< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1402/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/حکومت فقیه /ولایت تکوینی و ولایت تشریعی با توجه به کتاب الحاکمیه فی الاسلام

 

بحثی را که در فقه السیاسه ادامه خواهیم داد، بحث در شئون ولایت است. اگر چه قبلاً اشاراتی به این بحث شده است منتها به صورت مبسوط‌تر می‌خواهیم این را توجّه کنیم.

 

دلیل بحث از شئون ولایت الهی

تا به حال بحث در مسئله اصل ولایت و مفاد ولایت نبیّ و امام و ولایت الله و ولایت‌فقیه بود، حال شئون ولایت الهی را هم عرض کردیم که چون در سیستم حکومت اسلامی، قوامش بر حکومت الهی است با آن بحث‌های مقدّماتی، وقتی که این سیستم را می‌خواهیم شئونش را تعریف کنیم، باید اوّل از ولایت الهی شروع کنیم که این شئون را استفاده کنیم.

 

مروری بر بحث ولایت تکوینی و تشریعی الهی

عرض شد برای ولایت تشریعی، قطعاً ولایت تشریعی تکیه به ولایت تکوینی می‌کند و جهت اینکه حکومت، فقط باید حکومت دینی و الهی باشد همین است که ما یک موجود مستقل و بی نیاز از غیر خودمان نیستیم؛ یک موجودی هستیم که تکویناً تحت اداره هستیم؛ حال باید ببینیم که این اداره تکوینی بر چه اساسی در نظام انسان جریان دارد که آن ولایت تشریعی و مسئله نظام تشریع مطرح می‌شود؟

 

معرّفی کتاب الحاکمیه فی الإسلام در رابطه با شئون ولایت

یک کتابی در این رابطه نوشته شده است که کتاب خوب و نسبتاً دقیقی است از مرحوم آیت الله خلخالی به نام الحاکمیه فی الإسلام[1] که به نظر می‌رسد که خیلی منظّم و منطقی است و جنبه‌های علمی هم دارد که از علماء تهران بودند و با این که ایشان نجفی است؛ اما خیلی ذهن بازی دارند و با دقّت‌های گوناگون، هم در جنبه‌های مباحث عقلی در حیطه بحثشان و هم بحث‌های فقاهتی به صورت جزئی‌تر وارد شده‌اند که ما این را می‌خواهیم بررسی کنیم. چون نوعاً در شئون ولایت، شئون ولایت را به طور کلّی سه‌تا مطرح می‌کنند؛ اما در بیانات ایشان یک مقداری مبسوط‌تر است و به ذهن رسید که این مطالب دقیق‌تر و جزئی‌تر است گفتیم که این بحث را این گونه ادامه دهیم.

 

شئون ولایت تکوینی حقّ

در ولایت الهی گفته شد که ولایت تکوینی حقّ، شئون گوناگونی دارد که به آن کاری نداریم. آیات قرآنی هم عنوان ولیّ را به خدا نسبت می‌دهد و هم شئون ولایت تکوینی را که از خلقت باشد، ربوبیت تکوینی باشد، رزق باشد و امثال این‌ها مطرح می‌کند و هم ربوبیت تشریعی به خدای متعال نسبت داده می‌شود که مبانی عقلی دارد و براهینش را در جای خودش عرض کرده‌ایم و بحث شده است. «إن الولاية التكوينية التي هي عبارة عن السلطة على التكوينيات (أي عالم الوجود) تكون من الأمور الباطنية و الصفات النفسانية و النعم و المواهب الربانية التي يقدر معها صاحبها على التصرف في عالم الوجود، و هذه الصفة التي لها مراتب من حيث القوة و الضعف، ناشئة من مدى القرب و البعد من الوليّ المطلق- صاحب الولاية المطلقة- أي خالق الكون و رب العالمين، تعطى فردا من أفراد الإنسان، و هذه الولاية من الصفات الالهية الموهوبة و ليست من المناصب المعطاة و هي أعلى صفة يمتلكها انسان إذ بها ولاية النبي حيث يستطيع أن يتصرف في الكون كما يفعل اللّه- تعالى- و يكون الكون مسخرا له، طائعا بين يديه، ممتثلا لأوامره بإذن اللّه و اقداره.»[2]

 

وجود وسائط فیض در اجرای ولایت تکوین و تشریعی الهی

نکته دوّم این که خدای متعال نه ولایت تکوینی خودش را مستقیماً در عالم اجرا می‌کند و نه ولایت تشریعی خودش را. این را هم باید به صورت مسلّم، هم عقلاً و هم نقلاً توجّه کنیم؛ لذا می‌بینیم که در قرآن کریم وسائط فیض را مطرح می‌کند؛ هم به صورت کلّی که حضرت جبرئیل علیه‌السلام وساطت در نظام تعلیم و القاء وحی دارد که خودش جنبه تکوینی است و حضرت میکائیل وساطت در ارزاق است و حضرت عزرائیل علیه‌السلام که اسمش نیامده است وساطت در توفّی است، انتقال از مرحله‌ای به مرحله‌ای، از عالمی به عالم دیگر که هر کدام از این ها اعوانی دارند و به صورت جزئی هم در قرآن کریم به این وسائط اشاره شده است: ﴿فالسابقات سبقا و المُدَبِّراتِ أمراً﴾[3] که این ها همه عمدتاً وساطت در نظام تکوین و ولایت تکوینی الهی را بیان می‌کند و جهتش هم همین است که حقّ تعالی با آن جایگاه الوهیتی که دارد، مستقیماً مبرّا و متعالی است که در این جزئیات ورود داشته باشد.

 

طولی بودن معنای وساطت و نفی تفویض

قطعاً این وساطت هم به معنای طولیّت است. این را هم باید دقّت داشت. این طور نیست که خدای متعال کنار رفته باشد و تفویض باطل رخ دهد و امور را واگذار کرده باشد و کنار رفته باشد؛ همان‌طور که یهود می‌گفت: ﴿قالَت الیَهودُ یَدُ الله مَغلولَةٌ غُلَّت أیدیهم و لُعِنوا بما قالوا بل یداه مبسوطَتان﴾[4] و آیات دیگر هم که به صورت صریح...

 

تفاوت وسایط فیض با زمینه‌های ظهور فیض

این نکته هم باز تذکّر داده شود بد نیست که یک وسائط فیض داریم و یک زمینه‌های ظهور فیض داریم. موجودات این عالم به تعبیر قرآن کریم زمینه‌های وجود فیض از جانب خدای متعال به واسطه وسائط در آن است. ﴿أنزَل منَ السَّماءِ ماءً فأحیا به الأرض﴾[5] ؛ به این «به» باید خوب دقّت داشته باشیم که درست معنا کنیم که این انزال زمینه است برای احیاء و محیی خودش است و آن وسائط فیض؛ منتها این یک زمینه برای حیات می‌شود و همین طور آیاتی که در سوره مبارکه واقعه آمده است: ﴿أَفَرَأَيْتُمْ مَا تُمْنُونَ(58) أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ(59)... أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ(63) أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ(64)﴾[6] ؛ این‌ها آیاتی است که دلالت بر ارتباط علل زمینه‌ای می‌کند برای موجودات این عالم نسبت به خدای متعال.

در نظام تشریع هم به همین صورت است که خدای متعال بلاواسطه شریعت ندارد. به واسطه انبیاء علیهم‌السلام که انبیاء علیهم‌السلام هم به واسطه ملائکه که یکی از بهانه‌های مخالفین ادیان الهی این بود که چرا ما ملائکه را نمی‌بینیم؟ چرا خود خدای متعال با ما سخن نمی‌گوید؟ و امثال این‌ها. این نکته در این رابطه.

 

وسائط در نظام تشریع

بعد در نظام تکوین، انسان به جهت آن ویژگی که خدای متعال برای او قرار داده است، نظام تشریع هم دارد. این نظام تشریع الهی برای انسان و موجودی که مثل انسان است که اختیار دارد، شعور دارد که جنّ این گونه است. ملائکه اگر چه موجودات ذی شعور هستند لکن مرتبه وجودی‌شان این طور نیست که اقتضاء کند نظام تشریعی را که انسان دارد آن‌ها هم داشته باشند. آن‌ها وظایفی که دارند، با وجودشان همراه است و تعبیه شده است در وجودشان. حال ویژگی وجود آن‌ها را ما خیلی درک نمی‌کنیم. در همین رابطه انبیاء علیهم‌السلام، حال در شریعت خودمان نبی اکرم (ص) وساطت در ولایت تشریعی خدای متعال را دارد.

 

ولایت تکوینی برای برخی انسان‌ها به اذن خدا

البته در قرآن کریم مسئله ولایت تکوینی برای غیر خدای متعال هم که در طول خدای متعال باشد از انسان‌ها غیر از ملائکه اثبات کرده است. این هم به صورت گذرائی. معجزات انبیاء علیهم‌السلام از این قبیل است. یک نوع تصرّفی است در تکوین به إذن الله. نمونه‌اش حضرت عیسی علیه‌السلام: «قوله- سبحانه- نقلا عن عيسى بن مريم : اَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ، وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ.؛ فمن هذه الآية يتضح بجلاء أن جميع هذه الأفعال من خلق الطير، و إبراء و شفاء الأبرص، و إحياء الموتى كان من فعل النبي عيسى نفسه، طبعا بإذن اللّه- تعالى- و إمضائه، بمعنى أن اللّه هو الذي أعطى لعيسى بن مريم هذه القدرة لا أنه بذاته و بنفسه كان قادرا على إتيان هذه الأعمال الخارقة للعادة، و لأن احياء الموتى و نظائره ليست أمورا مستحيلة كى لا يقدر عليها الإنسان، و تصبح في نطاق قدرته لهذا يمن اللّه- تعالى- بهذه القدرة على خاصة عباده ليتضح للناس ارتباطهم بخالق الكون و رب الوجود. و من هنا تكون هذه الخوارق الصادرة عن الأنبياء (مما يسمى بالمعاجز) دليلا على نبوتهم، و صدق دعواهم»[7] ﴿إنِّی أخلُق﴾[8] ، این کار را به خودش نسبت می‌دهد. ﴿منَ الطّین طیراً﴾؛ منتها بإذن الله تا این که ما توجّه داشته باشیم که استقلالی نیست و از آیه دیگر هم خدا به او نسبت می‌دهد که ﴿تخلُقُ منَ الطِّین طیراً بإذن الله﴾. همین طور کسانی دیگر غیر از انبیاء مثل عاصف بن برخیا: ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[9] ؛ حضرت سلیمان علیه السلام تخت بلقیس را می‌خواهد که بیاورد، آن جنّی می‌گوید: ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ﴾[10] ؛ قبل از این که از جایت بلند شوی آن را می‌آورم. این خودش یک نوع وساطت در ولایت تکوینی است چون قدرت تکوینی را می‌رساند دیگر. « ما يقوله- سبحانه- في آية اخرى عن سليمان : فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ .و من البديهي أن كون الريح في سلطة إنسان و تحت أمره غير ميسور إلّا بالقدرة الإلهية، أو بالأحرى بالتمكين الالهي للشخص و هذه هي الولاية التكوينية.»[11] منتها چون فاصله دارد، حضرت سلیمان علیه‌السلام زودتر می خواست که این تحقّق پیدا کند. می گویند که حضرت سلیمان می آمد در روز تا ظهر می نشست برای قضاوت؛ ﴿قبلَ أن تَقومَ﴾[12] یعنی تا ظهر می آوریم. بعد شاگرد انسی ایشان که عاصف بن برخیا باشد که طبق برخی روایت جانشین ایشان هم بوده است می گوید: ﴿قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[13] ؛ همین را می گوید ﴿و فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ﴾؛ یعنی این را گفت و دید که تخت آن جاست. مرحوم علّامه طباطبائی یک تحلیل خیلی رقیقی دارند که این ردّ طَرْف، وقتی که انسان می بیند، یک نوری می زند تا دیده شود؛ یعنی تا اینقدر فاصله اش کم است. و امثال این ها: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[14] و آیاتی از این قبیل. می بینیم که حضرت یوسف علیه السلام که حال پیغمبر بوده است می گوید که پیراهن را به پدر بده و بصیرت و بینایی اش برگردد. غرض این که این گونه نمونه ها را داریم که هیچ شرکی به وجود نمی آید و خود خدای متعال هم این مطالب را به ما فرموده است. حال این یک بحث گذرایی بود.

 

شئون ولایت تشریعی

- اوّلین شأن: ولایت در تبلیغ

در ولایت تشریعی، ولایت تشریعی یک شئون متعدّدی دارد. اوّلین شأن ولایت تشریعی، ولایت تبلیغ و دعوت است که البته این همان معنای رسالت است منتها به این صورت دارد بیان می‌شود «ولاية التبليغولاية التبليغ أو بيان الاحكام: من البديهي أن أولى مراحل وظائف الأنبياء هي: تبليغ الأحكام الالهية. و قد أشير في آيات كثيرة في القرآن الكريم إلى هذه الوظيفة من ذلك قوله- تعالى»[15] که ﴿یتلو علیهم آیاتِنا﴾[16] ، ﴿ما علی الرَّسولِ إلّا البلاغ﴾[17] ، ﴿إنّا أرسَلناک... داعیاً إلی الله﴾[18] ، ﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ۖ إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ﴾[19] ؛ که در واقع دارد منحصراً این جایگاه را برای پیامبر بیان می‌کند.

در بین پرانتز، غرضم از این ورود جزئی در ولایت تشریعی برای نبیّ اکرم صلواة الله علیه و آله که شئون ولایت است، برای امام هم می‌خواهیم این را اجمالاً عرض کنیم و مسئله ولایت فقیه هم همین شئون را در یک حدّ ضعیفی برایش ثابت است. غرض این است. این را توجّه داشته باشیم که بحث بر این اساس دارد ادامه پیدا می‌کند. «ثم إن النقطة الجديرة بالاهتمام في مجال التبليغ هي أن للتبليغ جانبين أحدهما: علاقة التبليغ بالنبي نفسه (المبلّغ) كوظيفة الهية كبرى يجب عليه القيام بها، و ذلك بإيصال الأحكام إلى الناس، و هذا هو حق طبيعي لا يحتاج إلى جعل منصب على نحو الابتداء و الاستقلال مضافا إلى مقام النبوة التي هي بمعنى رابطة الوحي.»[20]

آن نکته‌ای که هست این است که پیامبر وظیفه‌اش رساندن است؛ منتها وقتی که می‌رساند، بر مردم حجّت تمام می‌شود. این تمام شدن حجّت، نتیجه این مرتبه از ولایت است. «و الجانب الآخر هو علاقة التبليغ بالناس بمعنى أن على الناس أن يقبلوا بكلام النبي، و هذا الجانب هو ولاية التبليغ التي يعتبر الناس كلام المبلغ بمقتضاها حجة، و التي فيها معنى جعل السلطة أيضا و نبحث عنها تحت عنوان «الولاية» لأن الإبلاغ الذي لا يكون حجة ملزمة، و لا يكون واجب التنفيذ يكون لغوا و غير مفيد.»[21] آن نکات جزئی که گفتیم ایشان این جا وارد می‌شود، این است که نکات بسیار خوبی است. بنابراین مقتضای این تکلیف، رساندن است منتها چون با مردم ارتباط دارد، آن که بر عهده مردم قرار گرفته می‌شود، مسئله اتمام حجیّت است که همان حجیّت کلام رسول باشد و مقام تعلیم هم ادامه این مقام ولایت تبلیغ است که این تکمیل بحث است و نظر ماست. یعنی اگر بخواهد این ولایت تبلیغ درست شکل بگیرد، باید تعلیم و یُعلِّمهم و بیان دنبالش باشد. اگر بیان دنبالش نباشد، این ولایت در واقع تحقّق پیدا نکرده و نتیجه این ولایت که اوّلین ظهور شأن ولایت رسول است شکل نگرفته است. حال إن شاء الله در جلسات بعد، آن شئون دیگر را با استشهاد به آیات قرآنی مناسب با بحث ادامه خواهیم داد و روایات هم در این زمینه عرض خواهد شد که این شئون با این ادلّه برای ما بیشتر روشن شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo