درس خارج فقه آیت الله جوادی
92/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:خیارات/احکام خیار/ عدم سقوط خيار با تلف عين_/
آخرين مسئله از مسائل فصل ششم كه مرحوم شيخ[1] عنوان كردند اين است كه اگر ««ذوالخيار»» فسخ كند حكم تكليفي و حكم وضعي چيست؟ كالايي را كه كسي خريد و خيار داشت اگر مشتري كه خيار دارد فرضاً فسخ كند در دو مقام بايد بحث كرد: مقام اول راجع به فاسخ و مقام دوم راجع به آن شخص «مفسوخٌ عليه» در مقام اول و همچنين در مقام دوم هم بايد كه از دو جهت بحث كرد: يك جهت تكليفي و يك جهت حكم وضعي؛ مقام اول تا حدودي وضع آن روشن شد، دو جهتي كه در مقام اول بود عصاره آن اين بود كه از نظر حكم تكليفي بر فاسخ فقط اعلام لازم است يك و تخليه بين خود و بين اين كالا دو كه اگر «مفسوخٌ عليه»؛ يعني بايع خواست مال خودش را استرداد كند بتواند، اما ايصال به بايع واجب نيست مگر اينكه شرط كرده باشند.
پرسش: اگر ما در مسائل به عرف مراجعه ميکنيم، در چنين مواردي عرف ميگويد که بايد پس دهيد.
تبيين دو وظيفه فاسخ در صورت فسخ
پاسخ: نه، در اقاله اينطور هست؛ ولي در فسخ اينطور نيست يك جنسي را آدم خريد، كالايي را خريد، حمل و نقل به عهده هر كس که هست طبق غرائز و ارتكازاتي كه هست به عهده اوست. در عرف ما اگر كسي جنسي را فروخت بايد تحويل دهد، در عرف ما اگر كسي جنسي را فسخ كرد بايد ببرد پس دهد، اين با شرايط و غرائز عرفي همراه است و عقل هم «مبنياً علي ذلك القرار» منعقد ميشود و اما اگر كسي كالايي را خريد که اين كالا هم در يك جاي عمومي هست و تسليم و تسلّم واجب هست، اگر آن «مفسوخٌ عليه» كالا را آورد تسليم كرد بر اين هم واجب است كه تسليم كند، اگر او گفت كه بيا مالت را ببر و اين هم ميگويد بيا مالت را ببر، همانطوري كه اين كالا در اختيار «ذوالخيار» بود فسخ كرد عوض آن هم در اختيار «مفسوخٌ عليه» است. اگر ايصال واجب باشد بر هر دو واجب است و اگر تخليه كافي باشد تخليه در هر دو جا كافي است و اگر شرط ضمني اين باشد كه اگر فسخ كردي بياوري و برگرداني برابر آن شرط ضمني بايد عمل كرد، وگرنه طبق قاعده اوليه كسي كه فسخ كرد فقط همين دو امر لازم است؛ بايد به طرف اعلام كند كه من معامله را فسخ كردم يك، بايد بين خود و اين كالا مانعي ايجاد نكند كه صاحب كالا هر وقت خواست بيايد ببرد، ببرد دو؛ عوض آن هم همينطور است او هم بايد برود درب مغازه ثمن را بگيرد، نه اينكه بر او واجب باشد كه ثمن را بياورد در خانه او بدهد، اين هم بايد آنجا برود بگيرد، اگر قرار عقلا بر اين است، عرف بر اين است، عقل «مبنياً علي ذلك القرار» بسته ميشود اين را بايد تحويل دهد و اگر قرار آن نيست همانطوري كه خريدار با هزينه خود مال خود را از انبار او گرفت آورد در منزل خود، فروشنده هم با هزينه خود مال خود را از منزل او بايد در انبار خود ببرد؛ چون هر دو قرار گذاشتند كه حق فسخ با مشتري است. غرض اين است كه هزينه حمل و نقل برابر عرف هر كسي مال خودش را بايد ببرد، اين دو جهت در مقام اول روشن شد.
پرسش: در اين زمان اگر تلف شد حکم آن چگونه است؟
پاسخ: حكم وضعي آن روشن بود كه اگر او در تسليم امتناع كرد «يد» آن «يد» ضمان است، اما اگر در تسليم امتناع و كوتاهي نكرد؛ مثلاً يك آتشسوزي شد يا يك زلزله شد که مال او هم تلف شد مال اين هم تلف شد، او ديگر ضامن نيست.
عدم جواز تصرف «مفسوخ اليه» در مبيع بعد از اطلاع از فسخ
در مقام ثاني كه حكم «مفسوخٌ عليه» باشد اين هم دو جهت در آن هست؛ يعني اگر كسي كالايي را فسخ كرده است حالا فرض كنيد معامله جنس به جنس است، اين كشور به آن كشور جنس فروخت و آن كشور هم در قبال اين جنس داد كه حالا پول نقد در اينگونه از موارد خيلي كم است، جنسي را با جنسي معامله ميكند، حالا اين شخص فرش داد و او برنج داد يا گندم داد يا ميوه داد يا كالاي ديگر داد، در حقيقت يك جنسي را به جنس ديگر معامله كردند، در اين مورد كه مثلاً مشتري حق فسخ داشت و فسخ كرد گفت «فَسَخْتُ» فسخ هم ايقاء است عقد نيست؛ لذا قبول طرف ديگر لازم نيست و همين كه بگويد «فَسَخْتُ» كافي است يا صرف اراده كافي نيست، يك مبرز قولي يا مبرز فعلي لازم است يا بايد بگويد «فَسَختُ» يا رد كند و مانند آن. اگر «مفسوخٌ عليه» باخبر نشد كه معامله را فسخ كردند اين ميتواند به حسب ظاهر حكم تكليفي و در اين عين تصرف كند، اما وقتي فاسخ اعلام كرد كه من فسخ كردهام «مفسوخٌ عليه» حق ندارد در آن كالايي كه به عنوان ثمن در اختيار دارد تصرف كند.
عدم وجوب اعلان بر «مفسوخ اليه»
اعلان بر او واجب نيست، براي اينكه خود فاسخ مطلع است نه او، در جريان فاسخ اعلان واجب بود، چون فسخ از طرف او بود «مفسوخٌ عليه» خبر نداشت او بايد اعلان كند، اما براي «مفسوخٌ عليه» ديگر اعلان مطرح نيست، چون كار به دست خود فاسخ است، لكن تخليه لازم است؛ يعني بين خود و بين اين كالا بايد تخليه كند، امتناعي از تسليم نداشته باشد و آماده باشد كه بيايند ببرند. اگر فاسخ از تسليم آن كالا امتناع ميكند اين هم ميتواند امتناع كند. پس از نظر حكم تكليفي بر فاسخ اعلان واجب بود و تخليه، بر «مفسوخٌ عليه» اعلان واجب نيست، چون خود فاسخ ميداند؛ ولي تخليه لازم است؛ يعني آماده كند كه صاحب كالا بيايد ببرد و اگر صاحب كالا از تسليم امتناع دارد اين هم ميتواند از تسليم امتناع كند، «هذا تمام الكلام في الجهة الاولي»؛ يعني حكم تكليفي.
بررسي حکم وضعي فاسخ و عدم ضمان او بعد از فسخ و اعلان
اما حكم وضعي همانطور كه در مقام اول روشن شد اينجا هم حكم همين است. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند كه «يد» «مفسوخٌ عليه» در مقام اول، «يد» اين شخص نسبت به اين مال «يد» ضمان بود، الآن كه فسخ كرد ما شك ميكنيم كه آيا اين «يد»، «يد» ضمان است يا نه، استصحاب ميكنيم كه نقد مرحوم آخوند[2] نقد مرحوم آقا سيد محمد كاظم[3] نقد مرحوم آقاي نائيني[4] غالباً متوجه همين قسمت است كه «يد» كل واحد اينها «يد» ضمان هست به ضمان معاوضي نه ضمان «يد»، با فسخ اين ضمان معاوضي كلاً از بين رفته است. در حدوث ضمان «يد» ما شك داريم كه آيا «عَلَى الْيَدِ»[5] شامل ميشود يا شامل نميشود؟ اگر گفتيم «عَلَى الْيَدِ» مطلق «يد» بر اموال ديگري ضمان «يد» ميآورد، بله اينجا را شامل ميشود هم «مفسوخٌ عليه» ضامن آن ثمن است و هم فاسخ ضامن اين مثمن، اما اگر گفتيم مطلق «يد» ضمان نميآورد، بلکه يك «يد» عدواني بايد باشد اين «عَلَى الْيَدِ»؛ يك كسي مال خودش را در خانه آدم جا گذاشت اين آمد در مغازه كسي و مال خودش را جا گذاشت، الآن در تحت تصرف صاحب مغازه يا صاحب خانه است، انسان بگويد اين «يد»، «يد» ضمان است؟ «يد» ضمان آن است كه اگر بدون تفريط و بدون تقصير تلف شود آن شخص ضامن است؛ آيا اينچنين است كه اگر يك حادثهاي پيش آمد اموال صاحبخانه هم سوخت مال اين هم سوخت صاحبخانه اموال اين را ضامن است يا نه «عَلَى الْيَدِ مَا أَخَذَتْ» آن «يد» عدواني را شامل ميشود و در اينجاها منصرف است؟ ممكن است «يد»، امانت مالكي نباشد، امانت شرعي هم نباشد، اما «يد» عاديه هم نباشد، چون اينها كه نقيض هم نيستند كه اگر «يد» اماني نشد الا و لابد «يد» عاديه است. امانت مالكي آن است كه مالك مستأمن باشد به كسي بگويد من ميخواهم مسافرت بروم اين مال را پيش شما امانت ميسپارم که اين امانت مالكي است و امانت شرعي اين است كه يك كسي آمده در مغازه آدم در خانه آدم يك كتابي دست او بود که همانجا جا مانده و اين را استيمان نكرده و به صاحب مغازه نگفته اين امانت دست شما باشد؛ ولي شارع ميفرمايد كه حالا كه اين مال او اينجا افتاده و يادش رفته ببرد شما شرعاً امين هستيد و اين در دست شما به عنوان امانت است نبايد كه در حفظ او كوتاهي كنيد، لقطه و مانند آن هم از يك نظر داخل در امانت شرعي هستند. صاحب مال كسي را امين نكرده كه به عنوان امانت پيش او بسپارد، اما شارع مقدس مال لقطه و امثال ذلك را امانت ميداند كه امانت شرعي ميشود. ممكن است كه اين «يد»، «يد» امانت باشد ممكن هم هست که نباشد، اما شمول «عَلَى الْيَدِ» آسان نيست، مگر اينكه كسي قائل به اطلاق اين «عَلَى الْيَدِ» باشد همين كه مال در دست كسي قرار گرفت آن شرعاً ضامن است، اگر ضامن بود؛ يعني اتلاف هم نكرد براساس تلف سماوي تلف شد اين ضامن است که اثبات اين كار آساني نيست. بنابراين ضمان معاوضه كلاً منتفي شد و ضمان «يد» هم «مشكوك الحدوث» است.
ناتمامي ديدگاه محقق انصاري ره در انتقال ضمان يد قبل از فسخ به بعد از آن
يك بياني مرحوم شيخ دارد كه مورد نقد مرحوم آقاي نائيني و امثال آقاي نائيني است و آن اين است كه مرحوم شيخ فرمودند كه اين «يد»ي كه گذاشت بر اين مال اين «يد» ديگر «يد» قبلي نيست[6] ، برخيها گفتند كه «يد» جديد كه نيست، چه فاسخ و چه «مفسوخٌ عليه» اين «يد» او «يد» ضمان بود، الآن هم همينطور است و «يد» جديدي كه نيست. پاسخ آن اين است كه «يد»ي كه به مال تعلق ميگيرد اين چهار قسم است يا در حدوث و بقا، «يد» ضمان است يا نه در حدوث و نه در بقا، «يد» ضمان نيست يا در حدوث، «يد» ضمان است و در بقا، «يد» ضمان نيست يا در حدوث، «يد» ضمان نيست و در بقا، «يد» ضمان است اين صور اربع را دارد؛ آنجا كه حدوثاً و بقائاً «يد»، «يد» ضمان باشد مثل مال عدواني كه كسي گرفته و الآن چند سال هم هست در دست اوست که از آغاز اين مال تحت «يد» او بود اين «يد»، «يد» ضمان بود، الآن هم كه چند سال گذشته «يد»، «يد» ضمان است. يك وقت است كه حدوثاً و بقائاً «يد»، «يد» ضمان نيست؛ مثل اينكه مالي را آدم ده سال قبل خريده اين «يد» كه «يد» ضمان نيست و ضامن نيست، زيرا براي خود آدم است، ده سال قبل براي آدم بود الآن هم براي آدم است، پس حدوث و بقای آن يك حكم دارد. گاهي ممكن است كه حدوثاً «يد» ضمان باشد و بقائاً «يد» ضمان نباشد، مثل اينكه حدوثاً مال مردم را گرفته بعد از يك مدتي حالا به عقل افتاده اين مال را از صاحب آن خريده اين «يد»، «يد» ضمان بود بقائاً تحت ضمان نيست. يك وقت است كه نه، حدوثاً ضمان نبود و بقائاً ضمان است؛ يك مالي را خريده كه نسيه بپردازد، بعد سررسيد كه شد ديگر حالا نميدهد آن وقت كه از اول قصد داشت بدهد و مال را هم خريده بيع هم محقق شده و عين به خارجي معامله شده آن وقتي كه خريده، «يد» ديگر «يد» ضمان نبود؛ گرچه ضمان معاوضه بود، اما ضمان «يد» نبود، اما الآن اينچنين است يا مالي را كسي به انسان هبه كرده گفته اين مال موقتاً دستتان باشد استفاده كنيد هر وقت خواستم بدهيد که بعد از يك مدتي طلب كرده اين حاضر نيست رد كند حدوثاً اين «يد»، «يد» ضمان نبود بقائاً اين «يد»، «يد» ضمان است چه در حدوث و چه در بقا معيار همان حالتي است كه اين «يد» دارد. بنابراين اين مسئله آخري از مسائل فصل ششم كه اگر «ذوالخيار» فسخ كند حكم تكليفي او چيست و حكم وضعي او چيست به «حمد الله» هم در مقام اول هم در مقام ثاني روشن شد، حالا ـ انشاءالله ـ بعد احكام قبض شروع ميشود.
قرآن و عترت دو منبع معرفتي و دشواري فهم بعضي از مفاهيم آن
مقداري هم از بحثهاي اخلاقي خودمان را مطرح كنيم. قرآن و عترت ميزان هستند؛ هم ميزان علمي و معرفتي ميباشند و هم ميزان اعتقاد و اخلاق و اوصاف و اعمال هستند، اينها ترازو ميباشند اين اصل اول و لذا فرمود اينها ثقل و ميزان هستند. اصل دوم آن است كه ما وظيفهمان اين است كه خودمان را چه در مسائل معرفتي و چه در مسائل عملي بر اين ميزان عرضه كنيم. اصل سوم اين است كه در قرآن و عترت دو دسته از عناوين هست؛ بعضي از اين عناوين آشناست که عرضه كردن خود بر آنها خيلي سخت نيست، مثل حق و باطل، صدق و كذب، خير و شرّ، حُسن و قبح، سعادت و شقاوت، تقوا و تمرّد، عدل و ظلم، علم و جهل، اينها يك عناويني است كه در قرآن و سنت عترت (عليهم السلام) هست انسان بالأخره به اندازه كوشش و سعي خود ميتواند در اين زمينه فكر كند و خودش را عرضه كند. اصل چهارم اين است كه يك سلسله مطالبي است كه آشنا نيست و در جاهاي ديگر اين حرفها نيست هم پي بردن به اينها آسان نيست و هم عرضه كردن خود بر قرآن كريم؛ مسئله حيات و ممات است، مسئله انسان و حيوان است، مسئله خواب و بيداري است، مسئله جنون و عقل است، مسئله سلامت و مرض است؛ يعني قرآن كريم بعضيها را مرده ميداند، بعضيها را حيوان ميداند، بعضيها را مريض ميداند، بعضيها را ديوانه ميداند، بعضيها را خوابيده و به خواب رفته ميداند، اينهاست؛ آن بخش اول تا حدودي روشن است، برابر همان بخش اول طبق اين مداليل لفظي، چه در قرآن يا در روايات اهل بيت(عليهم السلام) بعضيها را مرده ميدانند، بعضيها را حيوان ميدانند، بعضيها را خوابيده ميدانند، بعضيها را مريض ميدانند، بعضيها را ديوانه ميدانند و ما به حسب ظاهر ميبينيم با ديگران فرق نميكنند، اينجاست كه كار دشوار است هم مطلب مهم است هم راه تشخيص دشوار است هم ضروري ماست؛ براي اينكه محل ابتلاي علمي و عملي ماست براي اينكه ما هم بايد خودمان را عرضه كنيم شايد در داخل يكي از اين گروهها باشيم. اگر قرآن كريم درباره يك عده فرمود: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾[7] يا ميفرمايد: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾[8] كه اگر كسي مواعظ الهي را نپذيرفت عقيده ديني پيدا نكرد مرده است، تشخيص اينكه انسان زنده است يا مرده كار آساني نيست، تشخيص اينكه جزء انسان است يا جزء ﴿أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9] كار آساني نيست، تشخيص اينكه سالم است يا ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[10] كار آساني نيست، تشخيص اينكه عاقل است يا ديوانه است اين كار آساني نيست، براي اينكه درباره ربا فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾[11] در بسياري از روايات و امثال ذلك اين است كه اگر كسي اين كار را انجام دهد «فهو بمنزلة المحارب»، پس اينطور نيست كه «حرب» با خدا منحصراً در گناه ربا باشد در گناهاني كه هم سطح ربا هستند آنها هم همين است. درباره رباخوار فرمود اينها ديوانهاند: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[12] «مُخَبَّط» «خَبطْ» دارد؛ يعني جن زده است؛ يعني ديوانه است، چون او خيال ميكند كه رشد اقتصادي در اين است كه خون مردم را بمكد، خيليها هستند كه اين را راه درآمد صحيح ميدانند، راه اقتصاد رشد كرده ميدانند و اين را كياست و زرنگي و زيركي ميدانند و از آن طرف قرآن اين را جنون ميداند. پس معلوم ميشود هم پيچيده است و هم لازم، براي اينكه الا و لابد در بين گناهان اينطور نيست كه ربا ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ در جاي ديگر هم همين تعبير هست. اگر ربا، چون «حرب من الله» است، معصيت كبيره است، طغيان در برابر خداست «خبط» است و جنون است، گناهان ديگر هم همينطور بايد باشند، اين است كه محل ابتلاي انسان است و ضرروي هم هست که آدم بداند و پيچيده هم هست. درباره سلامت هم همينطور است كه ما سالم هستيم يا مريض؟ حالا تنها وقتي كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» دارد ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[13] صرف طمع در نامحرم ولو به نگاه نرسد، ولو به تماس نرسد، اين مرض هست تماس و نگاه چطور مرض نباشد؟ انسان ميخواهد ببيند كه مريض است يا سالم و اين هم اختصاصي به مسئله نگاه به نامحرم و طمع به نامحرم كه ندارد، اين در گناهاني كه هم سطح اوست يا بدتر از اوست هم هست. پس انسان بايد بداند كه قلب او مريض است يا نه؟ براي اينكه يك روزي ميرسد كه فقط قلب سليم را نجات ميدهند ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[14] پس اين ضروري ماست؛ يعني علماً و عملاً محل ابتلاي ماست. پس در جريان حيات و ممات اينطور است، انسان و حيوان اينطور است، سلامت و مرض اينطور است، جنون و عقل اينطور است تا برسيم به مسئله خواب و بيداري كه آن را بايد يك مقداري بيشتر تذكر دهيم.
خواب و بيداري دو مفهوم عارضي بر انسان و دشواري فهم و تشخيص آن
خواب و بيداري در بسياري از كلمات اهل بيت(عليهم السلام) خواه در نهجالبلاغه، خواه در صحيفه، خواه در روايات ديگر فرمود خيليها خوابند. در خطبههاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ ... أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ»[15] تا كي ميخواهي بخوابي؟ يك وقتي نبايد بيدار شوي؟ «يقضه» در مقابل خواب است و بيداري است، در دعاها هم همين است كه به خدا عرض ميكنيم خدايا ما مشكل جدي داشتيم «إِلّا فِي وَقْتٍ ايْقَظْتَنِي»[16] تو ما را بيدار كردي. ما حالا براي اينكه بفهميم خوابيم يا بيدار يك علامتي براي ما گذاشتند؛ يك بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[17] مردم خوابند وقتي مُردند بيدار ميشوند، اين يعني چه؟ وجوهي در تفسير اين حديث شريف گفتهاند؛ يكي از آن وجوه اين است كه آدم خوابيده در عالم رويا مطالبي را ميبيند صُوَري را ميبينيد اشيائي را ميبيند كه به دست او رسيده، وقتي بيدار ميشود ميبيند دست او خالي است و هيچكدام از آنها نيست، اين يكي از خصوصيتهاي روياست كه در خواب انسان با آنها روبروست، انسان نائم چيزهايي را ميبيند وقتي بيدار شد ميبيند خبري نيست، خيليها هستند كه در زمان حيات خيال ميكنند چيزي دارند اينها كمال است «عند الاحتضار» معلوم ميشود اينها چيزي نيست. انسان خوابيده وقتي خيلي از چيزها را در عالم رويا ميگيرد و خيال ميكند اين باغ و راق براي اوست وقتي بيدار ميشود ميبيند دستش خالي است اين شخصي هم كه در مدت عمر تلاش و كوشش ميكرد ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[18] «عند الاحتضار» ميبيند دستش خالي است با دست خالي بايد برود، اين تا حال خواب بود و اگر بيدار بود چيزهايي را تهيه ميكرد كه به همراه خود ميبرد بالأخره براي مسافر زاد راه لازم است، ميشود انسان مسافر باشد، زنده باشد، روح داشته باشد، بدن داشته باشد، مسكن و مأوا و لباس و غذا نخواهد؟ بالأخره يك چيزي بايد براي آنجا ببرد، اين دستش خالي است و اين معلوم ميشود که تا حال خواب بود و الآن بيدار شد «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، ما الآن واقعاً ميتوانيم بعد از عرض خود بر قرآن و روايات بفهميم خوابيم يا بيدار، اگر چيزهايي كه داريم به همراه ما ميآيد معلوم ميشود «الحمدلله» بيداريم و اگر چيزهايي كه داريم به همراه ما نميآيد معلوم ميشود خوابيم. يك انسان نائم چيزهايي را به خيال خود فراهم ميكند كه وقتي بيدار شد ميبيند دستش خالي است، يك انساني كه دنيا طلب است ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ چيزهايي را از راه حرام و شبههناك تهيه ميكند بدون اينكه در راه خير قدم بردارد و هنگام احتضار ميبيند دستش خالي است، معلوم ميشود خواب است.
محاسبه و موعظه دو عامل بيدار شدن انسان از خواب غفلت
حالا حتماً ما بايد به حالت احتضار برسيم كه بفهميم اين مدت خواب بوديم يا نه «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[19] ما بايد خودمان را بررسي كنيم؟ اگر اين محاسبه ثمربخش نبود جواب نميداد كه به اين عمل دستور نميدادند، پس معلوم ميشود جواب ميدهد، يك جواب مثبت هم ميدهد؛ يعني انسان كاملاً ميتواند بفهمد كه خواب است يا بيدار، اينكه شده «حي بن يقضان» آنكه شده «إِلّا فِي وَقْتٍ ايْقَظْتَنِي» وقتي كه تو من را بيدار كردي يا به پاسخ حضرت امير كه فرمود: «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ ... أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ» تا كي ميخواهيد بخوابيد؟ اين يك وقتي بيدار ميشود بررسي ميكند ميبيند اين كارهايي كه من دارم اينها يقيناً همراه من ميآيد، اگر كسي «لله» عبادت كرد. ميبينيد اين خطبهاي كه وجود مبارك حضرت امير در اوصاف متقيان به همّام فرمود و در پايان آن شيحهاي زد و جان به جان آفرين تسليم كرد، وجود مبارك حضرت امير فرمود: «أَ هَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ»[20] اين خطبه نوراني تقريباً بيست صفحه است که اين يك علي(سلام الله عليه) ميخواهد كه ايستاده بيست صفحه اينطور معادل كلمات نبوي انشا كند؛ منتها مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) بخشي از اين خطبه نوراني را اصلاً نقل نكرده، بخشي از اين را هم تقطيع كرده، اين خطبه 220 كه تقريباً سه چهار سطر است که آن خطبه از آن دقائق سلوك اهل معرفت است كه «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ» اين از خوردن و خوابيدن به اندازه ضرورت بسنده كرده، پرخوري نكرده، عقلش را زنده كرده، نفس اماره و «مسوّله« خود را از بين برده و حقايقي براي او برق زده و كشف شده درها را يكي پس از ديگري گشوده تا رسيده به باغ «سلامه» اين خطبه 220، سه چهار سطر بيشتر نيست که اين كشف و شهود را تزيين ميكند و از «علم اليقين» به «عين اليقين» ميرساند، اين جزء همان خطبه است كه به همّام گفته است. نهجالبلاغه از كتابهاي پر بركت و نوراني اين سالهاي بعد از انقلاب است كه به لطف الهي چاپ شده، اين كتاب را حتماً تهيه كنيد، چون فرقي نميكند آنچه را كه مرحوم سيد رضي نقل كردند و آنچه را كه نقل نكرده همه كلام حضرت امير است، حالا ايشان به يك ملاحظاتي برخي از اين كلمات را نقل كرده و برخي را نقل نكرده اين كتاب شريف به نام تمام نهجالبلاغه است اين را حتماً بايد تهيه كنيد براي اينكه در رديف صحيفه سجاديه است كه در پناه قرآن كريم است. اين خطبه تقريباً بيست صفحه است گرچه در آن مجلّدات هفت جلدي است، چون منابع در زير اين صفحه نوشته شده اين شصت صفحه است؛ ولي با صرف نظر از آن منابع تقريباً بيست صفحه ميشود، در همين خطبه مسئله زهد و عرفان و اينها را كه مطرح ميكند ميفرمايد: اين كسي كه مؤمن است و اين كسي كه عارف است اين كاري را انجام ميدهد «خدمةً للجمهور»، خدمت به مردم جزء رهآوردي است كه انسان «عند الاحتضار» به همراه خودش دارد.
ضرورت مغتنم شمردن فرصت محرّم در بيدار سازي جامعه با پيام عاشورا
براي ماها كه در كسوت روحانيت هستيم و افتخارمان اين است كه جزء سربازان وليّ عصر هستيم و در كنار مائده و مأدبه اهل بيت نشستهايم الآن اين دهه محرم كه در پيش است بهترين ذخيره است براي ما كه هم نام مبارك سيد الشهداء و اهل بيت را احيا كنيم و هم به مردم خدمت فرهنگي دهيم، اين عواطف مردم را در خدمت عقل ببريم، عقل مردم را با عواطفشان هماهنگ كنيم، اين از بهترين راههاي پذيرش انديشه و انگيزه است. مكتبهاي ديگر يا انديشه دارند يا اگر هست خيال است، اما آنكه انديشه صحيح الهي داشته باشد و انگيزه صحيح الهي داشته باشد هر دو بال را داشته باشد كربلاست. شما ميبينيد آن حسينبنعلي در فخ هم همين كار را كردند، اين مغول كه آمدند، اين تاتار كه آمدند و جنگهايي كه اتفاق شده قضايايي به مراتب بدتر از كربلا اتفاق افتاد، شما اين تاريخ جهانگشاي جويني مال زمان حمله مغول را بخوانيد اينها افرادي را قتل عام كردند، سرها را بريدند، پوست سر را كندند، در پوست سر كاه ريختند، اين پوست سر را كه پُر كاه شد در شهرها گرداندند، بعضيها را مثله كردند، دو دست و دو پا را در دو كلان شهر ايران دم دروازه گذاشتند، بعد اينها را هجو كردند گفتند «بالجمله به يك هفته جهانگير شديم» اين كارها را كردند، يك دست را بردند تبريز، يك دست را بردند مشهد، يك پا را بردند شيراز، يك پا را هم بردند جاي ديگر در دروازهها نصب كردند در ظرف يك هفته اين بدن مثله يكي از سران را كه چهار قسمت كردند در چهار دروازه چهار كلان شهر ايران نصب كردند بعد گفتند خوب شده يك هفته همه جا را گرفتيم، اينها حالا در كتابهاي تاريخ دفن شده و كسي از اينها خبر ندارد. سرها بريدند، پوست سرها را كندند، اين پوست را پر از كاه كردند، روي نيزه گذاشتند، گرداندند اينها كه نميماند. چطور جريان حسينبنعلي جهانگير شد؟ اگر ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ﴾[21] است قتل و غارت و جنگها هم همينطور است، اگر ﴿وَ ما عِنْدَ اللّهِ﴾ يبقي است[22] جريان كربلا و اينها هم همينطور است، ما دستمان در تبليغ پُر است، اگر خداي ناكرده كوتاه بياييم معلوم ميشود قصور يا تقصيري در ماست، فطرت مردم اين حرفها را قبول ميكند عقل مردم اين حرفها را قبول ميكند؛ منتها عمل صالح ما ميخواهد كه از دهان طيّب و طاهر اين حرفها در بيايد، مردم هم با جان ميپذيرند، حتماً اين ايام به لطف الهي به قصد ارشاد الهي ـ انشاءالله ـ حركت كنيد؛ البته نوشتن و تدريس و كتاب نوشتن و اينها هم بسيار خوب است، اما جريان منبر رفتن و نام مبارك سيد الشهداء بردن و عزاداري كردن و اشك ريختن و «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ»[23] را به ياد آوردن اينها چيز ديگر است، اينها آن قسمت انگيزه را با انديشه هماهنگ كردن است. بنابراين يك راه خوبي است كه خدا در اختيار ما قرار داد، پس ما ميتوانيم. به ما گفتند كه «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» محاسبه كنيد اگر اين راه ممكن نبود كه امر نميكردند، پس ميتوانيم بعد از عرض بفهميم زندهايم يا مرده ـ انشاءالله ـ انسانيم يا خداي ناكرده حيوان و سالميم يا مريض، عاقليم يا ديوانه، خوابيم يا بيدار؛ عمده در اين بحث اخير راجع به «نوم» و «يقضه» بود كه اگر ما «بيننا» و «بين الله» چيزي داريم كه همراه ما ميآيد معلوم ميشود ما بيداريم و اگر چيزهايي فراهم كرديم كه بايد بگذاريم و برويم معلوم ميشود خوابيم؛ چون خوابيده يك چيزهايي را ميبيند كه وقتي بيدار شد ميبيند خبري نيست، بيدار يك چيزهايي را دارد كه همراه او هست.