درس خارج فقه استاد محمدعلی بهبهانی
1402/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله61: خمس بعد از مؤونه
مسئلۀ شصت و یکم:الخمس بعد المؤونة
مقدمه
به مسئلۀ شصت و یک عروه رسیدیم در مسئلۀ قبلی بحث رأس المال را داشتیم، صاحب عروه بحث رأس المال را در چند جا مطرح کرده بود که این هارا ما در یک جا جمع کردیم، بحث رأس المال گذشت. این بحث مؤونۀ یک تفاوت های ریزی که دارد این است که صد ها استفتاء و مسئله عوض میشود، یک نکتۀ بسیار مهمی که در این جا هست: این است که مؤونه را چطور معنا کنیم؟ آن معنا کردنی که برای مؤونه داریم خیلی جاها فتاوا عوض میشود، در بحث های قبلی هم داشتیم که این مؤونه را تفسیر کنیم به چیزی که صرف میشود؟ خیلی از آقایان مؤونه را به چیزی که صرف میشود تفسیر کردند (خیلی از آقایان متأخر به این صورت تفسیر کردند)، اما برخی قید صرف را نمیآورند، تفسیر ها را که در کتب لغت نگاه میکنیم در کلمات اعلام چه کسانی قید صرف را اضافه کردند و چه کسانی اضاف نکردند. اول مسئلۀ عروه را بخوانیم بعد وارد معانی لغوی و اصطلاحی مؤونه شویم. مثلا شخصی پولی آخر سال خمسی دستش میماند و لازم داشته، یا برای حوائج امسال یا حتی برای حوائج سال آینده نیاز دارد مثلا شخص میخواهد خانه تهیه کند و مورد حاجت امسال است حتی مورد حاجت امسال نباشد و باید دو سه سال دیگر خانه تهیه کند، باید پول را ذخیره کند به این خمس تعلق میگیرد یا خیر؟ همه منوط به این است در ماشین هم هست در جهیزیه آقایان راحت تر فتواء دادند، اما در ماشین و پولی که شخص برای ازدواج کنار میگذارد، بعض الاساطین در مورد خانه احتیاط داشتند اما در ماشین و موارد دیگر همه را فتواء به وجوب خمس دادند اما این اواخر در همه احتیاط کردند، در ماشین هم احتیاط کردند و فتواء را عوض کردند.
این مسئله خیلی مهم است الان پول را صرف نکرده و همین امسال احتیاج داشته حال بعضی موارد امسال هم احتیاج نداشت مثل مورد جهیزیه (که برخی فتواء به وجوب خمس میدهند)، این دختر الان به جهیزیه احتیاج ندارد چون ازدواج نکرده است اما الان باید کم کم تهیه کند، الان نیاز دادر که برای آینده تهیه کند، سر سال خمسی در جهیزیه میگفتند خمس تعلق نمیگیرد، اما در پول خانه یک سری از اعلام میگویند خمس تعلق میگیرد برخی به فتواء مثل آقای سیستانی، بعض الاساطین احتیاط میکنند، اما مثل آقای بهجت میفرمایند خمس ندارد. تمام این ها به خاطر مسئلۀ معنای مؤونه است. در روایات هم چیزی در تفسیر مؤونه نیامده است، چیزی که بگویی مؤونه را از روایات به دست آورید واضح بیان نشده. این را باید از معنای عرفی و اصطلاحی مؤونه در بیآوریم، اصطلاح خاصی هم در مورد مؤونه نداریم و معنای لغوی و عرفی است.
اول باید سراغ کتب لغت برویم و بعد استنباطات فقهاء از موارد اطلاق لفظ مؤونه داشتند را باید بررسی کنیم قبل از این ها متن عروه را باید بخوانیم:
متن عروه
المسألة 61 : المراد بالمؤونة مضافاً إلى ما يصرف في تحصيل الربح [هو] ما يحتاج إليه لنفسه و عياله في معاشه بحسب شأنه اللائق بحاله في العادة من المأكل و الملبس و المسكن و ما يحتاج إليه لصدقاته و زياراته و هداياه و جوائزه و أضيافه و الحقوق اللازمة له بنذر أو كفارة أو أداء دين- أو أرش جناية أو غرامة ما أتلفه عمداً أو خطأً و كذا ما يحتاج إليه من دابة أو جارية أو عبد أو أسباب أو ظرف أو فرش أو كتب بل و ما يحتاج إليه لتزويج أولاده أو ختانهم و نحو ذلك مثل ما يحتاج إليه في المرض و في موت أولاده أو عياله إلى غير ذلك مما يحتاج إليه في معاشه و لو زاد على ما يليق بحاله مما يعدّ سفهاً و سرفاً بالنسبة إليه لا يحسب منها.
مراد از مؤونه مضاف به آن چه در تحصیل ربح صرف میشود (این مؤونۀ تحصیل ربح را کاری نداریم چون اصلا جزء سود حساب نمیشود، شخصی میخواهد سودی به دست بیآورد در زمین خرج میکند پول کارگر میدهد، این ها یعنی سود نبرده است الان ما داریم صحبت میکنیم از یکی از استثنائات بسیار مهم در خمس، استثناء مؤونه است، خود دلیل اصلی گفته در هر فائده ای خمس هست، مصادیق فائده را دیدیم و بررسی کردیم فائده چه مواردی است، حال برخی موارد فائده میگفت و در برخی تعبیر استفاده و در برخی تعبیر افاده داشت، کلمۀ غنیمت را هم داشت، مفصل این ها را بحث کردیم بعد یک مورد استثناء شده که مؤونه است، یک وقت مؤونۀ تحصیل ربح است که اصلا این چیزی است که ربح حاصل نشده و اصلا فائده نیست این مؤونه صد در صد باید کسر شود، حتی اگر روایات الخمس بعد المؤونه نبود و هیچ روایاتی در مورد مؤونه ذکر نشده بود و وقت مسئلۀ وجوب خمس در هر فائده بود، این مؤونۀ تحصیل ربح که جزء فائده نیست و مسلم باید کسر شود، یعنی اگر کسی زمینی داشت و یک میلیارد برداشت کرد و پانصد میلیون در این زمین خرج کرده، این را هیچ عاقلی شک ندارد در این که خمس روی هر فائده ای آمده و این شخص پانصد فائده برده و خمس این پانصد را باید بدهد، حتی اگر روایتی نباشد چون فائده صدق نمیکند نمیشود بگوید من یک میلیارد فائده بردم، آن پانصد تحصیل ربح کسر میشود این اصلا نیاز به بحث ندارد، آن چه نیاز به بحث دارد مؤونۀ زندگی است که این هم از فائده کسر شده است، از فائده استثناء شده فائده مورد موضوع دلیل وجوب خمس است و مؤونه هم استثناء شده، ببینیم دائرۀ این استثناء چه مقدار است که این همه فتواء در استفتائات در بحث های قبلی در بعضی از مسائل چقدر فرق میکند، الان بخواهیم برای کسی خمس حساب کنیم خیلی متفاوت است، ما همه را روی مبناء کسر کردیم مثل آقای بهجت و شهیدین هم این بر میآید، فرمودند: صرف را تقیید نمیکردند میگفتند لازم نیست مؤونه حتما صرف شود، در کلمات این اعلام کلمۀ صرف را که برخی اضافه کردند و گفتند: مؤونه آن چیزی است که صرف میشود این را عرفی میخواستند بیآورند، و خیلی کار برای مردم سخت شده است یعنی اگر تا به یک جایی میرسد میگویند تو این پول را صرف نکردی و دستت بود و باید خمس را بدهی، میگوید: لازم دارم باز می گویند خمس را بده، خانه را الان باید خریداری کند و لازمۀ زندگی است و نمیتواند الان خریداری کند، میگویند: الان که صرف نکردی و سر سال خمسی است و باید خمس بدهی همه مربوط به کلمۀ صرف است و همین بحث است. ماشین میخواهد خریداری کند و پول در دست دارد، کار های لازم زندگی است و پول در دست مانده، میگویند: صرف نکردی و سر سال خمسی رسیده و باید خمس بدهی، حتی برخی از اعلام در تعبیر های خودشان این است که مؤونه آن است که باید صرف شود و از بین برود، لابد است که صرف شود و تمام شود، اولا نمیشود به صورت کلی گفت الان خانه مؤونۀ شخص است بعد از بین برود؟ باید صرف کند؟ ماشین را باید صرف کند؟ در برخی چیز هایی است که مصرفشان به این است که از بین میرود، برخی موارد اصلا به این صورت نیست که صرف شود و از بین برود، اصلا کلا این قید صرف از کجا آمد؟ از کجا اضافه شد؟ این قید صرف خیلی کار را سخت کرد که خیلی ها هم قید صرف را میگویند جزء برخی از اعلام.) ایشان میفرمایند: مراد از مؤونه این است که احتیاج داشته باشد برای خودش و عیالش در معاشش به حسب شأن لائق به حالش (در مورد این شأن هم مفصل صحبت کردیم شأن لائق به حالش در عادت کلمات اعلام را آوردیم و خیلی در این اختلاف بود، برخی میگفتند که از کلمات آقای حکیم نقل کردیم، اصلا در خمس سرمایه میگفت این شخص شأنش است که این سرمایه را داشته باشد، خیلی از مردم سوء استفاده میکردند و شأن را بالا میگرفتند، شخص هزار میلیارد هم داشته باشد می گوید شأن من است که داشته باشم این ملاک نیست، چون عبارت می توانست دائره را خیلی توسعه دهد، خیر عرض کردیم شدن لائق به حالش در معیشت چون بحث رأس المال این بحث شأن خیلی مشکل ایجاد کرد، ما عرض کردیم در رأس المال یک رأس المالی است که جزء ضروریات زندگی شخص است و برای زندگی شخص در حد شدن این رأس المال را نیاز دارد، یک سرمایه ای است که اضافه تر از این باشد که زندگی را در حد شأن بگذارد شخص میگوید ده میلیارد سرمایه دارم و زندگی ام در حد شأن با پنج میلیارد میچرخد، سودی که این مقدار می دهد زندگی را در حد شدن میگذرانم، این سرمایه، سرمایۀ لازم معیشت است آن سرمایه ای است که چهار میلیارد اضافه تر است سرمایه ای است که دیگر برای زندگی در حد شأنش لازم ندارد و اضافه تر است و باید خمس آن مقدار را بدهد، این دو تا را به هر دو میگویند واجب است و برخی تفصیل میدهند، حال بعض الاساطین میگویند سرمایۀ لازم زندگی را احتیاط واجب است خمس بدهد، در چهار میلیارد اضافه فتواء میدهند، اما مثل آقای بهجت به مقداری که لائق زندگی بود میفرمودند خمس ندارد، حال با قیوداتی که عرض کرده بودیم این شأن لائق به حالش را خواستیم تأکید کنیم)، از مأکل و ملبس و مسکن و آن چه به آن احتیاج دارد برای صدقات و زیارات و برای هدیه دادن و برای جوائز، برای مهمان و حقوقی که لازم شده به او بدهند، از کفاره و یا اداء دین یا ارش جنایت، یا غرامت آن چه که عمدا یا خطائی اتلافش کرده است (حتی عمدا را هم شامل میشود شخصی عمدا چیزی را اتلاف کرده است از سودش میتواند بدهد و این هم مؤونه میشود، چون عمدا این کار را کرده لازم نیست بگوید از مؤونه نیست، اگر اسراف کرده بود این حساب نمیشد اما این قید در این جا آمدند چیزی که به عنوان غرامت چیزی که عمدا اتلاف کرده را مثل اسراف حساب نکردند، شخص اگر اسراف کند این را میگفتند خمس را بدهد یک مقدار دقت نیاز دارد، در یک مورد اگر شخص اسراف کرد و شبیه به هم است و ممکن است کسی بگوید حکم یکی است و چرا فرق گذاشتید این مطلب جای بحث دارد، آن چه که شخص اسراف کرده میگویند: پول اسرای که در حد شأن هم نبوده باید خمس را بدهد، اما یک چیزی را عمدا اتلاف کرده است و عمدا بوده است، تعبیرشان در عروه این است این جا فرمودند: غرامت آن چه عمدا اتلاف کرده جزء مؤونه است، لعل از باب بوده باشد که این جا گفتند آن چه به حسب شأن لائق به حالش در عادت بوده، یعنی عادتا گاهی اوقات شخصی چیزی را اتلاف عمدی هم میکند، مردم همه این کار را در حد شأن میکنند و لو اتلاف عمدی، و الا اگر خارج از شأن بوده باشد مثل اسراف میشود، لعل صاحب عروه در این جا این حرف را زدند و در اسراف این حرف را زدند مربوط به این بحث است، یک وقت چیز هایی است که کسی دقت به خرج نمیدهد یا مثلا در عرف میگوید این مورد را عمدا همه اتلاف میکنند، در این حد باشد و در حد شأن بوده باشد در این جا باز می گویند چون در حد شأن است از مؤونه است، اما اگر اسراف بوده باشد و ما فوق شأن باشد این مورد را حساب نکردند)، و چنین است از چیز هایی که احتیاج دارد از دابه و جاریه و عبد و اسباب وظروف و فرش و کتب، یا از چیز هایی که احتیاج دارد برای تزویج فرزندانش یا مثل این ها، مثل چیز هایی که احتیاج دارد در مرض یا موت فرزند و عیالش، از آن چه که در معاشش احتیاج دارد، و لو زیادتر از شأن لائق به حالش باشد، در این جا دیگر گفتند جزء مؤونه به حساب نمیآید (باید لائق به حالش باشد و این قید را روی مؤونه زدند، مؤونۀ لائق به حال این یک نوع تقیید است، در مورد این قید قبلا بحث کردیم الان بیشتر روی قید دوم میخواهیم صحبت کنیم که بعد در تعبیر اشاره میکنیم که قید صرف است، اول باید معانی لغوی واضح شود).
مطلب اول: معانی لغوی مؤونه
قبل از ورود به بحث اول باید معانی لغوی و عرفی را اشاره کنیم:
معنای اول: تعب و شدت
جوهری میگوید: به معنای تعب و شدت است. [1]
این تعب و شدت که مؤونه را به تعب و شدت معنا کردند، ظاهرا معنای خود مؤونه نیست، ما مؤونه داریم فرض کنید چیزی مؤونۀ در زندگی است شخص میخواهد این را تحصیل کند و به دست بیآورد، در تحصیلش و در ایجادش به تعب میافتد، ببینید این جنبۀ مصدری غیر این جنبه حاصل مصدری است، خود وجود غیر آن جنبۀ ایجاد است، حال تعبیر دارند که نوع وجود و ایجاد تعبیر می کنند برخی وجود ایجاد حقیقتا یکی هستند و فرق در اعتبار است، ما این را نمیخواهیم عرض کنیم، الان یک وجود خارجی دارد و یک فعلی است، نه مثل مسئلۀ وجود ایجاد این که برخی میگویند یکی است، یک فعل های مقدماتی که شخص باید انجام دهد در راه تحصیل این مؤونه، منظور این است، لذا با فعل ایجاد و وجود خلط نشود، در ایجاد و وجود برخی میگویند: این وجود شیء را که ملاحظه کنید اگر جنبۀ انتسابش به جاعل را در نظر بگیرید ایجاد میشود، پس بین ایجاد و وجود از لحاظ اعتبار بحث نیست، بحث ما این نیست، بحث ما از ایجاد این نیست، بحث ما از افعالی است مقدماتی که در سبیل تحصیل این مؤونه انجام داده، این افعال تعب دارد، این تعب و شدتی که نقل کردند مال این افعال است، این مؤونه است آن وقت شما تعب و شدت را به این مؤونه اطلاق می کنید، فعلی که شخص انجام میدهد خودش را خسته میکند و به زحمت میاندازد که این مؤونه را تحصیل کند، تعب و شدت مال فعل است، علاوه بر این که تعب و شدت غالبی است و دائمی نیست، گاهی تعب و شدت هم ندارد.
بنابراین این تفسیری که برای مؤونه کردند اولا برای خود مؤونه نیست، مربوط به فعلی است که در راه تحصیل مؤونه به دست میآید، ثانیا غالبی است و دائمی نیست پس این تفسیر، تفسیر خوبی نیست.
معنای دوم: ثقل
ثقل در کلمات جوهری نقل کرده، میگوید: مفعلة است از اون، به معنای خرج و عدل به خاطر این که برای انسان سنگین است. [2]
در مصباح المنیر تعبیر کرده که مؤونه یعنی ثقل. [3]
گاهی ثقل را که نگاه میکنیم میبینیم مثل تعب و شدت شد اما یک معنای دیگری هم دارد، در معنای جوهری در صحاح تعبیر کردند به خرج و عدل، خیلی این مهم است از این جاست گفتیم که مبناءآقای بهجت که میگویند خمس ندارد از این کلمه در میآید، اطلاق کردند خرج تعبیری است که کانه به کار میبرند برای خرجین، دو طرف دابه اجناس را میگذاشتند به خود این اجناس بار میگفتند، یک وقت ثقل را مقابل خفت نقل میکنید ثقل مقابل خفت باز صفت است مثل تعب، یعنی اگر ثقل را به معنای صفتی در نظر بگیرید میگویید: سنگین است و مثل تعب است که ما عرض کردیم این هم لازمۀ فعلی است که میخواهد مؤونه را برای شخص تحصیل کند فعل ثقیل است تعب و شدت دارد، اما این جا از این کلمۀ خرج چیز دیگر اراده کرده است، ثقل را به معنای صف نگرفته است بلکه به معنای بار گرفته است، میگوید: باری که روی دابه میگذارد، نه به معنایی که تحصیل ربح سنگین باشد بار زندگی است، در این معنا فرق چیست؟ الان امسال این پولی که شخص به دست آورده است برای این که سال دیگر خانه تهیه کند، این پول را الان لازم ندارد و صرف هم نکرده است اما بار زندگی است باید الان این را به دست بیآورد، صرف در مؤونه به آن معنایی که میگویند نشده است اما این بار زندگی است و باید الان به دست بیآورد، یک سال دیگر خانه را لازم دارد الان باید این پول را تهیه کند وقتی این پول را تهیه کرد، این ثقل زندگی میشود، همانی است که باید در خرجین بگذارد، لازم نیست حتما صرف شود این را باید در خرجین بگذارد و جمع کند این مؤونه میشود، مؤونه را به ثقل معنا کردند، تا ثقل میگوییم، دو معنا در ذهن میآید، ثقل به معنایی که به عنوان صفتی است خیر، برای اسم است این چیزی که گذاشته بار زندگی را در خرجیم گذاشته به این معنا که بگیریم همان فتواء آقای بهجت میشود خیلی فرق است، خیلی کار مکلفین به این صورت راحت است دیگر این پول خمس ندارد، لازم زندگی است و خمس ندارد الان باید این را تهیه کند، در ماشین میشود در خانه میشود حال بعض الاساطین احتیاط کردند، بعد در ماشین حتی جهیزیه دختر و پسر در فتواء اخیر همه را احتیاط کردند، پسر پولی را برای ازدواج احتیاج دارد باید الان جمع کند دو سال دیگر لازم دارد ولی باید از الان تهیه کند، در این جا ایشان احتیاط کردند، آقای بهجت از اول فرمودند: خمس ندارد به خاطر همین است این را می گویند بار زندگی است پس به این دو نکته ای که در ثقل بود توجه کنیم، ثقل را به معنای تعب و شدت نباید گرفت که صفت برای فعل شود، این جا ثقل را به چه صورت معنا کردند؟ میگوید خرج یعنی مثل همان جنس و کالایی که باید الان در خرجین بگذارد، بار زندگی است این یک معنا است و این معنای لغوی جوهری و مصباح خیلی به درد میخورد.
معنای سوم: قوت[4]
این معنای ضعیفی است و اخص از معنای مؤونه است که خود دیگران هم ذکر میکنند، چون قوت شامل برخی از مسائل زندگی نمیشود، چون خانه را شامل نمیشود مثل مرکب و این ها همه مؤونه است، قوت خیلی از معنای اخصی است یعنی یک قسم از مؤونه است، پس تفسیر مؤونه به قوت اخص از معنای مؤونه است. یعنی یکی مصادیق مؤونه قوت است، پس مؤونه را به قوت تفسیر کردن تفسیر به اخص است، معنا نمی تواند باشد از مصادیق است، این از همان مواردی که میگوییم اشتباه مفهوم و مصداق شده، این از مصادیق است و اشتباه مفهوم و مصداق شده است مصداق مؤونه قوت است، بعد ذکر کردند که برخی گفتند مؤونه یعنی قوت، خیر این معنا نیست و مصداق است.
معنای چهارم: متکفل کارهای مردم[5]
وقتی که میگوییم: مأن القوم مانهم متکفل کار هایشان شد، این با همان معنایی که عرض کردیم صرف شود میسازد، هر چه که امور شخص است و متکفل شد و «قام بأمرهم»، این به آن معنا از یک جا سر در میآورد یعنی آخر به آن معنا میتواند توافق کند به همان نظر آقای بهجت، هر چه که قائم به امرش باشد قید صرف در آن نیست. حال این در لسان ذکر کردند.
معنای پنجم: تهیه کردن[6]
این را لسان از فراء ذکر کرده، فلانی آمد و من برای او کاری نکردم چیزی برای او آماده نکرده بودم، چیزی برای او مهیا نکرده بودم، کاری برای او انجام نداده بودم، ببینید تعبیر میکند به «من غیر أن تهیَّأتُ» نه چیزی برای او مهیا کردم نه چیزی آماده کردم، و کاری هم برای فلانی نکردم، این را گفتند: «ما مأنتُ مأنَةً» به این زدند، یعنی مؤونه میشود آن چه که باید تهیه کند یا آماده کند یا انجام دهد، همه یک معنای اعمی در آن هست، کلمۀ صرف هم در آن نیست، تقریبا این ها یک نوع لوازم است آن چه مهیا می کند آن چه که انجام می دهد و یا کاری میکند. این هم یک معنا برای مؤونه است.
معنای ششم: آنچه به خود و عیالش [7]
صاحب جواهر از شهیدین نقل کرده است: این را میخواهد ایکال به عرف کند و اگرچه در مسائل شهیدین و دیگران هم به تبع آن ها گفتند: مراد از مؤونه این جا این است آن چه برای خودش و عیالش نفقه میدهد، این تعبیر را دارند این تعبیر را که میخوانیم در ذهن این خطور میکند که باید صرف شود، شهیدین هم این تعبیر را آوردند در ذهن یک مقدار این خطور میکند و لعل خیلی از اعلام که این قید صرف را آوردند از باب این کلمه است که در لغت هم نبود، اما خیلی از آقایان میگویند اما جالب این است که خود شهیدین که این حرف را زدند گفتند لازم نیست در آن صرف باشد.
صاحب فقه الصادق هم عبارتی مثل همین عبارت دارند. [8]
معنای هفتم: آنچه به آن احتیاج است
محقق حکیم میفرماید: لفظ مؤونه مثل سائر الفاظی که در کتاب السنة ذکر شده در تعیین مفهوم باید به عرف رجوع کرد، روایتی نداریم و باید به عرف رجوع کنیم تا معنا مشخص شود، ظاهر از لفظ مؤونه مطلق چیزی است که شخص به آن عرفا در جلب محبوب و دفع مکروه احتیاج دارد. [9]
آقای خوئی فرمودند: آن چه انسان احتیاج دارد (عباراتی که در کتاب الخمس آقای خوئی است تقریبا شرح کلام آقای حکیم است عین عبارتی که ایشان آورده است) اما نسبت به آن چه صرف میکند در معاش خودش و عیالش مثل آن چه آقای حکیم ذکر کردند از تفصیل بین آن چه که لائق به شأنش است عرفا و بین غیر این، این تفسیر درست و صحیح است، کلمۀ مؤونه که در ادله وارد شده است به معنای آن چه که انسان به آن برای جلب منفعت و برای دفع ضرر احتیاج دارد است. [10]
یک نکته را بگوییم: این بزرگواران مطلق گفتند هر چه که به آن احتیاج دارد، اما این مبنا با هر دو سازگاری دارد، آقای خوئی در ذهنشان صرف هست که تعبیرشان مطلق می گویند آن چه که به آن احتیاج دارد، اگر ما اطلاق خود این عبارت را بگیریم این احتیاج را باید تفسیر کنیم، احتیاج فعلی باید بوده باشد باید در ضمن این جا برخی میگویند احتیاج دارم به این که باید الان تهیه کنم، اگرچه صرف نکنم این یک مبناء میشود، اگر به این صورت معنا کنیم خود مؤونۀ فعلی پول را در بر میگیرد، این شخص الان به آن احتیاج دارد اما نه برای این که الان صرف کند اما احتیاج دارد و باید تهیه کند، اما یک وقت احتیاج را به صورتی معنا میکنیم و میگوییم احتیاج فعلی، یعنی درست است الان این را باید الان داشته باشد و الان برای امسال احتیاج ندارد و نمیخواهد استفاده کند بلکه سال دیگر میخواهد خرید کند، یعنی احتیاج شخص فعلی نیست و شأنی است، اگر به این صورت تفسیر کنیم باز قید صرف را باید بیآورید، اگر بگویید: چیزی که انسان به آن احتیاج دارد بستگی دارد این احتیاج را به چه صورت معنا کنیم، این احتیاج را یا جوری معنا کنید که باید الان تهیه کند پس احتیاج میشود خانه را الان نمیتواند خریداری کند اما به این پول نیاز دارد، اگر به این صورت معنا کردید قید صرف نمیآید، اما میتوانید قید فعلی در احتیاج اضافه کنید ما هم گفتیم فعلی است و فعلا احتیاج دارد و نمیتواند خانه خریداری کند فعلا هم احتیاج دارد، اما آن ها فعلی را روی این میبرند که فعلا صرف نکرده است، تا صرف را داخل کردند میگویند پس این شخص صرف نکرده پس احتیاج نداشته، همه مربوط به این است که کلمۀ صرف را اضافه کنیم یا خیر.
در ادامه میفرمایند: باید صدق اموری کند که عرفا به حسب شئون احتیاج دارد برای خودش و کسی که به او نسبت دارد بنابراین تشخصیش به اعتبار شئون اعتبارات مختلف میشود، گاهی اوقات مصرفی مناسب شأن شخصی است و مناسب شأن شخص دیگر نیست. حال برای کسی اسراف است و برای شخصی نیست این نسبت به امور دنیوی است. بعد آقای خوئی امور عبادی را هم اضافه میکنند، از صدقه، زیارت، بناء مسجد، حج مندوب، همه این ها از خیرات است یعنی در این ها باید ملاحظۀ شأن را کند، این باز اختلافی است برخی در مسئلۀ این که کار خیر را بخواهد کند میگویند شأنش نبود که این مقدار کار خیر انجام دهد، میگویند کار خیر کردی شأنت نبود و باید خمس بدهی، یعنی در کار خیر هم و در امور قربی هم شخص میگوید من تمام زندگی را دادم و حسینیه و مسجد ساختم این ها هم میگویند: باید خمس بدهی، این ساخت مسجد و حسینیه در شأنت نبوده است، اما برخی میگویند: خیر در امور قربی شخصی است که تمام زندگی را بدهد کما این که در بحث سال گذشته همین بود که در هبه این بحث مطرح شد، مصلا شخص به برادرش اگر یک دفعه صد میلیون کمک کند در عرف میگویند چرا این مقدار کمک کردی، میخواستی هدیه بدهی نهایت یک سکه خمس بده، حال صد میلیون هدیه دادی باید خمس بدهی. بحث شأن این جا مطرح است یعنی شدن شخص چیست در شدن شخص بود که دو میلیارد پول به برادر بدهد؟ میگویند: خیر در شأنت نبوده است اما در شأن زوجه است مثلا کل خانه را به اسم او بزند و کسی نمی گوید اسراف کرده است، یعنی اگر کل خانه را به اسم زوجه و اولاد است و خودش چیزی نداشت این در شأن است، برادر است اما این زوجه و اولاد است چون زندگیشان با هم است و کل زندگی را هم به اسم آن ها بزند این خلاف شدن حساب نمیشود، اما همین را اگر به برادرش می داد میگفتند باید خمس را بدهد.
به نظر ما در امور قربی شخص میخواهد کل دارایی را حسینیه بسازد، این جا کسی نمیگوید این جا شدن شخص نیست هر کس این شأن را دارد که تمام دارایی خودش را برای خدا خرج کند، شأن هست.
بعد ایشان میفرمایند: بعد ایشان اضافه میکنند و قید میزنند که شأن هر مسلمی است که تصدی مستحبات شرعیه کند و قیام به افعال قربی کند، هرکس احتیاج دارد به این ثواب و این تفصیل را رد می کنند، این که صاحب عروه ذکر کردند را آقای خوئی رد می کنند، هر شخصی به این ثواب نیاز دارد معنایی برای تفکیک در این مسئله نیست، شأن هر کسی است که این کار را انجام دهد این تفصیل را در امور عبادی و قربی رد میکنند، اما در امور دنیوی می گویند این تفصیل هست اما در امور قربی این تفصیل نیست.
معنای هشتم: نفقه ای که صرف میشود
این همان معنایی است که خیلی ها این را اضافه کردند و مشکل ساز هم شده، معنای هشتم این است که مؤونه آن نفقه ای است که صرف شود و از بین برود. فرمایش محقق میلانی است و خیلی از اعلام این را ذکر میکنند که ما بعد به عنوان تنبیه ذکر کردیم. [11]
تنبیه: اختلاف اعلام در تققید مؤونه به صرف یا عدمش
نظریۀ اول: اطلاق مؤونه از جهت صرف آن
اعاظم مؤونه را از جهت صرف تقیید نمیزنند این را خود محقق میلانی به شهیدین نسبت دادند که شهیدین هم این را ذکر می کنند، یک نکته از شهیدین ذکر میکنند میگویند: «ما قتر فله» این فرق می کند با فتواء خیلی از اعلام، اگر شخص در جایی اسراف کند این جا خمس به گردن است، اما یک جا به خودش تنگ میگیرد و چیزی در دست میماند و صرف نمیکند، این را میفرماید: مال خودش است و نمیخواهد خمس بدهد این تعبیری است که شهیدین ذکر میکنند، از این عبارت بر میآید که به خودش تنگ گرفته و صرف نمیکند آقایان الان میگویند چون در مؤونه صرف نشد باید خمس را بدهد، شهیدین میگویند: خیر شأن شخص بوده خرج کند و به خودش تنگ گرفته و پول در دستش ماند خمس به آن تعلق نمیگیرد، این مبناء است که صرف را داخل نکرده.
نظریۀ دوم: تقیید مؤونه به صرف در سال استرباح
خیلی از اعاظم این را فرمودند: که باید تقیید شود و فتواء دادند به وجوب خمس برای کسانی که صرف نکردند.
ایراد محقق میلانی به شهیدین[12]
قید صرف را لازم میدانند و ایراد ایشان به همان نظریۀ اول است که از شهیدین هم نقل کردند و قائل به اطلاق مؤونه هستند و قید صرف را نمیآورند. اشکال این است: این جا هم تقدیر پیش میآید هم باید اخذ به اطلاق کنیم یعنی تقدیر لفظ مقدار پیش میآید این جا باید لفظ مقدار را بیآوریم، و اطلاق مؤونه از حیث این که بالفعل باشد و یا بالقوه، مؤونه را شما باید اعم از بالفعل و بالقوه بگیرید در حالی که ظاهر مؤونه این است که اطلاق ندارد و مراد از مؤونه مؤونۀ فعلی است. دو تا خلاف ظاهر دارد، هم باید کلمۀ مقدار را بیاورید در این مواردی که شما ذکر کردید، هم این که مؤونه را اعم از مؤونۀ فعلی و مؤونۀ بالقوه بگیرید.
در ذهن این ها این است که چیزی که شخص صرف نمی کند و لو به آن احتیاج داشته باشد یا آن که برای سال آینده احتیاج دارد مؤونۀ بالقوه است و سال دیگر بالفعل میشود الان مؤونۀ بالفعل نیست اما اگر مؤونه را به صورت دیگری معنا کردیم و کلمۀ صرف را در آن اعتبار نکردیم، عرض کردیم این بار زندگی است و باید الان تهیه کند پس مؤونۀ شخص است و مؤونۀ بالفعل میشود چرا مؤونۀ بالقوه میگویید؟ صرف این مؤونه بعدا است در ذهنشان استدلال میکنند اما صرف را به تفسیر مؤونه چسباندند، در ذهنشان قید صرف را آوردند چرا میگویند باید اطلاق داشته باشید و مؤونه را اعم از مؤونۀ فعلی و شأنی بگیرید؟ چون کانه صرف را در مؤونه در نظر گرفتند و می گویند مؤونه آن چیزی است که باید صرف شود و امسال صرف نکرده و سال دیگر میخواهد صرف کند، بنابراین این مؤونۀ فعلی نیست و شأنی است، با این که در ذهنشان این مطلب آمده این جا مؤونه را میگویید باید بالقوه بگیرید، در حالی که این اول الکلام شماست شما از کجا میگویید صرف در این جا اخذ شده شما با همین میخواهید استدلال کنید که صرف در این جا هست، چطوری میخواهید استدلال کنید؟ به این که صرف را تقیید کردید دارید استدلال میکنید، این نمیشود، ایشان مثل آقای میلانی این جا را گفتند اگر خواستید این مورد را داخل بگیرید، این جا باید شما مؤونه را بالقوه بگیرید چرا این حرف را زدند؟ چون در ذهنشان مؤونه را به صرف معنا کردند ما عرض کردیم این اول الکلام است، ما مؤونه را به صرف مقید میکنیم و میگوییم اتفاق بالفعل است و شأنی نیست، چیزی که شخص امسال باید تهیه کند این مؤونۀ فعلی است، و لو خانه را الان امسال نمیتواند بگیرد باید پول و زمین را تهیه کند، این الان مؤونۀ بالفعل است، بار زندگی شخص است و به آن احتیاج دارد در همین سال هم احتیاج دارد، در احتیاج صرف لزوم ندارد الان شخص عرفا وقتی میگویند این را نیاز داری میگوید بله نیاز دارم و سال بعد باید خانه را تهیه کنم سال بعد نمی توانم خریداری کنم احتیاج دارم، احتیاج را به صرف نگیرید احتیاج را مقید نکنید اطلاق احتیاج، نه به عنوان این که احتیاج را حتما بگوییم آن چیزی که بالقوه احتیاج دارد، خیر بالفعل احتیاج دارد الان باید این پول را جمع کند، بالفعل احتیاج دارد و بالفعل مؤونه است، و نیازی به این تقدیر و خلاف ظاهر نیست، میگویند تقدیر لفظ مقدار میخواهد، تقدیر نمیخواهد میگوید: این مؤونۀ من است و الان احتیاج دارم صدق مؤونه است و تقدیر نمیخواهد، بالفعل هم هست. این قید صرف را که اضافه میکنند این قید به نظر زیادی اضافه شده است.
ملاحظه ای بر این کلام
ما میگوییم: ما در استعمالات عرف چیزی نیافتیم که مؤونه را مقید کنند به این که صرف شود و از بین برود، مؤونۀ فعلی گاهی از بین نمیرود مثل خانه، و گاهی از بین میرود، ولی اطلاق مؤونۀ فعلی به این نیست که این از بین برود و صرف شود، تعبیری که کردند و گفتند: "تبید" در خیلی چیز ها که تبید معنا ندارد در خانه و ماشین و لوازم منزل که اصلا تبید معنا ندارد، در مواردی که معنا دارد باز صرف ملاک نیست ملاک احتیاج است، ملاک این است که بار زندگی شخص است، ملاک این است که ثقل است و باید در خرجین بگذارد، به این معنای لغوی که میگیریم قیدی نیآوردندو در عرف هم چنین قیدی نداشت، به نظر این اضافه کردن نیاز نیست، بلکه زمانی که احتیاج داشت به صرف کردن در آینده اما از الان باید تهیه کند نزد عرف، این مورد هم جزء مؤونۀ فعلی شخص محسوب میشود اگر چه صرف نشود.