درس خارج فقه آیت الله جوادی
90/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
چهارمين مسقط از مسقطات خيار عيب، حدوث عيب جديد بود كه اگر عيب تازهاي بر اين كالا وارد بشود مانع رد است و تحقيق نهايي اين شد كه اگر اين عيب مغيّر مبيع باشد مشمول مرسله جميل است كه حضرت فرمود اگر اين مبيع قائم به عينه نبود نميشود رد كرد يعني عيب تاري اگر باعث تغيّر و دگرگوني اين مبيع باشد مانع رد است. به همين مناسبت از تبعض صفقه سخن به ميان آمده كه آيا تبعض صفقه عيب جديد است يا نه؟ براي تبعض صفقه چند فرع و مورد را ذكر كردند يكي اينكه كالا متعدد است ولي فروشنده و خريدار واحد يعني يك فرش فروش دو قطعه فرش را به يك نفر اين يكي از اين دو فرش معيب بود به عيب سابق كه «وقع العقد علي المعيب» حالا اين شخص بخواهد برگرداند يك عيب جديدي پيدا ميشود به عنوان تبعض صفقه يا نه؟ «فيه وجهان و قولان» كه بحثاش گذشت از سه مسلك استفاده شد كه مانعي وجود ندارد مقتضي تام است و مانع وجود ندارد بحثاش گذشت.
فرع دوم آن است كه كالا واحد است و فروشنده واحد است ولي خريدار دو نفرند دو نفر يك قطعه فرشي را خريدند كه اين فرش معيب بود به تمامه حالا يكي از اين دو مشتري ميخواهد رد كند ديگري حاضر نيست رد كند آيا اين تبعض به عنوان عيب جديد است و مانع رد است يا نه؟ براي تبيين مسئله هم از راه مقتضي سخن به ميان آمد هم از راه رفع مانع و اشاره شد كه به هر كدام از اين مسالك سهگانه مقتضي موجود است و مانع مفقود.
مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) چند تا فرمايش دارند كه بعضي از آنها به فقدان مقتضي برميگردد برخي از آنها به وجود مانع.
فرمايش اولشان در بحث ديروز تا حدودي به پايان رسيد و آن فرمايششان اين است كه عقد واحد است و خيار هم به عقد تعلق ميگيرد يك عقد ديگر دو خيار ندارد اگر دو نفر مشتري يك فرش بودند يا با هم قبول كنند يا با هم نكول. يكي بخواهد رد كند ديگري رد نكند يعني دو تا خيار وجود دارد در حالي كه عقد واحد بيش از خيار واحد نميپذيرد.
پاسخش اين بود كه درست است كه عقد واحد است و مشتري واحد است و خريدار واحد ولي كالا متعدد است در اين فرع اول كه كالا متعدد باشد در فرع دوم اين كالا يكي باشد مشتري دو نفرند در فرع دوم كه كالا واحد است فروشنده واحد ولي مشتري دو نفرند در اينجا فرمايش مرحوم شيخ اين است كه متعلق اين بيع واحد است مثل آن فرمايش قبلي ايشان متعلق اين بيع واحد است چون متعلَّق واحد است وحدت متعلق باعث وحدت حكم است حكم يعني لزوم خيار دو تا نخواهد بود اين عقد يك لزوم دارد و يك خيار اگر معيب نبود يك لزوم داشت و اگر معيب باشد يك خيار دارد ديگر دو خيار نيست آن يك خيار بايد با توافق طرفين باشد اگر دو تا مشتري با هم توافق كردند بر رد اين قابل رد است اين سخن هم ناصواب است. پس بنابراين مقتضي تفكيك و تعدد وجود ندارد تا برسيم سراغ مانع مانع مرسله جميل است ميگويد مبيع وضعش دگرگون شده ولي اگر كسي گفت مقتضي وجود ندارد ديگر لازم نيست به دنبال مرسله جميل فحص كند.
پاسخ فرمايش مرحوم شيخ همان طور كه در نقد سخنان قبلي ايشان بيان شد اين است كه درست است كه متعلق واحد است يعني يك تكه فرش است درست است كه فروشنده واحد است و ايجاب هم واحد اما خريدار دو نفرند دو تا مشتري است دو تا اشتري است و آنچه كه باعث كثرت و تعدد ميشود اين است كه اينجا يك ملكيت است يا دو ملكيت؟ در حقيقت دو ملكيت است اگر دو ملكيت است دو تا مالك دارد اگر دو تا مالك دارد دو تا تمليك دارد و دو تا تملك «و هاهنا امورٌ اربعة» دو تا ملكيت است دو تا مالك هست اين دو تا مالك كه داراي دو تا ملكيتاند ارث كه نبردند كه به وسيله بيع مالك شدند بايع هم كه باي يك تمليك دو تا ملكيت نداد با دو تمليك دو تا ملكيت داد پس تمليكها متعدد قهراً تملكها هم متعدد نتيجه تعدد تمليك و تعدد تملك تعدد ملكيت است و تعدد مالك وقتي متعدد شد حكم هم قابل تعدد است. پس وحدت متعلق آسيبي به كثرت حكم نميرساند چون اين در حقيقت منحل ميشود به امور كثيره اگر منحل شد به امور كثيره احكام كثيره هم دارد در اين جهت فرقي بين اصيل و وكيل نيست بيان ذلك اين است كه، چون اين نقد را بعضي از محشيها نسبت به مرحوم شيخ داشتند، اگر وكيل وكيل در اجراي صيغه بود مثلاً كسي قائل بود به لزوم عربيت در عقد بيع مثل عربيت در عقد نكاح كه آن وكيل فقط وكيل در اجراي عقد است اگر وكيل در اجراي عقد بود مشمول نصوص خيار عيب نيست براي اينكه او مشتري نيست تا خيار داشته باشد او مجري عقد است ولي اگر وكيل مفوّض بود يعني فروشنده و خريدار يك كسي او را وكيل كردند اين وكيل مفوض از طرف دو تا خريدار بود كه همه اين امور در اختيار اوست او مشمول نصوص خيار عيب است روايات دارد كه «من اشتري شيئاً و به عيبٌ أو عوار» خب اين شامل وكيل مفوض هم ميشود ديگر. اگر دو نفر مشتري بودند اين من اشتري به تعبير آن آقايان كه مرحوم آقاي نائيني زياد از اين تعبيرات دارند كه اين احكام شرعيه به نحو قضيع حقيقيه است يك وقتي هم صحبت شد كه قضيه حقيقيه معياري دارد و قضيه خارجيه معياري دارد. تطبيق اينها هم بر اينگونه امور آسان نيست ولي بالأخره ميفرمايند اين شبيه قضيه حقيقيه است و منحل ميشود به عدد افراد «من اشتري شيئاً» خواه بالاصاله خواه بالوكاله چون دو نفرند دو تا مصداق است اگر اصيل باشند دو تا مصداق اگر وكيل باشند دو تا مصداق پس اگر اين دو مشتري دو تا وكيل گرفتند دو تا خيار عيب دارند و اگر يك نفر را وكيل گرفتند اين يك نفر دو تا خيار دارد نه يك خيار مثل اينكه در خيار مجلس اگر بايع و فروشنده بايع و مشتري هر دو يك نفر را وكيل گرفتند اين وكيل مفوّض كه هم از طرف بايع مختار است هم از طرف مشتري اين دو تا خيار دارد چون تنزيل است ديگر وكيل نازل منزله موكل است بر خلاف نائب كه فعل او نازل منزله فعل منوب عنه است در وكيل خود شخص نائب مناب آن موكّل هست نازل منزله اوست. در مسئله وكيل اگر كسي وكيل مفوض بود همان طور كه در خيار مجلس اگر يك نفر وكيل از طرف بايع و مشتري بود دو تا خيار دارد اينجا هم اگر يك نفر از طرف دو تا مشتري براي خريد يك فرش وكالت داشت دو تا خيار دارد و خود موكل هم خيار دارد اين نه براي آن است كه روح حكم و لب حكم شامل موكل ميشود خير خود دليل شامل ميشود دليل اين است «من اشتري شيئاً و وجد فيه عيباً أو عوار» اين اشتري اعم از تسبيب و مباشرت است ديگر الآن كسي كه ميگويد من اين را خريدم ما ميگوييم شما خودت خريدي يا وكيلت خريده عرفاً اگر كسي بگويد من اين را خريدم هر دو مصداق را شامل ميشود يا بالاصاله يا بالوكاله يا خودش رفت خريد يا فرستاد برايش بخرند در هر دو حال صادق است كه بگويد من خريدم يا من فروختم. عنوان حديث «من اشتري شيئاً فيه عيبٌ» اين اعم از آن است كه خودش بخرد بالمباشره يا به وكيلش بگويد بالتسبيب اگر حديث هر دو را شامل ميشود خيار هم هر دو را شامل ميشود.
پس مقتضي موجود است مانع هم كه بعد خواهيم گفت مرسله جميل است نميتواند مانع باشد مقتضي موجود است چه براي اصيل چه براي وكيل. آن وجه اول مرحوم شيخ كه خواستند از راه وحدت عقد بگويند مقتضي تام نيست اين ناتمام است وجه دوم فرمايش مرحوم شيخ كه خواستند از راه وحدت متعلَّق يعني كالا بخواهند وحدت خيار را ثابت كنند اين هم ناتمام است چه كالا يكي باشد خريدار دو نفر چه كالا دو باشند خريدار يك نفر در هر دو حال عند التحليل دو تا عقد است و دو تا بيع است و دو تا اشترا چون دو تا عقد است و دو تا بيع است و دو تا اشترا دو تا خيار هست لذا هر كدام را ميتواند اعمال بكند اگر يك تكه فرش را يك قطعه فرش را رد كرد اين مانع جديدي پيش نميآيد اين مبيع همان بود كه هست چون عقد متعدد است اين مبيع هماني بود كه هست و عيب جديدي پيش نيامد تا مانع باشد.
وجه سوم از وجوهي كه مرحوم شيخ به آن استدلال ميكنند انصراف نص است. ميگويند نصوص منصرف است به جايي كه فروشنده يكي خريدار يكي اما آن جايي كه فروشنده يكي خريدار دو نفر است از اينجا منصرف است اولين اشكالي كه بر اين فرمايش وارد ميشود اين است كه خب اگر نصوص خيار عيب منصرف است در چنين موردي خيار عيب نبايد باشد ديگر. براي اينكه فرشي را يك فرشي را دو نفر خريدند دو نفر در يك حجرهاي ميخواهند زندگي كنند با هم به سر ببرند مقدورشان نبود يك تكه فرش خريدند اين فرش معيب درآمد اگر نصوص از اينگونه موارد منصرف باشد پس اينها خيار عيب ندارند ديگر. البته از اين پاسخ داده شد كه حالا ممكن است كه بعضي از نصوص شامل نشود بعضي از نصوص ديگر شامل ميشود يك، و دليل خيار عيب تنها نصوص نبود آن شرط ضمني هم بود قاعده لاضرر هم بود آنها هم سر جايش هست ديگر.
پس اين اشكال وارد نيست لكن آنچه را كه ميتوان در نقد فرمايش مرحوم شيخ ذكر كرد اينكه انصراف وجهي ندارد بخواهيد بگوييد اين مورد كم است كه دو نفر يك قطعه فرش را بخرند بسيار خب بر فرض ما بپذيريم مورد نادر است ما كه نميخواهيم روايت را بر مورد نادر حمل بكنيم. ميگوييم روايت مورد نادر را هم شامل ميشود. فرق است بين اين دو مطلب ما اگر يك مطلقي داشتيم يا يك عامي داشتيم خواستيم آن مطلق يا عام را بر فرد نادر حمل بكنيم اين بر خلاف محاوره است. اما اگر مطلقي داشتيم و عامي داشتيم و مصاديق فراواني بود و برخي از مصاديق هم نادر بود آن عام يا مطلق همه مصاديق را شامل شد حتي فرد نادر را اينكه محذوري ندارد. شمول فرد نادر غير از حمل بر خصوص فرد نادر است.
بنابراين هيچ وجهي براي انصراف نيست نصوص خيار عيب مثل قاعده لاضرر مثل شرط ضمني تام است مقتضي تام است حالا برسيم به سراغ مانع ببينيم مانع وجود دارد يا نه؟
فتحصل حق اين است كه در همه فروع سهگانه مقام ثالث هم البته هنوز بحث نشده آن هم همين را دارد تا حال دو مقام بحث شده يكي مقام اول اين بود كه كالا متعدد است ولي فروشنده و خريدار واحدند يك فرش فروش دو قطعه فرش را به يك مشتري فروخت يكي از اين دو قطعه و معيب درآمد يا هر دو قطعه معيب درآمد مشتري خواست يكي را برگرداند اين تبعض عيب جديد نيست وقتي عيب جديد نبود مانع رد نيست پس مسقط رد نخواهد بود و مشمول مرسله هم نيست چه خودش بخرد چه وكيل او بخرد منتها وكيل مفوّض زيرا هر دو مصداق مشترياند عنوان اشترا بر هر دو صادق است چون عنوان اشترا بر هر دو صادق است خيار رد هم براي هر دو ثابت است چه براي چه نسبت به اين فرش چه نسبت به آن فرش. مانع هم كه مرسله جميل است دليل بر منع نيست براي اينكه اين عند التحليل هيچ تغيّري پيدا نشده اين مبيع كما كان همين است آن مبيع كما كان همين است منتها كثرتش را در فرع اول كثرت خارجي همين كثرت عرفي و وحدت اعتباري است اين وحدت اعتباري آسيبي نميرساند آنجايي هم كه يك فرش است و دو مشتري ميخرند چون دو تا ملكيت است و دو تا مالكيت است و دو تا تملك است و دو تا تمليك دو تا حكم ميپذيرد پس مقتضي خيار عيب وجود دارد مقتضي رد وجود دارد و مانع هم وجود ندارد منتها بحث از مانع را بعداً مطرح ميكنيم.
پرسش: ...
پاسخ: اينها هم قبول دارند كه اگر واقعاً دو تا عقد باشد بله اما آن وحدت اعتباري را بايد از نظر دور نداشت به ملاحظه آن وحدت اعتباري شايد بتواند كل را رد بكند بالأخره آن وحدت اعتباري بي اثر نيست رضايش به دست كسي است كه «بيده عقدة العقد» است اگر كسي كه «بيده عقدة العقد» است حاضر شد كه بعضي را رد كند بعضي را بپذيرد اين حق براي او هست اگر خواستند كل را رد كنند به ملاحظه وحدت عقد ميتواند رد كند بالأخره عقد از يك منظري واحد است حالا او را بايد دوباره ممكن است كه بعد از اينكه پنج فرمايش مرحوم شيخ تمام شده مطرح بشود چون فرمايش مرحوم شيخ سه قسمتاش مربوط به فقدان مقتضي بود دو قسمتاش مربوط به وجود مانع است كه انشاءالله آنها هم مطرح ميشود.
چون روز چهارشنبه است يك مقدار از احاديث نوراني اهل بيت(عليهم السلام) بخوانيم همه ما موظفيم به تطهير روح و تهذيب نفس و تزكيه روح اين كار، كار مشكلي است البته به دليل اينكه در آيه مباركه ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ﴾ از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است كه رفتن در دشت و در جاده هموار كار آساني است اما طي كردن كتلها و عقبههاي كئود كار آساني نيست و قرآن كريم به ما ميگويد چرا عقبه كئود را اقتحام نميكنيد اقتحام كردن يعني به كار خطير وارد شدن و خود را به زحمت انداختن و با خطر روبرو شدن اين را ميگويند اقتحام ميگويند كسي كه وارد شما شد «فقد اقتحم الهلكة» «من تورد في الشبهات فقد اقتحم في الهلكات» در آيه دارد كه چرا شما اقتحام نميكنيد وارد اين كار خطير نميشويد؟ آن كار خطير چيست؟ اين است كه چرا عقبه را طي نميكنيد خب جاده صاف در دشت راه رفتن دشوار نيست اما روي گردنهها و كتل كوه رفتن كار آساني نيست قرآن كريم ميفرمايد اينها چرا همهاش در دشت در راههاي هموار و آسان ميروند چرا روي عقبه كئود نميروند ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ﴾ آن عقبه چيست؟ ﴿فَكُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ ٭ يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ ٭ أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَةٍ﴾ وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) وقتي سفره غذا پهن ميشد يك ظرف خالي از ائمه ديگر(عليهم السلام) هم مشابه اين نقل شد منتها حضرت با يك وضع با جلال و شكوه ظاهري هم زندگي ميكردند اين كار را بيشتر انجام ميدادند يك ظرف خالي طلب ميكرد از بهترين غذاهاي آن سفره در آن ظرف ميريخت آن را براي مستمند و مسكين ميفرستاد و اين آيه را ميخواند ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾ بعد ميفرمايد غذايي كه پهن شد و آورده شد و همه مصرف كردند و ته مانده سفره را به ديگري دادن كه اقتحام عقبه نيست. اقتحام عقبه اين است كه وقتي غذاي سالم را آوردند از همان بگيرند به مستمند بدهند بعد خودشان بخورند اين آيه را قرائت ميفرمود بعد آن كار را ميكرد. غرض اين است كه وظيفه ما در تهذيب اقتحام عقبه است و مبارزه با نفس است كه جهاد است همان طور كه جهاد بيرون سخت است جهاد درون سختتر چون اكبر از اوست لكن اين جهاد درون را ذات اقدس الهي از چند جهت آسان كرده از چند جهت آسان كرده اين طور نيست كه سرمايه را به ما نداده باشد چندين سرمايه را به ما داد و اين روايات در صدد توجيه آن سرمايهها و دادههاي الهياند. فرمود در بخشهاي معرفت خيلي چيز خدا به بشر داد در بخشهاي عمل و گرايش خيلي چيز خدا به بشر داد انسان با دست پر وارد ميدان جهاد ميشود اين طور نيست با دست خالي باشد پاداشهايي هم كه خداي سبحان به انسان ميدهد فراوان است حداقل يكي به ده برابر يعني شما يك تير به دشمن بزن اثر اين يك تير ده تير است ما رعب را در دل دشمن القا ميكنيم «انا سنلقي الرعب» كه شما منصور به رعب ميشويد يك قدم شجاعانه شما برداشتيد ما ده قدم شما را تشجيع ميكنيم شجاعت ميبخشيم اين ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اختصاصي به پاداش آخرت ندارد در همين مراحل دنيا هم هست. پس چندين سرمايه را به ما داد يك، اگر اقدام تجاري كرديم چندين سود به ما ميدهد دو، آن وقت اين جنگ را به نفع ما نابرابر ميكند سه، پيروزي ما يقيني است چهار، كه فرمود: ﴿إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا﴾ يك، ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾ دو، و مانند آن روايات نوراني را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان از صفحه 328 تا صفحه 331 نقل كردند كه باب فطرت خداست كه فطرتي كه خداوند بشر را با آن فطرت آفريد فطرت. فطره مثل جلسه يك نوع از خلقت است خداي سبحان فاطر سماوات و ارض هست مبدع و بديع و پديد آورنده و فناور و نوآور آسمان و زمين هست اما نوآوري انسان و آفرينش انسان فطرت است فطرت مثل جلسه يك نوع خاصي است يك وقتي ميگوييم جلس جلوساً يعني نشست اما جلس جَلسةً يعني يك بار اما اگر گفتيم جلس جِلسةً يعني يك نوع خاص نشست پس خداي سبحان كه فاطر سماوات و الارض است آنها را با يك نوع خاص خلق نكرده همان اصل خلقتي كه خداي سبحان بايد منزه و متقن بيافريند آفريده ولي انسان را با فطرت آفريده يعني با نوع خاص از خلقت مثل اينكه بگوييم همه ميروند مينشينند ولي يك شخص مؤدبانهتر از ديگران مينشيند اين جلس جِلسةً يك نوع خاصي از ادب را رعايت كرده اينجا هم فطر فِطرةً اين ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ با اللهُ ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ فرق دارد از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است كه اين فطرت چيست؟ فرمود فطرت توحيد است. پس انسان موحداً خلق شده يكتا شناس است و يگانه شناس است و يگانه پرست است و يگانه خواه است و يگانه جو اين در درون انسان هست اين يك سرمايه است و اين فطرت را به عنوان سرفصل در روايات معين كردند وقتي در حديث سوم همين باب يونسبنعبد الرحمن از عبداللهبنسنان نقل ميكند كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ اين فطرت چيست؟ «قال هي الاسلام» اگر اسلام به معناي انقياد باشد يعني بشر طرزي خلق شده است كه در برابر غير خدا منقاد نيست. اگر اسلام معناي همان دين باشد كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ يعني خطوط كلي و اجمال اين معارف به صورت متن در درون جان انسان تعبيه شده است پس هيچ حكمي از احكام اسلامي بر انسان تحميل نيست. پس اسلام خواه به معناي انقياد باشد خواه به معناي دين معهود كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ بشر اين سرمايه را دارد و هرگز هم اين سرمايه عوض نميشود روايت هفتم اين باب از وجود مبارك امام صادق سؤال شده است كه اين ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ چيست؟ حضرت اين را بازتر كرد فرمود: «التوحيد» يك، «و محمدٌ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» دو، «و عليٌ اميرالمومنين(عليه السلام)» سه، مستحضريد در غالب موارد وقتي كه گفته ميشود عليبنابيطالب اين الگو براي دوازده امام است(عليهم السلام) نشانه ولايت و امامتاش است خب پس اين اصول دين در درون جان انسان به عنوان فطرت خاص و نوع مخصوص آفرينش تعبيه شده است.
در حديث نهم باز اين معنا از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «كل مولودٍ يولد علي الفطرة» يعني «علي المعرفة بأن الله عزوجل خالقه و ذلك قوله وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ» پس نه تنها خدا به عنوان واجب الوجود مفطور انسان است به عنوان اينكه خالق كل است مفطور انسان است خب اين يك بخش از روايات اين باب.
روايت دهم اين باب كه جامعترين و جالبترين اين روايات است اين است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه شما كودكانتان را كه گريه ميكنند در ظرف يك سال نزنيد «لا تضربوا اطفالكم علي بكائهم» اينها را نزنيد چرا؟ «فإن بكائهم اربعة اشهرٍ شهادة ان لا اله الا الله» اينكه گريه ميكند دارد شهادت به وحدانيت خدا ميدهد او را ميشناسد در برابر او خاضع است حالا گريه شوق است يا خوفاً من الهجران است چيست؟ اين گريه چهار ماه اول شهادت بر وحدانيت است «فإن بكائهم اربعة اشهرٍ شهادة ان لا اله الا الله و اربعة اشهر» اين چهار ماه دوم «الصلاة علي النبي و آله» صلوات ميفرستند بر پيغمبر و آل پيغمبر(عليهم آلاف التحية و الثناء) «و اربعة اشهر الدعاء لوالديه» تا يك سال بچه را نزنيد براي اينكه گريه آن چهار ماه اولش توحيد است. گريه چهار ماه دومش وحي و نبوت و رسالت پذيري است و امامت پذيري است گريه چهار ماه سومشان دعا به پدر و مادر است. سيدنا الاستاد علامه(رضوان الله عليه) در يكي از بحثهاي روايي تفسير شريف الميزان همين حديث نوراني را نقل كردند گفتند اين جزء غرر احاديث ماست. چرا چهار ماه اول براي توحيد است براي اينكه خب او اصل است ديگر چرا چهار ماه دوم براي وحي و نبوت و امامت است براي اينكه اينها مجراي فيض خالقيتاند ذات اقدس الهي به وسيله پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) معارف را احكام را حِكَم را به ما منتقل كرده است چرا چهار ماه سوم مربوط به پدر و مادر است براي اينكه اينها مجراي فيض خالقيتاند. درست است خداي سبحان ما را آفريده ولي از اين راه ما را آفريده از راه نفس مادر كودك را ميپروراند اين مثل صندوقچه نيست يا ظرف نيست لذا خاطرات مادر غذاي مادر اوصاف مادر در او اثر دارد از راه نفس مادر كودك را ميپروراند نظير اين سلولها بنيادي و مانند آن نيست كه اين را در يك شيشه بپرورانند در يك فضاي آرام بپرورانند اين طور نيست از راه نفس مادر او را ميپرورانند اوصاف مادر كاملاً در او اثر ميگذارد اگر در بخشهايي از قرآن كريم فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ﴾ كه احترام به پدر و مادر را در كنار احترام خود ذكر كرد براي اينكه اينها مجراي فيض خالقيتاند درست است خدا خالق است ولي از اين راه فيض ميرساند خب اين نشان ميدهد كه اين سرمايه روز به روز شكوفا ميشود اگر خنده كرد چطور آن هم همين طور است حالا اين گريه به عنوان تمثيل ذكر شده است نه تعيين اگر خنده و گريه نبود حركت بود چطور آن هم همين طور است تمام حركاتش و سكناتش در اين يك سال يعني سه تا چهار ماه اگر بخواهد حرف بزند ميگويد كه «ان حياتي و مماتي لله رب العالمين» حالا او صوم و صلاة ندارد ميگويد «ان بكائي و ضحكي و قيامي و قعودي و حركتي و سكوني لله رب العالمين» اين اين طور ميپروراند يعني اين فطرت را او دارد لحظه به لحظه شكوفا ميكند اول كسي كه «يثيروا لهم دفائن العقول» خود خداست بعد وقتي انسان بالغ شد به وسيله انبيا و احكام و حكم او را القا ميكنند خب اين كسي كه گريه موحدانه ميآورد كيست؟ اين كسي كه خنده موحدانه ميآورد چيست؟ چطور گريهاش براي شهادت به وحدانيت است و خندهاش نيست؟ خوابش نيست بيدارياش نيست؟ حركتش نيست؟ سكونش نيست؟ بلكه جميع حيات و حركات اين كودك در طي يك سال با شكوفايي ذات اقدس الهي دارد آن فطرت را شكوفا ميكند. حالا اگر همين زير دست پدر و مادر مسلمان و موحد بالا بيايد كه «كل مولودٍ يولد علي الفطرة» اين پدر و مادر همين را شكوفا كنند ديگر اين يك عالم رباني خواهد شد كه اميدواريم خداي سبحان اين توفيق را نصيب همه شما و همه علاقهمندان به قرآن و عترت بفرمايد.
«والحمد لله رب العالمين»