درس خارج فقه آیت الله جوادی
98/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح
یک بخش کوتاهی از تتمّه مسئله قبلی مانده آنها را عرض کنیم، بعد یک روایت نورانی هم در این روز چهارشنبه بخوانیم.
مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) در بحث «شقاق» تفریعی دارند[1] («تفریع لو بعث الحکمان...» .) بعد از آن تفریع دو مسئله ذکر کردند.[2] مسئله اُولی این است: «الاولی ما یشترطه الحکمان یلزم ان کان سائغاً و الا کان لهما نقضه» حَکَمین اگر در اصلاح «بینهما» شرطی را مطرح کردند این شرط اگر مشروع است برابر «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم»[3] [4] و ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[5] این «واجب الوفا» است و اگر مشروع نیست به دو دلیل منعقد نمیشود: یکی ذیل خود ادله شروط است شرطی که «حلّل حرام الله او حرّم حلال الله» یا شرطی که «خالف کتاب الله» این یکی و دلیل دیگر آن اصل کلی است که از وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده است به عنوان قانون اساسی که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق»[6] این حاکم بر همه ادلهای است که روابط افراد را تنظیم میکند، «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق» میفرماید تمام روابطی که انسانها با هم دارند تعهداتی که دارند محکوم این اصل کلی است که اگر اینها تعهدی سپردند شرطی کردند خلاف حکم خداست این نافذ نیست پس به دو دلیل این شرط نافذ نیست آن وقت این فرمایش محقق که فرمود زوجین «عند الشقاق» اگر حَکَمینی از طرف حاکم نصب شد شرطِ خلاف شرعی کرد اینها میتوانند نقض کنند این تعبیر ناتمام است اصلاً این شرط منعقد نمیشود نه اینکه بسته شد و اینها حق نقض دارند یک شرط عرفی ممکن است آنها ببندند و اینها مصلحت ندانند و سخن از نقض این شرطها باشد اما شرطی که خلاف شرع است اصلاً منعقد نمیشود.
پرسش: شرط خلاف عرف باطل نیست؟
پاسخ: میتوانند نقض کنند خلاف عرف باطل نیست خلاف شرع باطل است خلاف عرف حق اینهاست میتوانند نقض کنند.
اما مسئله ثانیه این است: «لو منعها شیئاً من حقوقها او اغارها فبذلت له بذلا لیخلعها صح و لیس ذلک اکراها» یک وقت است که زوج با فشار و اکراه زن را وادار میکند که از مال شخصی خود چیزی به او بدهد، این حرام است چون «لَا یَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ اِلَّا بِطِیبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ».[7] یک وقت است که او را وادار به غیرت باطل میکند یک همسر دومی گرفت که این زن در اثر داشتن همسر دوم نسبت به مرد بدرفتاری میکند با اینکه حق شرعی این مرد است این زن غیرتی شده و بساط خانواده را دارد به هم میزند در چنین شرایطی اگر زن مقداری از مال خود را از حق خود بگذرد و مانند آن به زوج بدهد که زوج اصلاح کند این عیب ندارد این از سنخ اکراه باطل نیست این ولو در صورت اضطرار باشد انسان در صورت اضطرار یک مقدار معینی را به قیمت بیشتر میخرد و خیار غبن هم ندارد برای اینکه شب است تاریک است او بیمار دارد و این دارو را حتماً لازم دارد و این دارو در اختیار این شخص است و این شخص هم قیمت زائد را ارائه کرده است و طرفین میدانند عالماً عامداً که قیمت آن این نیست او حالا چون مجبور است یا مسافر است یا بیمار شب دارد او با اختیار خودش است ولو «عند الاضطرار»، اینها را «حدیث رفع»[8] («قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صرُفِعَ عَنْ اُمَّتِی تِسْعَةُ اَشْیَاءَ الْخَطَاُ وَ النِّسْیَانُ وَ مَا اُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا اِلَیْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیَرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْوَةِ مَا لَمْ یَنْطِقُوا بِشَفَة.) نمیگیرد و مانند آن بنابراین اگر زن بر اساس این غیرت یا علل و عوامل دیگری مقداری از حق خودش بگذرد این مشمول «لَا یَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ اِلَّا بِطِیبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ» نخواهد بود. اینها عصاره فرمایش مرحوم محقق در متن شرایع است که براهین آن در اثنای مباحثات گذشت.
اما چند فرع مانده است و آن این است که در جمعبندی باید توجه شود که این از سنخ توکیل نیست، یک؛ و از سنخ زدن عادی برای تشفّی قلب خود نیست، دو؛ و از سنخ قضا هم نیست که این شوهر بشود قاضی یعنی ولیّ مسلمین حکم قضا به او بدهد این از سنخ قضا نیست، سه؛ داخل در مجموعه امر به معروف و نهی از منکر است، چهار؛ لذا شرایط امر به معروف و نهی از منکر را دارد نه شرایط قاضی در شرایط قضا به هر حال او باید عادل باشد، یک؛ حالا اجتهاد نه ولی به هر حال احکام شرعی را کاملاً بداند، دو؛ مرد باشد، سه؛ و مانند آن اما در امر به معروف و نهی از منکر این گونه از شرایط قضا معتبر نیست مرد اگر چنانچه حکمی پیدا کرد برای تنبیه چون این ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾[9] نظیر ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُمَا﴾[10] است اگر ولیّ مسلمین کسی را قاضی قرار بدهد شرایط قضا را باید داشته باشد باید مرد باشد، عادل باشد و مانند آن؛ اما اگر ولیّ مسلمین به عنوان حَکَم نه، به عنوان حاکم قرار بدهد این شرایط لازم نیست.
خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ انصاری را! گرچه ایشان در بحث مکاسب مقداری درباره ولایت فقیه شبههای داشتند اشاره کردند[11] (. «لکنّ الانصاف بعد ملاحظة سیاقها او صدرها او ذیلها یقتضی الجزم بانّها فی مقام بیان وظیفتهم من حیث الاحکام الشرعیة لا کونهم کالنبیّ و الائمة...» .) اما آن رسالهای که درباره طلاق نوشتند از آن شبهه برگشتند. فرمایش مرحوم صاحب جواهر خیلیها را برمیگرداند مرحوم صاحب جواهر در کتاب جهاد جواهر که جلد 21 است ایشان مسئله جهاد را که نقل میکند بعد جریان ولایت فقیه را که نقل میکند میفرماید کسی که قائل به ولایت فقیه نیست «کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا»[12] این اصلاً گویا مزه فقه را نچشیده است، هیچ فقیهی این طور جرات نمیکند فتوا بدهد! به هر حال این دین این قوانین یک مسئول میخواهد یا نمیخواهد؟ این احکام شرعی و دستورهای الهی یک مجری میخواهد یا نمیخواهد؟ در زمان امام و پیغمبر (علیهمالسّلام) که مشخص است در عصر غیبت به هر حال یک مسئول میخواهد یا نمیخواهد؟ هیچ معمّمی ما نباید داشته باشیم که این فتوای صاحب جواهر در دست او نباشد! فرمود اگر کسی منکر ولایت فقیه باشد این اصلاً هیچ مسئله فقهی را نچشیده است «کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا»، چرا؟ برای اینکه این دین این احکام یک مجری میخواهد یا نمیخواهد؟ حالا یک وقت ما اختلاسی داریم نجومی داریم این تقصیر خود ماست.
یک بیان نورانی حضرت امیر دارد در نهجالبلاغه، مستحضرید رهبر اگر علی بن ابیطالب باشد مادامی که ما اصلاح نشویم شکست هست تعارف ندارد! حکومت حضرت امیر شکست خورد! حضرت در یک خطبه نورانی که در نهجالبلاغه هم هست فرمود شما به هر حال مرا خانهنشین کردید فرمود وضع شما این است امور مالیتان این است من افرادی ندارم که کار مرا انجام بدهند من اگر یک زنبیل یعنی زنبیل! زنبیلی به دست شما بدهم شما بند آن را میدزدید «قَعب» یعنی بند این در نهجالبلاغه است فرمود دست من بسته است من چگونه میتوانم حکومت کنم؟! اگر من شما را به یک زنبیلی به یک بافتهای امین بدانم و تحویل شما بدهم شما «لسرق قعبه»[13] («. . وَ فَسَادِکُمْ فَلَوِ ائْتَمَنْتُ اَحَدَکُمْ عَلَی قَعْبٍ. . ) این «قعب» را در فهرست ببینید «قاف» و «عین» و «باء» یعنی بند آن را میدزدید. آنجا اختلاس آنجا نجومی آنجا سه هزار آنجا چهار هزار این نمیشود! ولی «علی ایّ حال» دین میگوید این قانون یک مجری میخواهد یک متولّی میخواهد همین طور رها که نیست. این است که ایشان در جلد 21 جواهر در بحث جهاد دارد اگر کسی منکر ولایت فقیه باشد اصلاً طعم فقه را نمیداند که چیست «کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا».
این بیان نورانی صاحب جواهر باعث شد که مرحوم شیخ انصاری آن کملطفی که در کتاب مکاسب دارد در بحث طلاق و رسالههای دیگر جبران کرده است اما شیخانه جبران کرد حکیمانه جبران کرد فقیهانه جبران کرد. همین روایت «ابی خدیجه» و «مقبوله عمر بن حنظله» را که تشریح میکند ـ این لطیفه از فرمایش مرحوم شیخ انصاری است ـ فرمود به اینکه صدر و ساقه بحث حَکَم است حضرت فرمود به حکومت طاغوت مراجعه نکنید، به قاضی طاغوت مراجعه نکنید، به قاضی اسلامی مراجعه کنید «من نظر» ـ که قبلاً هم بحث آن گذشت ـ «نظر» یعنی «نظریهپرداز» باشد نه اینکه چند سال درس خارج و سطح را خوانده باشد او هرگز نمیتواند قاضی باشد حالا اضطرار یک مسئله دیگری است اجازه ولیّ مسلمین یک حرفی دیگر است وگرنه او نمیتواند قاضی باشد. اگر «نظر» یعنی نظریهپرداز باشد «نظر فی حلالنا و حرامنا» یعنی اهل نظر باشد، اگر اینها را شما رعایت کردید حکم شرعی را عمل کردید بعد در ذیل آن نکتهای که شیخ انصاری (رضوان الله علیه) به آن میپردازد این است که بحث در حَکَم است اما حضرت بحث را ادامه میدهد تا ذیل میفرماید: «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما»[14] نه «حَکَما»! ما یک حاکم داریم که ولیّ مسلمین است یک حَکَم داریم که مسئول دستگاه قضا است حَکَم یعنی حَکَم، حاکم یعنی حاکم اگر کسی را بردند پیش حاکمِ شرع او لازم نیست که محکمه قضایی تشکیل بدهد دو شاهد بیاورد یک بیّنه بیاورد او مدیر جامعه است دستور میدهد چهار تا تنبیه بکنند مسئله اصلاح میشود، این براساس حاکمیت است نه حَکَم بودن. استنباط دقیق شیخ انصاری این است که حضرت بحث را کشانده تا پایان فرمود جامعه به هر حال ولیّ میخواهد «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما» نه «حَکَما» با اینکه محور بحث حَکَم یعنی حَکَم، قاضی یعنی قاضی است فرمود چون او حاکم است میشود ولیّ مسلمین وگرنه همین طور نمیشود دین را رها کرد. این لطیفه از مرحوم شیخ انصاری است. شیخ انصاری چه بخواهد چه نخواهد، چه بداند چه نداند در کنار سفره صاحب جواهر نشسته است با اینکه از صاحب جواهر به عنوان «بعض المعاصرین» یاد میکند اما او پهلوان شکستناپذیر میدان است! در همان اول جواهر هم نوشت که من وقتی وارد شدم اول حسابم را کردم که وارد کدام رشته میشوم از همان اول حسابم را کردم که با چه کسی طرف هستم و با چه چیزی طرف هستم! یک عزمی بستم که «دونها العیوق منزلة»[15] این در اول یعنی اول جواهر در همان چند سطر اول است من دیدم که کار، کار سنگینی است این طور بگویم که من هم جزء فقها هستم و بنشیم یک چیزی را شرح کنم نیست! تصمیمی گرفتم که برتر از «عیوق» است. مستحضرید به حساب پیشینیان ستاره عیوق جزء دورترین ستارههای آسمان است و در بحث احکام نجوم نه ریاضیات نجوم که این دو بخش را مرحوم شیخ و سایر فقها در فقه جدا کردند ما یک ریاضیات نجوم داریم «کسوف و خسوف» و امثال آن، یک احکام نجوم داریم که «سعد و نحس و طالع» و مانند آن است آن مذمتهایی که شده ناظر به این است که کسی بگوید اگر فلان ستاره شد این حکم است حالا این ستاره را مؤثر بداند یک حکم دارد ستاره را مؤثر نداند یک حکم دیگر دارد آن جزء احکام نجوم است که مسئله نحس قمر در عقرب و مانند آن میافتد در احکام نجوم که آن یک راهحلی دارد، یک مسئله ریاضیات نجوم دارد. آنها که در احکام نجوم تلاش و کوشش کردهاند برخی از آنها نظر دادند که این ستاره عیوق مسئول آبرسانی جامعه است باران که میآید به وسیله آن میآید به هر حال ستارههای آسمان اثر دارند در حالی که به آن جاها نمیرسد این باران و برف و تگرگ و مانند آن در آسمان به معنی فضا نه آسمان به معنی سپهر چون در احکام نجوم این مسئله باور شده بود که ستاره عیوق در آبرسانی سهم دارد مرحوم محتشم کاشانی فرمود:
زآن تشنگان هنوز به عیوق میرسد ٭٭٭ فریاد العطش ز بیایان کربلا[16]
او که از عیوق نام میبرد بر این جهت است مرحوم صاحب جواهر گفت من میفهمم که چکار میخواهم بکنم با این عمل عادی و با این نخوابی و با این جانکَندنها حل نمیشود یک عزمی میخواهد بالاتر از ستاره عیوق که ستاره عیوق زیر پای عزم من باشد که «دونها العیوق منزلة». این شعر را در همین مقدمه جواهر گفت و نورانیتش هم این بود که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان موفق شد تمام کند آخر یعنی آخر! آن جمله آخر خط آخر جواهر این است که خدا را شکر که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان این تمام شد.[17] ( «تم کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیلة الثلثاء ثلاثة و عشرین فی شهر رمضان المبارک. ) خیلیها در کنار سفره صاحب جواهر نشستهاند آن وقت خود صاحب جواهر در کنار سفره کاشف الغطای بزرگ نشسته است یک سلسله مسایلی است که گفتن آن هیچ یعنی هیچ! هیچ مصلحت نیست پای صاحب جواهر در آنجا لغزید و اگر ـ خدای ناکرده ـ با همان لرزه و لغزه پا ادامه میداد مشکل جدی پیش میآمد. بعد وقتی به کشف الغطاء کاشف الغطاء رسید آن مسایل برای او حل شد فوراً ترمیم کرد در جلد سیزده به بعد جواهر، اینها اسراری است که «حفظاً لحرمة صاحب جواهر» نباید بگوییم که کجا پای او لغزید؟ در کدام مسئله کلامی نه فقهی پای او لرزید؟ و چرا در جلد سیزده جبران کرد؟ و چطور شد که جبران کرد؟ غرض این است که هر کدام از این فقها ستاره آسماناند حقشان محفوظ است.
شیخ انصاری که در مکاسب مسئله ولایت فقیه را نمیپذیرد در آن رساله طلاق کاملاً میپذیرد بعد فقیهانه به میدان میآید میگوید به اینکه فقیه «جامع الشرائط» نه تنها حَکَم است و نه تنها قاضی است در زمان غیبت، حاکم است برای اینکه امام فرمود: «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما»، با اینکه بحث در حاکم نبود بحث در حَکَم بود.
پرسش: شیخ انصاری کاملاً رد نکرده است.
پاسخ: بله اصلاً ولایت یعنی همان منصب سوم، وگرنه آدم در خانه بنشیند و فتوا بدهد که همه حاضرند بگویند خود ایشان هم این کار را میکرد، خود ایشان هم فتوا میداد مجتهد بود اگر کسی به ایشان مراجعه میکرد داوری میکرد. آن که اساس کار است و سیاست است آن همان ولایت است و حاکمیت، وگرنه آدم در خانه خود بنشیند فتوا هم میدهد همه اینها این کارها را میکردند یعنی خود شیخ انصاری این کار را میکرد، ولایت یعنی ولایت، یعنی سیاست.
پرسش: ولایتی که حضرتعالی میفرمایید ولایت نظریهپردازی و نوشتن در کتاب و در بحث و گفتگوهاست اما ولایت عملی هنوز تحقق پیدا نکرده است، چقدر ما ولایت عملی داریم؟
پاسخ: شرط ولیّ «نظر فی حلال» باید نظریهپرداز باشد باید مجتهد باشد «جامع الشرائط» باشد و بعضی از احکام را مثلاً مسئله تقلید را تا یک عده اجازه دادند که مثلاً چه کسی مرجع شود اما اجرای حدود را گفتند او حق ندارد، اینها هست؛ اما اگر چنانچه بخواهد به این سِمَت برسد نصب شرعی میخواهد و وجود مبارک امام صادق نصب کرده است بعضی از نوشتههای فقها دارند که عصر امام صادق عصر غیبت بود برای اینکه منظور این نیست که ما امام را ببینیم منظور این است که امام «مبسوط الید» باشد به هر تقدیر در آنجا کاملاً فتوا داد که امام (سلاماللهعلیه) فرمود او حاکم است گذشته از اینکه حَکَم باشد به هر حال نظام این را میخواهد یعنی دین این را میخواهد حالا زید فاقد شرایط است مدعی این سِمَت است دارد یا ندارد این کم نبود در اسلام ولی «علی ایّ حال» دین تمام است و نقصی در دین نیست کهای کاش دین مثلاً یک متولّی میداشت! نه متولّی معین کرد حالا زید ادّعا دارد عمرو ادّعا دارد این لایق است آن لایق نیست آنها صغریاتی است که از صدر تا ذیل کم و بیش بوده است.
این مسئله حَکَم در قسمتهای دیگر سِمَت قضا است اما در مسئله ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ همان طوری که این طور نیست که او مشت و لگد بزند که خودش را راحت کند تشفّی قلبش باشد از سنخ مسئله قضا نیست که او قاضی شرع باشد ولو قاضی منصوب بلکه در محدوده امر به معروف و نهی از منکر است ـ که در بحث جلسه قبل خواندیم ـ این جزء محدوده امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر چهار مرحله داشت «کما تقدم سابقاً: » یکی انزجار قلبی است، یکی موعظه و گفتار و نهی کردن و بیان کردن و دستور به ترک است، دو مرحله سوم و چهار زدن است تا کشتن، اینها مربوط به دستگاه حکومت است او حق ندارد کسی را بزند اما ماموران دولت میتوانند بزنند حق ندارد بالاتر از زدن کار دیگری بکند ولی حکومت میتواند بکند. کسی قصد انفجار دارد این کسی که قصد انفجار دارد او را اعدام میکنند برای امر به معروف و نهی از منکر، نه برای قصاص چون هنوز کاری نکرده است. فرق این دو قتل این است که اگر او انفجار کرده باشد مثل دفتر حزب جمهوری بعد بخواهند او را اعدام کنند از باب قصاص است، اگر قبلاً دستگیر شده از باب نهی از منکر است. این چهار مرحله را بزرگان مخصوصاً مرحوم محقق در شرایع بازگویی کرد که قتل چهارمین مرتبه است از مراتب چهارگانه امر به معروف و نهی از منکر و به دست حاکم اسلامی است. اینجا میکُشند که کسی را نکشد، آنجا میکشند که چرا کشتی! آن میشود قصاص و این میشود نهی از منکر، دو گونه قتل است هر دو را محقق ذکر کرده است. در اینجا اگر به شوهر گفتند ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ از سنخ نهی از منکر است و چون از سنخ نهی از منکر است لازم نیست شوهر عادل باشد برای اینکه قاضی که نیست، لازم نیست در حضور مثلاً شاهد و امثال آن باشد اگر واقعاً ثابت شده است حاکم شرع میتواند به او اذن بدهد چه اینکه حَکَم شرع هم میتواند به او اذن بدهد. پس از سنخ مشت و لگد زدن تشفّی دل در دعوا از آن قبیل نیست از سنخ نهی از منکر است حالا بیگانه باید بیاید بزنند همین مَحرم او میزند به هر حال او خلاف شرع میکند یا نه؟ اگر ﴿فَعِظُوهُنَّ﴾ موعظه کردن اثر ندارد نوبت به مرحله زدن میرسد یا نه؟ نامحرم بیاید بزند یا شوهر؟ گفتند شوهر لذا مسئله حَکَم و امثال آن در مسئله «شقاق» که مطرح شد از همین قبیل است.
پس قاضی نیست و از سنخ توکیل هم نیست در مسئله «شقاق»، حَکَم بودن در مجموعه امر به معروف و نهی از منکر است چنانچه محقق در بحث جلسه قبل که از شرایع خواندیم[18] («و لا یجوز لاحد اقامة الحدود الا للامام (علیهالسّلام) مع وجوده او من نصبه لاقامتها. ) و صاحب جواهر هم توضیح داد[19] این است که آیا در عصر غیبت پدر میتواند حدود را اقامه کند؟ زوج میتواند حدود را اقامه کند؟ که اینها مامور اجرای حد هستند، مامور اجرای نهی از منکر و امثال آن هستند نه قاضی حالا شیخ طوسی و خیلی از بزرگان فتوا دادند[20] («و قد رخص فی حال قصور ایدی ائمة الحقّ و تغلّب الظّالمین ان یقیم الانسان الحدّ علی ولده و اهله و ممالیکه. ) حالا محقق تردید دارد، در آنهایی که گفتند با اینکه پدر لازم نیست مجتهد باشد لازم نیست عادل باشد پدر میتواند این حدود را اجرا کند به دستور حاکم، زوج میتواند. پس از سنخ زدن پدرسالاری یا شوهرسالاری از این قبیل نیست.
مطلب بعدی آن است که این حَکَمینی را که باید انتخاب کنند، این حَکَمین چون قاضی نیستند زیر مجموعه امر به معروف و نهی از منکر هست لازم نیست عادل باشند.
مطلب بعدی و فرع بعدی آن است که ما یک سلسله امور ثابت تعبدی داریم مثل اینکه شاهد باید که دو نفر باشند حالا در بعضی از موارد مثل «خُزیمة بن ثابت» یک سِمَتی پیدا کرد که یک نفر کار دو شاهد را انجام میداد «ذو الشهادتین» بود حرف دیگری است، دو شاهد باشد در محکمه. اینجا که دارد: ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾[21] واقعاً باید دو نفر باشند یا این قید وارد مورد غالب است غالباً از آن طرف و از این طرف یک شخص خاصی باشد که مصلحت دو جانبه را رعایت کند؟ آیا واقعاً دو نفر لازم است یا اگر یک نفر بودند که «مرضی الطرفین» بود این کافی است؟ این دو نفر نظیر دو عادل نیست که یک امر تعبدی ثابت است در محکمه باید دو شاهد باشد، این قید وارد مورد غالب است لذا یک نفر هم اگر مرضی طرفین باشد میتوانند مخصوصاً اگر بستگان داخلی باشند «بنی اعمام» باشند، «بنی اخوال» باشند، اینها میتوانند یک نفر را که «مرضی الطرفین» است حَکَم قرار بدهند.
پرسش: ...
پاسخ: حَکَم نه، حاکم باید انتخاب کنند منتها آگاه باشند از وضع اینها. چهار یعنی چهار فرع در بحث جلسه قبل گذشت اگر طرفین انتخاب کردند از سنخ توکیل است که فرع چهارم بود اما اگر حاکم انتخاب کرد از سنخ توکیل نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله نظیر ﴿فَاقْطَعُوا﴾ است، نظیر ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ است، آنجا که این حرفها را نزدند که برای تشفّی باشد یا نه! این قانون است و قانون در اسلام یک مجری میخواهد، مجری آن دستگاه قضا است. آنجا که دارد ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَة﴾ منظور این نیست که بزن تا قلب تو خنک شود یا از آن طرف ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ از این قبیل که نیست، این قانون است و این قانون یک مجری میخواهد. دین هم قانون را معین کرد و هم مجری را معین کرد که فرمود: «فَاِنِّی جَعَلْتُهُ حَاکِما».
پرسش: ...
پاسخ: بشر مادامی که روی زمین کار میکند یک قانون میخواهد و یک مسئول. وقتی خوارج آن شعار را دادند که «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» این در نهجالبلاغه حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است فرمود بله ما هم میگوییم «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» ولی شما میگویید «لا امرة الا الله» هیچ کسی امیر نیست مگر خدا، اینکه نمیشود! کشور امیر میخواهد. فرمود شما میگویید «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» یعنی قانون مربوط به خداست بله ما هم میگوییم اما این «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل».[22] اینکه میگویند «اُنْظُرْ مَا قَالَ لا تَنْظُر اِلَی مَنْ قَالَ»[23] معلوم میشود که در مسایل تربیتی و تعلیمی هم «اُنْظُرْ مَا قَالَ، اُنْظُرْ اِلَی مَنْ قَالَ» ذیل آیه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ اِلی طَعامِه﴾[24] انسان که کنار سفره نشسته نگاه بکند این غذا پاک است یا پاک نیست؟ درست است یا درست نیست؟ حلال است یا حلال نیست؟ نگاه کند ﴿فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ اِلی طَعامِه﴾ آنجا این روایت نورانی است که حضرت فرمود درست است طعام سرجایش محفوظ است اما علم طعام روح است ﴿فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ اِلی﴾ «عِلْمُهُ الَّذِی یَاْخُذُهُ عَمَّنْ یَاْخُذُه»[25] از چه کسی دارد میگیرد؟ پس «اُنْظُرْ مَا قَالَ» که محققانه حرف میزند یا نه، «اُنْظُرْ اِلَی مَنْ قَالَ» متحققانه یعنی متحققانه حرف بزند یا نه؟ نه اینکه «اُنْظُرْ مَا قَالَ». ذیل این آیه ﴿فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ اِلی طَعامِهِ﴾ فرمود غذا دو گونه است یک غذای ظاهری است یک غذای علمی، علم را از چه کسی باید بگیرد؟ از یک عالِم محقق علماً، متحقق عملاً، فرمود این باشد. آنجا هم حضرت فرمود همه ما میگوییم «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» ولی «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل» منظورشما این است که «لا امرة الا لله» میخواهید مرا خانهنشین کنید و الا من هم میگویم «لَا حُکْمَ اِلَّا لِلَّه» اما حکم الهی را چه کسی باید اجرا کند؟
غرض این است که این قوانین به هر حال یک مجری میخواهد. این حَکَم قاضی نیست ولی مامور دستگاه قضا است و از طرف دستگاه قضا آمده است نه منصوب از طرف زوجین تا بشود وکیل اینها که بتوانند عزل کنند، مامور و منصوب از طرف دستگاه حکومت است و چون از طرف دستگاه حکومت است اینها نمیتوانند عزل کنند وکیل اینها نیست و چون قاضی نیست مامور اجرا است آن اوصاف قضایی که مثلاً عادل باشد مجتهد باشد اینها در او شرط نیست او باید اجرا بکند. حالا که میخواهد در این قسمتها اجرا بکند این تعدّد قید وارد مورد غالب است حالا اگر یک نفر بود و مرضی طرفین، کافی است مخصوصاً اگر در یک محیط خانوادگی «بنی اعمام» با هم ازدواج کردم یا «بنی اخوال» با هم ازدواج کردند و بزرگی در خانواده آنها هست این کافی است، یا نه «احد الطرفین» کمبود علمی دارد بیان او رسا نیست یا حال او مناسب نیست حَکَم معین کرده است دیگری کمبود ندارد خودش اهل تحلیل است بیان است، یکی خودش و یکی هم حَکَم او. پس نه تعدد شرط است نه تسبیب، مباشرت هم کافی است. اینها فروع مسئله است.
فرع دیگر این است که مجانیت شرط نشده است.
پرسش: آیه که میفرماید: ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾[26]
پرسش: بله قید وارد مورد غالب یعنی وارد مورد غالب! یک وقت است که مسئله عدالت است قانون کلی است اما اینجا چون غالباً صلاح در دو نفر هست گفتند دو نفر، این تعدد قبلاً گفتیم پس برای چیست؟ این دو شاهد عادل حکم قانونی است که تغییرپذیر نیست ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُم﴾[27] یک قانون کلی است «من الاول الی الآخر» دو شاهد عادل یعنی دو شاهد عادل اما اینجا قید وارد مورد غالب است معلوم است که یک امر داخلی است لذا خودشان هم میتوانند اصلاح کنند یک بزرگ «مرضی الطرفین» میتواند اصلاح کند یکی حَکَم از طرف یکی باشد دیگری خودش صاحبنظر است میتواند باشد، همه یعنی همه! همه این شقوق جایز است برای اینکه پیداست که آن امر ارشادی است امر تعبدی نیست. در جریان ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُم﴾ هم امر تعبدی است «سمعاً و طاعة» محکمه دو شاهد عادل است اما در اینجا از آن قبیل نیست.
فرع بعدی آن است که این از سنخ مجّانیت نیست لذا میتوانند پول بگیرند.
فرع بعدی آن است که این چون از سنخ مجّانیت نیست و میتوانند پول بگیرند عزل او هم به دست خود حاکم است نه به دست این زوجین و امثال آنان.
آن بخش مهم که در این روز چهارشنبه عرض کنیم این است که در ذیل همین بحث، ذات اقدس الهی فرمود این حَکَمَین ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ ما یک وقت دعا میکنیم، ناله میکنیم، گریه میکنیم از خدا یک چیزی میخواهیم ـ انشاءالله ـ مستجاب هم میشود اما این از بیانات نورانی این آیه است، اولاً؛ و روایات که شارح این است تبیین کننده این است، ثانیاً؛ که اگر کسی آدم خوبی باشد لازم نیست ناله بکند، مدام حرم برود و مرتّب ناله کند، آدم خوبی است، آدم خوب یعنی آدم خوب! کار او همیشه انجام است این قانون اساسی است بیراهه نرود عوامفریبی نکند عوامزده هم نباشد ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ خدای سبحان کار آدم درست را هرگز لنگ نمیکند ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً﴾ آدم خوب یعنی آدم خوب! نه به دنبال عوام برود نه عوامفریبی کند نه کسی را فریب بدهد نه کسی او را فریب بدهد مستقیم دارد کار خودش را انجام میدهد یقیناً کار او به مقصد میرسد گریه نمیخواهد حالا آن گریه و ناله و آنها برای ترفیع درجات سرجایش محفوظ است البته «سِلَاحُهُ الْبُکَاء»[28] ترفیع درجه میخواهیم بله ناله و اشک و «سِلَاحُهُ الْبُکَاء» و مانند آن اما میخواهیم زندگی ما لنگ نباشد همین آدم خوب بودن فرمود اگر کسی در درون قلب خود مصباح المتهجد مشکلی ندارد دنبال این و آن نیست، نه فریب میخورد و نه فریب میدهد، کار او همیشه روبراه است. یک بیان نورانی از امام مجتبیٰ (سلاماللهعلیه) رسیده است که «اَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ اِلَّا الرِّضَا اَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»[29] منِ حسن بن علی ضامن هستم کسی قلب صاف داشته باشد نه عوامفریب باشد نه فریب بدهد نه به دنبال این و آن بگردد نه دنبال کسی بگردد نه کسی را به دنبال خودش بیاورد من ضامن هستم که هر چه بخواهد وقتی مصلحت او باشد خدا هرگز آبروی او را رها نمیکند آبروی او را حفظ میکند «اَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ اِلَّا الرِّضَا اَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ» من ضامن هستم. این را از کجا میگویند؟ این را از همین آیه نورانی میگویند که ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ اگر کارگری کار میخواهد بکند یا کارخانهداری میخواهد تولید کند هیچ وقت لنگ نمیشود هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه! اما اگر به دنبال سود است به دنبال احتکار است به دنبال گرانی است به دنبال عرضه و تقاضا است به دنبال اعتدال است نه عدل، شب عید که شد گرانتر میگوید در فلان فرصت شد گرانتر میگوید ما به دنبال عدل باید بگردیم نه اعتدال تقاضا و عرضه که هر وقت تقاضا بیشتر شد گرانتر بگوییم، این برای چیست؟! حساب و کتابی ندارد باید دنبال عدل بود به هماناندازهای که خریدیم یک ده درصدی باید سود ببریم میبریم حالا شب عید شد چند برابر شود یا فلان جا زلزله شد چند برابر شود، این تقاضا و عرضه را چه کسی گفته؟! فرمود من ضامن هستم «اَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ».
این پنج شش روایت را ملاحظه بفرمایید! وجود مبارک پیغمبر فرمود «اَنَّ النَّبِیَّ صبَعَثَ سَرِیَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا» سریه آن جنگی است که خود حضرت حضور ندارد که البته این حدیث معروف است فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْاَصْغَرَ وَ بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهَادُ الْاَکْبَرُ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْجِهَادُ الْاَکْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْس».[30]
روایت دوم امام صادق فرمود: «لِرَجُلٍ اِنَّکَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِیبَ نَفْسِکَ» تو طبیب داخلی هستی خودت را باید معالجه کنی «اِنَّکَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِیبَ نَفْسِکَ وَ بُیِّنَ لَکَ الدَّاءُ وَ عُرِّفْتَ آیَةَ الصِّحَّةِ وَ دُلِلْتَ عَلَی الدَّوَاءِ فَانْظُرْ کَیْفَ قِیَامُکَ عَلَی نَفْسِکَ»[31] تو برای خودت یک دانشکدهای هستی طبیب هستی رئیس هستی تو میدانی چه چیزی بد است چون اگر کسی نداند که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است اگر جاهل قاصر باشد معذور است اما وقتی میدانی چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است درد را میدانی، دارو را میدانی، دنبال چه میگردی؟! این حدیث دوم است.
حدیث پنجم که از الفاظ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است: «الشَّدِیدُ مَنْ غَلَبَ نَفْسَه»[32] پهلوان کسی است که در میدان مبارزه با جهاد اکبر این هوس را زمین بزند، همین! در همان قصه معروف که سنگ را بلند میکردند حضرت فرمود قهرمان آن نیست که سنگ را بردارد و در برابر یک مختصر عصبانیت نتواند خودش را کنترل کند «مَنْ مَلَکَ نَفْسَهُ اِذَا رَغِبَ وَ اِذَا رَهِبَ وَ اِذَا اشْتَهَی وَ اِذَا غَضِبَ وَ اِذَا رَضِیَ حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَی النَّارِ»[33] این یک حدیث است.
حدیث دیگر که به دنبال جهاد اکبر بروید آن فراوان است اما این قسمت که اگر کسی اصلاح کند وضع خودش را در صفحه 278 از وجود مبارک ابی جعفر (علیهالسّلام) آمده است که «اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ عَظَمَتِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ اِلَّا کَفَفْتُ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرْضَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِر»[34] فرمود که به عزت خودم به عظمت خودم به علوّ و ارتفاع خودم قسم اگر کسی میل خود را بر میل من و رضای من مقدم ندارد رضای مرا بر رضای خودش مقدم بدارد من هیچگاه نمیگذارم او لنگ شود چون آسمان و زمین مامور من هستند، چه کسی میتواند جلوی اراده مرا بگیرد؟! بیرون از ساختار خلقت که چیزی نیست جلوی اراده مرا بگیرد، ساختار خلقت نظام سپهری و آسمان و زمین اینها هم که تابع من هستند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْاَرْض﴾[35] همه آماده هستند، فرض ندارد که چیزی جلوی اراده خدا را بگیرد! بیرون از قلمرو خلقت که چیزی نیست، درون خلقت هم که همه آماده هستند فرمود درست است ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ اِلاَّ هُوَ﴾، [36] یک؛ ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْاَرْض﴾ همه سربازان آمادهاند فرض ندارد که خدا یک چیزی را بخواهد و انجام نشود! فرمود اگر کسی رضای خدا را بر رضای خود مقدم بدارد من عهدهدار او هستم. پس این ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً﴾ یک اصل کلی قرآنی است منتها این روایات شارح آن هستند.
روایت صفحه 280 هم همین است «اِنَّمَا اَتَقَبَّلُ هَوَاهُ وَ هَمَّهُ فَاِنْ کَانَ هَوَاهُ وَ هَمُّهُ فِی رِضَایَ جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِیساً وَ تَسْبِیحاً». [37] در ماه مبارک رمضان ندارد که «اَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ»؟[38] در ماه مبارک رمضان ما مهمان الهی هستیم این آقا که خوابیده «نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ» نفسهایی که میزند مثل اینکه میگوید «سبحان الله»! فرمود آدم میتواند به جایی برسد که تمام مدتش مثل ماه مبارک رمضان باشد نفَسی که میکشد ما «سبحان الله» حساب میکنیم چون آدم، آدم خوبی است، خیلی برکت است! نفسی که میکشد «سبحان الله» است برای اینکه در دستگاه او بازی نیست، او منتظر است ببیند دین چه گفته همان را عمل میکند. خیلی این روایت عجیب است! از وجود مبارک امام صادق است «قَالَ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ اِنِّی لَسْتُ کُلَّ کَلَامِ الْحِکْمَةِ اَتَقَبَّلُ» ممکن است کسی حرفهای فیلسوفانه حکیمانه کتاب بنویسد بله اما من آن را حکمت نمیدانم «اِنِّی لَسْتُ کُلَّ کَلَامِ الْحِکْمَةِ اَتَقَبَّلُ اِنَّمَا اَتَقَبَّلُ هَوَاهُ وَ هَمَّهُ» ببینم او در چه فضایی نفَس میکشد؟ چه میخواهد؟ همین! آنگاه فرمود: «فَاِنْ کَانَ هَوَاهُ وَ هَمُّهُ فِی رِضَایَ جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِیساً وَ تَسْبِیحاً»[39] هر اهتمامی که او دارد مثل «سبحان الله» است. آنکه گفت: «خوشا آنان که دائم در نمازند»[40] «خوشا آنانکه دائم در نمازند ٭٭٭ بهشت جاودان بازارشان بی. یا در قرآن دارد: ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلَاتهِِمْ دَائمُونَ﴾[41] اینها «دائم الصلاة» هستند. این نظام آن قدرت را دارد که شاگردان خوبی را بپروراند. خدا غریق رحمت کند نیّر تبریزی را! این تبریزیها وقتی که شعر میگویند اوج ادبیات است! آن بزرگواری که درباره امام هشتم آن شعر را گفته است که
نسیم قدسی یکی گذر کن٭٭٭ به بارگاهی که لرزد آنجا
خلیل را دست ذبیح را دل ٭٭٭ مسیح را لب کلیم را پا
خیلی آن شعر بلند است! او در جریان عاشورا این حرف را زد، آن چرخ آبنوس و آنکه آخرش سین دارد. یک نفر بیشتر ما در عاشورا نداشتیم که این طور آمده آن عابس بن شبیب شاکری بود بقیه همه مسلّحانه رفتند این
جوشن زبر فـکند که ما هم نه ماهیم ٭٭٭ مغفر ز سر فکند که بازم نیم خروس
این مشتاقانه رفت میدان سپر را گرفت گفت ما مشتاق شهادت هستیم یک نفر بود اما شما چندین نفر عابس دارید ما شهید گمنام نداریم همه پلاکدار بودند همه حسابدار بودند همه نشاندار بودند آدرسدار بودند، این پلاکها را گرفتند گذاشتند دور، پس میشود این قرآن و روایات این طور تربیت کند، منبرها اینها را تربیت کند، اینها از کجا تربیت شدند؟ غیر از چهار تا منبر و چهار تا موعظه و چهار تا روایت و همینها هستند. آدم به جایی میرسد که نفَس او تسبیح میشود در غیر ماه مبارک رمضان «جَعَلْتُ هَمَّهُ تَقْدِیساً وَ تَسْبِیحاً»، چرا ما نشویم؟! او میتواند چه اینکه پروراند.
امیدواریم به همه شما ذات اقدس الهی این عنایت را بفرماید و این نظام ما را هم در سایه ولیّاش حفظ کند!