درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی
1400/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الطهارة/التيمم /اگر مایصح بخ التیمم نبود و حکم ثلج و مسائل 1 و 2 و 3
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمدلله و السلام علی عباده الذین الصطفی و الصلاة و السلام علیک یا مولای یا أباصالح المهدی و رحمة الله و برکاته
اگر مایصح التیمم وجود نداشت- خاک وسنگ وآنچه که جزء وجه الارض است-حکم طهارت به ثلج
وإذا وجد فاقد الطهورين ثلجاً أو جَمداً قال بعض العلماء بوجوب مسحه على أعضاء الوضوء أو الغسل وإن لم يجر ، ومع عدم إمكانه حكم بوجوب التيمم بهما ، ومراعاة هذا القول أحوط ، فالأقوى لفاقد الطهورين كفاية القضاء والأحوط ضم الأداء أيضاً ، وأحوط من ذلك مع وجود الثلج المسح به أيضاً، هذا كله إذا لم يمكن إذابة الثلج أو مسحه على يجري، وإلا تعين الوضوء أو الغسل ولا يجوز معه التيمم أيضا.[1] سید طباطبایی یزدی قدس الله نفسه الزکیه در همین مقدمهی مایصح التیمم به میفرماید اگر مایصح التیمم وجود نداشت؛ نه ترابی بود و نه احجاری و نه آنچه که جزء وجه الارض به حساب میآید. آنگاه نوبت میرسد به ثلج، فردی است مکلّف، نیاز به تیمم دارد و فضا هم فضای ثلجی است. برف است و یخبندان. اینجا چه کار باید بکند؟ گفته شد که دو قول وجود دارد، یکی اینکه فاقد طهورین میشود، أدائی نیست. دیگری این که نه، در همین وضعیت هم از ثلج استفاده کند به وجهی و نمازش را بخواند. و بعضی از علما، آنچه که در متن آمده است میفرمایند؛ که از ثلج به عنوان وضوی اضطراری استفاده کند. شما در بحث وضو دیدید که آمده بود که وضو گرفتن، شستن اعضای وضو در حداقل کفایت میکند. گفته شده بود، مثل التدهین؛ که شرح دادیم، تدهین معنای مطابقیاش مراد نیست. کنایه از این است که حداقل شستشو، در عرف هم میگویند، مثل روغنمالی که آب هم جاری نشود و زیاد هم نباشد، صدق قصد کند، کافی است. و دربارهی ثلج هم که رطوبتی دارد، اصل آب که نیست، مادهی آب است. اگر بشود متوضی دستش را به ثلج بزند و یک مقدار رطوبتی بگیرد، اعضای وضو؛ صورت، دست از آرنج و مسح تا آخر انجام بدهد، یک وضوی اضطراری با ثلج صورت میگیرد.
آراء فقهاء در مساله
این مطلب را که گفتم برای شما که در متن آوردهاند. شیخ مفید قدس الله نفسه الزکیه این بعض العلماء، استاد کل العلماء است. 1- شیخ مفید قدس الله نفسه الزکیه میفرماید: اگر مکلف فإن حصل في أرض قد غطاها الثلج و ليس له سبيل إلى التراب فليكسره و ليتوضأ بمائه.[2] اگر در جایی باشد که زمین را برف پوشانده، چه کند؟ بشکند برف را، شاید یک مقدار آبی ازش در بیاید، و ليتوضأ بمائه وضو بگیرد، به چه صورت؟ یمسح؛ تمام اعضای وضوء را مسح کند. با آن آبی که از برف به دستش برسد. این یک نوع وضویی است که گفته شده است که در حالت اضطرار کافی باشد.2- محقق حلی قدس الله نفسه الزکیه میفرماید: لأن الثلج ليس أرضا فلا يجوز التيمم به. و ان كان يمكن غسل الأعضاء به فقد أمكنت الطهارة المائية، فلم يجز استعمال التراب معها.[3] ثلج که زمین نیست، تیمم به زمین درست است. بعد میفرماید و اگر امکان داشته باشد که از آن برف استفاده بکند به عنوان طهارت مائیه، یعنی یک مقداری از برف بگیرد و آبی از آن به دستش برسد، از آن آب گرفته از برف، اعضای وضوء را شستشو کند، طهارت مائیه میشود. این حرف درستی است، استفاده از ثلج تا به این حد هست، بعد میفرماید که؛ روایتی هم در این باره داریم که مطلب را تأیید میکند. متن روایت: وبإسناده عن محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن أحمد العلوي، عن العمركي، عن علي بن جعفر، عن أخيه موسى بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل الجنب أو على غير وضوء لا يكون معه ماء وهو يصيب ثلجا وصعيدا أيهما أفضل؟ أتيمم أم يمسح بالثلج وجهه؟ قال: الثلج إذا بل رأسه وجسده أفضل، فإن لم يقدر على أن يغتسل به فليتيمم. ورواه ابن إدريس في (آخر السرائر) نقلا من كتاب محمد ابن علي بن محبوب مثله. [4] وباسناده عن محمد ابن علی ابن محبوب، که دیروز گفتم شیخ نجاشی میفرماید محمد ابن علی ابن محبوب، ثقةٌ عینٌ فقیةٌ؛ عن محمد ابن احمد علوی، عن العمرکی، که عمرکی توثیق خاص دارد. عن علی ابن جعفر عن اخیه، که این علی ابن جعفر(علیه السلام) به یک نقلی در همینجا قم هست. البته گفته میشود که مدخل شریفش در مدینه هست. یک جایی هم از اطراف خود شهر مدینه یک ده کوچکی است که آن ده هم از باب اتفاق شیعه هستند و مقبر مقدس علی ابن جعفر هم آنجاست، آن را هم وهابیها دیوار و حصار کردهاند و اجازه نمیدهند. تصرفی داشتهایم. این علی ابن جعفر، یکی از توثیقاتی که دارد، راوی روایت است از سوی برادر بزرگوارش، امام موسی ابن جعفر، که صحاح علی ابن جعفر در روایات، نور میبارد. علی ابن جعفر عن أخيه موسى بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل الجنب أو على غير وضوء لا يكون معه ماء فردی است که احتیاج به وضو یا غسل دارد، جنب است نیاز به غسل دارد، وضو ندارد نیاز به وضوء دارد. آبی در دسترسش نیست. وهو يصيب ثلجا وصعيدا أيهما أفضل؟ أتيمم أم يمسح بالثلج وجهه؟ او اگر برسد به برف و سعید، کدام یک از این دو تا بهتر است وهو يصيب ثلجا وصعيدا أيهما أفضل؟ أتيمم أم يمسح بالثلج وجهه؟ او تیمم کند یا مسح کند به ثلج که یک نوع وضوء هست، تقدم بر تیمم دارد. از این روایت استفاده میشود که استفاده از ثلج، در حقیقت یک نوع وضوی اضطراری است. امام میفرماید قال: الثلج إذا بل رأسه وجسده أفضل، فإن لم يقدر على أن يغتسل به فليتيمم. اگر ثلج یک رطوبتی به صورت و جسد متوضی و متطهر برساند، افضل است. چون یک نوع غسل و وضو به حساب میآید. فإن لم يقدر على أن يغتسل به فليتيمم اگر توان غسل کردن به آب برف را ندارد، آنگاه تیمم کند، این حدیث هم دلالت دارد که استفاده از ثلج، وضعیت تیمم به خودش ندارد، بلکه منظور از استفاده از ثلج این است که؛ وضوی در حداقل انجام بگیرد. روایت دلالتش کامل هست اما از لحاظ سند مشکلی که دارد این است که، محمد ابن احمد العلوی، که علی الظاهر سید هم هست، این شخص توثیق ندارد. سیدناالاستاد به روایت اشکال میکند، که این روایت قابل استناد نیست، چون محمد ابن احمد ابن العلوی توثیق ندارد، نه توثیق خاص دارد، نه توثیق عام. اما فرمایش ایشان کاملاً درست است، توثیق خاص دربارهی ایشان به ثبت نرسیده واما توثیق عام دربارهی ایشان دیده میشود. محمد ابن احمد علوی، در سند تفسیر قمی آمده است. در توثیق عام، برای این محمد ابن احمد علوی، توثیقی اعلام شده است و خود توثیق تفسیر علی ابن ابراهیم را سید الاستاد شخصاً تأیید میفرمایند. بنابراین منظور ایشان این باشد که توثیق خاصّ ندارد. توثیق عام از یک سو، عمل اصحاب از سوی دیگر، میشود گفت که سند درست است و دلالت تمام و مؤید این مطلب همان استناد محقق حلی است که به این روایت اعتماد کرده است و استناد میکند.
هذا كله إذا لم يمكن إذابة الثلج أو مسحه على يجري، وإلا تعين الوضوء أو الغسل ولا يجوز معه التيمم أيضا. در بارهی ثلج مطلب به انتها رسید و مشکلی نداریم. اینهایی که ما گفتیم تا اینجا در صورتی بود که از برف، إذابة و آب شدنش در کار نبود، اگر برف آب بشود در حدّی که به اعضای وضوء جریان پیدا کند، وضو یا غسل متعیّن است در این فرض تیمم جایز نیست. این مطلب ثلج را به آخر رساندیم.
نکته تکمیلی
یک نکتهی تکمیلی به عنوان قاعده داخل میشود. گفتیم که مواردی که از وجه الارض به حساب بیاید تیمم جایز است. و مواردی که جزء وجه الارض به حساب نیاید، از معادن حساب بشود؛ تیمم بر آن جایز نیست. مشکلی که ما داریم این است که اینها همه جزء موضوعات هست، مثلاً اگر سید طباطبایی یزدی میفرماید: الأقوى عدم الجواز بالطين المطبوخ كالخزف والآجر وإن كان مسحوقاً مثل التراب ، ولا يجوز على المعادن كالملح والزرنيخ والذهب والفضة والعقيق ونحوها مما خرج عن اسم الأرض. یا میفرماید که؛ جایز است وإن كان حجر الجص والنورة قبل الإِحراق. اینهایی که میفرمایند، به طور فتوا نیست. به طور قطعی تمامی این موارد فتوا نیست، چرا؟ قاعدهی اصلی، فتوا در موضوعات جا ندارد. تمامی این موارد موضوعات است. اگر سید فتوا داد که به خزف که کوزه و سرامیک و اینها است، که خُرد هم بشود؛ تیمم جایز نیست. بر شما فتوای مقلّدتان واجب الاتباع نیست. چرا؟ چون موضوع است. اگر خودتان یقین کردید که این جزء تراب زمین است و جزء أرض است، هیچ مانعی ندارد به آن یقین خودتان عمل کنید. بنابراین دربارهی تشخیص معادن و مواردی که شبهه میشود که أرض صدق میکند یا نمیکند، ما مشکل داریم. مشکل ما این است که فقها به زحمت افتادهاند موضوعات را طبق تشخیص خودشان اعلام کردهاند. و آن تشخیصشان برای خودشان اعتبار دارد، حقّ دخالت در موضوع دارد فقیه، ولی حقّ فتوا ندارد. فتوا در موضوعات جا ندارد. موضوعات تابع واقع خودش هست. مثلاً فرض بفرمایید طین قبل از طبخ و بعد از طبخ اختلاف نظر از کجا آمده؟ فقیه تشخیص داده که بعد از طبخ دیگر این زمین دیگر نیست، این تراب دیگر نیست، این گِل نیست. فتوا میدهد، این فتوایش برای ما که مقلّد باشیم، واجب الاتباع نیست ببینیم طین بعد از طبخ بر اساس قواعد آیا باز هم جزء وجه الارض هست یا نیست، و آن تشخیص که برای شما گفتم آن روز هم اشاره شد، یک مرتبه این تشخیصها قطعی است. تشخیصهای قطعی از دید عرف است. مثلاً عرف لغت، گِل نرم یا کلوخ که ؟ باشد، اینها را مطمئناً میگویند جزء زمین است و خیلی فرقی ندارد. اما اگر سرامیک شد، اگر آجر شد، عرف نظری دارد یا ندارد کار مشکلی است. اگر عرف نظری نداشت و ما هم شک کردیم مجتهد فتوا داد، به فتوای مجتهد اگر اطمینان کردید، بر اساس اطمینان عمل کنید. مثلاً رؤیت هلال، فتوایی نیست. مرجعیت نیست، پس چه هست؟ شما به فرمایش مثلاً مرجع، میگویید رؤیت شده است. فرمایش ایشان برای شما فتوا است و حکم حاکم شرع است. حکم حاکم شرع هم عن العلامه هوالاقوی در موضوعات شرعیت ندارد. در موضوعات نافذ نیست. بنابراین چرا به فتوای مرجعی که اعلام میکند رؤیت شده است، ما عمل میکنیم؟ اطمینان پیدا میکنیم. آن اطمینان مدرک اعتبار میشود. والاّ نه فتوا است و نه حکم. بیّنهی فقیه به عنوان شاهد و بیّنه و یک عادل که شهادت بدهد؛ نیست. او فهم خودش را میگوید. او میگوید برای ما اطمینان حاصل شده، حصول اطمینان برای شخص دیگر، دلیل بر حصول بر اطمینان برای شما نمیشود. گفتم ما به اعلام دفتر یک مرجع اطمینان میکنیم، چون تحقیقشان درست است تبیّنشان خوب است، او که اطمینان پیدا کرده است به اطمینان او ما اطمینان میکنیم و خود اطمینان کافی است. نه از باب حجیّت فتوا است و نه از باب حکم حاکم شرعی است. در موضوعات سؤالها برای عوام از موضوعات دلیل نمیشود برای اینکه موضوعات کلاً مربوط به فهم فقیه باشد این از واضحات است. تشخیص موضوع یکی از ضروریات بحث است. تشخیص موضوع مربوط به فقیه نیست، بیان حکم مسئولیت فقیه است. تشخیص موضوع تابع واقعیت خودش است، فقیه هم میتواند از راه تشخیص طبیعی، موضوع را تشخیص دهد. تشخیص موضوع مگر اهل خبره معنایش چه هست، باید از هر موضوعی که پیچیده باشد؛ برویم از فقیه سؤال کنیم. موضوعات پیچیدهای است که فقیه اطلاع ندارد. فقیه کارش بیان حکم هست بر فرض تشخیص موضوع، این جزء واضحات است.
مساله اول از مسائل مربوط به آنچه که تییم بر آن صحیح است
مسألة ١: وإن كان الأقوى كما عرفت جواز التيمم بمطلق وجه الأرض إلا أن الأحوط مع وجود التراب عدم التعدي عنه من غير فرق فيه بين أقسامه بن الأبيض والأسود والأصفر والأحمر، كما لا فرق في الحجر والمدر أيضاً بين أقسامهما ، ومع فقد التراب الأحوط الرمل ثم المدر ثم الحجر.[5] این أحوط را نگاه کنید، بحثی که ما کردیم، اینجا خودش را نشان میداده) خاک روی زمین رنگهای مختلفی دارد، اول رمل شن و ماسهای که ذرات زمین است ثم المدر؛ کلوخ است و ثم الحجر که سنگ است. این ترتیب را ایشان آوردهاند. این ترتیب هم جزء همان قاعدهای است که گفتیم، بر اساس فهم ایشان، نسبت به تراب، رمل نزدیکتر است و مدر است. فقیه دیگر اشکال میکند و میگوید از کجا معلوم که رمل نزدیکتر از مدر باشد،رمد کلوخ است و اما خاک جمع شده و سفت شده و در رتبهی بعدی قرار نمیگیرد. در هر صورت اینها رتبهبندی نیست، رمل باشد یا رمد باشد، در هر دو تیمم جایز است و جزء تراب است. بی هیچ اشکالی.
مساله دوم از مسائل مربوط به آنچه که تییم بر آن صحیح است
مسألة ٢ : لا يجوز في حال الاختيار التيمم على الجص المطبوخ والآجر والخزف والرماد وإن كان من الأرض ، لكن في حال الضرورة بمعنى عدم وجدان التراب والمدر والحجر الأحوط الجمع بين التيمم بأحد المذكورات ما عدا رماد الحطب ونحوه وبالمرتبة المبأخرة من الغبار أو الطين ، ومع عدم الغبار والطين الأحوط التيمم بأحد المذكورات والصلاة ثم إعادتها أو قضاؤها.[6] میفرماید: در حال اختیار باز هم آمد به طرف همان حرفی که ما اصرار داشتیم، جایز نیست تیمم بر جص، (گچ) گچ مطبوع، گچی که پخته شده یا گچی که خام است. و آجر و خزف که سرامیک و کوزه و این چیزها است. و رماد، خاکستر. وإن كان من الأرض هر چند که این خاکستر، خاکستر زمین باشد. چون خاکستری که از چوب باشد، بحثی نیست که در آن تیمم جایز نیست. لكن في حال الضرورة بمعنى عدم وجدان التراب والمدر والحجر الأحوط الجمع بين التيمم بأحد المذكورات ما عدا رماد الحطب در وقتی که ترابی نیست، مدر و حجری هم نیست، أحوط این است که جمع بشود بین تیمم به آن آجر و خزف و رماد خاک و وضوء، در الجمع بين التيمم بأحد المذكورات ما عدا رماد الحطب ونحوه وبالمرتبة المبأخرة من الغبار أو الطين جمع بشود بین اینها و صلاة اقامه بشود، ثم إعادتها أو قضاؤها در این رابطه اجازه بدهید که برای شما بگویم، دربارهی این مذکورات که گفته شد، استفاده میشود از این مذکورات جز رمادی که از حطب است. متن روایت: محمد بن الحسن عن المفيد، عن أحمد بن محمد، عن أبيه محمد بن يحيى، عن محمد بن علي بن محبوب، عن أحمد بن الحسين، عن فضالة، عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام أنه سئل عن التيمم بالجص، فقال: نعم، فقيل: بالنورة؟ فقال: نعم، فقيل: بالرماد؟ فقال: لا، إنه ليس يخرج من الأرض إنما يخرج من الشجر. أقول: وتقدم ما يدل على بعض المقصود ويأتي ما يدل عليه. [7]
موثقهی سکونی، که این حدیث را قبلاً خواندهایم که گفتیم رمادی که از حطب است، جایز نیست.
مساله سوم از مسائل مربوط به آنچه که تییم بر آن صحیح است
مسألة ٣ : يجوز التيمم حال الاختيار على الحائط المبني بالطين أو اللبن أو الآجُر إذا طلي بالطين.[8] میفرماید که تیمم جایز است به دیواری که بنا شده است با گِل و خشت و آجر، اگر پوشانده شده باشد، پوشش گِل بر آن دیوار وجود داشته باشد. این تیمم که جایز است، دلیل بر این مطلب واضح است؛ از یک سو صدق زمین بلکه صدق تراب میکند. و از سوی دیگر روایت.فردی برای تیمم نیازی به تیمم داشت، از کنار جنازهای عبور میکرد، و در آن وضعیتی که از کنار جنازه عبور میکرد، وضوء نداشت و فرموده است که به دیواری که آنجا هست، تیمم کند. مطلب معلوم است. فرد نیاز به وضوء دارد. متن روایت: وعنه، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد، عن أخيه الحسن، عن زرعة، عن سماعة قال: سألته عن رجل مرت به جنازة وهو على غير وضوء، كيف يصنع؟ قال: يضرب بيديه على حائط اللبن فليتيمم به. ورواه الشيخ بإسناده عن محمد بن يعقوب، وكذا الحديثان المذكوران قبله.[9] درست همین فتوایی که در متن آمده است، از این حدیث موثق استفاده میشود. المؤمنُ لایسیء ولا یعتذرٌ (روایت از سید الشهداء هست) مؤمن مواظب هست که گناه نکند و معذرتخواهی هم نکند. والمنافق کل یومٍ یسیءُ ویعتذرٌ؛ عرفان عملی داریم و عرفان نظری داریم، عرفان عملی عرفان فقهایی است عرفان نظری، عرفان أهل معقول یا تصوفی است. در عرفان نظری رشد و ارتقاء و رسیدن به مقام خود و جایگاه عالی یک مقدمات و مأخرانی دارد، یک مقدار ترک دنیا میطلبد و عزلت طلبی در پی دارد و ترک لذائذ و از این قبیل. فشارهایی را بر خود بیاورد نفس را شکنجه کند، از کار بسیار طولانی هم ذکر بکند و سحر هم بلند بشود بعد از نماز شب خواندن، فصوص ابن عربی بحث کند. این یکی از راههایش است. این میرسد به جایی که یک بصیرتی کشف شهودی نقل شده، ما رد نمیکنیم. اما عرفان عملی، عرفان فقهایی است. فقهایی که عرفان در زبان حال اعلام میکنند، عبارت از این است، یک نفر عارف، باید تمام همّش این است که خود را به طور حاضر در محضر ارباب عالم ببینید. یعنی آقا امام زمان را حاضر و ناظر اعمال خودش بداند. اما یک قدم اصلی و یک مرحله رشد دارد. در عرفان نظری مرحلهی اصلی آنها هم نماز و روزه و واجبات اولی بود، مرحلهی رشدشان ریاضتی بود. أذکار یومیه و غیره، در عرفان عملی در مرحلهی ابتدایی که کار از عصیان بیاید به طرف عبودیت، پایبندی به واجبات و محرمات. این اولین قدم است تا آدم به وادی واجبات و محرّمات وارد نشده باشد، از عبودیت خبری نیست، جزء عباد نیست جزء عصاد هست. بعد از اینکه جزء عباد شد، اگر بخواهد رشد کند ارتقاء کند، بالا برود، در عرفان عملی بالا رفتن، پایبندی به مستحبات و مکروهات است. مستحبات و مکروهات را تا جایی که امکان دارد رعایت کند، آن مقدمهی موصلهای که بعضی از عزیزان خواستهاند که مقدمهی موصله چه هست؛ اگر دیدید که یک مستحب از شما ترک شد، اشک ریختید و متأثّر شدید، خبری از مقدرهی موصله هست لذا آن فقهایی که واصل بودهاند، آن فقها عارف هم هستند. و آن فقهایی که عارف و واصل هستند، واجبات محرمات و مستحبات و مکروهات برایشان فرقی ندارد. لذا یک طلبهای که موفق میشود در زندگی، میبینیم که روحیهی تعبّد دارد. به شوخی هم دروغ نمیگوید، به شوخی هم به کسی اهانت نمیکند. و پشت سر کسی که غیبت حساب بشود کلا و کلا . علامهی طباطبایی آمد در سن کمی بود از یک اتاقی آمد بیرون، بحر علوم اولی که متشرف بود، بیرون آمد و گریه میکرد، وقتی یازده سالش بود، پرسیدند چرا گریه میکنی، گفت در اتاقی که رفتم دیدم مردم داشتند راحت غیبت میکردند، ای وای گناه اینجوری باشد. روحیهی عبودیت. خدایا برای همهی ما روحیهی عبودیت عنایت کن. خدایا همهی گناهان ما را ببخش و بیامرز، خودت توفیق ارتقاء به مدارک علم و عمل صالح برای همهی ما لطف و کرم بفرما. حوائج این جمع را هم برآورده بفرما. مشکل و اشکال و گرفتاریها را دفع و رفع بفرما، این کرونا را از روی زمین بردار، پروردگارا برای همهی ما پیروان اهل بیت، توفیق و عزت عنایت فرما، مراجع تقلید مقام معظم رهبری در سایه امام زمان توفیقاتشان بیفزای، برای سلامتی آقا امام زمان صلوات ختم کنید.