درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/مهر/موارد بطلان مهر
بعد از آن هشت مسئلهای که مرحوم محقّق در متن ذکر کردند، چندتا فرع را مرحوم صاحب جواهر اضافه کردند[1] و این اضافات مرحوم صاحب جواهر بر اثر اضافات مرحوم علامه است در قواعد.[2] مرحوم علامه در قواعد بعد از بیان آن مطالب قبلی خودشان فرمودند: «فروعٌ ستّة»، شش فرع است که مرحوم صاحب جواهر همه آن فروع ششگانه را اینجا ذکر نکرده، چهار فرع را ذکر کرده است.
بعضی از این فروع را قبلاً خود صاحب جواهر ذکر کرده که اگر اشتباه در تطبیق باشد، شبهه بودن به این است که این برادر یا این شخص با آن زن ازدواج کرد و این برادر یا آن شخص با آن زن دیگر ازدواج کرد؛ منتها اشتباه شده است که زوجه هر یک کدام است! اینجا چه کار کنند؟ نه اینکه در موقع «لیلة الزفاف» اشتباهاً یکی به خانه دیگری رفته! اصلاً اشتباه کردند که آیا این یکی بود یا آن یکی؟! اینجا چندتا فرع است که ایشان قُرعه را مطرح کردند که هم کار غیر علمی است و هم در اینگونه از موارد جا برای قُرعه نیست. آن راه دیگری که طرح کردند آن راه، راه مقبولی است که احتیاط در این است که اینها را طلاق بدهند دوباره تجدید عقد بکنند؛ وگرنه در این امر مهم کسی که قُرعه نمیزند! که حالا اگر لازم بود که این حرف غیر علمی ایشان را خواستیم مطرح کنیم ـ انشاءالله ـ مطرح میکنیم.[3]
اما اینجا ششتا فرع است که مرحوم علامه در قواعد ذکر کرده است که همه آن فروع ششگانه را صاحب جواهر ذکر نکرده است، بعضی از آن فروع را ذکر کرده است. اصل فرع اوّل را که مرحوم صاحب جواهر اینجا ذکر کرده این است که فرمایش مرحوم علامه را ذکر کرده است.
مستحضرید اگر کسی بخواهد شرح کامل از قواعد داشته باشد، تنها به ایضاح المقاصد که از پسر علامه است که شرح کرده کافی نیست، یا جامع المقاصد محقق ثانی که قواعد را شرح کرده کافی نیست. آن بزرگوار یعنی ایضاح المقاصد «عبادات» را مبسوطاً شرح کرده است نه «معاملات» را؛ مرحوم محقّق ثانی «معاملات» را مبسوطاً را شرح کرده نه «عبادات» را. اینکه مرحوم شیخ در المکاسب مکرّر از جامع المقاصد نقل میکند، برای اینکه بحث «معاملات» قواعد را محقّق ثانی در جامع المقاصد مبسوطاً شرح کرده است. فاضل اصفهانی که به فاضل هندی معروف شد که از بزرگان علمای اصفهان است که حشر آنها با اولیای الهی! از محقّقان و جامع بین معقول و منقول است و اصراری هم دارد که این کتاب عقلی را برای طلّاب خوب تبیین کند تا بفهمد، کتابی نوشته به نام عون اخوان الصفا علی فهم کتاب الشفاء، چون شفاء مرحوم بوعلی کتابی نیست نظیر این کتاب جواهر و مانند آن، این مثل اینکه سُرب میریزد، یک؛ به قدری دقیق و متقن مطلب مینویسد، دو؛ بسیار متن مشکلی است؛ لذا ایشان مرحوم فاضل اصفهانی که به فاضل هندی معروف است و قبر شریفش در تخت فولاد است (رضوان الله علیه) ایشان یک کتاب مبسوطی نوشته که شرح مشکلات شفاء است؛ مخصوصاً در بخش منطق. این کشف اللثام شرح قواعد مرحوم علامه است که خصیصهای هم دارد.
غرض این است که اگر کسی خواست با قواعد مرحوم علامه آشنا بشود جامع المقاصد به تنهایی کافی نیست، ایضاح المقاصد مرحوم فخر المحققین پسر علامه هم کافی نیست؛ حالا اگر خواست با کشف اللثام مانوس باشد گرچه به بسط آن کتابها نیست، ولی شاید جامعیت خاص خودش را داشته باشد.
شش فرعی را که مرحوم علامه در قواعد ذکر کردند، فرع اوّل این است «لو شرط الاستیلاد». حالا این متن را کشف اللثام مرحوم فاضل اصفهانی شرح میکند،[4] ولی متن قواعد این است: «لو شرط الاستیلاد فخرجت عقیماً فلا فسخ»؛ مرحوم علامه میفرماید که اگر زوج در متن عقد شرط کرد استیلاد را یعنی فرزند داشتن را، بعد معلوم شد که این همسر عقیمه است حق فسخ ندارد، چرا؟ «لامکان تجدد شرطه فی الشیخوخة» چون فرزندآوردن که مخصوص سال اوّل و دوم نیست، ممکن است در درازمدت او فرزنددار بشود ولو در سنّ پیری، در دوران سالمندی مثلاً، نه آن کهنسالی «و عدم العلم بالعُقم من دونه» علم به عُقم ندارید؛ پس به چه دلیل این عقد را فسخ کنید؟! «لو شرط الاستیلاد فخرجت عقیماً» به ظن آنها «فلا فسخ»، چرا؟ «لامکان تجدد شرطه فی الشیخوخة»، یک؛ «و عدم العلم بالعقم من دونه»، این دو؛ «و جواز استناده الیه»، این سه؛ شاید نقص از مرد باشد.
پس به سه دلیل مرد حق فسخ ندارد: یکی اینکه زمانش هنوز نگذشت. یکی اینکه شما عُقم او را از کجا ثابت کردید؟ یا بیماری دارد یا علل و عواملی پیش آمده که نتوانست باردار بشود یا مشکل از خود زوج است، به چه دلیل حق فسخ داشته باشد؟! این عصاره متن مرحوم علامه در قواعد است.
یک شرح لطیفی دارد که برخی از آن مطالب را یا قسمت مهم آن مطالب را مرحوم صاحب جواهر ذکر کرده که الآن از جواهر میخوانیم. ممکن است در زوایای سخنان مرحوم صاحب جواهر یک نقد کوتاهی هم نسبت به کشف اللثام داشته باشد، ولی بخشهای مهم فرمایش کشف اللثام در جواهر آمده که آن را میخوانیم.
حالا قبل از اینکه جواهر را بخوانیم و معلوم بشود که محور بحث چیست، یک مقدمه کوتاهی درباره اصل شرط باید ذکر بشود. شرط در عقدهای لازمی که لزومش حقّی است، با شرط در ضمن عقودی که لزوم آنها حکمی است فرق میکند؛ یعنی شرط در ضمن عقد بیع با شرط در ضمن عقد نکاح خیلی فرق میکند. چون لزوم عقد بیع، عقد اجاره و مانند آن حقّی است نه حکمی، به دلیل اینکه هر وقت خواستند اقاله میکنند و به هم میزنند، معلوم میشود لزوم به دست اینهاست، نه لزوم حکمی باشد که نتوانند به هم بزنند. چون لزوم در عقد بیع و مانند آن حقّی است، شرطی که در ضمن این عقد آمده خواه این عقد ظرف محض باشد برای این شرط خواه قید باشد؛ یعنی این شرط قید «احد العوضین» باشد، این حکم را دارد که اگر فعل شخص بود دو اثر دارد و اگر وصف «احد الطرفین» بود یک اثر دارد؛ اگر فعل بود نظیر شرط خیاطت، حیاکت و مانند آن، اثر اوّل آن تکلیف است که بر او وفای به شرط واجب است، اثر دوم آن وضع است که اگر انجام نداد این عقدِ لازم میشود عقد جائز، او خیار دارد میتواند معامله را به هم بزند مطلقا «ایّ شرطٍ کان»، چه شرط به فعل بگردد که مثلاً این مبیع را به این شرط که این کار را در آن بکنی یا این خانه را من از شما خریدم به این شرط که دیوار آن را اینچنین تکمیل بکنی اینچنین نقاشی بکنی اینچنین رنگریزی بکنی، گرچه وصف خانه است ولی فعل فروشنده است؛ یک وقت است نظیر یک وصف خاصی است که این حیوان را میخرم باید این شرط را داشته باشد که دیگر فعلی در کار نیست.
«علی ایّ حال» شرط در ضمن عقد نکاح اگر به وصف باشد، یک؛ به «احد الزوجین» برگردد، دو؛ این اگر نشد خیار فسخ دارد، چون در اینگونه از موارد میتواند خیار داشته باشد. ولی اگر شرط در ضمن عقد بود تا از ابتدایی بودن به در بیاید، به وصف «احد الزوجین» برنگشت، چون شرط به زعم عدهای آن است که «فی ضمن عقد» باشد. چون شرط ابتدایی را متاسفانه لازم نمیدانستند و میگفتند: «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[5] شرط ابتدایی را شامل نمیشود برای اینکه شرطیتِ شرط تامین بشود باید در ضمن عهدی باشد که سخنی است ناصواب، این شرط را در ضمن عقد ذکر کردند که از ابتدایی بودن در بیاید مشمول «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» بشود. این شرط اگر تخلّف شد خیارآور نیست، برای اینکه به «احد الطرفین» برنگشت، این فقط برای این است از ابتدایی در بیاید در عقد نکاح و مانند نکاح. ولی اگر به «احد الزوجین» برگشت، این حتماً حکم وضعی را خواهد داشت و اگر بخواهد حکم تکلیفی را داشته باشد همین قیدی است که فاضل هندی به آن توجه کرده است، صاحب جواهر به آن توجه کرده است و آن این است که ـ در همه جا همینطور است، مخصوصاً اینجا که شرط استیلاد کردند ـ اگر شرط فعل شد، این فعل باید مقدور آن «مشروطٌ علیه» باشد؛ اگر مقدور او نباشد که چنین شرطی مشروع نیست.
اینجا در متن قواعد علامه آمده است که شرط استیلاد! شرط استیلاد را مرحوم علامه باز نکرد؛ یعنی شرطی که این زن ولود باشد که مستحب است «ان تکون الزوجة ولوداً عفیفاً و کذا و کذا»، این وصف را داشته باشد در قبال این ولود بودن عقیم است، این معقول است؛ اما اگر شرط تولید باشد نه ولود بودن، شرط استیلاد باشد یعنی این مادر بشود، این مقدور او نیست. این را ذات اقدس الهی فرمود وقتی زوجین کنار هم آمدند به بعضیها فقط دختر میدهد، به بعضیها پسر میدهد، به بعضی هم دختر و پسر میدهد و بعضیها را هم عقیم میکند؛ این چهار کار یعنی چهار کار! مخصوص اوست.[6] اگر فعل، شرط شد؛ یعنی تولید شرط شد، غیر معقول است، غیر مشروع است و باطل و اگر وصف ولود بودن شرط بود که آن وصف است فعل نیست.
بنابراین اصل استیلاد را باید مرحوم علامه توضیح میداد، گرچه کشف اللثام و مانند او بیان کردند، صاحب جواهر هم «وفاقاً» یا «تبعاً» به آنها تنظیم کرده است. پس اگر شرط، فعل بود یعنی مرد شرط کرد به این شرط که تو فرزند بیاوری! این شرط معقول نیست، مشروع هم نیست؛ اما اگر شرط کرد تو این وصف را داشته باشی، بله این فرض اگر کشف خلاف شد این حق را دارد. و اما اینکه اگر این دوران بارداری او چند سال گذشت به انتظار شیخوخه برسد نظیر زکریا و همسرش ( (سلاماللهعلیها) ا)، آن هم از انصراف شرط بیرون است، هم آن زمانی که باید عادت داشته باشد تا از آن خون تغذیه کند گذشته؛ حالا معجزه و کرامت یک حساب دیگر است. اگر در دوران عادی باردار نشد معلوم میشود گرفتار عُقم است. این کلمه «عقیم» را که ایشان مؤنث نیاورده «عقیمةً» نگفته، برای اینکه اصلاً «تاء» را برای چه میآورند؟ به تعبیر سیوطی «تَا الفرق» این «تاء» را میآورند تا معلوم بشود این مذکر است یا مؤنث مانند عالمة و کاتبة؛ اما اگر وصفی مخصوص زن بود که «تاء» نمیآورند، نمیگویند حائضة! نمیگویند طالقة! دیگر عقیمة نمیگویند؛ عقیم، حائض، طالق. لذا علامه در متن فرمود: «و لو بانت عقیماً»، نه «عقیمةً»! حالا مشکل عُقم این است، این حرف مرحوم علامه میتواند درست باشد. حالا او باردار نشد، از کجا معلوم میشود نقص زن است؟! ممکن است که این مرد مشکل داشته باشد. راهحلّی را که نشان دادند گفتند اگر این مرد همسر دیگر داشت و از آن همسر فرزند به بار آورد، معلوم میشود نقص مرد نیست. این هم برهان تام نیست، ممکن است مظنّهآور باشد؛ اما یقینآور نیست، برای اینکه ممکن است این مرد نتواند با این زن با هم پدر و مادر بشوند و فرزند درست کنند.
بنابراین «فتحصّل» که شرط اگر صِرف ظرفیت بود خیار نمیآورد و چنین شرطی در نکاح هم ممکن است جایز باشد. برای کسانی که میگویند شرط ابتدایی شرط نیست مشمول ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[7] نیست، در ضمن عقد لازم باید باشد و این لزوم، لزوم حکمی است ما نمیخواهیم «عند التّخلّف» لزوم حکمی را به هم بزنیم، عقد را فسخ بکنیم، فقط میخواهیم از ابتدائیت در بیاید، اگر به این معنا بود محذوری ندارد، کاری به عقد ندارد و عقد را هم خیاری نمیکند؛ ولی در لزوم حقّی چرا این کار را میکند، این یک مطلب.
مطلب دیگر اگر شرط فعل بود، حتماً باید معقول، مقدور و مشروع باشد؛ اما اگر شرط وصف بود لازم نیست که مقدور کسی باشد، شرط کردند که او ولود باشد این صفت را داشته باشد، این در مقدور کسی نیست ولی درست است. و اگر شرط کردند و این ولود نبود و دوران عادی گذشت؛ یعنی مدتی گذشت، نه اینکه حالا به دوران شیخوخه و سالمندی برسد، یک چند سالی گذشت معلوم میشود که ولود نیست؛ منتها یک وقت است شرط میکنند که در دستگاه زِهدان او عُقم نباشد، این یک راه؛ یک وقت است اگر بیماری خاصی دارد که این با خلقت او به عنوان عقیم هماهنگ نیست، ساختار خلقتی او عُقم نیست، یک بیماری پیش آمده است، اگر یک بیماری به عنوان ملکه باشد که کار عُقم را بکند آن هم حکم شرط و تخلّف شرط را دارد، به هر حال بارور نیست، چون شرط توالد شده است نه شرط اینکه این مانع را نداشته باشد این عُقم را نداشته باشد، شرط کردند که مادر بشود و او نمیشود، حالا یا در اثر آن عُقم است یا نه یک بیماری دارد که او مادر نمیشود، به هر حال شرط هر دو را شامل میشود، مگر اینکه تصریح بکنند به خلاف یا منصرف بشود به آن عُقم.
پرسش: ...
پاسخ: چرا، غرض این است که اگر به وصف «احد الزوجین» برگردد همین است.
پرسش: نیاز به دلیل دارد آن هم در امر نکاح.
پاسخ: بله، اگر خود اینها به وصف «احد الزوجین» برگردد، اگر به وصف «احد الزوجین» برگشت مثلاً این فروعاتی که گفتند آزاد باشد بعد کنیز درآمد، اینها که منحصر نیست، اینها را سؤال کردند و جواب دادند، در صدد حصر که نیستند. اگر یک وصف خاصی به «احد الزوجین» برگشت، این میتواند خیار بیاورد؛ اما اگر یک شیء خارجی باشد ارتباطی به «احد الزوجین» نداشته باشد یا فعلی باشد که به «احد الزوجین» برنمیگردد، این بله در لزوم حکمی راه ندارد.
الآن به لطف الهی در اثر وسعت دستگاه پزشکی میشود تشخیص داد که او عُقم دارد که اصلاً نابارور است یا روشن بکند که عُقم ندارد میتواند بارور بشود، ولی فلان بیماری نمیگذارد. شرط حالا اگر هر دو قسم را شامل شد، خیار هست. اگر شرط خصوص آن امر طبیعی را داشته باشد مانع طبیعی را، این دومی که با بیماری حاصل شده را شامل نمیشود. و صِرف اینکه مرحوم علامه در قواعد فرمود اگر این مرد از همسر دیگر پدر شد دلیل میشود که این زن عقیم است، این هم تام نیست، برای اینکه ممکن است بیماری یا منع بین این مرد و این زن باشد. البته الآن ـ الحمدلله ـ با پیشرفتهای علم، اینها حلّ شده است.
اما بسیاری از فرمایشات مرحوم صاحب جواهر ـ گرچه خیلی هم مفصل نیست ـ ناظر به فرمایشات کشف اللثام فاضل اصفهانی است. حالا عبارت مرحوم صاحب جواهر را میخوانیم. مرحوم صاحب جواهر دارد: «المسالة التاسعة: لو شرط الاستیلاد فخرجت عقیماً» ـ نه «عقیمةً» ـ «ففی القواعد لا فسخ»، چرا؟ به سه دلیل: «لامکان تجدد» این شرط که شرط استیلاد کردند ممکن است در آینده فرزند پیدا کنند «و لو فی الشیخوخة». دو: «و عدم العلم بالعقم من دونه»؛ شما عُقم را مانع قرار دادی یا فرزندآوردن را؟ شما گفتید عقیم نباشد، عُقم را از کجا شما کشف میکنید؟! صِرف اینکه او فرزند نمیآورد شاید در اثر مانعی است که پیش آمده، بیماری که پیش آمده، دستگاه زِهدان او آسیب دیده مادر نمیشود ولی ولود است، مگر اینکه تصریح کرده باشید یا ظاهر شرط شما تامین باشد که شما باید مادر بشوید. اگر بخواهید بگویید شما باید فرزند بیاورید که این فعل غیر مقدور است و غیر معقول است و غیر مشروع و اگر منظور این است که این شانیت را داشته باشد دستگاه زِهدان که مادر بشود و بیمار نباشد، بله باز هم خیار دارید؛ اما اگر شرط شما این است که عُقم نداشته باشد، عُقم که ثابت نمیشود. با صِرف فرزند نیاوردن که دلیل مشترک ممکن است داشته باشد عُقم ثابت نمیشود.
پس سه وجه است: «و فی القواعد لا فسخ» یعنی حق فسخ ندارد، چرا؟ به سه دلیل، یک: «لامکان تجدد شرطه»؛ یعنی فرزند بیاورد در دراز مدت. دو: «و عدم العلم بالعقم من دونه»؛ صِرف اینکه فرزند نیاورد معلوم نمیشود که او عقیم است، ممکن است بیماری و علل دیگر باشد. سه: «و جواز استناده الیه»؛ ممکن است این فرزند نیاوردن نقص مرد باشد نه نقص زن. طبق این سه دلیل مرحوم علامه در متن قواعد گفت او خیار فسخ ندارد.
مرحوم صاحب جواهر دارد: «و فیه (اوّلاً)» ـ این «اوّلاً»ای است که ثانیاً در آن نیست ـ «ان فرض خروجها عقیماً ینافی هذه الاحتمالات التی منها جواز ولادتها فی الشیخوخة التی لو وقع ذلک فیها عدّ من المعجزات»؛ ـ این همان فرمایش مرحوم فاضل اصفهانی است در کشف اللثام، چون این را در کشف اللثام فرمودند ـ بر فرض اگر در دوران کهنسالی مادر بشود آن معجزه است. وجود مبارک زکریا بعد از اینکه مریم (سلاماللهعلیها) را دید که ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾، گفت چه خوب است ما هم مانند او یک بچه داشته باشیم. اوّل که دعا نکرد، اوّل همین طور طبیعی بود فرزند نداشتند؛ اما مریم (سلاماللهعلیها) را که دید با این خصیصه، نه چون عابده بود، با این خصیصه که ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قَالَ یَا مَرْیَمُ اَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّه﴾،[8] ﴿هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ﴾[9] که خدایا به ما هم یک فرزند صالح بده! اوّل که فرزند نخواست همینطور راضی بود، بعد که مشاهده کرد مریم را عرض کرد خدایا! من که الآن پیر هستم، محکمترین عضو بدن آدم استخوان است، استخوان من هم که دیگر نرم شد، چیزی از بدن من نمانده است، موی سرم هم که سفید شد.[10] ﴿قالَ رَبِّ اِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْباً وَ لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾.اگر کسی از نظر پیری به جایی برسد که استخوان بدنش نرم بشود که چیزی از او نمیماند. من در اثر پیری موی سرم سفید شد، استخوانم که محکمترین عضو بدن است آن هم که سُست شد، ولی «لطف آن چه تواندیشی حکم آن چه تو فرمایی»،[11] «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تواندیشی حکم آن چه تو فرمایی. از تو برمیآید. نه تنها مشکل من این دو چیز است، ﴿وَ امْرَاَتی عَاقِرٌ﴾[12] نه ﴿وَ امْرَاَتی عَاقِرٌ﴾، ﴿کَانَتِ امْرَاَتِی عَاقِرًا﴾[13] این در دو بخش از آیات است: در این بخش دارد که همسرم نازاست ـ عاقر یعنی عقیم ـ. در بخش دیگر عرض کرد آن وقتی که جوان بود هم نازا بود: ﴿وَ کَانَتِ امْرَاَتِی عَاقِرًا﴾. این ﴿وَ امْرَاَتی عَاقِرٌ﴾ در یک آیه است که «کانت» در آن نیست، آن ﴿وَ کَانَتِ امْرَاَتِی عَاقِرًا﴾ در آیه دیگر است؛ اما «لطف آن چه تواندیشی»، من از تو فرزند میخواهم، این خداست! چون چنین چیزی را از ذات اقدس الهی مسئلت کرد، «وهب له یحیی» یحیی را به او داد و شده «یحیی بن زکریا». اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، اینها جزء معجزات و کرامات الهی است، اینها را نمیشود گفت که حکم فقهی دارد شاید اینطور باشد حق فسخ نداشته باشد. این است که هم نقد مرحوم فاضل اصفهانی تام است، هم صاحب جواهر این نقد را قبول کرده به مرحوم علامه میفرماید که این تام نیست.
«و فیه (اوّلاً) انّ فرض خروجها عقیماً ینافی هذه الاحتمالات التی» که «منها جواز ولادتها فی الشیخوخة» که «التی لو وقع ذلک فیها عدّ من المعجزات»، برای اینکه «و المراد من العقم المشترط عدم حملها» او بارور نشود، همین! «فجواز کونه لمانع لا للعقم غیر مجد»؛ حالا شما بیا تحلیل کن که در دستگاه خلقت او نقصی نیست، او فلان بیماری را پیدا کرده او میخواست مادر بشود نمیشود؛ حالا خواه منشا آن عُقم طبیعی باشد، یا مثلاً افتاد و آسیب دید یا تصادفی کرد یا بیمار شد حالا فرزند نمیآورد. ما حالا بحث پزشکی نمیکنیم، به هر حال او فرزند میخواهد، شما حالا بیا ثابت بکن که چون تصادف کرده یا فلان بیماری را دارد مادر نمیشود، اینکه مشکل شوهر را حلّ نمیکند، فایده علمی هم ندارد. بعد میگوید: «و جواز استناده الیه ینفیه ولادته من غیرها»؛ این سومی را هم اشکال میکند، البته این اشکال وارد نیست. این اشکال را هم صاحب کشف اللثام کرده و هم مرحوم صاحب جواهر؛ میگویند شما گفتید شاید نقص از طرف شوهر باشد، همین شوهر همسر دیگر دارد و از او فرزند دارد. آن روزها تعدّد زوجه یک امر مستحب تلقّی میشد؛ حالا چون جنگهای فراوانی بود و همسرهای بسیاری از اینها شهید میشدند، عدهای سعی میکردند که با چند همسر زندگی کنند، به هر حال آن روز رسم بود. دارد که همین مرد از زن دیگر پدر شد، چون این مرد از زن دیگر پدر شد و از این زن پدر نمیشود معلوم میشود که نقصِ این زن است. مرحوم علامه دارد ممکن است نقص از مرد باشد، صاحب کشف اللثام اشکال میکند صاحب جواهر اشکال میکند که نقص از مرد نیست برای اینکه مرد از همسر دیگر فرزند دارد. «و جواز استناد» این عُقم «الیه»؛ به مرد، «ینفیه ولادته من غیرها»، چون همین مرد از زن دیگر فرزند دارد، معلوم میشود نقص عُقمی از او نیست. «و ان المراد من اشتراط الاستیلاد ما یرجع الی صفاتها لا الی ما یرجع الی فعل الله الذی لا اختیار لاحدهما فیه»، که این اوّل باید هم صاحب کشف اللثام این کار را میکرد هم صاحب جواهر این کار را میکردند در صورت مسئله نقش دارد که اگر این شرط به فعل برمیگردد، غیر معقول است و غیر مشروع و اگر به وصف برگردد این احکام را دارد. «فان ذلک لا یجوز اشتراطه و دعوی انه و ان ارید بالشّرط ما یرجع الی صفاتها الا انه لا یعلم بوجه فلا یفید اشتراطه انتفاءه فان انتفاء الولادة لا یدل علی العقم یدفعها امکان معرفة ذلک بالقرائن العادیة التی تفید الطمانینة بذلک و کذا حکم اشتراطها علیه الاستیلاد»؛ میگویید این راهحلّ ندارد، بله ما نمیخواهیم علم صد درصد پیدا کنیم که این بارور میشود یا نه! به هر حال شرایط عادی دارد، همسن دارد همسال دارد، میشود تشخیص داد مقداری که به هر حال این مادر میشود یا نمیشود.
بنابراین این را نمیشود گفت که اگر شما شرط فعل کردید که مقدور او نیست؛ اگر شرط کردید که در ساختار خلقت او نباشد اینکه بر کسی کشف نمیشود. میگویند چرا کشف نمیشود؟! این یک امر عادی است، برای اینکه به همسالان و همسنّهای آنها مراجعه میکنند. میفرمایند تمام این حرفهایی که ما گفتیم همانطوری که مرد درباره زن شرط بکند که ولود باشد، اگر زن درباره مرد شرط کرد که او هم ولود باشد، همین حرفها هست، چون گاهی مرد عقیم است، گاهی زن عقیم است؛ منتها درباره مرد نمیگویند عقیم که ما احتیاج داشته باشیم بگوییم عقیمة، میگویند اگر این شرطها را زن درباره مرد بکند «الکلام، الکلام».
بنابراین عصاره این مطلب از مرحوم علامه است در متن قواعد، نقدهایی که صاحب کشف اللثام داشت غالب آن فرمایشات را مرحوم صاحب جواهر پذیرفت؛ حتی در تسریه این حکم از زن به مرد، یک چیز تازهای در جواهر نیست از این جهت.
حالا روز چهارشنبه است اگر فرصتی باشد ما یک بیان نورانی از وجود مبارک امام (سلاماللهعلیه) که مرحوم کلینی نقل کرده است در کافی بیان کنیم. در قرآن کریم فرمود که خدا حکمت را به هر کسی خواست عطا میکند: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثیراً﴾.[14] این حکمتی که در قرآن هست با این حکمتی که در حوزهها هست به نام «فلسفه» اینها با هم فرق میکند، این آن نیست، گرچه آن را هم شامل میشود. اوصاف کمالی را قرآن حکمت میداند. ﴿ادْعُ اِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَة﴾، [15] این را هم حکمت میداند. آن روایت نورانی که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد اوّل کافی نقل کرد فرمود: «لَیْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِ فِیهِ وَ لَا بِحَکِیمٍ مَنْ رَضِیَ بِثَنَاءِ الْجَاهِلِ عَلَیْه» ؛[16] فرمود هم حکمت در قرآن ستوده شد هم عقل. اگر کسی در عالمی دارد زندگی میکند که به نام دنیاست، چهارتا حرف بد درباره او زدند او برنجد و قهر بکند و از جامعه جدا بشود، او حکیم نیست، چون از این حرفهای لاطائل در عالم زیاد است درباره ائمه هم گفتند. حالا آدم از صحنه خارج بشود، برای اینکه فلان کس به من حرف بد زده، این درست نیست. «لَیْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِ فِیهِ»؛ حرف باطلی درباره او گفتند، «وَ لَا بِحَکِیمٍ مَنْ رَضِیَ بِثَنَاءِ الْجَاهِلِ عَلَیْه»؛ چهارتا دوست جاهل دارد یک وقت گفتند اعظم، یک وقتی گفتند عُظمی، او خوشحال بشود او اصلاً عقل ندارد.
بنابراین عقل را قرآن ستود، حکمت را قرآن ستود و ائمه (علیهمالسّلام) که قرآن ناطقاند اینها را بیان کردند و وصف کردند که «الحکمة ما هی»؟ «العقل ما هو»؟ آثار حکمت چیست؟ آثار عقل چیست؟ فرمود دوتا حرف بد زدند، او حالا قهر کرده رفته خانه نشسته! این همه شاگردان از شما استفاده میکنند، چرا این کار را میکنید؟! این همه کتاب میتوانی بنویسی یا هزاران نفر را ممکن است هدایت بکنی، چهارتا حرف بد هم زدند، زدند یا دوتا حرف مدح ناصوابی کردند چرا حالا خوشحال شدی؟!
مطلب دیگر این است که عالمَی از این پَستتر خدا خلق نکرد؛ یعنی از این پایینتر، از این زیرزمینتر دیگر خدا خلق نکرد. از اینجا که بگذریم همهاش بالاست، طبقه فوقانی است. کلمات اینها چقدر نورانی است! فرمود: «مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ اَنَّهُ لَا یُعْصَی اِلَّا فِیهَا وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَهُ اِلَّا بِتَرْکِهَا»؛ [17] فرمود از این زیرزمینتر، از این چاه پایینتر دیگر عالمی نیست، برای اینکه در هیچ عالم خدا معصیت نمیشود مگر همین جا! از اینجا که قدری آدم بالاتر بیاید هیچ گناه نمیشود، هیچ کسی گناه نمیکند و اگر کسی بخواهد به «ما عند الله» برسد چارهای جز ترک این چاه نیست: «مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ اَنَّهُ لَا یُعْصَی اِلَّا فِیهَا»، فقط در همین زمین و در این چاه، «وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَهُ اِلَّا بِتَرْکِهَا». پس از این پستتر ما عالمی نداریم. این را آوردند که اینجا قدری ما را بیازمایند که این را ببینیم چه کار بکنیم بعد برویم بالا، بعد وقتی رفتیم آنجا راحتِ راحت هستیم، تمام رفاه در آنجاست ﴿وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾.[18] همینکه انسان از این لجن در بیاید به شرطی که لجنی نشود، روح و ریحان است. این میشود حکمت و آن میشود عقل؛ آنوقت آدم نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد، مشغول کار خودش است.
در بیانات نورانی حضرت امیر (سلاماللهعلیه) ادعایی کرده ـ این را مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم مجلسی (رضوان الله علیهما) هم نقل کرد ـ که «مَا لِلَّهِ آیَةٌ اَکْبَرُ مِنِّی»؛[19] [20] ـ البته این وصفها از آن جهت که اینها نور واحدند شامل همه اینها میشود ـ فرمود از من بزرگتر! از من بزرگتر در عالم نیست: «مَا لِلَّهِ آیَةٌ اَکْبَرُ مِنِّی» خیلی حرف است! بعد آن همه حرفهای دیگر! معاویه ملعون نامهای نوشت بعد از جریان اینکه حضرت را با دست بسته بُردند سقیفه از او بیعت گرفتند ـ آن نامه در نهج البلاغه نیست، ولی جواب حضرت در نهج البلاغه هست ـ فرمود تو گفتی من را با دست بسته بردند، بله من را با دست بسته بردند اگر من دستم باز بود که من سقیفه را امضا نمیکردم. «اَرَدْتَ اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ اَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛[21] رفتی من را بیآبرو کنی، خودت بیآبرو شدی. معلوم میشود که سقیفه حق نبود باطل بود، چیز «بیّن الغی «ای بود. من اگر دستم باز بود که سقیفه را امضا نمیکردم. ولی بدان دستم از دو جهت بسته بود؛ یکی با طناب، دیگر اینکه آن یلهایی که ما داشتیم یکی عمویم حمزه بود یکی برادرم جعفر بود اگر اینها بودند ولو دستم بسته باشد هم سقیفه را امضا نمیکردم. دوتا عمو داشتم که اینها بیخاصیت بودند: یکی ابن عباس بود که «حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْاِسْلَام»[22] و جزء رباخوارهای زمان جاهلیت بود و یکی هم عقیل بود که این پا و آن پا میکرد سری هم از شام درآورد، از اینها هم کاری ساخته نبود.
بعد در بخشهای دیگری در همان سخنان نورانی حضرت که در نهج البلاغه هست، فرمود هیچ کس بهاندازه من مردم را به وحدت دعوت نمیکند. در نامهای نوشت: «وَ لَیْسَ» ـ درباره امت پیامبر (علیه و علی آله علیه السلام) ـ «رَجُلٌ فَاعْلَمْ اَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی جَمَاعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صوَ اُلْفَتِهَا مِنِّی»؛ [23] هیچ کس بهاندازه من مردم را به اتحاد دعوت نمیکند، برای اینکه آن حق را از من گرفتند. اسلام مدیون شمشیر من است؛ اما من را خانهنشین کردند. هر جا جنگ خطرناکی بود گفتند علی، شما خودتان دیدید.
مگر جریان «عمرو بن عبدوَد» ـ این وَد اسم یکی از بتهایی بود از دیرزمان مورد تقدیس بود. اینکه در قرآن بتهای زمان نوح (سلاماللهعلیه) را نام میبرد وَدّ و یغوث و یعوق و مانند آن، این وَدّ نام بتهای سابقهدار مورد احترام وثنیین بود. آنها میگفتند عبدِ «وَدّ»، ما میگوییم عبدِ «الله» ـ فرمود جریان عبدوَد یادتان رفته که همه میلرزیدید؟! فرمود پرچم را به دست کسی میدهم که «کذا و کذا».[24] ( «یدل علی ذلک قول الله سبحانه ﴿اِنَّ اللَّهَ اشْتَری... فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾ الآیة ثم اکد ذلک بقوله ﴿اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا﴾ فابان بما تحصل به محبته ثم اوضحها بقوله ﴿فَسَوْفَ یَاْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ﴾ ثم کشف فی تمام الآیة عن حال من یحب الله و یحبه بقوله ﴿یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ و هذه نزلت فی علی خاصة...» ) آن شمشیر بود که دین را حفظ کرد. پیغمبر فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن».[25] حتی شهادت علی (سلاماللهعلیه) هم در کنار این سفره است. اگر ـ خدای ناکرده ـ آن روز اینها پیروز میشدند و اسلام را از بین میبردند شهادتی در کار نبود، امامی در کار نبود، کربلایی در کار نبود، اسلام رفته بود. گاهی این برادرهایی که میگویند دعا کنید ما شهید بشویم، عرض میکنیم دعا میکنیم آنچه خیر است خدا به ما بدهد. گاهی فتح ثوابش بیش از شهادت است، حالا تا فاتح چه کسی باشد؟ فتح چه باشد؟ این فتح علی و این شمشیر علی بالاتر از شهادت علی بود، برای اینکه او اسلام را حفظ کرد، اسلام که مستقر شد آنوقت مسائلی در این سفره اسلام آمد که یکی شهادت آن حضرت بود «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن». فرمود من با همه این اوضاع بیش از همه مردم را به وحدت دعوت میکنم، چون جامعه واحد است که میتواند در برابر استکبار بایستد در برابر غیر بایستد داعشی را رد کند، وگرنه ـ خدای ناکرده ـ ممکن است آسیب ببینیم. ما به برکت قرآن و عترت در میدان مین هستیم و مصون هستیم که امیدواریم خدا امام و شهدا را غریق رحمت کند، رهبر و نظام را در سایه ولیّ خود حفظ بکند، به همه شما بزرگواران آن توفیق را عطا کند که جانشینان امام باشید.