درس خارج فقه آیت الله جوادی
مبحث بیع
90/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
روز يازده ذيالقعده است سالروز ميلاد وجود مبارك عليبنموسي الرضا(عليه آلاف التحية و الثناء) است بحث امروز درباره برخي از كلمات نوراني آن حضرت است.
انشاءالله تتمه بحث فقهي را براي روزهاي بعد مطرح ميكنيم سر اينكه امروز را تعطيل اعلام نكرديم براي اينكه اين خاندان واقعاً غريب اند و معناي غربت آنها اين است كه معارف اينها مطرح نيست گاهي مداحيهايي ميشود يا در مراسم سوگ و ماتم عزاداريهايي ميشود بحثهاي فقهي كه از اين ذوات قدسي رسيده است آنها در حوزهها مطرح ميشود اما بحثهاي معرفتي مربوط به توحيد، وحي، نبوت، معاد اينگونه از امور كمتر از اينگونه ذوات مقدس مطرح ميشود. و وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) وقتي وارد ايران شدند همه فلات پربركت ايران مخصوصاً فلات وسيع خراسان را حوزه علميه كردند هر جا امام زمان حضور داشت آنجا حوزه علميه بود وقتي در مدينه تشريف داشتند اين خاندان آنجا حوزه علميه بود وقتي به كوفه تشريف آوردند آنجا حوزه علميه شد وقتي به ايران تشريف آوردند مخصوصاً مرز خراسان آنجا حوزه علميه شد شما آثار پربركت حضرت را در مدت توقفشان در خراسان كه بررسي ميكنيد ميبينيد بخش وسيعي از اينها مربوط به اعتقادات و مسائل فلسفي و مسائل كلامي و اينها است بخش كمي از اينها مربوط به مسائل فقهي است و آن روز نياز جامعه به همين معارف بود و حضرت كاملاً در همين معارف مناظرههايي داشت نشستهايي داشت سؤال و جوابهايي داشت و پاسخ به نقد و شبهههايي داشت و مانند آن.
يكي از آن روايات نوراني كه الآن در اين محفل شريف ميخوانيم و ثوابش نثار روح مطهر عليبنموسي الرضا است اين حديث است مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد كه روايات فراواني را از آن حضرت نقل ميكند در بحث اسماء الله تعالي اين روايت نوراني را از وجود مبارك امام رضا نقل ميكند ميفرمايد كه خود صدوق از مشايخ خودش نقل ميكند «حدثنا احمدبنزيادبنجعفر حمداني(رضي الله عنه) قال حدثنا عليبنابراهيمبنهاشم عن ابيه عن ابي الصلت عبد سلامبنصالح الهروي عن عليبنموسي الرضا(صلوات الله و سلامه عليه) عن ابيه عن آبائه عن علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) قال قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لله عزوجل تسعة و تسعون اسما من دعا الله به استجاب له و من احصاها دخل الجنة» اصرار وجود مبارك امام رضا اين است كه اين سندها كه غالب اينها سلسلة الذهب است اينها را نقل بكند سلسلة الذهب تنها به اين نيست كه به فرشتههاي حامل عرش برسد بعد به ذات اقدس الهي برسد البته آن عاليترين سلسله است ولي اگر به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد آن حضرت هم بر اساس ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾ آنچه را كه ميفرمايد وحي الهي است حالا يا بلاواسطه يا مع الواسطه بعضي از كلمات و احاديث نوراني است كه بلاواسطه است يعني از آن سلسلة الذهب ذهبتر است آنجا كه وجود مبارك رسول از اسرافيل و ميكائيل و جبرائيل نقل ميكند با آن جايي كه وجود مبارك پيغمبر مستقيماً از خدا نقل ميكند اين ذهبتر است اين طلاييتر از آن است چون آنجا بلاواسطه نقل ميكند. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در بخش رؤيت رواياتي را نقل كرد كه به اين مناسبتها شايد در سالهاي قبل آن روايت را خوانديم كه زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه آن غشيه مدهوشي، نه بيهوشي آن غشيه، مدهوشي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حين دريافت وحي دست ميداد آن چه بود «ما تلك الغشية» وجود مبارك امام صادق فرمود: «ذاك اذا تجلي الله له» وحي دو قسم بود اين طور نبود هر وحياي را كه به حضرت ميآوردند به حال مدهوشي حضرت به حال مدهوشي درميآمد آن وقتي كه خداي سبحان بلاواسطه فرشتهها براي پيامبر تجلي ميكرد در آن بخش از وحي وجود مبارك پيامبر مدهوش ميشد و عرق ميكرد و آن حالت به او دست ميداد بعد خود حضرت هم ديگر حالش داشت منقلب ميشد.
بنابراين از آن سلسله طلائيتر سلسلهاي است كه به پيغمبر ميرسد و از آنجا مستقيم به ذات اقدس الهي منتهي بشود بنابراين تنها آن حديث «من قال لا اله الا الله حصني» تنها آن سلسلة الذهب نيست وجود مبارك امام رضا اصرار دارد كه در آن فلات، در آن روز در آن شرايط كه خود حضرت اگر مطلبي ميفرمود حجت خدا بود اما اصرار دارد كه به وسيله پدران بزرگوارش به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برساند بعد از آنجا حالا يا بلاواسطه به الله ميرسد يا مع الواسطه.
جريان غشيه و مدهوشي وجود مبارك پيامبر در بعضي از نصوص بود كه آن را به يك مناسبتهايي قبلاً ميخوانديم كه حالا انشاءالله آن هم اگر آدرساش پيدا بشود آن را هم انشاءالله ميخوانيم اما فعلاً اين روايت مطرح است. امام رضا فرمود كه پدرانم از وجود مبارك حضرت امير از وجود مبارك رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل كردند كه خداوند داراي 99 اسم است و دو تا خاصيت براي اين اسماء حسني ذكر كردند يكي اينكه هر كس خدا را به اين اسماي حسنا بخواند دعوتش مستجاب ميشود، دعايش مستجاب ميشود. يكي اينكه اگر كسي اين اسماء حسني را بشمارد وارد بهشت خواهد شد «من دعا الله به استجاب له و من احصاها دخل الجنة» خداي سبحان داراي اسماي حسنا است برابر اين آيه كه ﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني﴾ اين حسنا مؤنث احسن است خدا داراي اسم احسن اسماء به سه قسم تقسيم ميشوند بعضي از اسماء قبيح اند مثل جاهل مثل عاجز و امثال ذلك كه اينها از معاني نقص و از معاني وهن و اينها حكايت ميكند خداي سبحان منزه از اسماي عجز و نقص و امثال ذلك است. قسم دوم اسماي حسن اند يعني كمال را ميفهمانند مثل عالم، عليم بودن، عالم بودن، قادر بودن سميع بودن، بصير بودن و مانند آن اينها را ميگويند اسم حسن. احسن آن است كه نامتناهي است و مقابل ندارد او اگر بصير است ابصر الناظرين است اگر سميع است اسمع السامعين است يا اسمع السامعين يا ابصر الناظرين اينها است.
بنابراين اگر در قرآن و مانند آن گفته ميشود او سميع بصير است ناظر به اسمع السامعين بودن و ابصر الناظرين بودن و مانند آن است پس خدا نه تنها اسم قبيح ندارد اسم حسن هم ندارد بلكه اسم احسن دارد ﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني﴾ همين مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده است كه هشام وقتي خدمت حضرت رسيد حضرت مستقيماً از هشام پرسيد كه «اتنعته تعالي» آيا خدا را نعت ميكني عرض كرد آري فرمود «هات» بگو ببينم خدا را چگونه وصف ميكني عرض كرد «هو السميع البصير يا هو السميع العليم» حضرت فرمود «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» خب سميع است ديگران هم سميع اند بصير است ديگران هم بصيرند. هشام عرض كردند خب پس من چگونه خدا را وصف بكنم؟ فرمود نگو او عليم است بگو «علم لا جهل فيه» نه مشتق است كه كسي بگويد آيا ذات در مشتق معتبر است يا معتبر نيست «علم لا جهل فيه، نور لا ظلمت فيه، حيات لا موت معه»، او صرف الحياة است او صرف العلم است او صرف النور است خب همه را كه وجود مبارك امام صادق اين طور تعليم نميداد. همين مرحوم صدوق در همين كتاب نقل ميكند يكي از اوساط اهل ايمان خدمت امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب شد عرض كرد «ما الدليل علي التوحيد» يا «ما التوحيد» توحيد چيست فرمود: «هو الذي انتم عليه» همين كه داري ديگر خدا واحد است لا شريك له خب ديگر حضرت براي او كه سفره اي نظير سفره اي كه براي هشام پهن ميكرد كه پهن نميكرد كه فرمود «هو الذي انتم عليه» خدا هست و واحد است و لا شريك ما وقتي از مردم توحيد ميخواهيم همين معنا را ميخواهيم ديگر ديگر از مردم نميخواهيم كه اينها مثل هشامبنحكم يا صرف الوجود فارابي را بفهمند كه يعني خدايي هست خالق سماوات و الارض است لا شريك له همين خب بنابراين اينها با هر كسي برابر استعداد او مطالبي ميفرمودند اولاً شاگردهاي خاص را ميپروراندند بعد وقتي بالا آمدند مطالب عميقتر آنها را ذكر ميكردند معناي ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني﴾ اين است كه او از اسماي قبيح منزه است يك مثل جاهل و عاجز و امثال ذلك. او مبراي از اسماي حسن است مثل سميع و بصير و اينها. او متصف به احسن الاسماء است يعني اگر خدا بصير است ابصر الناظرين است. اگر سميع السامعين است اينكه ما در دعاها ميگوييم يا اسمع السامعين يا ابصر الناظرين پس او داراي اسماء است ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني﴾.
مطلب ديگر اينكه كه اين اسماء كه ما تلفظ ميكنيم اينها اسماء الاسماء الاسماء است اين الفاظ اسم است براي آن مفاهيم آن مفاهيم اسم است براي آن مصاديق يعني امر خارجي است آن مصاديق مظهر اسماي الهي اند اسم خدا عبارت از ذات با لحاظ بعضي از اوصاف. يك وقتي است صفت ملاحظه ميشود يك وقتي ذات با صفت ملاحظه ميشود يك وقتي ذات وحده ملاحظه ميشود. ذات وحده ملاحظه بشود در مسير فكر كسي نيست مشهد و مشهود كسي نيست ذات با وصف ملاحظه ميشود يا وصف ذات ملاحظه ميشود آن در حقيقت اسم است اين الفاظ اسماء الاسماء الاسماء است البته ثواب لفظي را دارد ثواب عبادي را دارد اما كاري از اين ساخته نيست اگر گفته شد كلمه الله مثل اسم اعظم است اين طور نيست كه حالا اگر كسي اين كلمه را ده بار بگود مشكل او حل بشود ثواب ميبرد البته حرفي در آن نيست ممكن است ذات اقدس الهي بعضي از خواستههاي او را عملي بكند اما حالا اين بشود اسم اعظم كه بتواند مرده را زنده بكند اين نيست. با يك الله گفتن بيماري كه در بستر بيماري افتاده او را درمان بكند اين نيست اسماء را در دعاي كميل اسماء را در دعاي سمات و ادعيه ديگر مشخص كردند «و بأسمائك اللتي ملأت اركان كل شيء» اسم كل عالم را پر كرده يعني اين لفظ نه اين مفهوم نه، مصاديق خارجي نه، مصاديق خارجي كه پر شده اند خب به آن چهارمي كه رسيديم آن ميشود اسماء خدا «و بأسمائك اللتي ملأت اركان كل شيء» پس ما اركان كل شيء داريم مفاهيمي داريم كه بر آنها منطبق است الفاظي داريم كه از مفاهيم حكايت بكند و آن اسم حقيقي در مرحله چهارم است مرحله چهارم يعني مرحله چهارم «و بأسمائك اللتي ملأت اركان كل شيء» در دعاي سمات و امثال اينها هست خدايا به اسمي كه به آن اسم مثلاً طوفان نوح را حل كردي با آن اسم مشكل موسي را در طور حل كردي اين اسماء را تقسيم ميكند.
بنابراين اينكه امام رضا(سلام الله عليه) ميفرمايد كه خدا نود و نه اسم دارد هر خدا را به آنها بخواند مستجاب الدعوه است نه يعني مجموع يعني جميع يعني كل واحد اين اسماء اين اثر را دارد اگر كسي به جايي رسيد كه ذات اقدس الهي را با هر يكي از اين اسماء بخواند مستجاب الدعوه است دعوتش مستجاب است نه استجيب له كه با فعل مجهول گفته بشود چون بعضي از روايات در بعضي از قسمتها دارد كه اگر كسي آن كار را كرد استجيب له اما كه جوابش را ميدهد؟ روشن نيست. اما اينجا مستقيماً خود خدا جواب ميدهد خود مسمّيٰ جواب ميدهد پس بنابراين اسماء حسني عبارت از آن حقايقي است كه جهان مظهر او است شما در اين زيارت جامعه چون چندين زيارت جامعه مال اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) ميفرمايد ما تبرك اين چهارده معصوم(سلام الله عليهم) چهارده زيارت جامعه را نقل ميكند وگرنه زيارت جامعه خيلي بيش از اينها است. اين زيارت جامعه كبير كه از وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) نقل شده است ايشان ميفرمايد اوثق روايت اين است و امتن روايات اين است با اينكه موسيبنبكر در اينجا است ميفرمايد اوثق و امتن زيارت جامعهاي كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) است همين زيارت جامعه است كه از حضرت هادي(سلام الله عليه) است كه دومين زيارت در بين اين چهارده زيارت كه نقل ميكنند دوميناش همين است كه از وجود مبارك حضرت هادي است و همين معروفي كه در كتابهاي دعا است در زيارت جامعه هفتم هفتمين زيارت جامعه اين است كه ما خدا را قسم ميدهيم خدايا تو را قسم ميدهيم به اهل بيت(عليهم السلام) كه هم مظاهر الاسماء هستند خب تازه خود امام رضا(سلام الله عليه) ميشود مظهر اسم آن وقت خود آن اسم چيست كه ظاهر است و امام معصوم مظهر او است؟
پس بنابراين ما در مرحله چهارم هستيم در صف چهارم هستيم يعني با الفاظ سروكار داريم اگر كسي اين معاني را بداند به مرحله دوم ميرسد اگر كسي اهل تهذيب و شهود باشد به مصاديق خارجي ميرسد. اگر كسي وارستهتر باشد اين مصاديق خارجي كه مظهر اسماي الهياند به آنها راه پيدا ميكند كه آن خود ائمه(عليهم السلام) اند.
بنابراين اگر در دعاها هست كه خدايا تو را قسم ميدهيم به اسمي كه وقتي بر مرده بخوانند زنده ميشود يعني ما داريم خدا را به آن اسم قسم ميدهيم كه دستي از دور بر آن اسم داريم نه اينكه به خود آن اسم رسيديم مثل اينكه خدا را قسم ميدهيم به حق اهل بيت خدا را قسم ميدهيم به امام معصوم خدا را قسم ميدهيم به پيغمبر خب خدا را قسم ميدهيم به پيغمبر يعني ما دستي از دور به آنها داريم ما كه خودمان اينها نيستيم كه ما خدا را قسم ميدهيم به امام معصوم خدا را قسم ميدهيم به قرآن اين قرآن را بالاي سر ميگذاريم خدا را گاهي به خود قرآن، گاهي به سور قرآن، گاهي به آيات قرآن خدا را قسم ميدهيم گاهي هم به چهارده معصوم خدا را قسم ميدهيم. ما به اينها نميرسيم خدا را قسم ميدهيم كه به بركت اينها مشكل ما را حل كند.
پس بنابراين اسمائي را كه خداي سبحان دارد و اگر كسي خدا را به اينها بخواند مستجاب الدعوه است الفاظ نيست، مفاهيم نيست، بلكه حقايق عيني است. البته اين باعث آن نخواهد شد كه ما اين الفاظ را نگوييم البته ثواب لفظي خودش را ندارد مثل اينكه صلات عمود دين است خب حالا اگر كسي عمود دين را نتوانست اقامه كند بالأخره اين كلمات را بايد بگويد اين معاني را بايد متوجه بشود آداب و شرايطاش را انجام بدهد نمازش را هم بخواند ولو حالا آن عمود دين را درست درك نكند اين اولين فضيلت اسماء حسني است طبق بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه).
دومي كه از اولي قويتر و غني تر است اين است كه «من احصاها دخل الجنة» اگر كسي اسماي حسناي الهي را احصا كند وارد بهشت ميشود اين بخش را مرحوم صدوق تفسير كرده فرمود منظور از احصاي اسماي الهي اين نيست كه كسي اينها را شمارش كند و بگويد يك دو سه اينها را بشمارد بلكه اينها معناي اينها را ارزيابي كند و وقوف پيدا بكند به معاني اين لكن اين تازه طليعه راه است اصل روايت اين بود كه رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: «لله عزوجل تسعة و تسعون اسماً من دعا الله بها استجاب له» يعني خود خدا جوابش را ميدهد ) «و من احصاها دخل الجنة» كسي اين اسماء حسني را احصا كند وارد بهشت ميشود مرحوم صدوق ميفرمايد كه «معنا قول نبي (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ان لله تبارك و تعالي تسعة و تسعين اسماً من احصاها دخل الجنة» اين جمله اخير را دارد معنا ميكند «احصائها هو الاحاطة بها و الوقوف علي معانيها و ليس معني الاحصا عدها» معناي احصا اين نيست كه بشمارد مثلاً دعاي جوشن كبير هزار اسم يا هزار و يك اسم دارد اينها را كم كم شماره كند اين نيست معناي احصا آن است كه به معاني اينها احاطه پيدا كند و واقف بشود و در برداشته باشد البته اين طليعه راه است. معناي احصا آن است كه خودش مسماي اين اسماء بشود چون اين اسماء غالباً اسماي فعل اند اگر خدا عليم است او عليم بشود اگر سميع است او سميع بشود اگر رئوف است او رئوف بشود اگر رحيم است او رحيم بشود اگر عفو است او عفو بشود اگر عادل است او عادل بشود عدالت را وقتي در خود پياده ميكند اين اسم ذات اقدس الهي در بخش فعل كه فصل سوم است نه منطقه ممنوعه ذات يك، نه منطقه ممنوعه اوصاف ذاتي كه عين ذات است دو اينها اسماي فعلي خداي سبحان هستند سه، اگر كسي واقعاً عادل شد واقعاً عليم شد واقعاً سميع و بصير شد واقعاً عفو شد واقعاً مخلص و اهل احسان شد اين دارد اسماي الهي را احصا ميكند چون بنا نشد كه اسم لفظ باشد بنا نشد كه اسم مفهوم باشد بنا شد اسم حقيقت خارجي باشد اگر كسي حقيقتاً عادل شد حقيقتاً عالم شد حقيقتاً سميع و بصير شد كه بتواند اسرار عالم را ببيند و بشنود اين دارد اسماي حسناي خدا را احصا ميكند اين يقيناً اهل بهشت خواهد بود خب.
بنابراين اصرار وجود مبارك امام رضا در حوزه علميه خرسان كه با بركت حضرت فضا را فضاي علمي كرد اين بود كه اين معارف اعتقادي بخشهاي كلامي، بخشهاي فلسفي، بخشهاي شهودي و عرفاني اينها را شكوفا كند گاهي به متكلم رسمي خراسان ميفرمايد كه اين تفكري كه تو داري «اني احسبك عنك ضاحيت اليهود» من فكر ميكنم همان تفكر يهوديها به تو رسيده است كه مبتلا به اين وضعي چون در جريان تفويض آنها همين مشكل را داشتند صفحه 444 و 452 در هر دو قسمت ميفرمايد: «اني احسبك عنك ضاحيت اليهود» «ثم التفت الي سليمان فقال احسبك ضاحيت اليهود في هذا الباب» مثل اينكه تفكر اسرائيلي داري تو بخشهاي تفسيري ميگويند اينها جزء اسرائيليات است رواياتي كه ابيبنكعب و كعب الاحبار و اينها نقل كرد اسرائيلياتي بود كه در روايات تفسيري ما وارد شده است اما مسئله تفويض و امثال ذلك تفكر اسرائيلي است كه به برخي از مسلمانها سرايت كرد حضرت فرمود مثل اينكه فكر اسرائيلي داريد. خدا كار را واگذار كرده يعني چه مگر ميشود خدا كار را واگذار بكند؟ به دو برهان اين مستحيل است يكي اينكه قدرت خدا ازلي است و ذاتي است و نامتناهي اگر قدرت ازلي شد ذاتي شد نامتناهي شد ديگر قطع بردار نيست كه يكجا باشد يكجا نباشد كه چون كار را به ديگري تفويض بكند. پس از لحاظ مبدأ فاعلي تفويض قدرت مستحيل است از لحاظ مبدأ قابلي هم گرفتن قدرت مستحيل است يك چيزي كه معناي حرفي دارد اين معناي حرفي دارد ذاتاً خودش مستقل نيست روي پاي خودش نميايستد انساني كه ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾ اين فقر براي انسان كه عرض مفارق نيست يك، عرض لازم نظير زوجيت اربعه نيست دو، به منزله جنس و فصل او هم نيست سه، در هويت او راه دارد چهار. فقر براي انسان نظير زوجيت اربعه نيست براي اينكه زوجيت يك وصف لازم است وصف از مرحله موصوف متأخر است در متن ذات اربعه كه زوجيت نيست اربعه كمّ است زوجيت كيفيت مخصوص به كمّ است آن در مقوله ديگر است اين در مقوله ديگر است انسان كه فقير است فقر براي انسان نظير زوجيت اربعه نيست. نظير حيوانٌ ناطق انسان هم نيست چرا براي اينكه درست است انسان حيوانٌ ناطق است ولي اين حيوانيت و ناطقيت به ماهيت او برميگردد نه به هويت و هستي او ماهيت يك امر تبعي است به دنبال هويت است اگر فقر براي انسان نظير انسان ناطق براي انسان بود لازمهاش اين بود كه در متن هويت انسان فقر نباشد اگر فقر نباشد ميشود غنا اين قدر فقر ظهور ميكند و سرايت دارد پس لازم ذات نيست جنس و فصل هم نيست در متن هويت است خب حالا ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾ يك موجودي كه متن هستي او معني حرفي است خب اين چگونه ميتواند قدرت را به او تفويض بكنند اينكه نميتواند خودش را نگه دارد كه يك معناي حرفي خودش را نگه نميدارد حالا قدرتمند بشود؟! طبق دو برهان مسئله تفويض ميشود مستحيل يكي مبدأ فاعلي حد وسط است يكي هم مبدأ قابلي همين حرفها را وجود مبارك امام رضا فرمود اين حرفهاي يهوديها را چرا ميزنيد؟ تفويض كرده يعني چه همان طور كه با جبر مخالفت كردند فرمودند جبر محال است تفويض هم محال است «اني احسبك عنك ضاحيت اليهود» فرمود تفكر يهودي شما حالا در صد تا روايتي كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است يك چند تا روايت فقهي هم در آن هست بله امام اساس كار مسائل فلسفه بود و كلام بود و عرفان بود و اخلاق اينها را در حوزه خراسان رواج داد با متكلم مرو هم همين حرفها را زد در صفحه 452 هم باز مشابه اين فرمايش را فرمود: «قال سليمان» حضرت سؤال ميكند كه بالأخره خدا كار را انجام داد و رها كرد يا هر روز ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ «قال سليمان لأنه قد فرغ من الامر فليس يزيد فيه شيئا» خدا كار را كرده ديگر كم و زياد ندارد كه و فارغ شده است نميدانم شما بعضي از اين كتابهاي ادعيه را ديديد يا نديديد متأسفانه در ماها هم كمابيش هست ميگويند ـ معاذ الله ـ خداي سبحان كه دارد ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ خدا كل نظام را در شش روز خلق كرد از روز يكشنبه شروع كرد تا جمعه كل نظام را آفريد روز شنبه روز فراغت بود روز تعطيل السبت يعني سكون يعني تعطيل روز شنبه روز سبت بود لذا آنها روز شنبه را تعطيل كردند براي همين جهت كه خدا از خلقت آسمان و زمين روز جمعه كه تمام شد روز شنبه فارغ شد شنبه تعطيل شد حالا در برخي از اين مفاتيح هم شما ميبينيد يا غالب اين دعاهاي ايام هفته از روز يكشنبه شروع ميشود آخرش شنبه است آخر اين چه ترتيبي است؟ دعاي هفته اول روز شنبه است يكشنبه دوشنبه و يهشنبه و چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و شنبه اين به همان ترتيب درميآيد اما بعد از انقلاب بالأخره علما تلاش و كوشش كردند يك مفاتيج تنظيم كردند كه از روز شنبه دعا شروع ميشد تا جمعه ختم ميشد اين تفكر خواه و ناخواه كما بيش سرايت خواهد كرد حضرت دوباره در صفحه 452 همين توحيد ميفرمايد كه چون سليمان گفته بود «لأنه قد فرغ من الامر فليس يزيد فيه شيئا» حرف جديدي خدا ندارد كار جديدي خدا نميكند كه «قال الرضا(عليه السلام) هذا قول اليهود فكيف قال عزوجل ادعوني استجب لكم» چون او﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ است قد فرغ من الامر يعني چه؟! خدا فرمود بخوانيد من جواب ميدهم ديگر هر لحظه شما بخوانيد و هر لحظه او جواب ميدهد ديگر چون﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾؟ چون ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين يك آيه سورهٴ مباركهٴ الرحمن به دو بخش سؤال و جواب ختم ميشود چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾؟ چون ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يوم نه يعني بيست و چهار ساعت يوم نه يعني دوازده ساعت كه روشن است در قبال شب يوم يعني ظهور در هر لحظه خدا كار جديد دارد ميكند براي اينكه در هر لحظه مردم دارد سؤال ميكند آسمان سؤال ميكند زمين سؤال ميكند يك موجودي كه متن فقر است دائماً دارد سؤال ميكند ديگر پس ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ لم؟ براي اينكه ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ مگر سؤال موجودات تمامشدني است ديگر سؤال نميكنند يا هر لحظه سؤال ميكنند اگر موجودات هر لحظه نيازمندند او هر لحظه بايد پاسخ بدهد فرمود كه خدا فرمود ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ «قال سليمان انما عني بذلك انه قادر عليه» سليمان عرض كرد به امام رضا كه معناي آيه ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ يعني من قدرت دارم نه اينكه كار را ميكنم كار تمام شده است من قدرت دارم اما نه اينكه هر لحظه كار جديد بكنم اين معنايش است قال(عليه السلام) «أفيعد ما يفي به» خدا وعده داد يا نه ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ وعده است يا بيان قدرت است يعني من ميتوانم اين كار را بكنم ولي بالأخره ميكند يا نميكند اين وعده اي كه داد گفت ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ بخوانيد من اجابت ميكنم آيا ميكند يا نميكند پس معلوم ميشود ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ است ديگر «قد فرغ من الامر» چيست؟ «فكيف قال عزوجل ﴿يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ﴾ » چرا اين آيه را نميخوانيد مگر در قرآن نيست كه ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾ و قد فرغ من الامر» اگر ـ معاذ الله ـ كار تمام شده است و كار جديد نميكند پس اين آيات چيست فرمود: ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِت﴾ فرمود كه ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ فرمود ﴿يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ﴾ «فلم يحر جواباً» ديگر حرفي براي گفتن نداشت خب اين امام ميبينيد اينها نميشناختند امام زمان را كه نميشناختند وجود مبارك امام هشتم امام زمان است و ما كان و ما يكون به اذن خدا عالم است و اينها. اين تفكرات بود در مرز مسلمين بود اينها مسلمانها بودند ديگر همين سليمان مروي كه براي مرو بود منطقه هاي ديگر و متكلم خراسان كه در اين بخش پاياني كتاب توحيد مخصوص اين مجلس مناظره است همه اينها جزء علماي خراسان بود ديگر علماي ايران بودند ديگر فضاي فكري ايران را عوض كرد و تنها اين نبود وگرنه خب خيليها به سمت يا جبر يا تفويض و مانند آن گرايش پيدا كردند ديگر.
بنابراين معناي احصا آن خواهد بود كه انسان خودش مظهر اين اسماء بشود و معناي «من احصاها فقد دخل الجنة» براي مجموع نيست براي جميع است يعني هر كسي هر اسمي از اين اسماء را يافت وارد بهشت ميشود چون همه اينها اسماء كمالاند اين طور نيست كه اگر كسي عالم بود اهل بهشت نشود. علمي كه مظهر علم ذات اقدس الهي است نه علمي كه انسان از او به خدا پناه ميبرد «اعوذ بك من علم لا ينفع» ثواب همه اين بحثها به نثار روح مطهر امام هشتم(صلوات الله و سلام عليه).
«والحمد لله رب العالمين»