شاذ است حکم آن را رها کنيد و آنکه مجمع عليه است و اصحاب بر آناند و شهرت هم موافق با آن است، آن را بپذيريد «وَ يُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ». بعد فرمود: «وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ» و خيلي از چيزهاست که مبهم است انسان علمش را نميداند به اهلش واگذار ميکند ميگويند بسياري از اين روايات مشکل در عصر ظهور حضرت حل ميشود «وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ (وَ إِلَى رَسُولِهِ)».
پرسش: در صورت مشکل ... اتفاق میافتد؟
پاسخ: اگر زمينه، زمينه احتياط است هر دو يا احد الطرفين احتياط ميکنند، اگر زمينه، زمينه احتياط نيست، ترک ميکنند. احتياط دستور رسمي دين است. وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) به کميل فرمود: «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك»[5] [6] تو يک برادر داري و آن هم دين توست. نفرمود دين تو برادر توست. اين «أخوک» خبر مقدم است «دينک» مبتداي مؤخر است. «أَخُوكَ دِينُكَ»، يعني تو فقط يک برادر داري. اگر فرموده بود دين تو أخوک، اين مبتدا مقدم بود و خبر مؤخر بود و مفيد حصر نبود، اما ميفرمايد «أخوک» يعني «أخوک»! يعني تو فقط يک برادر داري و آن دين توست. حالا که يک برادر داري و آن دين توست، دورش را ديوار بکش. احتياط بکن يعني چه؟ يعني حائط و ديوار. دور اين دين خودت ديوار بکش که هر کسي نيايد. يک کسي که زحمت کشيده و باري بر روي درخت اوست، اينطور باغ را که رها نميکند ديوار ميکشد و ميشود حائط. حائط به معني باغ نيست حائط يعني ديوار. چون باغ ديوار دارد، ميگويند حائط، وگرنه حائط که به معني باغ نيست. فرمود: «أَخُوكَ دِينُكَ»، نه «دينک أخوک»! فرمود تو بيش از يک برادر نداري و آن دين توست «فَاحْتَطْ لِدِينِك»، دور برادر خودت ديوار بکش.
فرمود به اينکه «وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ (وَ إِلَى رَسُولِهِ). قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص» حضرت هم فرمود: «حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ».
«قَالَ فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمْ مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ» اگر يکي شاذ باشد و يکي مشهور نيست، هر دو را جوامع روايي نقل کردند اصحاب نقل کردند، هيچ کدام شاذ نيست که ديگري مشهور باشد آن شاذ باشد. آنگاه فرمود: «قَالَ يُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ خَالَفَ الْعَامَّةَ فَيُؤْخَذُ بِهِ» اينها برای نصوص علاجيه است، رواياتي که معارض داشته باشد يا در محکمهاي که دو حکم متعارض هم باشند؛ اما اگر يک جايي معارضي در کار نبود، حضرت فرمود اگر يک روايتي معارضي هم در کار نباشد، اين را حتماً بر قرآن عرضه کنيد. يک وقت است که يک کسي يک تکروايتي نصيبش شده ميخواهد يک بحث اخلاقي براي پنج شش نفر نقل بکند، آن مهم نيست؛ اما يک وقتي يک کسي ميخواهد حوزوي فکر بکند استاد حوزه باشد مؤلف باشد محقق باشد، اين الا و لابد بايد بر قرآن کريم عرضه کند ولو اين خبر معارض ندارد.
ببينيد اين بيانات حضرت امير که دومي ندارد، گاهي ميبينيد در يک حادثهاي يک صحنهاي اتفاق افتاده، وجود مبارک حضرت از راه رسيده ميفرمايد چه خبر است؟ مثلاً ميگويند که چنين حادثهاي است آنجا ايستاده به اندازه يک سوره سخنراني ميکند. آدم را بُهت ميزند! يک وقتي يک سخنراني عادي يا اديبانه و امثال ذلک است، نه، مثل يک سوره است؛ همانطوري که يک سوره چند تا آيه دارد و هر آيهاي جان کَندن ميخواهد، بعضي از سخنرانيهاي حضرت مثل يک سوره است. اينکه فرمود بخواهيد با قرآن حرف بزنيد با شما حرف نميزند «فَاسْتَنْطِقُوهُ» با قرآن حرف بزنيد «وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»[7] من سخنگوي قرآن هستم. يک چنين چيزي است. فرمود قرآن براي همه آمده است ولي بالاخره مفسر ميخواهد. «فَاسْتَنْطِقُوهُ»، با او حرف بزنيد اما «لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْه»، من هستم که سخنگوي قرآن هستم. آدم را بُهت ميزند!
حيف اين نهج البلاغه است که به اين صورت درآمده است. گويا خود سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) - از بزرگان و مفاخر ماست - مثل همه ما - براي خودشان، منتها او در سطح بالاتر که يک دفتر يادداشتي داريم يک چند تا روايت يادداشت ميکنيم، چند تا آيه يادداشت ميکنيم، کلماتي از بزرگان را يادداشت ميکنيم که اگر خواستيم در جايي سخنراني بکنيم - براي خودمان يا براي ديگران - نافع باشد؛ برای ايشان هم گويا کلمات نهج البلاغه اينطور بود بعد کمکم جمع کرده کتاب شده است، وگرنه اين نهج البلاغه که چاپ شده اين کجا و اين نهج البلاغه فعلي کجا؟! اين «بضعة منه» اگر ما خيلي اين نهج البلاغه فعلي را تعريف بکنيم اين «بضعة منه» همين نهج البلاغهاي است که چاپ شده يعني تمام نهج البلاغه. نام حضرت را ميبرد میفرمايد او پيغمبر است، به چه دليل او پيغمبر است؟ پيغمبر معجزه دارد، فرمود معجزهاش من هستم! من وقتي به او ايمان آوردم معلوم ميشود که او پيغمبر است «أنا آية الرسالة و صدق نبوته»[8] خيلي حرف است. مگر پيغمبر معجزه نميخواهد؟ يک وقتي مثل عيساي مسيح مرده زنده ميکند، اين معجزه است. يک وقتي مثل من او را قبول ميکنم. نميخواهد از خودش تعريف بکند، اين ميخواهد حکم الهي را بيان کند. او رسول است چرا؟ چون من به او ايمان آوردم، «أنا آية رسالته و صدق نبوّته» من آيت او هستم. اين علی چه عظمتي است؟! با همين وضع کسي که دارد خطبه حضرت امير را ميخواند يا خود شما داريد خطبه حضرت امير را مطالعه ميکنيد، در اثناء يک جمله از آيات قرآن کريم باشد ميبينيد که فرق کرده است. يک کسي دارد نهج البلاغه ميخواند يک جمله از قرآن در اين خطبههاي شورانگيز باشد ميبيند که فرق کرده است. کلام خدا، کلام خداست به هيچ وجه معادل ندارد.
وجود مبارک حضرت فرمود به اينکه اين خبري که به دست شما رسيد معارض ندارد. درست است که معارض ندارد، اما شايد به نام ما جعل کرده باشند! حتماً خبري که به دست شما رسيده است ولو معارض نداشته باشد بر قرآن کريم عرضه کنيد. اين در روايت عرض حديث بر قرآن کريم آمده است[9] . اينجا فرمود به اينکه به قرآن عرضه کنيد، حالا اگر هر دو موافق با قرآن بود بر قوم ديگر عرضه کنيد که رشد در مخالفت آنهاست. به کتاب و سنت مراجعه کنيد و اگر با او موافق بود «وَ وَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ- وَ الْآخَر مُخَالِفاً لَهُمْ بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ فَقَالَ مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ» به آن اخذ کنيد «فَفِيهِ الرَّشَادُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ وَافَقَهُمَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً» اگر هر دو موافق با آنها بودند، چون آنها هم داعيه اسلامي دارند و مثل ساير مسلمانها هستند آنها هم در بسياري از احکام با ما شريکاند و امثال ذلک «قَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَ قُضَاتُهُمْ» ببينيد گرايش آنها به کدام طرف است؟ هر سمتي که گرايش قضات و حکّام آنها به آن طرف است آن را رها کنيد «فَيُتْرَكُ وَ يُؤْخَذُ بِالْآخَرِ قُلْتُ فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمْ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً» چکار بکنم؟ اگر هر دو موافق با آنها بودند چکار بکنم؟ «قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَأَرْجِئْهُ» ارجاء يعني تأخير بيانداز. ارجء يعني تأخير بيانداز و عمل نکن تا يک راه ديگري پيدا کني. «حَتَّى تَلْقَى إِمَامَكَ» وقتي به امام رسيدي آن وقت سؤال ميکني براي تو روشن ميشود «فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ»[10] .
اين بخش نوراني دوم اين حديث شريف است که مرحوم کليني نقل کرده است.
«فتحصل» اگر دو تا حکم بودند و تعدد حکم بود و حکمها هم فرق کرد راه اين است که اگر هر دو واجد شرايطاند زمان يکي مقدم است، جا براي ديگري نيست. اگر تقدم زماني ندارند هر دو در يک زمان اتفاق افتادند و تأخير و امثال ذلک در کار نبود، آن قاضي که أفقه است و اعلم است و اينها ولو حکمها هم يکسان است حرف آن اعلم را بگيريد و اگر هر دو در فقاهت يکساناند آنکه مشهور است و مطابق با شهرت است و مجمع عليه است آن را بگيريد و اگر هر دو اينچنيناند آنکه که مخالف عامه است بگيريد و اگر مخالف عامه بودند يا هر دو موافق عامه بودند فرمود توقف کنيد. اين توقف امر به احتياط است. يک وقت است که شبهه، شبههاي است که خيلي حساس است و امر، امر قوي است و بايد احتياط کرد، مسئله دماء و فروج و امثال ذلک است، اينجا جاي توقف است. يک وقت است در مسائل جزئي مالي است، اينجا جای تخيير است جا براي توقف نيست.
اينها عصاره بحثهاي مربوط به اين روايت نوراني بود که صدرش در صفحه 136 و 137 آمده که قبلاً خوانده شد. ذيلش در اينجا بحث شد. اما بحثي که اخيراً بايد بشود مسئله کيفيت قضاء است. اين کيفيت قضاء غير از آن آداب قاضي و صفات قاضي است. يک سلسله صفات قاضي است که مرد باشد و رشوه نگيرد و امثال ذلک، بالغ باشد و عاقل باشد و اينها. يک سلسله مربوط به امور علمي بود که صاحبنظر باشد نظريهپرداز باشد «وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»و امثال ذلک. يک سلسله بحثهايي است که فصل جدا دارد که آداب قاضي است نه صفات قضاء.
به قاضی گفتند وقتي که در محکمه هستي مدعي و مدعي عليه آمدند هم در نگاه محترمانه هر دو را يکسان نگاه کن، هم در تعبيرات و احوالپرسي و گراميداشت يکسان باش. اين آداب قضاء است. بخشي از اينها را در اين روايات آمده که ميخوانيم حالا تا به روايات بعدي برسيم. ابواب قضاء باب اولش «بَابُ جُمْلَةٍ مِنْهَا» صفحه 211 است، اين روايت اول را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند مشايخ ديگر هم اين را نقل کردند. فرمودند به اينکه «سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ» ميگويد که من از وجود مبارک حضرت امير شنيدم که به شريح فرمود: «انْظُرْ إِلَى (أَهْلِ الْمَعْكِ» آنها که بگو و بخند هستند رشوهباز هستند طنّاز هستند رفيقباز هستند و سعي ميکنند به هر وسيله است خودشان را به قاضي نزديک بکنند خيلي از احکام رشوه و امثال ذلک را به عنوان هدايا بدهند. يک وقتي به وجود مبارک حضرت رسول گفتند که فلان حاکم شما فلان منصوب شما پولي گرفته، مثلاً رشوهاي گرفته، حضرت او را احضار کرد و فرمود به من گفتند که پولي گرفتي عرض کرد بله يا رسول الله، ولي «کان هدية» اينها هديه دادند. فرمود: «أ رأيت لو قعد أحدکم في منزله و لم نولّه عملا أ هذا الناس يؤتون إليه شيئا»؟ اگر شما اين کار را نداشتيد و کارمند نبوديد، يا اگر بازنشست شدي در خانهات باشي، از اين هدايا خبري هست؟ عرض کرد نه. فرمود اين رشوه است نه هديه.[11] .
حضرت فرمود با اينها رابطه نداشته باش، اينها که خودشان را به تو نزديک ميکنند يک هدايايي ميدهند که به حسب ظاهر هديه است ولي باطنش رشوه است با اينها معاشرت نکن. «وَ الْمَطْلِ وَ دَفْعِ) حُقُوقِ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْمَقْدُرَةِ وَ الْيَسَارِ مِمَّنْ يُدْلِي بِأَمْوَالِ النَّاسِ إِلَى الْحُكَّامِ فَخُذْ لِلنَّاسِ بِحُقُوقِهِمْ مِنْهُمْ وَ بِعْ فِيهَا الْعَقَارَ وَ الدِّيَارَ» اگر خانهاي پيدا کردند اموالي پيدا کردند از اينها بگير و به صاحبانش برگردان. «فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَطْلُ الْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمِ» مماطله کردن و معطل کردن زمان گذراندن بياعتنا بودن به حقوق مردم، مشکل ايجاد ميکند و ظلم به مسلم است. «وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَقَارٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَالٌ فَلَا سَبِيلَ عَلَيْه» اگر يک کسي از اين راه چيزي ذخيره نکرده است و مالي هم نياندوخته و در صدد مالاندوزي نيست عيب ندارد، اگر با شما رابطه داشته باشد.
بعضي از اين روايات را هم ميخوانيم. اما قسمت مهمّش که بعضيها اختلاف نظر دارند در باب سوم است. در باب سوم که صفحه 214 است آنجا مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند «قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنِ ابْتُلِيَ بِالْقَضَاءِ» اگر کسي به قضاء مبتلا شد «فَلْيُوَاسِ بَيْنَهُمْ» يعني به طرفين قضاء «فِي الْإِشَارَةِ وَ فِي النَّظَرِ وَ فِي الْمَجْلِسِ» در احوالپرسي کردن در احترام کردن در نشاندن به طور مساوی برخورد کند. يکي را نزديک خودش بنشاند و يکي را دور، يکي را طرف راست بنشاند و يکي را کنار، فرمود اينطور نباشد. اين روايت اول بود.
بعضي آقايان(رضوان لله عليهم) ميفرمايند به اينکه اينها آداب مستحبي است واجب نيست که انسان اينها را رعايت بکند. بعضي از بزرگان ميگويند درست است که اينها واجب شرعي خيلي روشني نيست، اما اينها زمينه را فراهم ميکند براي نفوذ نفوذيها. اين است که از همان اول بايد مواظب اينها بود
با همين سند روايت دومي است يعني مرحوم کليني «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ» با همين سند روايت دوم را نقل کرد که يک کسي به حضرت امير(سلام الله عليه)نازل شد و چند روزي در آنجا ماند «فَمَكَثَ عِنْدَهُ أَيَّاماً ثُمَّ تَقَدَّمَ إِلَيْهِ فِي خُصُومَةٍ لَمْ يَذْكُرْهَا» چند روزي آمد در دستگاه حضرت امير رفت و آمد داشت که خودش را نشان بدهد. بعد يک دعوايي را طرح کرد و گفت مثلاً حق من ضايع شد و امثال ذلک. وجود مبارک حضرت امير فرمود «أَ خَصْمٌ أَنْتَ» تو دعوا داري، با کسي طرف قضاء هستي مدعي هستي مدعي عليه هستي چکارهاي؟ عرض کرد «قَالَ نَعَمْ» بله من طرف دعوا هستم. «قَال تَحَوَّلْ عَنَّا» برو کنار! با ما نباش. در صف مدّعيان باش حالا اينجا آمدي خودت را به ما نزديک کردي براي چه؟ «تَحَوَّلْ عَنَّا فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى أَنْ يُضَافَ الْخَصْمُ إِلَّا وَ مَعَهُ خَصْمُهُ» وجود مبارک پيغمبر فرمود که يک کسي تنها پيش قاضي برود رفت و آمد بکند اين درست نيست. طرفين بايد باهم بروند و باهم بيايند. شما تنها الآن آمدي و الآن يک هفته اينجا خودت را به ما نزديک کردي، اين براي چيست؟ اين برخلاف دستور رسمي حضرت است. وجود مبارک پيغمبر فرمود که اگر کسي دعوا دارد، طرح دعوا کرده يا مدعي است يا مدعي عليه است يا هر چه هست، اين تنها پيش قاضي نبايد برود و قاضي هم تنها نبايد اين را بپذيرد، مگر اينکه خصم او با او باشد.
اين روايت نوراني را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم نقل کرد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل کرد. بعضيها خواستند بگويند که تا اين حد حالا واجب نيست اما درست است بعضي از امور است که به حسب ظاهر واجب نيست اما اين را ميگويند ﴿شَفَا جُرُفٍ هَارٍ﴾[12] که در قرآن کريم است. خدا به برکت قرآن و عترت و به حق اهل بيت(عليهم السلام) باران مناسب را برساند، همه ما بالاخره در شهرمان در روستايمان يک نهري داريم اين نهرها در بهار و اينها که آب بيشتري دارد، آب يک مقدار بدنه اين دو طرف را - طرف راست يا طرف چپ - ميبرد، سطحش يک مقدار ميماند که يک مقداري زيرش خالي است. اگر يک بچهاي روي اين لبه پا بگذارد ميافتد براي اينکه زيرش خالي است. اين ﴿شَفَا جُرُفٍ هَارٍ﴾ يعني اين زيرش خالي است آماده ريزش است. فرمود خيليها همين لبه راه ميروند و به اندک چيزي ميافتند! اينکه ميگويند آنجا نرو احتياط بکن، براي اينکه تا يک وقتي انسان فاصله دارد اگر افتاد بلند ميشود و نجات پيدا ميکند، اما يک وقتي ﴿شَفَا جُرُفٍ هَارٍ﴾ است میرود روی لبهاي که زيرش خالي است و میافتد. مسئله رشوه اينطور است، مسئله هدايا اينطور است مسئله تعريف بيجا اينطور است مسئله تبليغ اينطور است وَوَوَ، ميفرمايد که زيرش خالي است شما اينجا راه ميروي فوراً ميافتي. همه ما ميدانيم بالاخره کم و بيش رودخانه داريم وديديم. در قرآن فرمود ﴿شَفَا جُرُفٍ هَارٍ﴾ يعني روي لبهاي که زيرش خالي است آنجا راه نرو. اينجا هم حضرت فرمود به اينکه درست است که شما بالاخره آمدي اينجا با ما باشيد، اگر دعوا نداريد که بسيار خوب، اما اگر با کسي دعوا داريد با آن طرف دعوا بياييد. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمين»