درس خارج فقه آیت الله جوادی
91/02/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
در جهت اخير محور بحث اين بود كه اكنون كه بنا شد بايع أرش معيب را به مشتري بپردازد اين أرش از عين ثمن بايد باشد يا از هر مالي ميتواند بپردازد در دو مقام بحث شد: مقام اول مقتضاي ادله اجتهادي از آن قواعد اوليه يا نصوص خاصه بود و مقام ثاني بر حسب اصول عمليه، مقتضاي قواعد عامه و ادله اجتهاديه تا حدودي مشخص شد كه ضرورتي ندارد كه از عين ثمن برگرداند و اگر نوبت به شك رسيد كه آيا از عين ثمن برگرداند يا از مال ديگر، استدلال مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) به اصل برائت بودكه اصل عدم تسلط مشتري است بر الزام بايع كه از عين ثمن برگرداند.[1] مرحوم شيخ روال بحث را از همان اصول عمليه شروع كرده و جريان نصوص و قواعد را در ضمن به عنوان اينكه آيا اشكال دارد يا ندارد وارد كرده است براساس همان تفكر اصولي وقتي كه وارد بحث شدند ميگويند اصل عدم تسلط مشتري است ديگر از قواعد اوليه و نصوص خاصه كه دليل اجتهادياند و حق تقدم دارند اول بحث بكند ثانياً از اصول عمليه بحث بكند اينچنين نيست از همان اول وارد مسئله اصل عملي شدند فرمودند اصل عدم تسلط مشتري است بعد در اثنا اشكالات روايات كه آيا كلمه رد ظهور دارد كه مردود عين مأخوذ بايد باشد و مانند آن را مطرح كردند البته اين نظم نظم صناعي و روال منطقي نيست بايد اول آن قواعد اوليه و آن ادله اجتهادي را مطرح كرد بعد به اصل عملي رجوع نمود اشكال مرحوم آخوند هم ملاحظه فرموديد كه ايشان فرمودند محور بحث حق است نه حكم شما چطور ميخواهيد اصل عدم تسلط جاري كنيد[2] جواب مرحوم آخوند هم مشخص شد كه درست است كه محور اصلي بحث حق است اما حق كه بدون تكليف نيست اگر حق مسلم مشتري از عين ثمن بود او ميتواند بايع را ملزم كند به تأديه ثمن و بر بايع واجب است كه تسلّم كند اين تحميل را پس يك حكم تكليفي كنار اين حكم وضعي مطرح است ما حق بدون حكم كه نداريم گاهي حكم اصل است و حق تابع، گاهي حق اصل است و حكم تابع، گاهي «كليهما» در متن دليل مطرحاند. بنابراين درست است كه محور اصلي حکم حق است ولي اين حقي است كه حكم را به همراه دارد پس اين نقل مرحوم آخوند وارد نبود حالا رسيديم به اصل عملي.
پرسش: استاد ميشود جايي حق يك حكمي داشته باشد باز آن حق حكم ديگري نيز داشته باشد؟
پاسخ: ممكن است چند حکم در طول هم باشند ولي بالأخره اينجا گاهي حق اصل است و حكم تابع، [حالا يك يا چند] گاهي حکم جعل ميشود و حق از او انتزاع ميشود حالا يا يك حق يا چند حق؛ ولي بالأخره درست است محور اصلي بحث در حق است كه حق مشتري آيا متعلق به عين ثمن است يا به اصل ماليت؛ لكن اين حق كه بدون پشتوانه نيست هر حقي حكمي را در مقابل دارد اين مشتري حق دارد بر چه کسی؟ بر بايع حق دارد. حق حكم وضعي است آن حكم تكليفي به دنبال اين حق است اگر مشتري يك حقي دارد پس بر بايع واجب است كه اطاعت كند. بنابراين اشكال مرحوم آخوند نميتواند وارد باشد حالا رسيديم كه مقتضاي اصل عملي چيست؟ كه آيا همين اصل تسلط كافي است همين طور صاف؛ يا مسئله صوري دارد كه در بعضي از صور جا براي «اصالة البرائة» يا اصالت عدم تسلط هست و در بعضي از صور نيست؟
پرسش: بعضی از احکام وضعی هستند که جعل ندارند.
پاسخ: بالأخره اگر كسي حق دارد حكمي هم در كنار آن حق جعل شده؛ مثلاً اگر كسي حق دارد كه از مباحات استفاده كند آن وقت اين براي او شرعاً جايز است و ديگري مجاز نيست كه جلويش را بگيرد اگر بخواهد جلوي او را بگيرد كار حرامي كرده اگر حق مسلم او اين است كه از مباحات استفاده كند ديگري بخواهد منع كند ميشود حرام؛ بالأخره حق بدون تكليف كه نيست اين حق دارد بر چه کسی؟ بر چه چيزی؟ انسان كه تنها زندگي نميكند اگر در جامعه خداي سبحان براي زيد يك حقي جعل كرده است ديگران بايد اين حق را بپذيرند. مسئله صوري دارد كه در بعضي از صور حق با مرحوم شيخ است در بعضي از صور حق با مرحوم شيخ نيست نه حق با مرحوم آخوند است يعني در بعضي از صور اصالت عدم جاري است در بعضي از صور جاي احتياط است نه اصل برائت، چرا؟ براي اينكه اين شك اگر به شك در اصل تكليف برگشت، جا براي برائت است همان طور كه مرحوم شيخ[3] فرمودند اما اگر شك در «مكلف به» برگشت شك در ناحيه سقوط امتثال بود نه شك در ناحيه ثبوت و اصل تكليف، اينجا جا براي برائت نيست بيان ذلك اين است كه ما كه الآن شك داريم اين أرش را بايد از عين ثمن بدهد يا از هر مالي ديگري داد كافي است اين چند صورت دارد: در بعضي از صور به اقل و اكثر برميگردد نتيجه رجوع به اقل و اكثر انحلال اين علم اجمالي است به يك علم تفصيلي و شك بدعي، اگر علم اجمالي ما به يك علم تفصيلي به شك بدعي برگشت جا براي برائت است ولي اگر علم اجمالي ما به علم تفصيلي و شك بدعي برنگشت اين علم اجمالي ما بين متبائنين است نه اقل و اكثر، آن وقت جا براي برائت نيست اينجا فقط جا براي احتياط است اگر كسي يقين دارد كه يا «الف» بر او واجب است يا «باء» اينها متبائناناند چاره جز جمع ندارد اما اگر شك داشت كه «الف» بر او واجب است يا «الف» و «باء»، اينجا اقل و اكثر است ميگويد اگر «الف» و «باء» هر دو واجب باشند خب «الف» يقيناً واجب است اگر خصوص «الف» واجب باشد پس «الف» يقيناً واجب است آن زائد كه «باء» باشد مشكوك است و او را با برائت برميداريم اگر به اقل و اكثر برگشت اين علم اجمالي، يك علم اجمالي صوري است «عند التحليل» به يك علم تفصيلي و شك بدعي برميگردد مصب برائت است ولي اگر اين علم اجمالي دائر بين متبائنين بود نه اقل و اكثر، اينجا، جا براي احتياط است جا براي برائت نيست مقام ما از همين قبيل است. گاهي ثمن نقد است كه «كما هو الغالب» آنگاه ما شك داريم كه أرش را از عين ثمن بايد بدهد يا از ماليتي كه اين ماليت منحفظ است در ضمن نقود ديگر و در ضمن امتعه ديگر، اين شخص اين فرش را خريد به فلان مبلغ و معيب درآمد و أرش اين عيب هم ده تومان بود اين مبلغ ده تومان را مشتري از بايع طلب دارد آيا از عين ثمن برگرداند يا نه اين ده توماني كه منحفظ است در ضمن اموال ديگر و نقود ديگر كه اگر كالاي ده توماني بدهد ذمه را تبرئه كرده و اگر ده تومان را از مال ديگر بدهد ذمه را تبرئه كرده؛ اينجا امر دائر است بين اينكه آن أرش را از عين ثمن بدهد يا از غير ثمن «من الامتعة و النقود» اينجا حوزه آن طرف ديگر خيلي وسيع است اينجا به اقل و اكثر برميگردد براي اينكه اگر چنانچه به عين ثمن بدهد يقيناً كافي است يا براي اينكه ثمن متعين است يا براي اينكه آن ماليت مطلقه هم در ضمن اين ثمن است هم در ضمن امتعه و نقود ديگر؛ پس اين ثمن قدر متيقن است بقيه مشكوك، اين اقل و اكثر است و جاي برائت در آن اكثر هست و اگر شك به صورت ديگر بود ما نميدانيم كه از عين ثمن بايد برگرداند يا از نقود ديگر، نه از مطلق مالي كه محفوظ است در ضمن امتعه و نقود، نخير متاع كافي نيست فقط بايد نقود بپردازد باز هم اين شك به اقل و اكثر برميگردد چرا؟ براي اينكه آن ماليت هم در ضمن عين ثمن هست هم در ضمن نقود ديگر. اگر چنانچه عين ثمن را برگرداند يقيناً ذمهاش تبرئه ميشود يا براي اينكه مصب اصلي خود عين ثمن است يا اگر مصب اصلي آن ماليت مطلقه است آن ماليت مطلقه در ضمن اين ثمن و نقود ديگر است پس اداي اين ثمن يقيناً مبرء ذمه است وجوب بقيه مشكوك است برائت جاري میکنيم. اما صورت ثالثه يک امر دائر بين متبائنين است نه اقل و اكثر و آن اين است كه اگر ما فرض كرديم ثمن متاع بود مثلاً با يك مقدار گندمي اين كالا را خريد در روستاها قبلاً اين طور بود و اصولاً معاملات قبلي بسيارشان همين طور بود كه كسي دامدار بود يكي كشاورز بود آنكه دامدار بود محصولات دامي خود را ميفروخت و آنكه كشاورز بود با محصولات كشاورزي خود ميخريد آن يكي شير و ماست كره ميداد اين يكي جو و گندم برنج ميداد، كالا را با كالا معامله ميكردند. پس گاهي ثمن و مثمن هر دو كالا است اگر ثمن يك متاع مخصوصي بود مثل گندم يا پارچه امر داير است كه آن أرش را از عين ثمن بگيرند يا از نقود، نه امتعه ديگر؛ كه امر دائر بين متبائنين باشد يا از گندم يا از نقود، نه اينكه يا از گندم يا از ماليت مطلقه منحفظه در ضمن گندم و نقود كه به اقل و اكثر برگردد اينچنين نيست يا عين متاع از عين ثمن است يا از نقود ديگر؛ نه اينكه يا از ماليت مطلقهاي كه منحفظ است در ضمن اين گندم كه متاع است و ثمن قرار گرفت و نقود ديگر؛ اينجا هم امر دائر متبائنين است وقتي دائر بين متبائنين بود كه ديگر به اقل و اكثر برنميگردد و چاره جز احتياط نيست جمع نيست اگر چاره جز جمع نبود در مواردي كه امر دائر بين متبائنين است جاي براي احتياط است. «هذا تمام الكلام» در صورتي كه ما وظيفه مشتري را بخواهيم ارزيابي بكنيم اگر مشتري بينه و بين الله، علم اجمالي دارد كه أرش را يا بايد از ثمن بدهد يا از نقود ديگر، بايد احتياط بكند از آن طرف وظيفه بايع هم چيست؟ بايع هم يقين دارد كه أرش را هم از اين بگيرد هم از او حرام است هم از اين متاع بگيرد هم از نقود ديگرف او يقيناً يك مال دارد پس اگر علم اجمالي در مسئلهای حق بود نظير اينكه اين شخص نميداند با اين آب بايد وضو بگيرد يا با آن آب، اين آب حلال است يا آن آب، كدام مأذون است كدام مأذون نيست خب حالا تكليف شخصي است و دو تا وضو ميگيرد اما مسئله حقوق كه شد مسئله اموال كه شد تنها خود او كه نيست يك وقت است نميداند كه اين مال را بايد صدقه بدهد يا آن مال را اين مال «منظور التصدق» است يا آن مال «منظور التصدق»، بله اينجا احتياط اين است كه هر دو را به مستمند صدقه بدهد براي مستمند كه گرفتن هر دو كه حرام نيست و اما در مسئله أرشگيري براي بايع گرفتن هر دو حرام است بايع يقين دارد كه بيش از يك مقدار حق ندارد بايع كه بايد بپردازد اگر هر دو را بپردازد مشتري يقين دارد كه گرفتن هر دو حرام است بالأخره او يك أرش طلب دارد حالا اين مبلغ را اين ارزش مالي را يا از عين ثمن ميگيرد يا از نقود ديگرف از هر دو كه نميتواند بگيرد. بنابراين در اينگونه از موارد كه جزء تزاحم حقوقي است بازگشت اين متبائنين هم به اقل و اكثر است به احدهما كافي است تخيير ميشود نه جمع، تخيير كافي است هر كدام را بدهد كافي است.
پرسش: در عدم تسلط گفت كه از نقود ديگر ميتواند بپردازد ولي شما وقتي كه اقل ...
پاسخ: اقل اصل ماليت است اكثر آن خصوص ثمن است چرا؟ براي اينكه اصل ماليت كه ارزش مالي است محفوظ است يك، خصوصيت «كونه من عين ذلك الثمن» او اكثر است او را بايد برداشت آن وقت مشتري نميتواند از عين ثمن مطالبه كند چون اگر از عين ثمن مطالبه كند اكثر است براي اينكه ايشان اصل ماليت را ميخواهد اصل ماليت بعلاوه «كونها من عين الثمن» يك قيد زائد است اين با اصل برائت برداشته ميشود آن وقت اصل ماليت ميماند كه اقل است اين «اصل الماليه» را بايع ميتواند از هر جا بدهد.
پرسش: فروشنده هم قائل به تفصيل ميشود آنجا كه خريدار اسكناس داده نقود داده اختيار دارد كه هم عين ثمن را بدهد هم از غير ثمن بدهد مالش را ميخواهد آنجا هم كه كالا داده عين كالا را بايد بپردازد.
پاسخ: منظور آن است كه ما از كلمه رد يا از كلمه ثمن در روايات چه بايد استفاده كنيم اگر چيزي نتوانستيم استفاده كنيم ما يك حقي داريم و يك استيفاي حق، اصل حق اين است كه أرش حق مسلم مشتري است اما اين أرش را از چه بايد بگيرد از عين ثمن كه ظاهر خيلي از فقهاي پيشين است؛ يا مخير بين ثمن و اصل ماليت است كه مختار علامه در تذكره[4] است، مختار شهيد اول[5] است ، مختار شهيد ثاني[6] است اينها يا نه مسئله شفاف و روشن نيست مثل محقق ثاني در جوامعالمقاصد[7] گفت «عندي فيه التردد» براي من مردد است كه از چه بايد بگيرد كسي يك شهامتي داشته باشد كه بگويد حق مشتري اين است كه اين را بگيرد براي اينكه از نصوص خيلي استفاده نشد بعضيها كلمه رد دارند كه ظاهرش اين است كه مردود عين مأخوذ باشد بعضي كلمه «من الثمن» دارد كه ظاهرش اين است كه مردود «من الثمن» باشد روشن نيست كه آيا «يرد من الثمن» يا «ينقص من الثمن»، اين «من الثمن» مفعول با واسطه است براي «يُرد» يا مفعول واسطه است براي «يُنقص». اگر ما نتوانستيم از اين روايت چيزي استفاده كنيم حق مسلم مشتري در اينجا محفوظ است برخيها كه فتوا به تصالح دادند ميگويند براي اينكه براي ما روشن نيست ما چه بگوييم؟ بگوييم مشتري حق دارد الا و لابد بايع را ملزم كند كه آن تفاوت را از عين ثمن بدهي، سابقاً كه عين ثمن و امثال ذلك خيلي محور بحث بود اين نزاعها را احياناً به دنبال داشت ميبينيد اين سه گروه از فقها هستند كه سه طور فتوا دادند اين را مرحوم شيخ نقل كرد، فرمود: ظاهر اكثر فقها تعيّن «من الثمن» است[8] ظاهر مرحوم علامه در تذكره[9] و شهيدين[10] تخيير است مرحوم محقق ثاني[11] هم كه جزء فحول از فقها است ميگويد حكم براي من روشن نشد «عندي فيه التردد». انسان چطور جرأت ميكند فضايي كه فضاي تشرع باشد انسان مواظب حق و باطل باشد همين محذورات هست اما اگر كسي در فضاي باز بخواهد زندگي كند بله اين مشكلات نيست. پس اگر چنانچه امر به اقل و اكثر برگشت انسان يك حجتي دارد ميگويد آن اقل يقيني است اكثر مشكوك است با برائت نفي ميشود اگر به متبائنين برگشت اصلاً اصول عمليه را براي همين ساختند؛ يعني براي همين شارع مقدس دستور داد اگر امر دائر بين متبائنين بود مقتضايش وجوب احتياط است ولي اين در صورتي كه حكم حكم شخصي باشد مثل اينكه يكي از دو تا آب بالأخره غصبي است يا آلوده است حالا يكي «و ما يصح به التوضؤ» است يكي نيست، ايشان بايد از هر دو وضو بگيرد در اينجا مزاحمتي نيست امر دائر به متبائنين است احتياط واجب است محذوري هم ندارد اما اينجا بايع كه شك كرده كه آيا از عين ثمن بايد بدهد يا از مال ديگر چون امر دائر به متبائنين است کسي فتوا بدهد بر اينكه بر بايع واجب است احتياط بكند و جمع بكند بسيار خب حالا قبول كرديم بر بايع واجب شد و احتياط كرد و جمع كرد هر دو مال را داد مشتري چه ميتواند هر دو مال را بگيرد؟ اينگونه از دوران امر بين متبائنين به تخيير برميگردد براي اينكه اين دو تا مال را بدهد مشتري يقين دارد كه هر دو كه نميتواند بگيرد پس بازگشت اين صورت اخير هم به صور ديگر است نتيجهاش اين است كه ميشود تخيير.
پرسش: حق همان چيزی است که داده شده است يعنی مشتری همان چيزی را که داده بايد بگيرد بايع هم همان چيزی را که گرفته بايد بدهد تخيير معنا پيدا نمیکند.
پاسخ: يك علم تفصيلي ديگر در اينجا هست و آن اين است كه مشتري يقين دارد بيش از اين مقدار حق ندارد دو جا كه نميتواند بگيرد. حالا بايع چون نميداند از كدام بايد بپردازد آمده برابر تكليف شخصي خود احتياط كرده، الآن درهم، درهم ودعي است كسي عين مال را پيش زيد وديعه گذاشته حالا عين مال خودش را ميخواهد بگيرد اين كسي كه امين است نميداند كه آن درهم مال اين شخص مستودع بود يا اين درهم، امر دائر بين متبائنين است بر او واجب است كه هر دو را بدهد آن گيرنده نميتواند هر دو را بگيرد؛ بنابراين اينجا يا تصالح است يا به تخيير برميگردد اين حكم فقهياش روشن شد حالا بايد برسيم به جهت ديگر از جهات مربوط به أرش _به خواست خدا_ براي روز شنبه؛ براي اينكه معلوم بشود که اين حكم تخييري است يا تعييني يك معيارهايي ذكر كردند يك لوازمي ذكر كردند اگر شيئي به نحو تخيير بود بين چند ضلع مادامي كه اضلاع ديگر متعذر نشد نميشود آن شخص را وادار كرد بر عين واحده چرا؟ براي اينكه او مخير بين چند عين است به چه دليل شما اين را مجبور ميكنيد بر عين واحده اگر ديديم فضا اين طور بود كه وقتي ساير افراد متعذر شد الزامش بر يك فرد باقيمانده جايز است معلوم ميشود اين حكم تخييري است چون در هر حكم تخييري اگر ساير اضلاع منتفي شد نوبت به ضلع اخير رسيد كه منحصر در فرد است آن تخيير تبديل به تعيين ميشود عقلاً شاهد ديگر لوازم ديگر اين است كه اگر در جاي كسي بدهكار بود بعد تأديه مال از برخي از اموال را امتناع كرد گفت من از اين نميدهم حكومت نتواند او را تعزير كنيد حبس كند الزام كند كه حتماً از او بدهد معلوم ميشود تخيير است.
پرسش: ...
پاسخ: اگر امر دائر شد بين واجب تعييني و تخييري، بله ظاهرش تعيين است اگر ما ديديم كه حاكم نميتواند او را الزام كند بر يك فرد معين، معلوم ميشود اين تخيير است و اگر ديديم كه ساير افراد متعذر شدند يك فرد معين مانده ميتواند او را الزام كند معلوم ميشود تخيير بود و الآن شده تعيين؛ اينها شواهد كشف تخيير و تعيين است حالا اين شواهد را گاهي از راه لفظ استفاده ميكنيم گاهي هم از لوازم خارجي آن شيء.
حالا چون روز چهارشنبه است يك مقداري هم درباره مسائلي كه روزانه و تمام مدت عمر ما با او مأنوسيم بحث كنيم در بعضي از روايات ما آمده است كه فرمودند «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[12] البته برخي از مردم ممكن است كه اينها «حيبنيقضان» باشند بيدار باشند و خواب نباشند ولي غالباً افراد خوابند وقتي مردند بيدار ميشوند «فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[13] اين بيداري نسبت به علم انسان روشن است كه انسان كه بيدار شد خيلي چيز را ميبيند خيلي چيز را ميشنود كه در حال خواب نميديد و نميشنيد پس انساني كه مرد خيلي از چيزها را ميبيند خيلي از چيزها را ميشنود خيلي از چيزها برايش روشن ميشود اين هست «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[14] اما يك مطلب بسياري مهمي هست كه «الناس يقضان اذا ماتوا ناموا» مردم بيدارند وقتي مردند به خواب ميروند اين روايت نيست لكن ميشود اين تعبير را از متون روايات استفاده كرد. پس آن اصل اولي كه منصوص است و در روايات هم هست كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد در كتابهاي شيعه است در كتابهاي اهل سنت هست اين است كه «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[15] مردم خوابند وقتي مردند بيدار ميشوند چيزها برايشان روشن ميشود كه قبر يعني چه برزخ يعني چه سؤال قبر يعني چه حضور اعمال كه نماز ميآيد روزه ميآيد اينها كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل كرد اين يعني چه؟ بالاتر از همه ولايت علي و اولاد علي(عليهم السلام) ميآيد اين يعني چه؟ اين را خب ميبيند و ميفهمد پس الآن خوابند آن وقت بيدار ميشوند. اما مطلب مهم و حسرتآور آن است كه «الناس يقضان اذا ماتوا ناموا» مردم بيدارند وقتي مردند به خواب ميروند چرا به خواب ميروند؟ براي اينكه خواب از بهترين مكتبهاي الهي است كه خداوند براي ما مقرر كرده منتها ما قدر اين مدرسه را نميدانيم چقدر اين خواب منشأ بركت است در خواب همه ما يا از خودمان يا از ديگري به طور قطع در مدت عمر رؤياهايي ديديم خوابهاي فراواني ديديم ما در عالم خواب يك صحنههاي ميبينيم افرادي ميبينيم اشخاصي ميبينيم وقتي بيدار شديم ميگوييم اي كاش ما اين مطلب را ميگفتيم اي كاش اين مطلب را سؤال ميكرديم اي كاش از اين مطلب سخن به ميان ميآمد و در عالم رؤيا هم دلمان ميخواهد يك چيزي بپرسيم ولي نميتوانيم وقتي كه بيدار شديم ميگوييم اي كاش ما ميتوانستيم يك همچنين چيزي سؤال ميكرديم اين از بهترين نعمتهاي الهي است چرا؟ براي اينكه به انسان ميفهماند كه شما يك نشئهاي داريد در آن نشئه حق براي شما صد در صد روشن است اما ميخواهيد سؤال بكنيد ميخواهيد قبول بكنيد نميتوانيد حق روشن است ولي ميخواهيد حرف بزنيد نميتوانيد اين روايت نوراني كه مرحوم كليني در روضه كافي يعني جلد هشتم نقل كرد اين را شايد ما دهها بار نقل كرديم اگر صدها بار نقل كنيم هر روز هم باز نقل كنيم براي ما تازگي دارد آن روايت اين است كه وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه)[16] فرمودند كه بشر اولي ميخوابيد و رؤيا نداشت انبيا ميگفتند كه خدايي هست قيامتي هست دستورهايي هست آنها ميگفتند اگر ما به دستور شما عمل بكنيم چه ميشود نكنيم چه ميشود انبيا فرمودند كه بعد از مرگ يك حسابي هست يك كتابي هست يك بهشتي هست يك جهنمي هست انكار اينها بيشتر ميشد ميگفتند به اينكه مرگ كه پايان راه است مرگ كه پوسيدن است انسان كه ميميرد تمام ميشود بعد از مرگ خبري هست يعني چه؟ بعد خداي سبحان رؤيا را نصيب بشر كرد كه اينها در عالم خواب چيزهايي را ميديدند وگرنه بشر اولي خواب نميديد بعد اينها ميآمدند پيش انبيايشان ميگفتند كه اين چيزهايي كه ما در عالم رؤيا ميبينيم اين چيست؟ آنها ميفرمودند اين نمونههاي آن چيزهايي است كه ما به شما ميگوييم يك همچنين عالمي شما در پيش داريد شما توقع نداشته باشيد مردههايتان از قبرستان بيايند بيرون مرده ديگر به دنيا برنميگردد كل دنيا وضعش عوض ميشود اين زمين تبديل ميشود به زمين ديگر، آسمان تبديل ميشود به آسمان ديگر، انسانها مراجعه ميكنند «الي الله»، سفر از آن طرف است نه بازگشت به دنيا؛ ميفرمودند آن رؤيايي كه شما ميبينيد اين نمونه آن حرفهايي است كه ما به شما ميگوييم. اين جريان خواب براي ما يك چيزي خيلي روشن ميشود ما يك مشكل علمي داريم يا مشكل معالجهاي داريم بيماري داريم يك مشكل اخلاقي داريم مشكل عملي داريم مشكل علمي داريم طبيبي را ميبينيم فقيهي را ميبينيم عالمي را ميبينيم بالأخره در عالم رؤيا يا گاهي خدمت امامزادههايي انسان در رؤيا ميرسد از آنها بخواهد يقيناً حل ميشود ولي نميتواند بخواهد چرا؟ براي اينكه نوم نوم است در حالت نوم، بخشهاي علمي انسان شفاف ميشود ولي بخشهاي عملي قبض ميشود اراده از انسان گرفته ميشود فعل اختياري از انسان صادر نميشود انسان يك چيزي را ميفهمد صد درصد حق است ميخواهد قبول كند نميتواند چرا؟ براي اينكه قبول كردن ايمان آوردن پذيرفتن، مال يك دستگاه ديگر است اين دستگاه قفل شده در خواب مگر دستگاه اراده ما فعال است فعال نيست. ما وقتي بيدار شديم ميگوييم اي كاش اين مطلب را سؤال ميكرديم اي كاش اين طور ميگفتيم اين اي كاش و اي كاش براي آن است كه آنجا دستمان باز نيست كه هر چه ما ميخواهيم بگوييم هر چه ميخواهيم بپرسيم آنجا اين دستگاه عملي قفل است دستگاه علمي باز است در برزخ به بعد خيلي چيزها روشن ميشود خيلي از حقايق روشن ميشود حق انبيا حق اوليا حق اهل بيت حق قرآن همه چيز روشن ميشود انسان ميخواهد باور كند نميتواند بگويد آمنت نميتواند. در بحثهاي قبل ما داشتيم كه ما يك عقد داريم يك عقيده، اينكه در كتابهاي منطق ملاحظه فرموديد كه ميگويند «و تسمي القضية عقداً». قضيه را عقد ميگويند براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده است وقتي گفتيم «زيدٌ هو قائمٌ» اين «هو» در عربي، يا «زيد ايستاده است» اين «است» در فارسي مثل گرهي است كه انسان بين دو تا طرف ميبندد اگر ما دو تا پارچه داشته باشيم دو تا نخ داشته باشيم اين دو تا نخ از هم جدايند ولي وقتي گره بستيم ميشود يكي، موضوع و محمول از هم جدايند ولي يك «است» آورديم در فارسي يا «هو» آورديم در عربي، اين «هو» به منزله گره است كه زيد و قائم را به هم ميبندد اين قضيه را به آن ميگويند عقد، براي مناسبت آن ربط است. اما فرق اساسي عقد با عقيده اين است كه عصاره اين قضيه را بايد به جان خودمان گره ببنديم كه بشويم معتقد اين گاهي هست و گاهي نيست ما دو تا دست داريم و مانند آن با يك دست بين موضوع و محمول گره ميزنيم ميشويم عالم با دست ديگر عصاره آن قضيه را به جانمان گره ميزنيم ميشويم عادل چرا برخي عالم عادلاند برخي عالم غير عادل براي اينكه آنكه عالم عادل است دو تا كار كرده: يكي اينكه بين موضوع و محمول گره زده يكي اينكه عصاره اين مطلب را هم به جان خود گره زده معتقد شده مؤمن شده عادل شده، ديگري اين دستش فلج است اين كار را نكرده فقط درس خوانده بين موضوع و محمول گره زده خيلي هم خوب خوانده اما به جان خود گره نزد. لذا ايمان جزء عقل عملي است جزء عمل قلبي است علم جزء عقل نظري است ما در عالم رؤيا دستگاه علممان باز است خيلي از چيزها را ميبينيم خيلي از جاها ميرويم دستگاه عمل ما و اراده ما بسته است كه ما حالا قبول بكنيم ايمان بياوريم و يك ثوابي ببريم اين طور نيست كه ما در عالم رؤيا بگوييم قبلت، آمنت، صدقت كذا و كذا، يك ثوابي در نامه عمل ما بنويسند اين طور نيست يك علمي نصيب ما شد كه اين علم حجت «علينا» است ما در برزخ يك همچنين حالتي داريم يعني كاملاً حق براي ما روشن ميشود اما ميخواهيم قبول بكنيم نميتوانيم تمام خطر اين است، چرا برخيها وقتي بيدار شدند حسرت ميخورند ميگويد اي كاش ما فلان مطلب را سؤال ميكرديم انسان بايد در بيداري مواظب خود باشد وگرنه اين حسرت چه فايده دارد. بنابراين ما دو تا اصل داريم آن اصل اول كه منصوص است «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[17] وقتي مردند خيلي چيزها برايشان روشن ميشود بله روشن ميشود اين يقيني است. اما از نظر عقل عملي از نظر اراده از نظر كار «الناس يقضان» مردم الآن بيدارند ميتوانند ايمان بياورند ميتوانند اراده داشته باشند ميتوانند كار خير بكنند دستشان باز است «اذا ماتوا ناموا» وقتي مردند به خواب ميروند لذا در خواب چطور است؟ در خواب علم پيدا ميكنند اما عمل مقدور نيست. اين است كه در بيانات نوراني حضرت امير هست فرمود «تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِيقِ الْخِنَاقِ»[18] قبل از اينكه اين گلويتان را ببندند نگذارند شما ايمان بياوريد نفس آزاد بكشيد «تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِيقِ الْخِنَاقِ»[19] قبل از اينكه گلويتان را بگيرند، اگر گلوي كسي را گرفتند نگذاشتند حرف بزند او كه نميتواند اقرار بكند بگويد «اشهد ان» كذا و كذا چطور ميتواند بگويد راه گلويش را گرفتند اين چطور ميتواند بگويد «اشهد»، فرمود قبل از اينكه گلو گير بشود نفس آزاد بكشيد اين است كه خواب واقع براي ما مدرسه است كه اميدواريم همه ما هم در خواب بيدار باشيم هم در بيداري بيدار باشيم.
«والحمد لله رب العالمين»