درس خارج فقه آیت الله جوادی
98/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/مهر/اقسام قبض مهر
در جمعبندی مسئله سوم از مسایل هفدهگانهای که مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) مطرح کردند، گرچه بسیاری از مسایل آن در طی آن فروع ششگانه گذشت ولی عصاره آن این است که در تمام صُوَر ششگانه، چه آن دو صورتی که زوجه مهریه را تحویل نگرفت «عیناً کان او دَیْناً»، چه صُوَر چهارگانه دیگر که مهریه را تحویل گرفت «علی وزانٍ واحد»، نه ملک مقیّد است و نه مالک مهجور لذا زن میتواند در مهریه تصرف کامل بکند به نقل لازم، به نقل غیر لازم، به نقل معوض، به نقل غیر معوض و مانند آن، این مطلب اول.[1]
مطلب دوم آن است که اگر طلاقِ قبل از مس رُخ داد حق مسلّم زوج به عین تعلق میگیرد نه به بدل مگر با تصالح طرفین یا اقتضای ضرورت که عین تلف شده باشد و مانند آن به بدل که اگر مثلی است مثل یا قیمی است قیمت تعلّق بگیرد وگرنه حق مسلّم زوج «نصف العین» است نه «نصف البدل»، «الا عند التلف او ما یکون ملحقا بالتلف».
مسئله سوم آن است که اگر خواستند نصف بگیرند، نصف قیمت مجموع را میگیرند نه «قیمة النصف» را؛ یعنی این خانه را قیمت میکنند نصف قیمت خانه را میگیرند نه اینکه خانه را به دو قسمت تقسیم بکنند که ارزش آن کم بشود آن وقت «قیمة النصف» را به زوج بدهند، چون آیه دارد: ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾، [2] ﴿فَرَضْتُمْ﴾ مجموع مهر است، یا نصف مجموع یا نصف قیمت مجموع را طلب دارد نه «قیمة النصف».
مطلب دیگر و فرع دیگر آن است اگر بخواهند به قیمت توافق کنند این با تراضی طرفین مقدور هست. گاهی شارع مقدس حکم را به عین میبرد در مقام تکلیف ولی در مقام امتثال دست مکلف را باز میگذارد اعم از قیمت و عین، گاهی عین موجود است ولی «مع ذلک» قیمت را میتوان داد و پرداخت عین با اینکه عین موجود است و هیچ محذوری ندارد واجب نیست، این دو نمونه در اسلام هست؛ آنجا که حکم شرعی به عین تعلق بگیرد در مقام تکیلف ولی در مقام امتثال مکلف مخیّر باشد بین عین و بدل مثل زکات و مثل دَیْن میت و مانند آن، زکات چه به نحو کسرِ مشاع باشد یک دهم و یک بیستم، چه به نحو «کلی فی المعین» به عین تلعق میگیرد لذا کسی که مال زکوی در اختیار دارد قبل از پرداخت زکات حق تصرف در عین ندارد، اگر به نحو کسرِ مشاع بود که یک دهم یا یک بیستم به نحو کسرِ مشاع به عین تعلق گرفت او در هیچ جزیی از اجزای این گندم حق تصرف ندارد، چون هر جزیی که دست بزند یک دهم یا یک بیستم برای مصارف زکات است و اگر به نحو «کلی فی المعین» باشد گرچه او حق تصرف دارد اما وقتی یک بیستم یا یک دهم مانده است این حقّ متعین فقرا و مساکین و سایر مصارف است. فرق «کلی فی المعین» و کسرِ مشاع در کتاب «زکات» مشخص شد. این حکم شرعی و حق شرعی در درجه اول به عین تعلق گرفته ولی مؤدی زکات را شارع مقدس مخیّر کرد که یا عین گندمِ زکوی را به مصرف میرساند یا بدل و قیمت آن را؛ ولی حکم شرعی «اولاً و بالاصالة» به عین تعلق میگیرد، در مقام امتثال مکلف مخیّر است. نمونه دیگر این است که اگر کسی بدهکار بود این دَیْن در ذمّه او است به مجرد مُردن دو کار میشود: یکی اینکه از ذمّه به عین منتقل میشود، یکی اینکه خود عین درگیر است نه اینکه بر ورثه واجب باشد دَیْن را ادا کنند و در ذمّه ورثه باشد، اینطور نیست؛ دَیْنی که انسان بدهکار است ولو مؤجّل و زماندار باشد که یکسال بعد باید بپردازد، به مجرد مرگ دو کار انجام میشود: یکی اینکه این دَیْنِ زماندار که مؤجل است مؤجل میشود نقد میشود الآن باید بپردازد ولو یکسال بعد باید قسط میداد ولی الآن باید بپردازد، دوم اینکه این دَیْن در ذمّه متوفّی بود الآن به عین مال تعلق گرفته است که قبل از ثلث و قبل از میراث باید دَیْن بپردازد: ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها اَوْ دَیْنٍ﴾،[3] این حکم شرعی است که به عین تعلق گرفته یعنی حق غرماء و طلبکاران به عین تعلق گرفته است با اینکه اول در ذمّه شخص بود ولی ورثه میتوانند آن دَیْن را از مال دیگر بپردازند و عین را خلاص کنند.
پس گاهی ممکن است که حق در مقام تکلیف به عین تعلق بگیرد ولی در مقام امتثال مکلف مخیّر باشد بتواند از راه دیگر تامین کند، گاهی هم عکس این میشود که عین در عین حال که موجود است با اینکه خود عین محور اصل بود الآن میتواند بدل آن را بدهد؛ مثلاً کسی عینِ مال را قرض گرفت یعنی عین این پول را قرض گرفت هنوز مصرف نکرده یا عین آن کالا را قرض گرفته ولی مصرف نکرده، مقترض اگر مالی را پولی را قرض گرفت عین این اسکناس در دست او موجود است این را مالک است یا گندمی را قرض گرفت گندم را مالک است ملک طِلق مقترض است، اگر خواست قرض را ادا کند با اینکه عین مال موجود است «مع ذلک» میتواند بدل آن را بدهد، چرا؟ چون مقترض با قرض گرفتن، عین مال را مالک میشود این ملک طِلق مقترض است، حالا میخواهد ادا کند، میتواند همین مال را ادا کند یا از مال دیگر ادا کند، چون این مال خود او است، اینطور نیست که مال قرضی به نحو امانت در اختیار مقترض باشد، این ملک طِلق مقترض است حالا مصرف نکرده است، یک پولی را قرض گرفته از کسی هنوز این پول را مصرف نکرده از راه دیگر خدا برای او رساند عین این پول موجود است، او میتواند عین این پول را برگرداند میتواند پول دیگری بدهد، چرا؟ چون این پول ملک طِلق مقترض است ملک او شد، در مقام ادای دَیْن مخیّر است عین آن مال اگر موجود است را بدهد یا امثال دیگر، این توسعه در مقام امتثال است. در تمام موارد مسئله مهر هم همینطور است یعنی اگر توافق طرفین شد با اینکه عینِ مهر موجود است زوجه میتواند بدل بدهد اما توافق طرفین لازم است، اگر توافق طرفین نشد ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾ به آن عین تعلّق میگیرد مگر در مقام تلف و امثال آن یا ضرورت.
پرسش: ...
پاسخ: بله اصل حق زوج به عین تعلق میگیرد ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾. در تمام این فروض ششگانهای که گذشت حالا به استثنای فرع اول چون فرع اول آن جایی بود که مهر دَیْن باشد، در فروض پنجگانه دیگر که عین بود، حق مسلّم زوج به عین تعلق گرفت ﴿فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾ است، این حق مال عین است؛ اگر توافق کردند بله میتوانند بدل بدهند وگرنه حق مسلّم زوج به عین تعلق گرفت ولی در مسئله زکات چه کسرِ مشاع باشد چه «کلی فی المعین» باشد شارع مقدس در مقام امتثال دست مکلف را باز گذاشته، میتواند از عین بپردازد میتواند از غیر، در مقام قرض دست مقترض را باز گذاشته، در مقام دَیْن دست مقترض را باز گذاشته وگرنه به حسب ظاهر اگر دَیْن بود به عین تعلق میگیرد یعنی عینِ مال زکوی است شخص تا ذمّه خود را تبرئه نکرد نمیتواند در مال زکات تصرف کند.
پرسش: ...
پاسخ: این به حق ذیحق است. در زکات حق شخصی معین نیست تا ببخشد، مصارف هشتگانه است که باید به آن مصارف برساند اما درباره زوج و زوجه حق مسلّم زوج است میتواند ببخشد حق شخصی است ولی اگر خواست امتثال بکند راه امتثال آن توسعه دارد اعم از مرحله تعلق است. در دَیْن هم همینطور است اگر کسی بدهکار بود و مُرد، حق غرماء از ذمّه مدیون به عین تعلق میگیرد، این عین گیر است، تا حق غرماء را ندادند نمیتوانند در عین تصرف کنند؛ حالا یک وقت است که غرماء با هم تصالح میکنند یا نه خود شارع مقدس دست ورثه را باز گذاشته گفته یا از عین مال میگیرید یا بدل آن را میدهید. در ثلث هم همینطور است، یک وقت است که شخص وصیت میکند که ثلث این اموال را در راه خیر صرف کنید، این عین گیر است، آن وصی او میتواند عین آن ثلث را یعنی یک سوم مال را در راه خیر صرف بکند یا نه بدل آن را صرف بکند برخلاف وقف که اگر یک مالی را وقف کردند دیگر نمیتوان بدل آن را وقف کرد عین همان مال را (باید وقف کرد) گفتند عین این فرش را به مسجد بدهید او نمیتواند عوض بکند. پس در بعضی از موارد عینِ محور تعلق باید امتثال بشود، در بعضی از موارد مقام امتثال اوسع از محور تعلق است.
یک فرعی که اخیراً مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) مطرح کردند بعد فرمودند «فیه تردد»[4] بعد فقهای بعدی هم فرمودند جا برای تردد نیست این است که اگر تعلیم سورهای را مهر زوجهاش قرار بدهد، این سوره را تعلیم داد و طلاق قبل از مساس رُخ داد، این «نِصْفُ ما فَرَضْتُم» که باید به زوج برگردد چگونه است؟ میگویند تعلیم این سوره را تقویم میکنند که اُجرت آن چقدر است، نصف این اُجرت را زوجه به زوج برمیگرداند و اگر تعلیم سوره را مهر قرار دادند ولی قبل از اینکه این مهر ادا بشود این سوره تعلیم بشود طلاق قبل از مساس اتفاق افتاد، او باید نصف این سوره را تعلیم بدهد نه تمام سوره را، اینجاست که آیا صوت زن چون این مرد باید بخواند کلمه را، او هم باید پاسخ بدهد تا معلوم بشود یاد گرفته است، صِرف شنیدن زن که معیار نیست بلکه تعلیم زن و تعلیم زن این است که دوباره برای مرد بخواند، اگر صدای زن مثل موی زن یا مثل بدن زن، عوره باشد، این باید «من وراء حجاب» باشد؛ اما اگر صدای زن عورت نیست «کما هو الحق» مگر در مواردی که آهنگین حرف میزند که جاذبه دارد میتواند «من وراء حجاب» میتواند «بلا حجاب» تدریس کند. این را که محقق فرمود «فیه تردد» سرّش این است.
پرسش: ...
پاسخ: در آن فرع اول اشاره شد اگر تعلیم سورهای مهر شد و این سوره را زوج به زوجه تعلیم کرد، نصف «اُجرة التعلیم» را زوج از زوجه طلب دارد و باید برگرداند. اگر سورهای مثل سوره «یس» تعلیم این سوره مهر قرار گرفت خود زوج قبل از مساس این سوره را تعلیم زوجه داد حالا طلاق قبل از مس رُخ داد نصف اُجرت تعلیم این سوره را زن باید به مرد برگرداند؛ این فرع اول بود که گذشت. فرع دوم این بود که اگر تعلیم سورهای مهر قرار گرفت و طلاق قبل از مساس رُخ داد او نصف سوره را باید تعلیم کند و چون تعلیم صِرف قرائت معلم نیست بلکه بازخوانی متعلم هم هست لازمه آن این است که صدای زن را هم این مرد بشنود، اگر صدای زن عوره باشد این «من وراء حجاب» است اما این «من وراء حجاب» آن رؤیت را حل میکند صدا را که حل نمیکند، این یعنی چه که «من وراء حجاب» باشد؟! لذا مرحوم محقق که این را گفتند، صاحب جواهر فرمود «فیه تردد». [5] ( «... و لکن فیه تردد ینشا من التردد...» .) عبارت محقق این است میفرمایند به اینکه «و لو اصدقها تعلیم صناعة ثم طلقها قبل الدخول کان لها نصف اجرة تعلیمها و لو کان علمها قبل الطلاق رجع بنصف الاجرة و لو کان تعلیم سورة» اگر مهر تعلیم سورهای بود «قیل یعلمها النصف من وراء الحجاب»، این «من وراء الحجاب» دیدن را حل میکند شنیدن که «من وراء الحجاب» و غیر حجاب ندارد! «علی تردد» اگر چنانچه صدای زن عوره باشد «من وراء حجاب» و غیر حجاب ندارد! اگر نظر باشد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ اَبْصَارِهِمْ﴾، [6] این بله میگویند که نباشد و «من وراء حجاب» گفتگو کنید.
پرسش: ...
پاسخ: این مرد نمیتواند بفهمد او یاد گرفت یا یاد نگرفت، این مرد وقتی میتواند بفهمد که او «ضاد و طاء و زاء» را به جا ادا کرده، اگر انگشت را در دهان بگذارد که مشخص نیست مخرج این حرف درست ادا شده یا نه!
اینکه دارد «قیل یعلمها النصف من وراء الحجاب و فیه تردد»، این را مرحوم صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر مبتنی کردند بر اینکه آیا صدای زن عوره است یا عوره نیست؟ حالا چه عورت باشد چه عورت نباشد وراء حجاب که مشکل را حل نمیکند، سخن از دیدن نیست بلکه سخن از شنیدن است، شنیدن که «من وراء الحجاب» و غیر حجاب ندارد.
اما تحقیق در مسئله این است که صدای زن از آن جهت که صدای زن است عورة نیست؛ در بعضی از صحنهها زنها میآمدند سخنرانی میکردند و وجود مبارک پیغمبر هم گوش داد. یک روایت بسیار لطیفی سیدنا الاستاد (رضوان الله تعالی علیه) در بعضی از بخشهای همین مجلدات اولیه المیزان نقل کردند که در یکی از صحنهها زنی در حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) آمد سخنرانی کرد خیلی شفاف، عرض کرد یا رسول الله تمام این فضایل را که شما به مردها دادید! اگر جبهه جنگ است، اینها؛ اگر مرزداری است، اینها؛ اگر حماسههای دیگر است، اینها؛ اگر مسئولیتهای کشورداری است، اینها؛ پس ما چه؟! خیلی این سخنرانی جالب است! حضرت همه را گوش داد در مسجد هم بود، بعد وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رو کرد به اصحاب فرمود شما زنی با این شهامت دیدید که اینطور در حضور نبی اسلام سخنرانی بکند؟! بعد فرمود حقوق شما هم همین است شما میتوانید در جبههها شرکت کنید منتها اسلحه به دستتان نیست، پرستاری مردها درمان مجروحین که میتوانید بکنید، چه کسی گفت شما نمیتوانید بروید جبهه؟! چه کسی گفت شما نمیتوانید در این مسایل شرکت کنید؟! اینها را مفصل بحث کرد. این روایت خیلی روایتِ عجیب و کارساز است! اول حضرت فرمود که زنی شما در مشرق و مغرب دیدید که اینطور حماسی و مستقل و مستدل سخنرانی کند؟! بعد به این زن فرمود که در بسیاری از مسایل شما شرکت میکنید اما شما حواستان جمع باشد مادری شما این کشور را اداره میکند، شما قدر مادری را نمیدانید، قدر فرزندداری را نمیدانید «جِهَادُ الْمَرْاَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل»[7] را نمیدانید، شما اینها را کم میگیرید، شما خیال میکنید که اینها کهنهشویی است، شما دارید انسان تربیت میکنید، چون اینها را کم حساب میکنید خیال میکنید که فقط اسلحه برداشتن حفظ دین است، شما غفلت کردید نه اینکه ما کوتاه آمده باشیم، دین کم نیاورد برای شما، شما کم حساب کردی! شما انسان دارید میسازید، انسان تربیت میکنید. چرا اگر زنی در دروان نفاس بمیرد «ماتت شهیدة»[8] («قال انّ شهداء امتی... و النفساء شهید...» .) [9] «الشهید بغیر قتل کالغریق و النفساء...» . چرا؟ ثواب شهید را میبرد این یک جهاد است، تنها «جِهَادُ الْمَرْاَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل» نیست، اگر در دروان نفاس ـ خدای ناکرده ـ مُرد «ماتت شهیدة» یا نه؟ او دارد مبارزه میکند با جامعه فاسد، او دارد انسان تربیت میکند، این کم است؟! این روایت را حتماً ملاحظه بفرمایید در همان مجلّدات اولیه المیزان است.
پرسش: صدا اگر عورة نیست با صوت بخواند چه؟
پاسخ: فرق نمیکند منتها آن غالباً آهنگین است، چون اگر بخواهد با صوت بخواند آهنگین است و این خطر را دارد؛ اما «صوت بما انه صوت» عورة نیست، این را مرحوم سید (رضوان الله تعالی علیه) دارد «صوت المراة بما صوت» عورة نیست، [10] («ان صوت المراة من حیث هو لیس عورة «.) حواشی داشته باشد البته هست. آنجا آهنگین حرف بزند سوره مبارکه «احزاب» منع کرده است فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْل﴾ چرا این قدر زنانه حرف میزنید مردانه حرف بزنید! ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾.[11] اینها که تمام بیماریها را از آزمایشگاه موش میگیرند جواب اینگونه از آیات را چه میدهند؟ این را باید از آزمایشگاه موش جواب گرفت که اگر کسی به نامحرم طمع کرد قلب او مریض است، این را باید آزمایشگاه موش جواب بدهد؟! غرض این است که این نازک کردن صدا را سوره «احزاب» منع کرده است ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْل﴾ نه «لا تقلن»، ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ مثل آدم معمولی حرف بزنید، شناخته شده، چرا حالا زنانه و آهنگین و نازککاری و اینها حرف میزنید؟! غرض این است که «صوت مراة بما هو صوتٌ» عورة نیست.
اینکه فرمود «من وراء الحجاب فیه تردد» است بله، برای اینکه جا برای تردد نیست، اصلاً جایز است چرا حالا «من وراء الحجاب» باشد؟! تازه «من وراء الحجاب» باشد، صوت که «من وراء حجاب» و غیر حجاب ندارد، سخن از بصر که نیست، سخن از دیدن که نیست، فرقی بین «وراء حجاب» و «غیر وراء حجاب» ندارد، این وراء حجاب برای دیدن است نه برای شنیدن. حالا این مسئله سوم به لطف الهی تمام شده است.
روز چهارشنبه است یک روایت نورانی هم از اهلبیت (علیهمالسّلام) نقل کنیم. در چهارشنبه هفته گذشته این روایت نورانی از امالی مرحوم شیخ مفید خوانده شد با این امالیها هر چه بیشتر مانوس باشیم بهتر است. هم مرحوم مفید امالی دارد هم مرحوم ابن بابویه امالی دارد هم سید مرتضی؛ منتها امالی سید مرتضی آن صبغه ادبی آن بیشتر است، امالی مرحوم مفید و امالی شیخ طوسی صبغه کلامی آن بیشتر است، امالی مرحوم مفید و امالی مرحوم ابن بابویه اینها صبغه رواییشان بیشتر است. مرحوم شیخ مفید در کتاب شریف امالی مجلس بیست و سوم صفحه184 امالی این روایت را نقل میکند که در هفته قبل اجمالاً این روایت خوانده شد. خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را! بعد از اینکه بحثهای فلسفی و این کتابها تمام شد این کتابهای حوزوی به اصطلاح، ایشان شروع کردند به تدریس کتاب شریف بحار، ما چند جلد بحار را خدمت ایشان خواندیم؛ البته آن قسمتهای توحید و وحی و نبوت و معاد و اینها را، ایشان اصرار داشتند که این سندها را هم بخوانند، با اینکه بعضی از سندها مثلاً خیلی معتبر نبود، با اینکه این اواخر دیگر مزاج شریفشان خیلی آماده نبود، تقریباً آخرین درسی که ایشان داده بودند همین چند جلد بحار بود، اصرار داشتند که این سندها را بخوانند، گاهی به ایشان گفته میشد که به هر حال این سندها بعضیها معتبر است، بعضیها معتبر نیست حالا سند لازم نیست، میفرمود که نه این بزرگانی هستند که زحمت کشیدند این حرفها را به دست ما رساندند، ما باید اسمشان را ببریم احترام بگذاریم و طلب مغفرت بکنیم، چه روحیهای بود خدا میداند! بعضیها بزرگ هستند اصلاً، بزرگ هستند! شهریور 34 بود ـ یعنی 64 سال قبل ـ که وارد قم شدیم شرفیاب شدیم محضر ایشان در همان اوایل، مستحضر بودید همه ما به هر حال در خانههایمان مرغ بود در سابق اینطور بود، این مرغها هم که گاهی میآمدند جلوی تراس، گاهی هم میآمدند در اتاق و این مرغها هم در خانهها بود و اگر مهمانی میآمد این مرغها را ذبح میکردند، نه برای خودشان ذبح میکردند، این رسم بود و همه داشتند. من دیدم این مرغها آمدند در ایوان ایشان هم اشاره کردند یا دیگران هم اشاره کردند این مرغها رفتند، نمیدانم به چه مناسبت صحبت در اینکه این مرغها گاهی مزاحم میشوند، ما اولین بار این مطلب را از فرمایش ایشان شنیدیم، ایشان دیدم میفرمایند که این مرغها هستند تا پیر بشوند بمیرند کسی اینها را کاری ندارد ما اینها را نمیکشیم، این مرغ خانگی هستند تا پیر بشوند بمیرند ما مرغ خانگی را نمیکشیم، اگر مهمان داشتیم یا لازم بود از بازار تهیه میکنیم، بعد دیدیم مرحوم شهید در لمعه و سایر فقها هم همینطور این را از ائمه (علیهمالسّلام) نقل کردند که شایسته نیست حیوانی که خود آدم او را پرورانده با دست خود آنها را دارد اداره میکند آن را ذبح کند، قربانی هم همینطور است، هدی منا هم همینطور است، به هر حال گوسفند از بیرون میگیرد و یک قربانی میکند و یا ذبح منا میکند، این نهی شده است چون برخلاف عاطفه است، این چه دینی است؟! این دین سرتا پا بوسیدنی است. مرغ، گوسفند، گاو کسی آورد در خانه این را پروراند، او یا صبر میکند میمیرد یا میفروشد مثل آن را میخرد و آن را ذبح میکند. فرمود ما این کار را نمیکنیم، این غیر از یک مرجع تقلید، غیر از یک فیلسوف، غیر از یک حکیم، غیر از یک مفسر! یک وقتی فرمودند ما نمیخواهیم افتخار کنیم، ما چهارده نسل اینطور هستیم، اینطور است! این مربوط به درس و بحث نیست، همه ما اینها را خواندیم شنیدیم اما عمل نمیکنیم. عظمت روح چیزی دیگر است، لطافت روح چیزی دیگر است، صفای روح یک چیزی دیگر است. اینها نمونه این حرفهایی است که الآن ما داریم اینجا میخوانیم. غرض این است که میفرمودند به اینکه اینها بزرگان بودند حدیث را نقل کردند به وسیله اینها این کلمات نورانی به ما رسید، ما اسم اینها را میبریم، این یعنی چه؟ این یک روحیه است.
حالا ببینید وجود مبارک امام (سلاماللهعلیه) در اینجا طبق این روایت هفتمی که در صفحه184 این امالی مفید است از «عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ اَبِی سَعِیدٍ الزُّهْرِیِّ عَنْ اَحَدِهِمَا عَلَیهم السَّلام اَنَّهُ قَالَ» ـ این روایت در هفته قبل خوانده شد ـ فرمود: «وَیْلٌ لِقَوْمٍ لَا یَدِینُونَ اللَّهَ بِالْاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ»، بعد «وَ قَالَ عَلَیه السَّلام مَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَلَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَاءِ حَتَّی یُتِمَّ قَوْلَهُ بِعَمَلٍ صَالِح»؛ اگر یک کسی یک «لا اله الا الله» گفت یعنی اهل «لا اله الا الله» بود، بخواهد وارد ملکوت عالم بشود باید عمل صالح داشته باشد، اینها نمونه ملکوتی است به طور عادی اینطور بودند! اینها را خیلی هم مهم نمیدانست فرمود ما اینطور هستیم و اینطور تربیت شدیم. پس معلوم میشود ملکوت یک جایی است، یک آدرسی هم دارد و کلید آن هم عمل صالح است. «مَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَلَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَاءِ حَتّی یُتِمَّ قَوْلَهُ بِعَمَلٍ صَالِحٍ»، ابراهیم خلیل رفت ﴿وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ﴾[12] ـ در چهارشنبه هفته قبل این حرفها بحث شد ـ در سوره «انعام» فرمود وجود مبارک خلیل حق را ما نشان او دادیم یعنی رفت. این فعل مضارع هم هست مفید استمرار هم هست ﴿وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْاَرْض﴾. در سوره «اعراف» به ما فرمود: ﴿اَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ﴾[13] چرا نگاه نمیکنید؟! نگاه برای دیدن است، اگر چنانچه نگاه به دیدن نرسد که لغو است، دعوت به نگاه برای چیست؟ برای اینکه ببیند آدم. فرمود: ﴿اَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْاَرْض﴾ معلوم میشود که میشود آن وقت خیلی از مسایل برای آدم حل است، چه کسی جلو رفت؟ چه کسی دنبال رفت؟ چه کسی این را گفت؟ فلانی چه گفت؟ اصلاً خیلیها برای آدم حل است، اینها به دنبال چه میگردند؟! خیلی برای آدم حل است و آدم راحت زندگی میکند راحت زندگی میکند و مشکل برای او دشوار نیست مشکل هیچ کدام برای او اهمیت ندارد، این راه را نشان میدهند. «مَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَلَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَاءِ حَتَّی یُتِمَّ قَوْلَهُ بِعَمَلٍ صَالِحٍ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِتَقْوِیَةِ بَاطِلٍ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِطَاعَةِ الظَّالِمِ ثُمَّ قَالَ وَ کُلُّ الْقَوْمِ اَلْهَاهُمُ التَّکَاثُرُ حَتَّی زَارُوا الْمَقَابِرَ»؛ بعضیها به دنبال لهو و لغو میروند، بعضیها خودشان به دنبال لهو و لعب نمیروند ولی میشود اینها را بازی گرفت، مردان الهی از هر دو مصوناند. یک بخش آن در سوره مبارکه «المؤمنون» است که ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾[14] یعنی خودشان به دنبال این کار نمیروند؛ اما برخیها هستند که خودشان به دنبال این کار نمیروند ولی اینها را بازی میگیرند. آن را در سوره مبارکه «نور» فرمود که مردان بزرگ الهی را نمیشود بازی گرفت: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّه﴾[15] هیچ چیز اینها را نمیشود به بازی گرفت. پس بعضیها گرفتار هر دو بازیاند، بعضیها مصون از هر دو بازیاند، بعضی مبتلا به «احد اللّعبین»اند. در سوره «مؤمنون» فرمود به اینکه اینها به دنبال بازی نیستند و در سوره «نور» فرمود اینها را نمیشود بازی گرفت: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ﴾ اینها راحت زندگی میکنند. اینکه فرمود: «اَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ»[16] یعنی راحتِ راحت زندگی میکنند، سخت نیست برای اینها چون چیز مهمی برای اینها نیست. «بَادِرُوا اِلَی رِیَاضِ الْجَنَّة»[17] فرمود در بوستان بهشت، در پارک بهشت، عرض کردند کجاست؟ فرمود «حَلَقُ الذِّکْر». اگر یک جایی فرّاشها فرشتهها هستند که «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم»[18] همین است، وقتی ملائکه قبل از اینکه انسان وارد مسجد یا وارد مدرَس بشود آنها میآیند پرها را پهن میکنند، این میشود ملکوت، اگر کسی اینها را ادراک کند «دخل فی الملکوت». از کلینی تا صاحب معالم، از صاحب معالم تا کلینی همه این روایت را نقل کردند که «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْم»، همه محدثین (رضوان الله تعالی علیهم) این را نقل کردند. پس قبل از اینکه انسان وارد مدرَس بشود فرشتهها میآیند پرها را پهن میکنند و عالمان اهلبیت روی بال فرشتهها نشستهاند، چرا وارد ملکوت نشوند؟! لذا فرمود «بَادِرُوا... حَلَقُ الذِّکْر»، عرض کردند که حلقه ذکر چیست؟ فرمود که «بَادِرُوا اِلَی رِیَاضِ الْجَنَّةِ فَقَالُوا وَ مَا رِیَاضُ الْجَنَّةِ قَالَ حَلَقُ الذِّکْر» که ـ انشاءالله ـ امیدوارم بهره همه بشود!