درس خارج فقه استاد محمدعلی بهبهانی
1401/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله59؛ خمس سرمایه؛ ادامه نظریه چهارم: بیان محقق حکیم
خلاصه جلسه گذشته
بحث ما، دربارۀ نظریۀ چهارم بود. نظریۀ چهارم از آقای حکیم بود که بیان کردیم. آقای حکیم در نظریۀ خود وجه دیگری که بیان میکنند ایناست: اگر کسی به رأسالمالی در معیشت احتیاج ندارد، امّا شأن او ایناست که این رأسالمال را داشته باشد، همین شأنیت باعث میشود که بگوییم خمس بهآن تعلّق نمیگیرد، حدّی هم برای شأن مشخص نمیکنند. ما میگوییم شأن او که باید این رأسالمال را داشته باشد، طبق شأن انسان چه رأسالمالی را داشته باشد، بیشتر از آن را شأن او نمیدانیم که خمس بهآن تعلق نگیرد، آن رأسالمالی که برای تحصیل مؤونۀ زندگی در حد شأن کفایت کند بیشتر از این خیر، شما نباید رأسالمالی (زائد) داشته باشی و خمس را ندهی، تا این حد شما مجاز هستید، کما اینکه در خانه و ماشین چنین گفتیم، در بقره هم چنین گفتیم. دائره را توسعه نمیدهیم. بله ممکن است شما رأسالمالی را بگویید شأن من است، امّا در چه حد میتوانی بگویی شأن من است؟ در آن حدّی که رأسالمال برای زندگی شما مکفی باشد بیشتر از این را جائز نیست، یعنی ملاک شأن در رأسالمال چیست؟ کسی اگر گفت من قائل به نظریۀ آقای حکیم میشوم، رأسالمال باید داشته باشم و اعتبار برای من است، حال تا چهمقدار شأن شما میشود؟ شأنی که منظور ماست و شأنی که میگوییم عرفی باشد، تا چه حد شأن است و جزءِ مؤونه حساب میکنی؟ آن رأسالمالی که سود آن زندگی را در حد شأن اداره کند، امّا اگر بیش از زندگی در حد شأن باشد این رأسالمال را ما بهعنوان مؤونۀ شأنی حساب نمیکنیم. پس ملاک در ایناست.
من گفتم باید خانه و ماشین و یا باغی ( به حدی که ثمرۀ آن برای زندگی مکفی باشد نه برای فروش، اگر برای فروش باشد زائد است و خمس دارد در حد باغ کوچک که ثمر آن زندگی را میچرخاند) در حد شأن داشته باشم، یا گاو و گوسفند (نه اینکه گله داشته باشم بلکه در حدی که از شیر آن استفاده کنم، احتیاج دارم، گله داشتن را دیگر وجاهت نمیگویند) داشته باشم، در رأسالمال که شما میگویی بهعنوان شأن من است شأن را از چه باب میگویی؟ از باب مؤونه است، مؤونۀ شأنی را میگویی، یعنی من باید داشته باشم و شأن من است، در چه حد باید باشد؟ رأسالمالی که با مؤونۀ زندگی و مصارف زندگی تطابق داشته باشد این هم مؤونه میشود و اشکالی ندارد اینموردهم مؤونۀ شأنی میشود، دیگر ملاک را بالاتر نبرید که شخصی بازاری است و پیش شما حساب سال میکند، میگوید رأسالمال را میخواهد حساب کند (حال برخی از اعلام میگفتند کل آن خمس دارد و خمس را باید بدهد امّا ما گفتیم در زندگی آنچیزی که احتیاج دارد در حد شأن زندگی را بگذراند آن رأسالمال خمس ندارد، بیشتر از آن خمس دارد) این شخص بیست میلیارد دارد، میپرسند هزینۀ زندگی شما چهمقدار است؟ میگوید هزینۀ زندگی من بالاست نهایت که حساب میکنند، یک میلیارد در سال خرج میکند، عائله دارد، چهمقدار میخواهی که این یک میلیارد را تحصیل کند؟ سود به اندازۀ یک میلیارد داشته باشد تا زندگی را بچرخاند، میگوید چهار میلیارد آن یک میلیارد را (بیست و پنج درصد) سود میدهد، اینمقدار خمس ندارد، امّا شانزده میلیارد اضافه خمس دارد. ملاک در این قضیه ایناست.
مرحوم حکیم این قید را نزده بودند، امّا خود ایشان پیداست که نمیخواهند آن مؤونهای که شأن است را خیلی موسّع بگیرند، چون فرض نادر گرفتند، در حد اینکه تاجری باشد و شأن او ایناست که یکمقدار مبلغی را برای گذران زندگی داشته باشد و معادل با گذران زندگی باشد، ما این قید را میگوییم درست است در آخر عبارت ایشان را خواندیم که فرمودند: این فرض نادر است، این چیزی که مطرح کردند که چهار میلیارد از سرمایه خمس به آن تعلق نمیگیرد، و لو از این چهار میلیارد استفاده هم نکنی، در بانک گذاشتی و پدر خرج را میدهد، این چهار میلیارد را بهعنوان رأسالمال کنار گذاشتی امّا به این مقدار خمس تعلق نمیگیرد، امّا شانزده میلیارد اضافه را باید خمس بدهی. میگوید حال از این چهار میلیارد استفاده نکردم، آقای حکیم میفرماید: اشکال ندارد باز هم خمس بهآن تعلق نمیگیرد و لو دیگری خرج را بدهد، این چهار میلیارد را باید داشته باشی، آن شانزده میلیارد اضافه را باید خمس بدهی.
بعد خود ایشان میفرمایند: این فرض نادر است، امّا ندرت با صحت استثناء بهعنوان مؤونه منافات ندارد، اگر این فرض محقق شد که شأن باشد، آن منافات ندارد.
ادامۀ کلام محقق حکیم[1]
در ادامه میفرمایند: اگر احتیاج به رأسالمال برای تحصیل مؤونه باشد، صدق مؤونه بر آن خفی است، اتفاقا ما میگوییم در این مورد جلّی است، موردی که شما میگویید خفّی است اما این مورد جلّی است. آقای حکیم میفرماید: اگر شما به این چهار میلیارد از حیث مؤونه احتیاج نداشته باشید، اگر برای تحصیل مؤونه نباشد، در این صورت اشکال ندارد و بهآن مؤونه میگوییم. چون شأن شما ایناست که این چهار میلیارد را داشته باشید، امّا اگر چهار میلیارد برای این میگویی با آن مؤونۀ زندگی را بخواهی تحصیل کنی صدق مؤونه بر این مورد خفّی است، ببینید (وجهی که باعث شده ایشان این مطلب را بگویند ایناست که) محصل مؤونه است خودش مؤونه نیست، در حالی که برعکس میگویند اتفاقاً این قید را باید بزنید در مورد محصل مؤونه بهتر صدق مؤونه میکند ( چون محصل مؤونه است)، چون مثل خانهای است که محصل مؤونه بود صرف شد مؤونه میشود یا مثل بقره مؤونه شد، یا مثل شجر که مؤونه شد، این مورد صدق عرفی خیلی بیشتری دارد تا اینکه شما یک حرفی زدین خلاف حرف تمام فقهاء که باید این شخص چهار میلیارد داشته باشد مؤونه میشود، این یکمقدار بالاتر است، چون این أعلام میفرمودند: مؤونۀ زندگی، شما میگویی شأن او ایناست که چنین مالی را داشته باشد، این را کمتر کسی از اعلام فرموده، صدق مؤونه در اینمورد مشکل بوده بههمینخاطر کسی قبول نکرده و زیر بار آن نرفته. امّا آن حرفی که زدیم اکثریت قبول کردند، حال منظور ما ایناست که؛ کأنه در یکموردی که اکثریت قبول نکردند ایشان صدق مؤونه را جلی تر گرفته تا موردی که تقریباً اکثریت گفتند مؤونه است، یعنی سرمایهای که من بهآن احتیاج دارم خیلی از فقهاء فرمودند: این مؤونه است، امّا ایشان این مورد را میگویند صدق آن خفی است، اما موردی که کسی از فقهاء قبول نداشته (که شأن شخصی ایناست که چهار میلیارد داشته باشد) را خفی نگرفته است، برعکس عمل کرده.
علیایّحال در ادامه ایشان اشکالی را به خودشان وارد میکنند: به اینکه رأسالمال محتاجٌ الیه میشود و لو در سال بعدی، میگویند این رأسالمال برای امسال نیست بلکه برای سالهای بعد میباشد، چون الان پولی را دارد و میخواهد رأسالمال قرار دهد، این پولی که میخواهد رأسالمال قرار دهد ربح را دارد پس این ربح مؤونۀ امسال میشود، اگر من این را رأسالمال قرار دادم برای سالهای آینده است که این مال را داشته باشد و بتواند ربحی برای سال بعدی به دست بیاورد، پس این رأسالمالی که الان میخواهد تشکیل دهد، و امسال از ارباح مکاسب چهار میلیارد را میخواهد رأسالمال قرار دهد، چرا چهار میلیارد را رأسالمال قرار میدهد؟ الان چهار میلیارد دارد و میتواند زندگی را بچرخاند، چرا رأسالمال قرار دهد؟ پس برای امسال نیاز به رأسالمال ندارد اگر این کار را میکند بهخاطر ایناست که شخصی به او گفته اینمال را استفاده نکن بلکه با آن کار کن برای سالهای آینده، پس بنابراین این رأسالمال درست کردن برای آینده است، میگویند این پول را استفاده نکن بلکه سرمایه کن برو دستگاه یا ماشین بخر که همیشه این پول را داشته باشی، ( دیدید برخی دوراندیش هستند میگویند: پول را همه را استفاده نکن بلکه دستگاه بخر تا هر سال این سرمایه را داشته باشی و بتوانی زندگی را بچرخانی میگویند این را بهعنوان رأسالمالی درست کن، بهخاطر سال های آینده) و الّا برای امسال که خرج را دارد، برای سالهای آینده رأسالمال را درست میکند.
آقای حکیم میفرمایند مشکل ایناست وقتی این کار را کردی و برای سالهای آینده رأسالمال قرار دادی، آنموردی که از خمس استثناء شده مؤونۀ امسال است نه مؤونۀ سالهای آینده، مؤونۀ امسال استثناء شده، ببینید «بأن رأس المال إنما يكون محتاجاً إليه في السنة اللاحقة. أما في سنة الربح» امّا امسال که ربح چهار میلیاردی را بهدست آورده، «فهو حاصل لديه غير محتاج إلى رأس مال آخر» این ربح نزد او حاصل است احتیاج به رأس المال دیگری ندارد، احتیاج ندارد که چهار میلیارد را سرمایه کند، بلکه همین الان چهار میلیارد سود بهدست آورده پس همین الان استفاده میکند، امّا شخص خیراندیشی گفته فکر آینده را بکن و این را رأسالمال قرار بده و الّا برای امسال که نیاز ندارد، حال که احتیاج به رأسالمال ندارد «و لأجل أنه يختص استثناء المؤونة بما كان من مؤونة سنة الربح فلا وجه لاستثنائه.» چون مؤونه را که استثناء کردیم اختصاص به مؤونۀ سال ربح دارد، نه آنچیزی که برای دوراندیشی بخواهد کنار بگذارد و برای سالهای بعد باشد وجهی برای استثناء اینمورد وجود ندارد.
پس این چهار میلیارد استثناء نمیشود این مشکلی است که وارد کردند. مشکل ایناست که مؤونۀ امسال استثناء شد این رأسالمالی که کنار گذاشتی در حقیقت برای سالهای آینده کنار گذاشتی، این سرمایه گذاری آینده بود، رأسالمال آینده بود (شخص اقتصاد دان به شما رسید و گفت برای آینده کنار بگذار، این میشود مؤونۀ سال های آینده در حالی که مؤونۀ امسال استثناء شده) آقای حکیم میفرماید من به این مشکل برخوردم.
جواب آقای حکیم: وقتی به این رأسالمال برای امسال احتیاج داشت، مثل حال ظروف و فروش است، که بهعینه بهآن احتیاج دارد، (یکمقدار عبارت مشکل است) پس از مؤونه میشود، این رأس المال مؤونه میشود.
ایشان مطلب را توضیح ندادند بلکه تکرار مدعا کردند، وجه این مطلب را درست بیان نکردند، تا الان داشتید میگفتید، من احتیاج ندارم و برای آینده احتیاج دارم، سپس در جواب میگویید اگر امسال به آن احتیاج داشته باشم مؤونه میشود، از کجا میگویی امسال احتیاج دارم؟ عبارت ایشان جامع نیست عبارتی که در قبل گفتند جامع است. فرمودند: «نعم لو كان الاحتياج إليه لأجل تحصيل المؤونة»، این که میفرمایند: به این رأسالمال برای امسال احتیاج داشت منظور ایشان چیست؟ یعنی محتاج به همین رأسالمال الان هم هست برای تحصیل مؤونه، چرا میگویید الان احتیاج ندارد؟ برای سالهای آینده احتیاج دارد، عبارت را باید چنین میآوردند، آقای حکیم در جواب باید میگفتند: شما که میگویی امسال ربح را دارم و چهار میلیارد سود کردم شما گفتی این چهار میلیارد را میتوانم استفاده کنم پس اگر رأسالمال کنم برای سالهای آینده، آقای حکیم جواب این مطلب را چنین میدهند: برای امسال هم احتیاج داری چرا باید برای سالهای آینده باشد؟ امسال هم این را سرمایه کن برای تحصیل مؤونه، همین امسال هم از سرمایۀ خود استفاده کن مثلاً خانه بخر. مثلا شما پولی داری میگویی من پول اجارۀ امسال را دارم چرا بروم خانه بخرم، خانه بخرم برای سالهای آینده است، خیر خانه بخری برای سالهای آینده نیست همین امسال هم صاحبخانه باش به خانه احتیاج داری، ببینید چون پول اجاره داشته باشی یک وقت میبینید در یک مناطقی قیمت خانه ارزان است حال فرض کن قیمت اجاره بالا قیمت خانه پایینتر؛ همانطور که در ماشین دیدید، خیلی اجاره را بالا میگیرند، میگوید حال من این را بابت اجاره خرج کنم یا خانه را بخرم؟ یا ماشین بخرم؟ همین امسال نیاز به خانه داری پول اجاره را داری اما نیاز به خانه داری یا نه؟ پس اگر خانه را خریدی برای امسال هم نیاز داری و لو پول اجاره را داشته باشی، تازه هم امسال خانه را داری هم برای سالهای آتیه، در رأسالمال هم چنین است، رأسالمال را این چهار میلیارد را داری میتوانی همین را استفاده کنی امّا یک دستگاه یا ماشین یا چرخ خیاطی بخر، به اینموارد نیاز داری برای تحصیل مؤونه برای همین امسال، مثل خانه است به خانه احتیاج داشتم برای استراحت، به این چرخ خیاطی هم نیاز دارم برای اینکه رزق را از این بهدست بیاورم، پس احتیاج صدق میکند، چرا میگویی احتیاج برای سالهای آینده است؟ احتیاج هم برای امسال است هم برای سالهای آینده است. یعنی دور اندیشی که شما کردی ایناست که؛ هم امسال مورد احتیاج شماست، هم سالهای آینده، این پول را بهجای اینکه بخوری برو چرخ خیاطی بخر هم سالهای آینده بهآن احتیاج داری امسال هم احتیاج داری، آنچیزی که به سود آن احتیاج داری، خود آن هم مؤونه میشود، پس احتیاج صدق میکند. حرف آقای حکیم در جواب ایشان ایناست، نگو امسال بهآن احتیاج ندارم چون سود دارم، برو چرخ خیاطی بخر بگو احتیاج دارم، احتیاج صدق میکند. رأسالمال قرار بده، پول نقدی بهعنوان رأسالمال کن یا ابزار و مغازه کن تا همیشه بتوانی از آن استفاده کنی همین امسال هممورد احتیاج شماست، مغازهای که برای زندگی و درآمد بهآن نیاز دارین، اینهممورد احتیاج است و مؤونه میشود، این فرمایش ایشان به اشکال است که فرمایش متینی است.
کلام قبلی ایشان اصل حرف درست بود فقط قید را نزده بودند و کار خراب شد، که شما در ذهن میگفتین پس کسی میگوید من هزار میلیارد سرمایه در شأن نیاز دارم، سپس یکمقدار سرمایه او بیشتر شد میگوید: این شأن من است. کار آفرین بزرگی است و میگوید شأن من ایناست که دو هزار میلیارد داشته باشم، خب این شخص که هیچزمانی خمس نمیدهد. عرض کردیم در سرمایه نمیتوانیم بگوییم هر مقدار که بالا رفت شأن او است، آن سرمایهای که زندگی را در حد شأن اداره میکند، آن سرمایه استثناء از مؤونه میشود نه هزار میلیارد. سرمایهای که من بهآن برای زندگی در حد شأن بهآن احتیاج دارم، شأن به زندگی و آنچیزی که زندگی من را در حد شأن اداره میکند، میخورد، و آن سرمایه معادل شأن میشود.
شاگرد:گاهی منفعت شأن و احتیاج شخص است امّا رأسالمال شأن نیست، مثلاً در حد شأن او است که اجارۀ پنج خانه را در ماه خرج کند، امّا خود پنج خانه که هر کدام دو میلیارد باشد میشود ده میلیارد، این شاید در شأن او نباشد،
استاد: بله این کلام من وجه است، بله ممکن است طبق کلام شما درآمدها مختلف باشد، ما در رأسالمالی صحبت میکنیم که من یک سرمایهای دارم که سود آن به اندازۀ شأن من شد. یعنی در خانه و اینموارد تفاوت دارد، شما اینجا خانه را میخواهی از اجاره دربیاوری یعنی مثلاً اجاره خیلی کم است، کسی خانه نمیخرد و بگوید این سرمایه برای کار من است، خانه اجاره دادن سرمایه برای کار نیست، حال بعد عرض میکنیم که ممکن است پول وقتی سرمایه قرار دادی، در عرف بازار چه مقدار سود میدهد؟ بیست درصد سود میدهد، شما رفتی یک چیزی را که دو درصد سود میدهد به عنوان سرمایه خریدی اینمورد قبول نیست (در آینده این مطلب را عرض میکنم)، یعنی آن پولی که بابت اجارۀ خانه میگیری ده درصد و بیست در صد در سال نیست، بلکه یکدرصد هم شاید نشود اگر شما خانه بخری خانه در عرف به عنوان رأسالمال حساب نمیشود، بگویی خانه بخرم و اجاره بدهم و این سرمایه است و خمس ندارد، آن پولی که بهعنوان اجاره میگیری یک درصد پول این خانه است، اجاره خیلی کمتر از خانه است، لذا در عرف این را سرمایه تجارت نمیگویند، این تجارتی است که در آن خیلی خسارت است، آن پولی که در بازار میبرید بیست درصد یا بیشتر است در عرف به این سرمایه میگویند، این را شما سرمایه برای کار قرار دادی، اگر این باشد درست است. امّا در موردی که شما گفتید خیر، آنها کسانی هستند که خانه میخرند و میخواهند خانه برای آینده داشته باشند از اجاره هم زندگی را میگذارند امّا این اطلاق سرمایۀ رأسالمال نمیشود. این را باید دقت کرد چون برخی چنین میگویند و صد میلیارد فرضاً خانه خریده باز هم اجاره وافی به زندگی او شاید نباشد یا به سختی وافی باشد، صد میلیارد مقدار زیادی است نمیتوانی این را بهعنوان رأسالمال حساب کنی با پنج میلیارد میتوانستی زندگی را بچرخانی امّا صد میلیارد خانه خریدی تا با اجاره زندگی را بچرخانی در اینمورد نمیتوانی بگویی اینمقدار خانه خمس ندارد.
رأسالمالی که عرفاً بهآن رأسالمال میگویند مثلاً پنج میلیارد داشته باشی یک میلیارد سود میداد و زندگی را میچرخاند نه اینکه زمین کشاورزی بخری و به ثمن کم اجاره بدهی، بعد بگویی این سرمایۀ کار من است و اجاره دادم، باید مقدار زیادی بخری تا از اجارۀ آن زندگی را بچرخانی، اینمورد را رأسالمال نمیگویند.
اگر به این رأسالمال برای زندگی احتیاج داشته باشید هم برای امسال ( این مورد را بعداً عرض میکنیم در قول شیخ انصاری و آقای بهجت بیان میکنیم) هم برای سنین آتیه، باید امسال این سرمایه را تهیه کنم سال بعد نمیتوانم، اینمقدار را کنار گذاشتم سرمایۀ چهار میلیاردی بهدست آوردی و کنار گذاشتی، حال امسال پدر خرج میدهد و کفیل شد، اگر چنین شد، شما خرج امسال را دارید مخارج امسال را دارید، امّا این چهار میلیارد را لازم دارید و لو امسال شخص دیگری کفیل شما شد، امّا به قول آقای بهجت سنوات آتیه نمیتوانید این را تهیه کنید، شیخ انصاری هم همین قول را فرمودند، اگر برای سالهای آتیه به آن نیاز دارم، در اینجا هم میگوییم خمس بهآن تعلق نمیگیرد، سنین آتیه حرف شیخ انصاری و آقای بهجت است امّا آقای حکیم این حرف را نزدند، در این مورد باز هم به اینمقدار نیاز داریم، برای سنین آتیه خمس تعلق نمیگیرد.
ایراد اول بر نظریۀ چهارم
آقای سید خلخالی و آقای هاشمی شاهرودی معتقد هستند به اینکه: مؤونه آنچیزی است که صرف درمؤونه شود امّا اگر باقی بماند از مؤونه نیست.
کلام سید خلخالی[2]
اولین ایرادی که بر این نظریۀ شده از ایشان است که اول محصل کلام آقای حکیم را نقل میکنند و میفرمایند: ملاک در استثناء رأسالمال به اینکه شأن شما باشد مثل «كحلي المرأة»، مثل زیور آلات زنان شود، ملاک در استثناء به شأنیت است، نه به نیاز به آن در تحصیل مؤونه. ببینید ملاک را در رأسالمال شأنیت گرفته است، ملاک در استثناء ایناست که چنین رأسالمالی شأن شما است که داشته باشید نه اینکه حاجت به آن داشته باشید، ایشان میگوید: آقای حکیم برعکس ما که ملاک را در رأسالمال حاجت به آن در معیشت قرار دادیم، ایشان ملاک را احتیاج نگرفته بلکه خود شأنیت گرفته است، ما میگفتیم احتیاج داشته باشیم در زندگی به حسب شأن، ایشان میگوید خود رأسالمال شأن شما باشد، این حرف آقای حکیم است، محصل مقالۀ ایشان این است. «لا بالحاجة إليه في تحصيل المؤونة» تا در شمول دلیل استثناء مؤونه به این لحاظ مناقشه شود. و آقای حکیم در ضمن کلام خودشان به ندرت این فرض اعتراف کرده است، ولکن ندرت منافاتی با صحت استثناء ندارد و این استثناء سرمایه، ربطی به تحصیل مؤونۀ زندگی از طریق تجارت با این رأسالمال ندارد، بلکه این استثناء تمام است و لو اینکه مؤونه را از راه این سرمایه بهدست نمیآوری، مثلا پدر خرج را میدهد و کفیل او میشود، شما این سرمایه را داری مثلا جهار میلیارد داری و از این چهار میلیارد، سود را نمیخواهی بهدست بیاوری پدرپول را میدهد کسی که کفیل شماست، کسی که شما عیال او شدید، یا مال دیگری دارید که از آن مال میخورید، به این سرمایه نیاز ندارین امّا شأن شماست که این سرمایه را داشته باشید، مثلاً شغلی را دارین از درآمد آن میخورید، امّا این چهار میلیارد گذاشتین کنار شأن من است و باید باشد. این فرمایش آقای حکیم است.
حال این مورد حال زیور آلات زنان میشود، پس وجهی برای استثناء نیست الّا شأنیت نه احتیاج، به آن احتیاج ندارد اما شأن او ایناست که این چهار میلیارد را داشته باشد، فقط ملاک شأنیت است و احتیاج نیست، معیشت شما متوقف بر این چهار میلیارد نیست، امّا آقای حکیم میفرماید: این چهار میلیارد شأن شماست و خمس نمیخواهد بدهی باید این مقدار را داشته باشی و لو احتیاج نداری، خیلی دائره را موسّع گرفتند.
تا الان خلاصۀ حرف آقای حکیم بود ایراد ایشان از اینجا شروع میشود، آقای خلخالی میفرماید: اعتبار شأنیت در آنچیزی که صرف در مؤونه میکند مثل خانه و لباس و فرش ها و امثال اینموارد، شأنیت در آنجا تام است، به گونهای که تبذیر و اسراف نباشد و تنگ گرفتن هم واجب نیست، شما آنچه که صرف در مؤونه میکنی در آن اعتبار شأنیت شده امّا مجرد شأنیت بدون صرف در مؤونه، برای صدق مؤونه کافی نیست، اعتبار شأنیت را آن چیزی میکردین که صرف در مؤونه شود، لباس در حد شأن بخر، فرش در حد شأن بخر، خانه در حد شأن بخر، این مواردی که در حد شأن در زندگی صرف میکردی ما قبول داشتیم، اما بگویی شأن بدون آنکه صرف در معیشت شود را قبول نداریم، اینکه صدق مؤونه نمیکند، این چه شأنیتی است که شما میگویی اصلا صرف در معیشت هم نمیشود؟ بعد میگویند: چون نسبت بین این دو مورد عموم من وجه است، آن چه که شما داری و صرف در زندگی نمیشود این سرمایه و رأسالمالی که تصور کردی با آن چه که صرف در زندگی میشود (مثل لباس و خانه و فرش)، شأنیت آوردی رابطه در این موارد عموم من وجه است. گاهی ممکن است رأس المال، رأس المالی باشد که مطابق زندگی شماست و از آن تحصیل مؤونه کنید این مورد را قبول داریم، مورد ما هم هست، امّا گاهی ممکن است این رأسالمال زیادی باشد مطابق با آنچه که صرف در معیشت میکنی نباشد، رأسالمال هست امّا مورد احتیاج دربارۀ صرف در معیشت نیست، گاهی چیزی مورد احتیاج برای صرف در معیشت هست امّا رأسالمال نیست، پس رابطه عموم من وجه میشود گاهی هم با هم تصادق دارند، یعنی شما سرمایۀ چهار میلیاردی داری و میگویی شأن من است این مقدار را داشته باشم، ما هم میگوییم اتفاقا باید این جهار میلیارد را باید داشته باشی تازندگی را بچرخانی پس بنابراین این مقدار خمس ندارد، یعنی این رأسالمالی که شما میگویی شأن من هست این مقدار را داشته باشم، ما هم میگوییم اینمقدار برای این که زندگی را بتوانی بچرخانی و خود و عائله را بچرخانی به این چهار میلیارد احتیاج هم دارید، ببینید در این مورد دو دلیل صدق میکند، عموم من وجه هر دو با هم صدق کردند، اما گاهی با هم صدق نمیکنند، سرمایهای است که به آن احتیاج نداری واقعا، چون یک کار دیگر داری، یا کار دیگری داری از باب کار دیگر داشتن استثناء میشود و آن سرمایه صدق نمیکند.
تعبیر ایشان ایناست: «فإنَّ زيادة المُؤَن من شؤونه و ليس من مؤونته» میفرمایند: شما زیادۀ بر مُؤَن داری و این از شؤون شماست، اما از مؤونۀ شما نیست، آن چه زیادتر از مؤونۀ شماست، سرمایهای داری که زیادتر از مؤونۀ شماست، این از شؤون هست امّا از مؤونه نیست. گاهی بر عکس از مؤونۀ شماست امّا کمتر از شأن یا بیشتر از شأن است، مؤونه هست امّا کاری به سرمایۀ در حد شأن ندارد و گاهی هر دو با هم اجتماع میکنند، پس مجرد وجود مالی برای تجارت بدون اینکه صرف در معیشت شود کفایت در صدق مؤونه نمیکند اگر بگویی شأن او است.
بعد میفرمایند: قیاس با زیور آلات زنان نکن، زیور آلات زنان نوعی از لباس و تجمل است، مثل ثیاب تجمل است، سزاوار است که از شؤون لباس حساب شود و قیاس با رأسالمال نشود، چون رأسالمال مجرد یکمالی است که به وجهی از وجوه صرف در معیشت نمیشود، کما اینکه مفروش آقای حکیم هم میباشد. پس صدق مؤونه بر این رأسالمال به این اعتبار خالی از تکلف نیست، این تکلف دارد به این رأسالمالی چهار میلیاردی که شما کنار گذاشتید به این اعتبار بگویید صدق مؤونه میکند تکلف دارد، چهار میلیارد را کنار گذاشتین بگویید خمس ندارد تکلف است، شما صرف در مؤونه نکردید، اما زیور آلات زنان در دست بود یک نوع لباس بود، استفاده و صرف میکرد، شما چهار میلیارد را کنار گذاشتی و صرف هم نمیکنید، ایراد ایشان ایناست.
شاگرد: زیور آلات لازمۀ وجاهت او است (این کلام در دفاع از آقای حکیم میباشد)
استاد: زیور آلات وجاهت نیست، حرف ایشان ایناست که میخواهند بگویند (راس المال) صرف نشده، در اینجا در زندگی صرف شده امّا چهار میلیارد را میگوید باید داشته باشم و صرف نشده.
شاگرد: صرف کل شیءٍ بحسبه
استاد: ایشان میفرمایند: این مورد را صرف نمیگوییم، صرف وجاهت هم نشده، چون میگوییدوجاهت من ایناست که باشد اسم آن را صرف نمیگذارم، برای وجاهت شأن باشد خود آقای حکیم نگفته صرف شده، بدون اینکه صرف شود باید داشته باشم جزء مواردی که باید صرف شود نیست، مصرف نشده، خود آقای حکیم هم این حرف را نمیزنند اصطلاح صرف را بهکار نمیبرند، صرف را در جایی میگویند استعمال کنی، فرض این است که استعمال نکردی اما زیور آلات استعمال شده، ببینید استعمال صرف نکنید چون خود آقای حکیم هم نفرموده، امّا اگر بخواهیم از آقای حکیم دفاع کنیم باید بگوییم: آقای حکیم میگوید شأن من ایناست که این را داشته باشم، نه اینکه من این را صرف کردم خود ایشان میگوید من صرف نکردم.
در زیور هم نگفته بلکه گفته مثل زیور است، عرفاً نه به آن زیور میگویند نه صرف. ادعای آقای حکیم ایناست، نگفته صرف شده نگفته زیور وجاهت است، امّا میگوید مثل زیور آلات است مثل آن است نه اینکه خود آن باشد فرق میکند، نه ادعای زیور میکند نه ادعای صرف میکند، چون خود ایشان فرض میکند که استعمال نشده.
ببینید واقعیت فرض ایناست که در عرف نمیگویند این صرف شده، در عرف هم نمیگویند این زیور است، امّا میگویند شأن من است که اینمقدار را داشته باشم، حرف آقای حکیم ایناست.
چرا این حرف را میزنند چون قبلاً عرض کردیم مؤونه را «ما یصرفه فی حیاته فی معیشته» معنا کردند آنچه صرف در معیشت کند، این را که صرف نکرده خود ایشان گفتند صرف نکرده، ما عرض کردیم مؤونه را اینگونه معنا نمیکنیم لذا حرف آقای حکیم را عرض کردیم باید قید میزد، امّا آقای خلخالی طبق مبنای خودشان این را قبول ندارند و نمیگویند باید قید میزد.
پس اصل قضیه سرمایه نه صرف شده نه استعمال شده، نه زیور شده النگو را استعمال کرده یعنی صرف کرده، جزء لباس حساب میکنند، ببینید النگو را جزء لباس حساب میکنند و ملحق به لباس است، یعنی «لبسه».
شاگرد: لباس که استفاده میشود به مرور از بین میرود.
استاد: نه ببینید، این لباس پارچهای بله استعمال میشود خود آقای حکیم هم حرفی در این وادی ندارند، این زیور آلات را استفاده میکند و صرف میکند و صرف کردن به استفاده کردن آن است، اما فرض آقای حکیم این هست که این چهار میلیارد را کنار گذاشته و صرف نکرده و استفاده نکرده، ببینید فرض خود ایشان این است اما باز هم می گوید خمس نمی گیرد پس به ملاک شأنیت است، ملاک این است شأن من این است که این را داشته باشم.
اما سید خلخالی میفرماید: مؤونه آن چیزی است که صرف شود این ملاکی که فرمودید غلط است.
میفرمایند: قیاس هم نکن رأسالمال را با این لباس تجمل، چون رأسالمال مجرد مالی است که صرف در معیشت نشده به وجهی از وجوه کما اینکه مفروض ایناست، پس صدق مؤونه به ایناعتبار تکلّف دارد و خالی از تکلف نیست، بلکه ممنوع است، کما اینکه قیاس به فرش و أوانی هم که به آن محتاج هست نمیشود کرد، چون این موارد مصروف در معیشت بر وجه مناسب است، ظروف و این موارد را نمیتوانی با رأس المال قیاس کنی، فرش ها، روی آنها زندگی میکنی. درست است که صرف به معنای خوردن نمیشود، این جا باید بگوییم صرف هرچیزی به حسب خودش است، فرش را روی آن میشیند یعنی صرف و استعمال شد نه صرف به معنای خوردن، در خوراکی خوردن است، در این مورد نشستن است، امّا آن را شما فرض کردی اصلا استفاده نکردم و کنار گذاشتم، هر کاری بخواهید کنید اسم آن را صرف بگذارید نمیتوانیم، خود آقای حکیم هم چنین ادعایی نکرده، صرف نشده استعمال هم نشده این کلام آقای حکیم است.
چون مؤونه را صرف میدانند ایراد گرفتند، ماهم که صرف را قبول نداریم حرف آقای حکیم را قبول نداریم به این اطلاق، یعنی بی قید آوردند و باید قید بزنند، عرض کردیم رأس المالی که به آن احتیاج دارد نه به ملاک شأنیت خالص فقط، یعنی حتی اگر ملاک شأنیت خالی هم روی رأس المال گذاشتید، ایراد نمیگیریم به ایشان، ملاک شأنیت گذاشتی امّا شأنیت را بی قید نگذارید، آن رأسالمالی را برای شأنیت حساب میکنیم که برای زندگی در حد شأن شما مکفی باشد، به آن احتیاج باشد، اینمورد را رأسالمال در حد شأن میگوییم، بالاتر از این را شأن شما حساب نمیکنیم که بگویید من میخواهم واجد آن باشم، چون مؤونه صدق نمی کند، مؤونۀ من باید باشد، هر چه بگویی باید این را داشته باشم، در حد زندگی باید داشته باشم، بیش از آن را مؤونه حساب نمیکنیم، مؤونهای که استثناء شده چنین چیزی را شامل نمیشود.
کلام سید هاشمی شاهرودی[3]
میفرمایند: مجرد شأنیت یا لیاقت کفایت نمیکند برای صدق مؤونه، بلکه دو قید نیاز دارد:
قید اول: ایناست که صرف استهلاکی داشته باشد، که در معاش مصرف شود نه به تسبیب و از ارباح و نمائات.
قید دوم: ایناست که به مقدا متعارف باشد که در حد شأن باشد نه بیشتر از شأن مثل موارد اسراف و تبذیر در استهلاک، بیشتر از این باشد مثل موارد اسراف و تبذیر این را میگوییم به مقدار متعارف باید باشد امّا بیشتر از مقدار متعارف باشد را قبول نداریم.