< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

96/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه دویست و بیست: ادامه بحث اجزاء و اجزاء بنابر قول به سببیت

 

کلام در این بود که مرحوم آقای خوئی فرمود این سببیتی که مرحوم شیخ اعظم ادعا فرموده که در سلوک اماره مصلحتی باشد جبران کند آن چه را که فوت شده این سببیت فرمود مساوق با تصویب است چرا؟ به خاطر این که اگر شارع فی علم الله نماز را واجب کرده است اماره ای قائم شده بر وجوب صلاة جمعه، اگر در سلوک این اماره مصلحت هست به اندازه ی مصلحت صلاة ظهر وجهی ندارد شارع فقط صلاة ظهر را واجب کند این می شود ترجیح بلا مرجح دو فعلی که مصلحت آن مثل هم است قطعا شارع باید تخییر جعل کند لذا احکام مشترک بین عالم و جاهل نمی شود عالم تکلیفش فقط صلاة ظهر است جاهل تکلیفش جامع است و تخییر است این تصویب است. این جا سه اشکال بود با اشکالی که ما عرض کردیم چهار تا که جناب آقای خوئی شارع نمی تواند تخییر جعل کند، اشکال اول این بود که اگر شارع بفرماید آن کسی که عالم است به این که این اماره بر خلاف واقع اصابت می کند او تکلیفش جامع و تخییر است این تکلیف اصلا قابل فعلیت نیست، چرا؟ چون مکلف تا علم پیدا نکند که تکلیف فعلی نمی شود به مجرد این که علم پیدا کرد که این اماره مخالف واقع است اماره از حجیت می افتد چون شرط حجیت اماره این است که احتمال مصادفت با واقع را بدهد، این اشکال اول بود از این اشکال اول دو بلکه سه جواب دادیم و تمام شد.

مطالبی که ان شاء الله شروع می کنیم چند مطلب است، مطلب اول تقریر اشکال دومی است که به این فرمایش آقای خوئی شده است (می شود بشود چون عرض کردیم این اشکالات را مرحوم حاج شیخ اصفهانی بر مبنای سببیتی که موجب احداث مصلحت در مؤدی می شود ذکر کرده ولی عین همان اشکالات این جا به آقای خوئی هم وارد می شود لذا ما این اشکالات را به آقای خوئی عرض می کنیم) اشکال دوم این است که آقای خوئی شارع می خواهد تکلیف جعل کند عالم تکلیفش چیست؟ نماز ظهر جاهل به قول شما تکلیفش چیست؟ تخییر بین واقع و اماره ای که بر خلاف واقع رفته است، اگر جاهل در واقع تکلیفی ندارد حقیقت تکلیفش تخییر است یعنی چه اماره بر خلاف رفته است، وقتی معنی دارد اماره بر خلاف برود که تکلیفی که جاهل دارد واجب تعیینی صلاة ظهر باشد مثلا اما اگر فی علم الله تکلیف جاهل تخییر است یعنی چه این اماره بر خلاف رفته؟ اماره که بر خلاف نرفته، پس اماره بر خلاف رفته معنا ندارد مگر در جایی که برای جاهل یک واقعی محفوظ باشد یک واجب تعیینی محفوظ باشد از این طرف می خواهد حقیقتا می خواهد تکلیف تخییر باشد، جور در نمی آید.

 

سوال : حتما باید عنوان مخالفت اخذ در موضوع شود؟

جواب : بله، حتی در متعلق تکلیف اخذ کنیم، می گوید شما مخیرید بین واقع و بین سلوک اماره ای که بر خلاف واقع رفته.

 

سوال : می توان گفت بر خلاف حکم، هر چه که هست، بر خلاف نماز جمعه.

جواب : عنوان نماز جمعه که نمی تواند اخذ کند چون سلوک اماره به عنوان خلاف واقع اخذ می شود.

 

سوال : تکلیف جاهل تکلیفی است که اماره بر خلاف تکلیف عالم باشد.

جواب : اولا این که می فرمایید خلاف کلام مدعی است، او می گوید اماره ای که خلاف واقع رفته، ثانیا این که شما می فرمایید بر خلاف تکلیف عالم محاذیر زیادی دارد مثلا یکی از محاذیرش این است که اماره ای قائم می شود بر این که نماز ظهر اخفات است واقع عالم برایش جهر است اگر کسی که بر خلاف حکم عالم عمل کرد این یک احکامی داریم که مختص عالم است، آن وقت لازم می آید که مثلا اگر این تکلیف واقع این شخص مثلا شارع مثل همین ظهر و اخفات شارع در واقع برای عالم به جهر، جهر را در نماز اخذ کرده برای جاهل به جهر هیچ کدام را اخذ نکرده، اگر یک اماره ای آمد بر خلاف حکم عالم باید بگوئیم نماز او باطل است چرا؟ چون که گفت سلوک اماره کجا مصلحت دارد در جایی که تفویت بشود این جا که تفویت نشده. چون تکلیف جاهل که تکلیفی نیست. جاهل تکلیفش تخییر بوده. فی علم الله هم تخییر بوده. اماره ای موجب احداث مصلحت می شود که بر خلاف تکلیف خودش باشد. اصلا سر این که شارع می فرماید عمل به اماره موجب احداث مصلحت می شود چیست؟ چون ابن قبه گفت وقتی من به نماز جمعه عمل می کنم مصلحتی از من فوت می شود. خوب اگر قرار باشد نماز ظهر بر من واجب نباشد، بر عالم واجب باشد، از من چیزی فوت نمی شود. این مصلحت سلوکیه را برای چه درست کرده، به خاطر تفویت آن چیزی که فوت می شود. الآن یک زنی مثلا اعمال مستحاضه را انجام نداده. بعد یک اماره ای قائم شده، شارع بفرماید این نماز شما هم مصلحت پیدا کرد. می گوید چرا؟ می گوید به خاطر این که تفویت مصلحت از شما شده. می گوید به من چه مربوط است؟ من که به استحاضه تکلیف ندارم. آنی که تکلیف دارد. لذا قطعا باید واقع را اخذ کند. واقعی که بر این شخصی که اماره برای او حجت شده. خوب این اشکال دوم.

 

این اشکال دوم را بعضی مثل آقای صدر خواسته اند جواب بدهند. یک جوابی داده، بعد باز یک طوری اشکال کرده. اما خیلی این جا چینش مطالبش به هم ریخته است که آدم سر در نمی آورد می خواهد اشکال کند یا نه؟

خوب اینجا ما دوتا عرض داریم که واقع مطلب روشن شود. یک عرض این است که آیا این اشکال، جواب دارد یا نه؟ یک عرض این است که این تقریبی که در کلام حاج شیخ اصفهانی هست، این تقریب جواب دارد یا ندارد؟ چون ممکن است کسی بگوید وقتی ما اشکال را تقریب می کنیم، این اشکال اصلا جواب ندارد. یک وقت ممکن است کسی بگوید درست است که این تقریبی که می کنیم جواب ندارد، ولی آن تقریبی که در نهایة الدرایة هست که این نیست. اشکال به نهایة الدرایة وارد است.

حالا ما اول اشکال را تقریب می کنیم که جواب ندارد.

جعل حکم، استحاله و محذورش از دو ناحیه است. یا از ناحیه جعل است یا از ناحیه فعلیت و امتثال است. از ناحیه جعل یعنی شارع نمی تواند جعل کند. یک وقت هست شارع به لحاظ جعل مشکلی ندارد، در فعلیت به مشکل می خورد. بله هر حکمی که در فعلیت به مشکل بخورد، شارع هم نمی تواند آن را جعل کند اما یک وقت محذور در خود جعل است و یک وقت در ناحیه فعلیت است. آقای صدر وقتی که می خواهد اشکال کند به این تقریب حاج شیخ، خیال کرده اشکال ایشان به لحاظ مقام جعل است. خود حاج شیخ یعنی کسی که خوب این مطلب را بررسی کرده حاج شیخ اصفهانی است در بحث اخذ علم به حکم. شارع می خواهد جعل کند مثلا وجوب صلاة جمعه را برای عالم به وجوب صلاة جمعه. می تواند یا نمی تواند؟ بعضی اشکال دور را گفته اند. بعضی اشکال خلف را گفته اند. بعضی اشکال تقدم الشیء علی نفسه را گفته اند. هیچ کدام از این اشکالات وارد نیست. اخذ علم به حکم در ناحیه موضوع حکم، هیچ کدام از این اشکالات را ندارد. چرا؟ چون شارع می خواهد بفرماید ای عالم به این شخص وجوبی که برای تو هست. برایت وجوب را جعل کردم. گفته اند جعل حکم به نحو قضیه حقیقیة، متوقف بر این است که مولی در مقام جعل، فرض موضوع کند. خوب موضوع حکم، چیست؟ عالم به این وجوب. گفته اند عالم به وجوب، کی می شود؟ وقتی که وجوبی باشد. می شود خلف. چرا؟ چون عالم به وجوب کی می شود؟ وقتی که حکم باشد. از این طرف هم در مقام موضوع که حکمی نیست. لذا می شود تقدم الشیء علی نفسه یا خلف که حتی به این اشکال، مرحوم آقای خوئی هم راضی شده. خوب این درست نیست. چون شارع، فرض می کند عالم به حکم را . می گویید عالم به حکم، بدون فرض حکم، بدون حکم؟ بله. نهایتش می خواهید بگویید فرض محال است. خوب فرض محال که محال نیست. بنده فرض می کنم پسر زید را بدون این که فرض زید بکنم. نهایتش می خواهید بگویید فرض محال است. فرض محال که محال نیست. پس اولا ما قبول نداریم که شارع در مقام جعل ، فرض موضوع، متوقف بر فرض حکم است. حتی متوقف بر فرض حکم نیست، فکیف به این که متوقف بر خود حکم باشد در خارج. خوب چه خلفی شد؟ چه تقدم الشیء علی نفسه ای شد؟ ثانیا می گوییم مولی می خواهد فرض کند عالم به حکم را در مقام جعل، خوب فرض می کند. وقتی که می خواهد فرض کند، فرض عالم به حکم، نهایتا متوقف بر این است که فرض حکم بکند. خوب مگر نمی شود فرض حکم کند قبل از آن که حکمی باشد؟ باز فوقش می شود فرض محال . فرض محال که محال نیست. لذا من تعجب می کنم این بزرگان و اعلامی که مثل کفایه و شیخ اعظم و آقا ضیاء و آقای خوئی، یعنی چه که اخذ علم به حکم در موضوع حکم، در مقام جعل محال است؟ خوب الآن جعل کردم دیگر. مگر جعل چیست؟ اعتبار است و ابراز است.

و لکن مع ذلک اخذ علم به حکم در موضوع حکم محال است چون این حکم، قابل فعلیت نیست مگر در آدمی که مثل هبنقه باشد چون شارع جعل کرد، اگر علم به وجوب نماز جمعه داری، می گویم من علم به وجوب نماز جمعه ندارم. صلاة جمعه ای برای من جعل نشده. جعل، کی فعلیت پیدا میکند؟ وقتی که من علم پیدا کنم. من علم پیدا نمی کنم. مثل این می ماند که بچه ای که خودش خبر دارد بچه، تکلیف ندارد. بعد شارع به او بفرماید اگر علم پیدا کردی به وجوب صلاة، صدقه بده. میگوید من که تکلیف ندارم مگر یک آدمی باشد مثل هبنقه که حواسش نباشد. این محذور درست است.

آقای صدر یک اشکالی کرده که ظاهرا این را می خواهد بگوید. ولی نمی دانم چرا مطلب را شسته و رفته ذکر نکرده. این که شارع بخواهد بگوید من برای جاهل به حکم، تخییر را جعل کردم. تخییر چیست؟ این که یا واقع را سلوک بر طبق اماره ای که مخالف واقع باشد. خوب سلوک بر طبق اماره ای که مخالف واقع باشد، عینا مثل همان علم به جعل است. شارع، تصور میکند سلوک بر طبق اماره ای که خلاف واقع باشد. می گویید باید واقع داشته باشد! نه. واقع لازم نیست داشته باشد. سلوک بر طبق اماره، واقع لازم نیست داشته باشد. فرض واقع. تازه فرض واقع هم نمی خواهد. چه می خواهد؟ مخالفت واقع را. مثل همان علم به حکم است. نهایتش زور بزنید، فرض واقع. لذا این چه محذوری دارد که ینقلب التخییری، تعیینیا. نه، مشکلی ندارد. ولی در عین حال این محال است آقای خوئی. چرا؟ چون هیچ وقت این در خارج فعلیت پیدا نمی کند. به خاطر این که اگر بگوید آن سلوک اماره ای که علم به مخالفت با واقع داری، آن نمی تواند علم به مخالفت واقع پیدا کند. چون نمی تواند علم به مخالفت با واقع پیدا کند، مثل علم به جعل است. مشکل دارد.

ولی این اشکال در صورتی است که علم به مخالفت با واقع را در آن عدل واجب تخییری اخذ کنیم. یعنی بگوییم تکلیف شمای جاهل، تخییر است بین واقع و بین سلوک بر طبق اماره ای که علم به مخالفته للواقع.

اگر آقای خوئی بفرماید ما می گوییم شارع وجوب تخییری را اینطور جعل می کند که تکلیف شما یا واقع است یا سلوک بر طبق اماره ای که مخالف واقع است نه سلوک بر طبق اماره ای که علمت بمخالفته للواقع. دیگر اگر علم را برداری، در ناحیه فعلیت هم مشکل ندارد.

آقای صدر من نمی دانم چرا اول به حاج شیخ اصفهانی اشکال کرده. و دو، چرا باز به اشکال خودش اشکال کرده.

این نسبت به نکته ی اول. نکته ی اول این بود که تقریب اشکال، نه محذوری در ناحیه جعل دارد نه در ناحیه فعلیت . بله اگر علم به حکم را در موضوع حکم اخذ کند، در ناحیه فعلیت به مشکل می خورد.

اما نکته ی دوم: آیا حاج شیخ اصفهانی این اشکالی که آقای صدر کرده به او وارد است یا نه؟ یعنی آیا حاج شیخ اشکال را برده در ناحیه جعل تا شما بگویید که این اشکال به حاج شیخ وارد است و شما کاری به جواب خودت نداشته باش و او دارد به حاج شیخ اشکال می کند؟ یا حاج شیخ اشکال را در ناحیه جعل نبرده؟ یک کلمه در نهایة الدرایة هست که آن یک کلمه موجب خلط شده. آن کلمه این است که می فرماید واجب تخییری، فرض این است که ثابت شود یک واقعی برای مکلف چون تا واقعی برای مکلف ثابت نشود، معنا ندارد که بگوییم اماره مخالف با واقع، سلوکش مصلحت دارد. از این طرف دیگر شما می گویید واجب مکلف تعیینی نیست تخییری است. آن یک کلمه فرع ثبوت موضوع، از این آقای صدر استفاده کرده که ایشان محذور را برده در ناحیه جعل. خوب نه، حاج شیخی که در بحث علم به حکم حواسش هست و محذور را می فهمد باید به کجا ببرد، این عبارت هم قابل توجیه است که مرادش از فرع ثبوت موضوع، یعنی چون اگر بخواهد این حکم در خارج، فعلیت پیدا کند و مکلف بخواهد آن را امتثال کند، باید فرض بشود که واقعی هست. حالا یک کسی گفت نه، ما این را قبول نداریم. خوب قبول نداشته باشید. بحث ما که در اشکال به حاج شیخ نیست. بحث ما این است که آیا فرمایش آقای خوئی که این مصلحت سلوکیه مستلزم تصویب است، درست است غلط است. این محذوری ندارد همانطور که عرض کردم لذا فرمایش آقای خوئی بتون آرمه است.

این هم محذور دوم.

محذور سوم که ممکن است به فرمایش آقای خوئی اشکال شود این است که اگر قرار باشد تکلیف، در حق جاهل تخییر باشد، لازم می آید که معلول، نفی علت خودش را بکند و معلولی که نفی علت خودش را بکند، این معلول محال است که درخارج محقق شود. چرا؟ چون تا بخواهد، علتش می رود و علتش برود معلولی نیست. تقریبش چیست؟ می گوید این مصلحتی که احداث شده در این سلوک بر طبق اماره مخالف واقع، علت و مولد این مصلحت چیست؟ مخالفت واقع است. چون اگر مخالفت واقع نبود که مصلحتی ایجاد نمی شد. پس واقع باید باشد تا این که عمل بر طبق اماره مخالف واقع مصلحت پیدا کند. از این طرف تا مصلحت پیدا کرد، واقع از بین می رود چون تبدیل می شود به واجب تخییری. پس تا واقع نباشد، این سلوک بر طبق اماره مصلحت پیدا نمی کند. تا این مصلحت پیدا کند، واقع از بین می رود چون مصلحت هم در این سلوک هست و هم در واقع، وجوب تخییری می شود. پس این نفی علتش را می کند. وقتی که نفی علتش کرد، معلولی که وجودش مستلزم نفی و اعدام علتش باشد، این شیء محال است در خارج محقق شود. این هم اشکال سومی که می شود به مرحوم آقای خوئی وارد که آقای خوئی شما که فرمودید این سببیت به معنای مصلحت سلوکیه، مستلزم تصویب است، نه این اگر بخواهد به تصویب برسد، لازم می آید که شیء، معلول، معدم علتش باشد.

به این اشکال، آقای صدر یک جواب نقضی داده و یک جواب حلی داده.

جواب نقضی ای که اینجا آقای صدر داده، خودش به درد نمی خورد یعنی چیز مهمی نیست . ولی یک کبرایی بود که ما چندین سال است در فقه، خیلی از مواردی که اشکال می کنند، این کبری را تطبیق می کنیم که این در واقع ادعای محض است. مثلا می گویند شارع مثلا جهاد را واجب کرده. از این طرف دیگر، جهاد که بدون فرمانده نمی شود. فرمانده هم بایستی یک نظامی ای باشد که بفهمد جنگ چی به چیست؟ پس قطعا سرلشگر زید، فرمانده ی جهاد است. خوب می گوییم شما از کجا می گویید شارع جهاد را واجب کرده؟ می گوید این همه در آیات دارد جاهد الکفار و المنافقین، خوب می گوییم درست است. جاهد الکفار و المنافقین یک دلیل است. جنگ فرمانده می خواهد هم یک دلیل است. پس قطعا جنگ بدون فرمانده، محال است. حالا جنگ بدون فرمانده محال است از کجا می گویید پس فرمانده تعیین کرده؟ شاید جنگ را واجب نکرده. این در واقع ،علت مرکب از دوتا مقدمه است. شما چرا چسبیدید به دومی؟ خوب اولی را نفی کنید. بگویید جنگ را واجب نکرده. منتها این ثمره اش در مسائل مستحدثه فقهی و مسائل اجتماعی زیاد است. در مسائل عبادی هم هست، ولی آنها کمتر است. آقای صدر همین نقض را در ما نحن فیه پیاده کرده و للکلام تتمة.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo