< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدجواد ارسطا

98/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: امر به معروف و نهی از منکر

امر به معروف / تحریر الوسیله امام خمینی(ره)

حضرت امام(ره) کتاب امر به معروف را بعد از کتاب الحج مطرح نموده و مسائل مهمی را در پرتو آن مطرح کرده‌اند.

متن تحریرالوسیله:

«و هما (الامر بالمعروف و النهی عن المنکر) من أسمی الفرائض وأشرفها، و بهما تقام الفرائض، و وجوبهما من ‌ ‌ضروریات الدین، و منکره مع الالتفات بلازمه والالتزام به من الکافرین؛ این دو از والاترین و شریف‌ترین واجبات می‌باشند و به وسیلۀ این دو، واجبات برپا‌ ‌می شود، و وجوبشان از ضروریات دین است و منکر وجوبشان در صورت توجه به لازمۀ‌ ‌انکار و ملتزم شدن به آن از کفار می‌باشد».

طرح بحث:

در ابتدای بحث چند مقام برای بررسی وجود دارد:

مقام اول: اثبات وجوب امر به معروف و نهی از منکر؛

مقام دوم: کیفیت وجوب من الکفائیة او غیرها؟

مقام سوم: آیا امر به معروف و نهی از منکر ازضروریات دین است یا خیر؟ (کونهما من ضروریات الدین او لا؟)

مقام چهارم: تعریف تفصیلی امر به معروف و نهی از منکر.

برای بحث در هر مسئله‌ای ابتدا باید موضوع و بعد از آن حکم، تبیین شود. چون موضوع و منکر است، ابتدا باید این دو تعریف و تبیین شوند؛ لکن در مقام چهارم مطرح می‌شد، به این دلیل که ما برای ورود در حکم بحث معروف و منکر، کافی است که این دو را اجمالا تعریف کنیم. پس ازا ینکه فهمیدیم معروف، «چیزی است که عقلا و شرعا مورد پسند است» و منکر، «چیزی است که عقلا و شرعا ناپسند است» این مقدار از علم به معنای این دو، برای ورود به بحث کافی است. البته صرفا برای شورع بحث، و در ادامه نمی توان به همین مقدار اکتفا کرد، و لذا پس از مقامات سه گانه ایتدایی، در مقام چهارم به طور تفصیلی در مورد ماهیت معروف و منکر، به تفصیل بحث خواهد شد.

نکته1: در مفهوم «امر» و «نهی» ابهامی وجود ندارد؛ فقط ماهیت «معروف» و «منکر» است که باید بررسی شود و البته علم اجمالی به ماهیت این دو برای شروع بحث کافی است.

نکته2: برخی از فقها در ماهیت معروف و منکر بحث نکرده‌اند و این عدم بحث، شاید ناظر به روشن بودن ماهیت این دو در نظر ایشان بوده است.

مقام اول: اثبات وجوب امر به معروف و نهی از منکر

برای تبیین وجود، باید به منابع رجوع کنیم. ابتدا به کتاب مراجعه می‌کنیم. برای مراجعه به کتاب باید چند نکته را مورد توجه قرار دهیم:

    1. ابتدا این آیه شریفه را مرور کنیم که پیامبر اکرم(ص) در قیامت می‌فرماید: ﴿رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾[1] ، سؤال این است که چه چیزی باعث این گلایه می‌شود؟!

محجوریت قرآن در کلام برخی از فقها با غلظت مطرح است. به عنوان نمونه مرحوم علامهطباطبایی(ره)در المیزان (ج5، ص276) می‌فرماید اگر در علوم اسلامی نگاه نید خواهید دید که این علوم به گونه‌ای تنظیم شده که کسی که به این علوم می‌پردازد، نیازی به مراجعه به قرآن نمی‌بیند.یعنی تمام این علوم (صرف، نحو، بلاغت، رجال، درایه و ...) را می‌آموزد و به مرحله اجتهاد می‌رسد، در حالیکه اصلا قرآن را نخوانده اس و حتی نیازی به لمس قرآن هم ندارد! بنابراین حقیقتا برای قرآن چیزی باقی نمی ماند، جز اینکه کسی آن را برای کسب ثواب تلاوت کند.

روشن است که بخش قابل توجهی از فرمایش علامه طباطبایی مربوط به قبل از انقلاب است، زمانی که تفاسیری مانند تفسیر نمونه، تفسیر تسنیم و ... نوشته نشده است. البته این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد که ارتباط علوم حوزوی با قرآن، هم اکنون هم تنگاتنگ نیست،[2] به گونه‌ای که اگر استناد به قرآن را از آنها حذف کنیم، خلل چندانی در استنباطات رخ نمی‌دهد! این امر ناشی از نوع نگاهی است که به قرآن وجود دارد و هم اکنون ما در مقام نقد این نوع نگاه هستیم.

تبیین نگاه نادرست به قرآن

آن نگاه این است که قرآن مشتمل بر کلیاتی است که تفاصیلش در روایات بیان شده است. به این ترتیب اگر کلیات را کنار بگذاریم، با وجود روایات هم کلیات و کبریات به دست می‌آید و هم تفاصیل آن کبریات و کلیات در اختیار ما خواهد بود! لذا مراجعه به سنت برای تدوین فقه موجود کافی است. اجماع هم که حقیقت و اصلش به سنت بازمی‌گردد. عقل نیز، مطابق تصریح برخی از فقها (مانند شهید صدر و آیت الله خوئی و...) کاربست استقلالی چندانی در فرایند استنباط ندارد، چه اینکه ما هیچ حکمی نداریم که دلیلش تنها عقل باشد. البته برای استنباط برخی احکام به عقل هم استناد می‌شود، اما این استناد، استقلالی نیست، بلکه در کنار سنت است.

حاصل این تفکر این است که برای اجتهاد، مراجعه به روایات کافی است.

مناقشه در این نگاه

برای مناقشه در این انگاه به چند دسته از روایات اشاره می‌شود که نتیجه آن این است که این نگرش به قرآن پذیرفتنی نیست. این روایات در سه دسته قابل صورت‌بندی است:

الف) روایات دسته اول: روایاتی که مبین جایگاه عظیم‌الشأن قرآن است.

ب) روایات دسته دوم: روایاتی که مبین نسبت قرآن و سنت است.

ج) روایات دسته سوم: روایاتی که ملاک تشخیص حدیث صحیح از غیر صحیح را قابلیت ارجاع آن به قرآن می‌داند. در ادامه به برخی از روایات ذیل دسته های سه گانه فوق الذکر اشاره می‌شود:

روایات دسته اول: روایات مبین جایگاه عظیم‌الشأن قرآن

تامل در این دسته روایات ما را به این فکر می اندازد که آیا واقعاً این مقدار از استناد و استفاده‌ای که از قرآن کریم داریم، با مضخمون این روایات سازگار است؟

به عنوان نمونه به روایت ذیل توجه بفرمائید:

پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «مَن أرادَ عِلمَ الأوَّلينَ و الآخِرينَ فَلْيُثَوِّرِ القرآنَ؛ هر کس خواهان تمام علوم گذشتگاه و آیندگان است، پس باید در قرآن کندو و کاو نماید».[3]

چنانکه پیش‌تر نیز اشاره شد، آنچه به عنوان «آیات‌الاحکام» در فقه مورد استفاده و استناد است، حداکثر 500 آیه است در حالی که قرآن کریم 6236 آیه دارد!

روایات دسته دوم: روایات مبین نسبت قرآن و سنت

در روایت معروفی از قول امام معصوم(ع) می‌خوانیم: «هر حدیثی که برای شما بیان کردم، مأخذ قرآنی آن را از من بخواهید». سپس حضرت به نقل از پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «نهی رسول الله عن القیل و القال و کثرة السؤال و اضاعة الاموال؛ پیامبر اکرم از سه چیز نهی کرده است: سخنان در هم و برهم، زیاد پرسیدن و تباه کردن اموال». راوی پرسید: مأخذ قرآنی همین روایت چیست؟ حضرت در مورد نهی از قیل و قال به ایه نهی از نجوا استناد فرمود: ﴿إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّيْطَانِ﴾[4] . در مورد نهی از یاد پرسیدن به آیه «لا تسئلون عن الاشیاء استناد فرمود. یعنی چیزهایی که اگر اشکار شود موجب ناراحتی شما خواهد بود. در مورد نهی از تباه کردن اموال نیز به ایه ﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ﴾[5] استناد فرمود.[6]

این روایت بیانگر این است که مقدار آیات الاحکام نباید منحصر به همان آیاتی باشد که به آیات الاحکام مشهورند، بلکه می‌توان در این زمینه به آیات بیشتری استناد کرد و مراجعه عملی به آیات نیز، همین مطلب را به روشنی اثبات می‌نماید. چون بیشتر احادیث ناظر به فقه است و از سوی دیگر احادیث منشأ قرآن دارند، لذا می‌توان برای هر کدام از احادیث در قرآن مأخذی یافت.

آنچه این امر را به واقع نزدیکتر می‌کند، مراجعه به روایاتی است که آیات قرآن را تفسیر می‌کند. برای نمونه به برخی از این روایات اشاره می‌شود:

آیه قرآن می فرماید: ﴿ان الله خلق السماوات و الارض فی ستة ایام﴾. در ظاهر این آیه شریفه از یک امر تکوینی خبر می دهد و دلالت بر هیچ حکمی نمی‌کند. اما در روایتی از امیرالمومنین(ع)از این آیه حکمی فقهی استخراج شده است. حضرت آیه را تلاوت فرموده و در ادامه می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ أَنْزَلَ عَزَائِمَ الشَّرَائِعِ- وَ آيَاتِ الْفَرَائِضِ فِي أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ- كَمَا خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ- وَ لَوْ شَاءَ أَنْ يَخْلُقَهَا فِي أَقَلَّ مِنْ لَمْحِ الْبَصَرِ لَخَلَقَ- وَ لَكِنَّهُ جَعَلَ الْأَنَاةَ وَ الْمُدَارَاةَ مِثَالًا لِأُمَنَائِهِ- وَ إِيجَاباً لِلْحُجَّةِ عَلَى خَلْقِهِ.[7]

می‌فرماید: اینگونه آفرید تا به این تریتب تامل ورزیدن و مدارا کردن را الگویی قرار دهد برای امناء خود و به این ترتیب حجت را بر خلق خود تمام کند. که حتی خدا هم کارها را با عجله بی دلیل انجام نمی‌دهد، شما هم چنین باشید.

اینجا از یک آیه‌ای که به نظر می‌رسد دلالتی بر حکم شرعی نمی‌کند، یک حکم شرعی استنباط شده ولو اینکه آن حکم استحباب باشد؛ چون در فهم حکم بین استحباب و وجوب تفاوتی وجود ندارد.

پس روایاتی که مبین نسبت قرآن و سنت هستند نشان می‌دهند که ما می‌توانیم برای همه احکام شرعی و احادیث (یا حداقل برای اکثر آنها) در قرآن مأخذی بیابیم.

اشکال: ممکن است کسی بگوید برای هر حدیثی می توان ماخذی در قرآن یافت، اما این امر به معصومین(ع) اختصاص دارد. یعنی ای مهم جزو بطون قرآن است که تنها برای معصوم(ع) قابل فهم است.

پاسخ: در صورتی که یافتن مآخذ قرآنی برای روایات، اختصاص به معصوم(ع) داشت، امام(ع) این چنین نمی‌فرمود هر مطلبی که می گویم، مأخذ قرآنی‌اش را از من بخواهید؛ چون اگر مأخذ قرآنی روایات، جزو بطون باشد، آنگاه برای مردم قابل فهم و ادراک نبود و در این صورت اثبات قرآنی بودن سخن حضرت، ممکن نبود. یعنی اگر امام(ع) می‌فرمود: این سخن را از بطون «بسم الله الرحمن الرحیم» می‌فهمم، مردم توان ادراک بطون را ندارند. استناد ائمه(ع) به قرآن، بیانگر عدم اختصاص استناد به قرآن به معصوم(ع) است. اگر من به چیزی استناد کنم که برای غیر معصوم قابل درک نیست، کار لغوی است. مانند روایت زاره که به امام(ع) فرمود: آقا چرا می فرمایید مسح باید به بخشی از سر باشد نه تمام سر؟ حضرت فرمود: «لمکان الباء». این روایات و اشباه آن از کتاب فهمیده می‌شود؛ یعنی برای افراد قابل درک است. حضرت در واقع شیوه مراجعه به قرآن و نحوه استفاده از آن را بیان می‌کند.[8]

پیش‌تر روایت مفضل ذکر شد که حضرت در آن به بخشی از یک آیه استناد فرموده بود: «المستغفرین بالاسحار»، که در ظاهر برهیچ حکمی دلالت ندارد، اما حضرت از آن حکم استخراج فرمود؛ یعنی خداوند می‌خواهد که کسانی باشند که سحرگاهان به استغفار بپردازند، اما اگر نگاه فردی داشته باشیم و فارغ از روایت مروز نظر به آیه نگاه کنیم، حداکثر چیزی که از آن می فهمیم، این است که خداوند استغفار در سحرگاه را مورد تمجید قرار داده است!

بنابراین دائره استنباط از قرآن به مراتب از دایره استنباط از روایات وسیع‌تر است. کلمه-کلمه قرآن و بلکه حرف-حرف قرآن با دقت بکار رفته است که باید مورد توجه قرار گیرد.

استدلال عقلی بر این مدعا

یک استدلال عقلانی می‌توان برای این مهم ارائه کرد:

قرآن برترین معجزه، بزرگترین پیامبر الهی است و جاودانه و جهانی است. اقتضای این عناصر و ویژگی‌ها (بزرگترین معجزه+ بزرگترین پیامبر الهی+ جاودانه+ جهانی) این است که قرآن دارای مفاهیمی به مراتب وسیع‌تر از مفاهیمی است که ما می‌توانیم از روایات استنباط کنیم.

چنانکه که ائمه(ع) هم به ما یاد داده‌اند که از آیات قرآن، خیلی بیشتر از آنچه تاکنون می‌فهمیدیم، امکان فهم وجود دارد. این یعنی توسعه ظابطه‌مند استباط از قرآن. وقتی حضرت علی(ع) میفرماید: در تفسیر «بسمله» می‌توانم به اندازه بار چهل شتر، مطلب بگویم، یعنی این آیه شریفه بیش از آنچه به ذهن ما می رسد، مطلب دارد.

روایات دسته سوم: روایاتی که ملاک تشخیص حدیث صحیح از غیر صحیح را قابلیت ارجاع آن به قرآن می‌داند

این دسته از روایات در منابع روایی به فراوانی وجود دارد. به عنوان نمونه در کافی (ج1، ص69: باب الاخذ بالسنه و شواهد الکتاب) چندین روایت (11 روایت) در این زمینه وجود دارد. 5 روایت از روایات مورد اشاره، مستقیماً مربوط به موضوع بحث کنونی است. به برخی از این روایات اشاره می‌شود:

بَابُ الْأَخْذِ بِالسُّنَّةِ وَ شَوَاهِدِ الْكِتَابِ‌

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ.

هر حقی، حقیقتی دارد (که به این طریق می‌شود حق را از باطل تشخیص داد) و هر حقی نوری دارد. سپس حضرت می فرماید هر آن چیزی که موافق قرآن است، حجت و هر آنچه مخالف کتاب است، حجت نیست.

2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ وَ حَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ أَنَّهُ حَضَرَ ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ فِي هَذَا الْمَجْلِسِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ يَرْوِيهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ قَالَ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثٌ فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَّا فَالَّذِي جَاءَكُمْ بِهِ أَوْلَى بِهِ.

3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كُلُّ شَيْ‌ءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ كُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ.

4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُفٌ.

5- مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ غَيْرِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَطَبَ النَّبِيُّ ص بِمِنًى فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ.

یعنی روایات هم قابلیت ارجاع به کتاب الله را دارد. ثانیاً این قابلیت اراجع برای مردم هم قابل فهم است و الا این ارجاع لغو خواهد بود.

حاصل سخن اینکه: ما وقتی به روایاتی که در مورد جایگاه قرآن نسبت به احادیث وارد شده، نگاه کنیم با این امر مواجه می‌شویم که دائره استنباط از قرآن بسیار وسیعتر از آن چیزی است که هم اکنون در کتب فقهی ما مرسوم است.

این فهم از روایات به وسیله چند امر تایید می‌شود:

    1. مراجعه به روایاتی که ائمه(ع) در موارد فراوانی چگونگی استنباط از آیات را به ما یاد داده و خود نیز استنباطات متعددی کرده اند که فراتر از فهم ما می‌باشد.

    2. استدلال عقلی که مورد اشاره قرار گرفت.

به بیان روشن‌تر، قرآن یک قانون اساسی جاودانی است که برای اداره تمامی جوامع انسانی الی یوم القیامة نازل شده است. به این ترتیب باید انتظار داشت که با تأمل در قرآن به مطالب بیشتری دست بیابیم.


[2] البته از قدیم بخشی از قرآن به نام «آیات الاحکام» در فقه کاربرد و کاربست داشته، اما در تعداد آیات همین بخش هم اختلافات فراوانی وجود دارد. حداکثر آیاتی که در این بخش مورد بحث قرار می گیرد، 500 آیه است که در برابرآیت شش هزارگانه قرآن، چیز زیادی به حساب نمی‌آید.
[3] این روایت در منابع روایی شیعه وجود ندارد. دربرخی از منابع اهل سنت مانند: کنزالعمال، ح2454 و قوت القلوب، ح۱، فصل ۱۶، ص۴۸. ذکر شده است. (مقرر).
[6] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْ‌ءٍ فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنِ الْقِيلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ كَثْرَةِ السُّؤَالِ فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ هَذَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- لٰا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلّٰا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلٰاحٍ بَيْنَ النّٰاسِ وَ قَالَ وَ لٰا تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً وَ قَالَ لٰا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْيٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ [الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌1، ص: 60].
[7] بحارالانوار، ج90، ص122.
[8] نکته: مجموعه این روایات که در آن به آیه قرآن استناد شده، در دو جلد توسطط اقای طبسی گردآوری و در مرکز فقهی ائمه اطهار (آیت الله فاضل لنکرانی) منتشر شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo