< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1402/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/حاکمیت فقیه /بررسی سند و دلالت توقیع شریف اسحاق بن یعقوب مبنی بر نظریه نصب

 

مروری بر مباحث گذشته

به نظر رسید همان‌طور که دیروز عرض شد، نسبت به ادله‌ای که برای اثبات امتداد حاکمیت دینی در همه زمان‌ها و در زمان غیبت بر عهده فقیه گذارده شده است، در این روایت که توقیع شریف است، یک توضیحی بیشتر بحث شود؛ چون در این رابطه در این روایت مباحث مختلفی مطرح شده است که البته دیگران هم این مباحث را مطرح کرده‌اند؛ مقداری از این مطالب از دیگران است. هم امام (ره) دارند در کتاب بیعشان[1] و هم... اما آن چه که ما عرض کردیم، این است که مجموعه قرائن برای اعتبار سند این روایت برای ما اطمینان می‌آورد؛ مجموعه‌اش را که وجود دارد؛ نه این که بخواهیم بتراشیم. این از جهت اعتبار سندی و بعد هم از جهت اعتبار متنی.

 

نقل توقیع شریف توسّط شیخ طوسی (ره) با سند معتبر

چند نکته را نسبت به سند عرض کردیم که علاوه بر مطالب گذشته، مرحوم شیخ (ره) در غیبت نعمانی، این روایت را با سند معتبر از اسحاق بن یعقوب نقل کرده است «وَ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ وَ أَبِي غَالِبٍ الزُّرَارِيِّ وَ غَيْرِهِمَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِيَّ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنْ يُوصِلَ لِي كِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِيهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْكَلَتْ عَلَيَّ فَوَرَدَ التَّوْقِيعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الدَّارِ ع‌ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أرشد [أَرْشَدَكَ‌] اللَّهُ وَ ثَبَّتَكَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْكِرِينَ لِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِنَا وَ بَنِي عَمِّنَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ مَنْ أَنْكَرَنِي فَلَيْسَ مِنِّي وَ سَبِيلُهُ سَبِيلُ ابْنِ نُوحٍ ع‌ وَ أَمَّا سَبِيلُ عَمِّي جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِيلُ إِخْوَةِ يُوسُفَ عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ‌»[2] عرض کردیم که این اسحاق بن یعقوب، به طور خاصّ تصریح نشده است به اعتبارش اما با این قرائن از آن اعتبارش استفاده می‌شود که ایشان به محمد بن عثمان عمروی این نامه را داده است و از حضرت تکالیفی را تقاضا کرده است. این روایتش در اکمال الدین مفصّل است؛ وقتی که قبل و بعدش را ملاحظه کنیم، مخصوصاً آخرش را که در غیبت شیخ طوسی(ره) یا اگر این جا باشد آن را هم عرض می‌کنیم که حضرت سلام می‌دهند به اسحاق بن یعقوب. «السّلام علیک یا إسحاق بن یعقوب»[3] که این ها از شواهد اعتبار می‌شود.

 

احکام موجود در توقیع شریف قبل از بیان مطلب حوادث واقعه

این قسمت اوّل را دیروز عرض کردیم؛ قبل از این که «أمّا الحوادث الواقعة»[4] را حضرت بیان کنند، آن احکام را بیان می‌کنند: «أما الفقاع فشربه حرام ، ولا بأس بالشلماب ، وأما أموالكم فلا نقبلها إلا لتطهروا ، فمن شاء فليصل ومن شاء فليقطع ، فما آتاني الله خير مما آتاكم»؛ در این ارتباطاتی که دیروز عرض کردیم که وکلاء با مردم داشتند، اموال را که می‌آوردند، ائمّه علیهم‌السلام برای توجّه به احکام و تربیت افراد، آن اموالی را که در آن اشکال داشته است، ردّ می‌کردند که این دوجهت در آن بوده است و جهت سوّمش هم اعمال علم غیب بوده که می‌خواستند از این طریق اعتقاد افراد را به ائمّه علیهم‌السلام محکم کنند در چنین زمان‌هایی که شبهات بسیار هم بر ائمّه علیهم‌السلام و هم بر این وکلاء وارد می‌شده است.

پرسش: شلماب یعنی چه؟

پاسخ: این یک نوشیدنی است که احتمالاً شیلَم نوشته است؛ یُتَّخذُ من الشِّیلَم. شاید شلغم باشد.

بعد حضرت بعضی از اموال را رد می‌کردند؛ این ردّ کردن اموال شبهه ایجاد می‌کرد که ما داریم با این اموال حضرات را اداره می‌کنیم. حضرات گاهی فرموده‌اند که ما به شما عنایت داریم و با این اخذ زکات داریم شما را پاک می‌کنیم؛ ما منّت داریم نه شما بر ما. این را در بعضی از توقیعات و جواب نامه‌ها بیان فرمودند. این روایت در اکمال الدّین، جلدی که دست ماست، صفحه 484 روایت 4 است. بعدش می‌فرماید که «وأما ظهور الفرج فإنه إلى الله تعالى ذكره ، وكذب الوقاتون . وأما قول من زعم أن الحسين عليه السلام لم يقتل فكفر وتكذيب وضلال . وأما الحوادث الواقعة»[5] .

 

اشکالِ ابهام در سؤال و قبل «امّا الحوادث» و پاسخ آن

این امّا الحوادث را بعضی‌ها چنین اشکالی می‌کنند که قبلش معلوم نیست در روایاتی که نقل می‌شود، یک سره می‌رویم سراغ «امّا الحوادث الواقعه»؛ این را عرض کردیم که روشن شود که نوعاً در جواب‌ها و مکاتبات سؤال نمی‌آمده است؛ سؤالات دست خود حضرت بوده است و جواب سؤال دست سائل بوده است؛ این ها اشکال نمی‌شود.

 

ادامه متن توقیع شریف

«وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا ، فإنهم حجتي عليكم وأنا حجة الله عليهم»[6] . بعدش هم: «وأما محمد بن عثمان العمري»؛ درباره این وکیلشان حضرت دارند دامنشان را پاک می‌کنند. «رضي الله عنه وعن أبيه من قبل ، فإنه ثقتي وكتابه كتابي . وأما محمد بن علي بن مهزيار الأهوازي فسيصلح الله له قلبه ويزيل عنه شكّه»؛ گاهی خصوصیات هم در نامه‌ها آمده است و این اسحاق بن یعقوب هم کأنّه یک مقدار داشته شل می‌شده است به خاطر این شبهات؛ لذا اوّلش حضرت «ثبّتک الله» را فرمودند. شبیهش را ما در نامه‌های دیگر هم داریم که حال یک رجوعی شود، خیلی مطالب متنوّع و مفیدی در این نامه‌ها آمده است. «وأما ما وصلتنا به فلا قبول عندنا إلا لما طاب وطهر»؛ قضیه بانو شطیطه را شنیده‌ایم دیگر که شخص مقداری اموال را می‌خواسته است بیاورد خدمت موسی بن جعفر علیه‌السلام، حضرت به او فرموده است که آن‌ها را ببر. یعنی این مسائل در زمان حضورشان بوده است و در این زمان غیبت صغرا هم جریان دارد. «وثمن المغنية حرام . وأما محمد بن شاذان بن نعيم فهو رجل من شيعتنا أهل البيت»[7] ؛ و همین طور تا آخرش مطالب را حضرت دارند که به نظر می‌رسد که خواندنش لزومی ندارد.

 

سلام حضرت، قرینه بر وثاقت اسحاق بن یعقوب و اشکال وارد شده به این مطلب

آخرش دارد که: «والسلام عليك يا إسحاق بن يعقوب وعلى من اتبع الهدى»[8] ؛ حال یک نکته‌ای را در همین جا عرض کنم. ممکن است که یک نفر این جا اشکال کند که این روایت را خود اسحاق بن یعقوب نقل کرده است و السّلام را هم کأنّه خودش گفته است. با آن بحث‌های کناری که عرض کردیم که اعتبار اسحاق بن یعقوب ظاهراً برادر مرحوم کلینی (ره) است، با این مقدّمات اعتبارش ثابت می‌شود و این که این دلیل بر مجعول بودن این روایت نمی‌شود.

 

مقصود از روات در توقیع شریف

حال این یک بررسی اجمالی از سند و بررسی نسبت به متن این روایت که فرمود: «و أمّا الحوادث الواقعة فارجِعوا فیها إلی رواة حدیثِنا»؛ این روات مقصود چیست؟ آیا راویانی هستند که سینه به سینه نسلاً بعد نسل این روایات را نقل می‌کنند؟ آیا صرف راوی بودن، این حجیّت را می‌آورد؟ البته این راوی بودن جلالت قدری دارد، و این که در روایت دخل و تصرّف نکرده‌اند و به طور سالم نقل کرده‌اند؛ اما این ویژگی‌ها برای چنین راوی نیست؛ چون ما در روایات دیگر هم داریم که «کم حاملِ فقهٍ إلی من هو أفقَه منه»[9] ؛ عده‌ای حامل فقه هستند به کسی که افقه از خودش است. یعنی آن افقه که بررسی می‌کند این روایات را از جهت متن و جنبه صدور و امثال این ها، او بر خود راوی ترجیح دارد و همین طور در بعضی از روایات هست که مضمونش را حال عرض می‌کنم که تنها راوی نباشید و مراعات کننده روایات باشید؛ حال غفلت شد که خود متن را پیدا کنم، از ذهنم هم رفت که اگر به ذهن بیاید عرض می‌کنم. در فرمایشات علی علیه‌السلام داریم ظاهراً که به این مضمون که به صرف روایت نباید ما اکتفاء کنیم.

بنابراین، این عبارت شبیه آن روایت مقبوله می‌شود که مقبوله عمر بن حنظله که در آن جا فرمود: «و نَظرَ فی حلالنا و حرامنا و عَرفَ أحکامنا»[10] ؛ چون مقتضای حجیّت همین است که آن چه را که از ائمّه علیهم‌السلام رسیده است را به طور دقیق و فهمیده‌اند، این را نسبت می‌دهد به ائمّه علیهم‌السلام؛ یعنی صرف این که یک روایتی را شنیده است، این را نسبت نمی‌دهد، بلکه به عنوان آن مطلب دینی، از این جهت به امام نسبت می‌دهد و آن را از دین می‌داند. این چه کسی می‌تواند باشد؟ آن کسی است که بتواند روایات مختلف را تحلیل کند. چنین کسی قابلیت حجّت بودن امام بر او را دارد و این که او حجّت بر دیگران باشد.

 

مراد از حوادث واقعه در توقیع شریف

نکته دیگر اینکه «أمّا الحوادث الواقعه»؛ بحث در این حوادث واقعه است. این حوادث واقعه چه اموری است؟ آیا مقصود احکام است یا اموری که در اجتماع رخ می‌دهد و نیاز به اعمال نظر دارد؟ ظاهرش این امور است؛ این مسائل واجب و حرام فردی نیست. آن اموری است که در جریان زندگانی دنیایی و مسلمانان رخ می‌دهد که فرموده است که این حوادثی را که واقع می‌شود، شما به آن ها رجوع کنید و احکامش را بگیرید و این ها در آن اعمال نظر کنند؛ بنابراین مقصود، اعمال نظر این هاست؛ نه این که کلام امام را نقل کنند. اگر مقصود، حکم شرعی بود، این کلام خود امام بود؛ نه حجّت بودن ایشان بر مردم؛ پس این حوادث واقعه، مقصود آن اموری است که مستقیماً یا غیر مستقیم باید عالم به احکام شرعی در آن دخالت کند؛ لذا فرمود: «و إنّهم حجّتی علیکم»[11] . این ها حجّت من بر شما هستند. صرف نقل روایت صدق نمی‌کند که حجت باشد؛ بنابراین این یک دلیل در این که فقهاء در جایگاه اعمال نظر و تصرّف در امور جامعه هستند. خوب روشن است دیگر؛ اسحاق بن یعقوب کسی نیست که این مسائل اوّلیه برایش مبهم باشد که ما باید احکام را یا از خود امام بگیریم یا از راویان بگیریم. این که روشن است. این که سؤال کرده است در این وقایعی که رخ می‌دهد مثل ورود در مناصب دولتی و امثال این ها یا استفاده از اموال عمومی و امثال این ها که نیاز به آن آمریت دارد و نیاز به اداره دارد؛ این قرائن نشان می‌دهد که مقصود چنین امری باشد.

 

قاعده کلّی موجود در توقیع شریف

نکته دیگر اینکه در این روایت با این مقدّمات دارد به این وکیل امام مطلب را بیان می‌کند. حضرت یک قاعده کلّی می‌فرماید؛ «و أمّا الحوادث الواقعة فارجِعوا إلی رواة حدیثِنا». اگر مقصود از سؤالش و جواب حضرت امور جزئی بود، ارجاع می‌دادند به همان نوّاب خاصّشان دیگر. همان طور که ملاحظه می‌کنیم که در توقیعاتی، ارجاعاتی در امور جزئی به همان افراد دارند. این جا می‌فرماید که «فارجعوا إلی رواة حدیثنا»؛ یک قاعده کلّی را حضرت بیان می‌کنند. «فإنهم حجتي عليكم وأنا حجة الله عليهم»؛ دلیل هم می‌آورند. «فإنهم حجتي عليكم»؛ این فإنّکم علّت این ارجاع است. و این ارجاع هم ارجاع عامّ است نه خاصّ؛ از این جا استفاده می شود که ارجاع یک ارجاع جزئی نیست. در قضایای شخصیه سؤال نکرده است و الّا می‌بینیم که در بعضی توقیعات به شخص ارجاع داده است و شخص را به شخص ارجاع داده است. اما این جا اصلاً شخص را به شخص ارجاع نداده است. یک حکم کلّی... «فارجِعوا فیها إلی رواة حدیثنا»[12] . مراجعین را حضرت دارد حکمشان را بیان می‌کند و آن کسانی که محلّ رجوع هستند که هر دو افراد کلّی هستند به این معنا که یک احکام اساسی را حضرت دارند بیان می‌فرمایند.

 

اشکال و پاسخ در دلالت روات بر فقهاء

اشکال: اگر این طور بود می‌فرمودند مراجعه کنید به علماء به احکام دین. راوی شأنش مشخّص است. این حجیّت هم که شما می‌فرمایید باید با صدرش تفسیر شود؛ یعنی از این جهت که روایت می‌کنند حجّت هستند نه این که این ها حجّت الله باشند.

پاسخ: خوب ببینید، از این، این معنا هم استفاده می‌شود که باید این کسانی که به آن‌ها رجوع می‌کنید به ما مستند باشند. این راوی بودن، این استناد را می‌رساند که اعمال‌نظرهایشان و تصرّفاتشان با پشتوانه نظرات ماست.

     آخر اعمال نظر ما را حجّت نمی‌دانند. روایت کردن را حجّت می‌دانند.

     همین؛ از «فإنّهم حجّتی» این را استفاده می‌کنیم.

     حجّتی با صدرش معنا می‌شود؛ یعنی حجّت در همین روایت نه این که حجّت باشند...

     نه، صدر جواب چیست؟ «أما الحوادث الواقعة» است. حوادث واقعه را هم گفتیم که حکم نیست، بلکه روشن شدن آن اموری است که نیاز به تصرّف دارد. آن‌ها مقصود است.

     این را از کجا استنباط می‌کنید؟

     حوادث است دیگر.

     حادثه یعنی پیشامد.

     بله دیگر؛ نمی‌فرماید که احکام. نمی‌فرماید در احکام شرعی به آن‌ها رجوع کنید. حوادث را دارند بیان می‌کنند. خود این قرینه است بر این که این سؤال مطرح شده است و این جواب این را بیان می‌کند که این ها، این حوادثی که واقع می‌شوند چگونه اداره شوند؟ چگونه اجرا شوند؟ بعد حضرت می‌فرماید که به این ها رجوع کنید که این ها راویان حدیث ما هستند و به نظرات ما آگاهی دارند و طبق نظرات ما در این امور تصرّف می‌کنند؛ لذا فرمود: «فإنّهم حجّتی علیکم». این حجّت بودن در این جهت است که اگر گفته شود چرا این کار را کردید؟ به این دلیل. چرا تصرّف کردید؟ به این دلیل. چون این حاکم این گونه اداره کرده و خواسته است. مقتضای حجیّت همان جانشینی است؛ این جانشینی معنای عامّی دارد. همان طور که می‌فرماید «و أنا حجّة الله علیهم». این که امام حجّت بر فقهاء هستند، این ها را باید با هم معنا کردند. حجّت بودن امام در همه این شئون است؛ نه فقط این که یک کلامی را بیان می‌کنند و یک حکم فقهی را بیان می‌کنند. در مسئله قضاوت امام حجّت است. در تصرّفات در امور گوناگون امام حجّت است؛ بنابراین تحلیل متن به این صورت است دیگر. بحث‌های فقاهتی این گونه مطرح می‌شود. اگر همه جزئیات را گفته باشند که در آن جا نصّ می‌شود. تصریح می‌شود و دیگر این ردّ و ایرادها معنا پیدا نمی‌کند.

جمع بندی مطالب پیرامون توقیع شریف

خلاصه صدر و ذیل فرمایش حضرت بنابر این نقل، این می‌شود که ظاهرش این است که سؤال از حوادث واقعه است که حضرت دارند در رابطه با حوادث واقعه جواب می‌دهند و مقصود از حوادث واقعه هم امورات جاری در جامعه است؛ نه احکام و با این قرینه که سؤال از این راوی از رجوع به راوی صرف که احکام را فرا بگیرد نیست؛ می‌خواهد تکلیفش را در اجرای امور بفهمد از ناحیه امام علیه‌السلام؛ بنابراین نقل، حضرت هم این را دارند می‌فرمایند که «أمّا الحوادث الواقعة فارجِعوا فیها إلی رواة حدیثنا»[13] . پس مجموعه این قرائن داخلی و خارجی که ما ملاحظه می‌کنیم که وقتی که سؤال از اعتبار شخصی می‌شود، حضرت تأکید می‌کنند به رجوع به همان شخص. اگر خود شخصی شکّی دارد در اعتبار شخصی، به خود شخص هم حضرت توجّه می‌دهند که تو این کار را کن؛ اما این جا در این توقیع شریف این ها نیست. امر کلّی است به همه در حوادث واقعه به این طائفه که راویان باشد. مجموعه این قرائن داخلی و خارجی، این استفاده می‌شود که مرجعیت در اجرای امور را امام علیه‌السلام به این افراد می‌دهد که البته باید با توجّه به ادلّه دیگر، ویژگی‌های دیگر این روات حدیث را به دست بیاوریم. این اجمال قضیه است در این روایت؛ منتها یک اشکالاتی هم به طور خاصّ، بیشتر به این روایت از بعضی از طرفداران ولایت فقیه شده است که امروز می‌خواستم اشاره کنم که نشد. این ها را إن شاء الله عرض می‌کنم که ببینیم که این اشکالات اصلاً جا دارد یا خیر؟


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo