درس خارج فقه استاد محمدعلی بهبهانی
1402/07/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله61؛ مطلب چهارم؛ مصداق سوم از واجب النفقه: اجداد و جدات؛نظریه دوم: احتیاط وجوبی
مسئلۀ شصت و یکم:الخمس بعد المؤونة
خلاصۀ مباحث گذشته
بحث ما دربارۀ مصادیقی از مصادیق واجب النفقه بود. اول زوجه را گفتند بعد گفتند ولد و ابوین از مصادیق واجب النفقه است، بعد گفتند اجداد و جدات از آباء و امهات که در مورد این صحبت کردیم، در اجداد و جدات یک عده قائل به وجوب بودند. یک نظریۀ دومی هم ذکر شد که احتیاط وجوبی بود، نظریۀ اول را عرض کردیم درست است، امّا رسیدیم به یک عده که قائل به احتیاط وجوبی بودند، یک عبارتی از سید محمد سعید حکیم است که بیان میکنیم:
نظریۀ دوم: احتیاط وجوبی
کلام سید محمد سعید حکیم
انفاق واجب است بر اولاد هر چه پایین بیآید،و بر پدر و مادر واجب است، و احتیاط وجوبی است که نفقۀ پدر و مادر ابوین هم واجب است. [1]
کلام سید سیستانی[2]
مشهور ثبوت حق انفاق برای ابوین است پس واجب النفقه میشوند، حق برای دختر هم برای ابوین، اگر ولد نداشته باشد و اعسار پیش بیآید؛ این حق برای ابوین ثابت میشود بر اولاد و اولادِ اولاد، یعنی بر پسرِ پسر ودخترانشان «الأقرب فالأقرب»، این موارد که ایشان به عنوان مشهور ذکر میکنند اول یک نکته را عرض کنیم، ثبوت حق انفاق برای ابوین بر دختران آنها، نه اینکه پدر و مادر به دختر نفقه بدهند، خیر حق انفاق برای ابوین ثابت است بر دخترانشان، یعنی دختر باید به پدر و مادر نفقه بدهد، ببینید حق انفاق ثابت است برای ابوین بر دختر، یعنی دختر برای پدر و مادر نفقه بدهد، پسر برای پدر و مادر نفقه بدهد، در صورت نبود ولد حق انفاق ثابت میشود برای نوه، یعنی نوه باید برای پدربزرگ و مادربزرگ نفقه بدهد (این نکته را اشتباه و برعکس متوجه نشوید)، میگوییم: حق برای ابوین ثابت است نسبت به پسر و دختر، حال اگر پسر و دختر ندارند این حقشان از بین نمیرود و ثابت است بر اولاد این پسر و دختر، اینها باید نفقۀ ابوین را بدهند، پس یعنی نفقۀ پدربزرگ و مادربزرگ را بدهند.
پس این بحث مربوط به نفقۀ اجداد و جدات است یک وقت اشتباه نشود در مورد نفقۀ نوه را بعداً بیان میکنیم، وجوب انفاق بر نوه این حق برای نوه است که بعداً بیان میکنیم، الان در مورد این بحث میکنیم که حق انفاق برای پدر و مادر به گردن اولاد، به گردن نوههای خودش، از عبارت آقای سیستانی این بر میآید، و فرمودند: مشهور، پس مشهور این میشود که در صورت اینکه پدر و مادر پسر نداشته باشند و دختر نداشته باشند، نفقه به عهدۀ نوهها میافتد، بنابراین پدربزرگ، اجداد و جدات وجوب نفقشان برای نوه ثابت است. پس شخص نوه برای پدربزرگ و مادربزرگ نفقه بدهد، این همان مورد سوم واجب النفقه بود که بحث میکردیم.
بعد اینکه مشهور را نقل میکنند میفرمایند: آنچه ذکر کردیم خالی از اشکال نیست، این یعنی احتیاطی، ذکر کردیم بعضاً میگفتند: از ادله چنین چیزی استفاده نمیشود، از ادله چنین مطلبی را نمیتوانیم بگوییم. پس این مسئله احتیاطی شد و ایشان هم مثل آقای حکیم احتیاطی هستند، یعنی انفاق بر پدربزرگ و مادر بزرگ را احتیاطی میدانند، پس به این شکل نیست که همه بگویند: پدر بزرگ و مادربزرگ واجب النفقه هستند، خیلی از أعلام فرمودند: واجب النفقه هستند امّا برخی مثل آقای محمد سعید حکیم و آقای سیستانی احتیاطی هستند و ایشان ظاهراً میخواهند بفرمایند: پدر و بزرگ و مادربزرگ احتیاطاً واجب النفقه هستند، یعنی واجب به معنای فتواء نیست و احتیاطی است.
کلام محقق صدر
ظاهر کلام محقق صدر در تعلیق بر قول محقق حکیم (سید محسن حکیم) این است که میفرمایند: [3] امّا نفقۀ اقارب واجب است بر ابوین و هر چه بالا رود و بر اولاد هر چه پایین برود، در ذیل این عبارت محقق صدر فرموده: ظاهر این است که واجب است بر رجل که انفاق کند ولدش را و ابوین را، بعد میفرمایند: احتیاطاً واجب است که در کلام آقای صدر هم هست. و غیر چیزهایی که در متن ذکر شده چه چیزی بوده که احتیاطاً واجب است؟ منظور پدربزرگ و مادر بزرگ بوده است. آقای صدر اول میفرمایند: ظاهر این است که رجل انفاق کند بر ولدش و پدر و مادرش، بعد میفرمایند: غیر چیزهایی که در متن ذکر شده که مسئلۀ پدربزرگ و نوه باشد؛ این را میفرمایند: احتیاطی است.
بنابراین کسانی هستند که برای پدر و مادر فتواء بدهند مثل آقای صدر، امّا برای پدربزرگ و مادربزرگ و نوه احتیاط کنند.
شاگرد: برای انفاق پدر و مادر آیا فرزندان ذکور بر فرزندان اناث اولویت دارند یا خیر؟
استاد: حال این اولویت را الان قائل نشدند، حال در برخی از موارد داریم مثلاً فرض کنید حتی نسبت به پدربزرگ و مادر بزرگ میگویند: اگر پدر و مادر فرزند از دنیا رفته بود امّا پدربزرگ و مادربزرگ مادری بودند، و فرض کنید مادرِ پدر هم بود، پدر و پدربزرگ پدری از دنیا رفتند، اگر اینها هم بودند میفرمایند: نفقه علی السویه است، مواردی چنین را ذکر کردند، حتی پدربزرگِ مادری و مادربزرگِ مادری این بچه باشند در این صورت هم باید علی السویه نفقه بدهند، وقتی پدر از دنیا رفت و نوه زنده مانده است و پدربزرگ هم از دنیا رفته فقط مادربزرگ هست، پدر و مادر این نوه هر دو علی السویه باید نفقه بدهند، با اینکه یکی مرد و دیگری زن است باز هم میگویند علی السویه باید بدهند.
شاگرد: فرزندان به چه صورت است مثلاً اولاد ذکور اولویت دارند یا خیر؟
استاد: در اینجا که ذکر کردند فقط گفتند واجب النفقه هستند، اولویتی ذکر نکردند، یعنی اینکه برخی قائل هستند میفرمایند: علی السویه است، اگر توان داشته باشد باید علی السویه بدهد.
شاگرد: آیا دختران میتوانند بگویند: چون پسران نفقه ندادند بر ما چیزی واجب نیست.
استاد: خیر بر دختر هم واجب است اگر پسران هم ندادند باز بر دختران واجب است اگر کسی زودتر اقدام کرد که چه بهتر، اگر کسی اقدام نکرد برای همه واجب است، چه پسر باشند چه دختر باشند.
بحث پدر و مادر هم تمام شد و به بحث نوه میرسیم.
مورد چهارم: نوه
نظریۀ اول: وجوب نفقۀ نوه بر جد پدری و مادری
یک نظر این است که نفقه برای جد پدر و مادری واجب است و فرقی بین این دو نیست، نظریۀ دوم هم مثل آقای صدر همین مسئله را ذکر کردند، در اینجا هم قائل به احتیاط شدند همین عبارتی که در متن گذشته از آقای صدر خواندیم اینجا هم هست.
کلام علامه [4]
شاهد در این عبارت و الاولاد و ان نزلوا است ایشان میفرمایند: نفقه بر ابوین اگر چه بالا رود و بر اولاد هر چه پایین بیآید مثلاً نوه یا نتیجه بشود، واجب است و قید ذکور و اناث را هم میزنند که مرد یا زن باشد فرقی ندارد، و فرقی ندارد که جد پدری باشد یا جد مادری باشد، و فرقی ندارد که فرزند برای پسرش باشد یا دخترش.
کلام سید ابو الحسن اصفهانی[5]
ایشان هم تعبیر دارند که میفرمایند: نفقه بر ابوین واجب است و پدر و مادر ابوین هر چه بالا رود، و بر اولاد واجب است و بر اولادِ اولاد واجب است هر چه پایین بیآید، چه دختر باشند چه پسر، چه صغیر باشند چه کبیر، چه مسلمان باشند چه کافر، از این جهات فرقی ندارند.
بنابراین در أعاظم این بزرگواران قائل به وجوب نفقۀ نوه شدند.
کلام صاحب جواهر[6]
ایشان هم یک عبارتی را نقل میکنند و میفرمایند: همینطور کلام در اولادِ اولاد است و لو دختران آنها باشند هرچه پایین بیآید. بعد میفرمایند: مصنف در اینها تردیدی نکرده است کأنّه این جهت ثابت است منتهی استدلالی بر این نظریه دارند، این استدلال را که نقل کردند را بیان میکنیم:
دلیل اول صاحب جواهر بر این نظریه[7]
ایشان میفرمایند: برخی از آیات اطلاق به اولادِ اولاد شده، این را میخواهند بگویند که اطلاق عرفی اولاد شامل اولادِ اولاد میشود، یکی از آیاتی که ذکر کردند و آیات دیگر هم هست که در برخی از آیات قرآن کلمۀ اولاد آمده است و منظور از اولاد فقط پسر نیست بلکه شامل پسرِ پسر هم میشود، معنای ظاهر لغوی این نیست، امّا در اطلاق عرفی وقتی میگویند: اولاد، منظورشان گاهی این است که فقط پسر را نمیگویند این را هم شامل میشود یعنی در معنای اعم اطلاق میکنند، اطلاق و معنای عرفی است و لو معنای لغوی نباشد امّا معنای عرفی است، میگویند: اولاد، امّا منظورشان اولادِ اولاد است. این را در آیه استشهاد کردند ﴿و لا تقتلوا أولادکم خشیة املاق﴾[8] که منظور فقط اولاد نیست بلکه اولادِ اولاد هم هست، یک اطلاق عرفی اعم است این استدلال صاحب جواهر بوده که خیلیها همین را ذکر کردند. یک مسئله این است که در برخی از موارد استعمالات به آیات قرآن استدلال کردند و دلیل دومشان بحث عرفی است یعنی میگویند: دلیل اول در برخی از آیات اطلاق است که اعم است و شامل اولادِ اولاد میشود، و دلیل دوم را عبارتی میآوردند که جای تأمّل دارد.
دلیل دوم صاحب جواهر بر این نظریه[9]
این تعبیر جای تأمّل دارند که در دلیل دوم میفرمایند: شمول اولاد عرفاً بر اولادِ اولاد، چون تعبیر صاحب جواهر این است که عدم انصراف اطلاق والدین و ابوین و ولد بر هر چه بالاتر رود و پایینتر برود (در بعضی از نسخهها هم این اشتباه را داشته لمن علا و ان نزل است که اشتباه است و در این عبارت اصلاح شده) یعنی وقتی والدین میگوییم پدربزرگ را هم شامل میشود، وقتی ولد میگوییم: شامل اولادِ اولاد هم میشود. این را با عبارت عدم انصراف اطلاق آوردند، یعنی کأنّه یک اطلاقی کلمۀ اولاد دارد، اطلاق اولاد شامل اولادِ اولاد میشود ولی ما میگوییم منصرف نیست. در حالی که این اطلاق ندارد از معنای لغوی، معنای لغوی اطلاق ندارد که ما بگوییم منصرف نیست، ما باید این را توسعه بدهیم وقتی ما میگوییم که اطلاقش انصراف ندارد یعنی کأنّه از اول شامل میشده، اصل اولی بر این است که کلمۀ اولاد شامل نوهها هم بشود، امّا ما بگوییم منصرف نیست، عدم انصراف، یعنی معنای اول را به این صورت میگیریم (از کلام صاحب جواهر این بر میآید) معنای اولیه اولاد شامل نوه هم میشود، انصرافی هم در اینجا نداریم،اطلاق شامل نوهها میشود تا شخصی گفت اولاد یعنی هم پسر هم نوه هم نتیجه، انصرافی ندیدیم، کأنّه انگار معنای لغوی را مطلق میگیرند، فقط میگویند انصرافی هم پیش نیآمده است و تخصیص ندهید.
در حالی که مسئله بر عکس است؛ معنای اولاد یعنی فقط پسر، امّا عرف تعمیم داده است اطلاق عرفی تعمیم داده است، عرف در اطلاقات خودش این را تعمیم داده است نه اینکه از اول تعمیم داشته باشد و ما بگوییم انصراف نده و خاص نکن و دائره را ضیق نکن، از اول اولاد شامل هم پسر هم نوه و هم نتیجه میشود و این را ضیق و منصرف نکن، استدلالشان به عدم انصراف اطلاق است، در حالی که خیر استدلال باید برعکس باشد ما که نمیخواهیم بگوییم این از اول شامل میشده و ما با انصراف تضییق نمیکنیم، ما میخواهیم بگوییم بر عکس اولاد شامل نوه نمیشده است، ولیکن عرف اطلاق میکند و این کلمه را هم وقتی در روایات میبینیم ذکر شده اطلاق عرفی است، وقتی در روایت حضرت فرمودند: اولاد، شما بگو نوه را هم شامل میشود، و لو معنای لغوی اولاد این نیست.
پس عبارت ایشان را باید یکمقدار اصلاح کرد، به نظر این است که نمیتوان گفت عدم انصراف اطلاق والدین و ابوین و ولد هرچه بالا رود و پایین رود، این را باید بر عکس بیان کرد. این نسبت به کلام صاحب جواهر است، ولی اصل مطلب درست است یعنی استدلال به این است که عرف اطلاق میکرده است و اولاد را به فرزندِ فرزند هم اطلاق میکرده است، و اگر چه لغوی نباشد از باب توسعه است نه اینکه بگوییم از اول توسعه دارد و صاحب جواهر میفرماید: تضییق نکن انصرافی پیش نیآمده است، خیر از اول شامل نمیشده ولیکن عرف توسعه میدهد، عرف در اطلاقات خودش توسعه دارد و ماهم میگوییم روایت از لحاظ عرف صادر شده بنابراین شامل حال نوه هم میشود، چون در مورد نوه هیچ روایتی پیدا نکردند که به آن استناد کنند، در مورد پدربزرگ و مادربزرگ روایت داشتند، گفتند: زکات را به جد و جده نمیتوان داد، آنکه فرمودند: زکات نمیشود داد معلوم میشود جد و جده واجب النفقه هستند. امّا برای نوه روایت پیدا نکردند و به این دو دلیل تمسک کردند که در برخی از آیات این نوع موارد رسیده، به تعبیر ما هم اطلاق عرفی اولاد اعم است و عرف توسعه داده است و اولاد را به نوه و نتیجه هم اطلاق میکند.
شاگرد: اینکه به خود آیه استدلال کردند که منظور از ولد نوه را هم شامل میشود، از آیه چنین استفادهای نمیشود.
استاد: باید بگوییم به مبناء قرائن. خلاصه میخواهند بگویند چنین اطلاقاتی هست، یک آیه نیست بلکه چندین آیه وجود دارد، در جای دیگر صاحب جواهر آیات دیگر را ذکر میکنند منظور اینکه اطلاق در عرف رسیده است، میخواهند توسعۀ عرفی را اثبات کنند.
شاگرد: پس به خود آیه نمیشود استناد کرد.
استاد: قرائن دارد بر اساس قرائن میگویند: اولاد اعم از اولادِ اولاد هم هست، یعنی اطلاق شده ،اولاد گفتند، امّا اولادِ اولاد را هم اراده کردند، بنابراین تعمیم در اطلاق اولاد است (توسعه است)، این در موارد قرآنی هم رسیده است، میخواهند بگویند اطلاق در عرف هست و لو به خاطر قرینه. منتهی در دلیل دوم میخواهند این توسعه را یک مقدار بگویند اطلاق عرفی است، که اطلاق عرفی هست و رسیده. اینجا مهمترین دلیل دلیل دوم است، توسعۀ عرفی دارد و کلمۀ اولاد را میگویند و منظور اولادِ اولاد را هم میگیرند، اگر این توسعۀ عرفی ثابت شود در روایاتی که فرموده بودند اولاد واجب النفقه هستند آن اولاد را توسعه میدهیم و اولادِ اولاد را هم شامل میشود.
نظریۀ دوم: احوط وجوب نفقۀ نوه بر جد است[10]
این احتیاط وجوبی نفقۀ نوه بر جد هم همان عبارت آقای صدر است که قبلاً خواندیم، مرحوم آقای صدر همان قول را نقل میکنند و میگویند: ظاهر این است که بر رجل واجب است که انفاق بر ولد و ابوین کند و غیر اینها، یعنی چه جد و جده چه نوه باشد اینها علی الأحوط میشود. در این باب هم نظرشان این است.
پس در باب نوه هم مرحوم آقای صدر مثل مورد جد و جده ذکر میکنند و همین نظر را دارند، در باب وجوب نفقۀ بر جد و جده هم ایشان مثل آقای سیستانی و آقای سید محمد سعید حکیم احتیاطی بودند، یعنی واجب النفقه به فتواء نمیدانند و احتیاطی است، هم پدربزرگ مادربزرگ و هم نوه را.
مورد پنجم: وارث صغیر
یک عنوانی بود در یکی از روایاتی که بیان کردیم، در روایت صحیحۀ حلبی، چند روایت بود که میپرسیدند که چه کسی واجب النفقه است؟ میفرمودند: پدر و مادر اولاد و زوجه، اینها را ذکر میکردند، در یک روایت که صحیح هم بود و از جهت سند تمام بود؛ صحیحۀ حلبی بود که وارث صغیر را هم بیان کردند این مسئله است، خود حضرت وارث صغیر را بیان کردند و فرمودند: برادر و فرزند برادر که ارث ببرد، تعبیر را به این صورت فرمودند این را وارث صغیر فرمودند و در تفسیر وارث صغیر که این هم از مصادیق واجب النفقه حساب کنیم یا خیر؟ به خاطر روایت صحیحۀ حلبی بین فقهاء اختلاف شده است.
نظریۀ اول: عدم وجوب انفاق
نظریۀ اول عدم وجوب انفاق است که مشهور است و صاحب جواهر در اینجا از قول به وجوب انفاق جواب دادند تعبیرشان این است[11] : آنچه در قواعد الاحکام[12] ذکر شده از حکایت به وجوب بر وارث (وارث صغیر) کسی را پیدا نکردیم که از وارث صغیر (که در صحیحۀ حلبی آمده) قائل به وجوب شود، که روایت را بیان میکنیم (قبلاً هم بیان شده بود).
صاحب جواهر نقل میکنند و میگویند: آن که در قواعد آمده که قول به وجوب بر وارث است ما قائل این را نشناختیم، اگر چه شُراح[13] این را به شیخ طوسی اسناد دادند و گفتند شیخ طوسی قائل به وجوب انفاق به وارث صغیر شده، و طبق آنچه از مبسوط حکایت[14] شده قطع داریم که شیخ طوسی قائل به چنین چیزی نیست، ظاهر این است که شُراح نسبت به شیخ طوسی دادند که وارث صغیر واجب النفقه است، این درست نیست.
بعد میفرمایند: بله در خلاف احتمال دادند[15] و در مبسوط این را حمل به استحباب کردهاند، ایشان وجوب را به روایتی اسناد دادند ولیکن روایت را حمل بر استحباب کردند.
بعد این تعبیر را دارند: چنین میلی را صاحب مدارک پیدا کرده تا فتواء به وجوب بدهند چون در روایت صحیحه به عنوان واجب النفقه ذکر شده است، میگویند: این هم به این صورت است و ظاهراً تمام نیست، چون نباید به یک چنین موردی التفات کرده که در صحیحۀ حلبی وارث صغیر ذکر شده آن هم بعد از کلمۀ اعصار متعدده به عدم وجوب، یعنی میخواهند بگویند: وقتی روایات دیگر وارث صغیر را ذکر نکرده و در صحیحۀ حلبی آمده و شخص دیگری هم قائل به وجوب نشده است، وقتی این را توجه میکنیم که در اعصار متعدده هیچ کس قائل به وجوب نشده و حمل بر استحباب کردند، وقتی حمل بر استحباب کردند شما هم بعد از این به کلمۀ وارث صغیر التفات نکنید، حال در صحیحۀ حلبی آمده مثل شیخ طوسی حمل بر استحباب کنید. این را هم صاحب مدارک مایل به فتواء شده امّا صاحب جواهر میفرمایند: این هم باید حمل بر استحباب شود.
شاگرد: یعنی شهرت را بر روایت ترجیح دادند؟
استاد: خیر، معنا این نیست که شهرت را بر روایت ترجیح دادند، در روایات در برخی ذکر وارث صغیر نشده بود، یک روایت وارث صغیر را آورده است، شما با همان یک روایت میخواهید فتواء به وجوب دهید، منظور ایشان این است که هیچکدام از فقهاء به وجوب نفقه بر وارث صغیر فتواء ندادند، و در روایات سه مورد والدین، اولاد، زوجه ذکر شده و واجب النفقه هستند، حال والدین را بالا بروید و اولاد را پایین بیایید، امّا دیگر وارث صغیر را چرا اضافه کردید، هیچکدام از فقهاء نگفتند و یک روایت رسید و شما به همین یک روایت میخواهید بگویید وجوب نفقه است، باید این روایت را حمل بر استحباب کنید چون این همه روایت دیگر بود و وارث صغیر را ذکر نکرده بود.
پس فقط به دلیل فتواء ندادن فقهاء نیست که بگوییم شهرت، اولاً کأنّه مثل اجماع بوده یعنی قدرتش زیاد بوده است، حال نمیگوییم اجماع ولی شهرتِ قوی بوده، و دوم اینکه در روایات دیگر هم ذکر نشده و هیچ فقیهی هم نگفته است، شما یک روایت دیدید و میخواهید با همۀ فقهاء مخالفت کنید. حرف صاحب جواهر این است.
نظریۀ دوم: وجوب انفاق
صاحب مدارک میفرمایند[16] : علامه در قواعد قولی به وجوب نفقه بر وارث حکایت کرده است، شُراح این را به شیخ طوسی اسناد دادند همراه اینکه شیخ در مبسوط قطع دارند که شامل وارث صغیر نمیشود، و وجوب نفقه بر وارث را به روایتی اسناد داده و حمل بر استحباب کرده است. خود صاحب مدارک این را فرموده.
بعد میفرمایند: بله مقتضای صحیحۀ حلبی وجوب نفقه بر وارث صغیر است، و این روایت هم صحیح است و دلالتش واضح است، ایشان همین یک روایت را گرفتند.
البته این روایت صحیحه است و این مورد هم در آن به عنوان وجوب نفقه ذکر شده و حرف حق با ایشان است، یعنی حق این است که هم روایت صحیح است هم دلالتش واضح است الّا اینکه مشکل از ناحیۀ نکتهای است که عرض کردیم.
دلیل اول بر نظریۀ دوم: صحیحۀ حلبی
في الفقيه: رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْحَلَبِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ مَنِ الَّذِي أُجْبَرُ عَلَى نَفَقَتِهِ؟ قَالَ: الْوَالِدَانِ وَ الْوَلَدُ وَ الزَّوْجَةُ وَ الْوَارِثُ الصَّغِيرُ يَعْنِي الْأَخَ وَ ابْنَ الْأَخِ وَ غَيْرَهُ.[17]
دلیل اول این صحیحۀ حلبی است که قبلاً هم خواندیم، به امام میفرمایند: نفقۀ چه کسی را مجبورم پرداخت کنم؟ حضرت فرمودند: والدان و ولد و زوجه و وارث صغیر، یعنی برادر و فرزند برادر و غیره این دو.
شاگرد: اینجا که حضرت فرمودند: وارث صغیر، برادر به چه صورت داخل میشود؟
استاد: این قید را بعد توضیح میدهیم عرض کردم برخی گفتند: مطلق برادر که وارث بوده باشد خیر، اگر صغیر باشد واجب النفقه میشود، یعنی مقید کردند بر اساس این روایت هر وارثی را نگفتند، کسی که در طبقۀ وراث است و تفصیل هم کردند وارثی که برادر باشد یا پسر برادر باشد آن هم قید زدند به شرط اینکه صغیر باشد واجب النفقه است.
باز نکتهای است که مراد وارث صغیر در جایی است که هیچ طبقۀ دیگر برای ارث نباشد که برادر ارث ببرد، یا در جایی که پسر برادر ارث ببرد، منظور اینجا بوده است، وارث یعنی ارث ببرد، نه اینکه وارث شأنی باشد برخی این را شأنی گرفتند بعد به برادر زدند که باز این هم قید دارد که صغیر باشد، یعنی موردی باشد که انسان برادر صغیر داشته باشد، حال یک مثال بگوییم: اگر برادر ارث نبرد چه میشود؟ پسر برادر از شخص ارث نبرد تکلیف چیست؟ خودش صاحب بچه باشد تکلیف این مورد چیست؟ شما گفتید وارث صغیر قید صغیر آمده است امّا شما وارث شأنی را میگویید؟ یا وارث فعلی را؟ برخی میگویند: وارث فعلی یعنی اگر خودش فرزند نداشته باشد، قرار شد برادر ارث ببرد آن برادر هم صغیر بود آنموقع میگوییم واجب النفقه است، خیلی مقید کردند، قید صغیر مفصل تقیید میزند و قید وارث هم اگر ظاهر عبارت وارث را بگیریم باید حمل بر وارث فعلی کنیم، نه اینکه کسی شأنش این است که در طبقات ارث قرار بگیرد اینکه خیلی توسعه است، ظاهر وارث فعلی است آن هم حضرت تفسیر به برادر و پسر برادر کردند نه بقیۀ وراث، که این را هم به صغیر قید زدند، دائره محدود شد.
این روایت اول بود که صاحب مدارک به آن استناد کردند.
دلیل دوم: صحیحۀ غیاث
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ بِيَتِيمٍ فَقَالَ خُذُوا بِنَفَقَتِهِ أَقْرَبَ النَّاسِ مِنْهُ مِنَ الْعَشِيرَةِ كَمَا يَأْكُلُ مِيرَاثَهُ.[18] [19] [20]
یک روایت دومی هم هست که صحیحۀ غیاث است و محمد بن یحیی العطار است از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن یحیی الخزاز، هم محمد بن یحیی العطار (ما ایشان را از اجلاء حساب میکنیم که برخی این را قبول ندارند) هم محمد بن یحیی الخزاز هر دو از اجلاء هستند (ایشان مسلّم از اجلاء هستند)، از غیاث بن ابراهیم (ایشان از ثقات امامیه هست و لو از اجلاء حساب نکنیم پس روایت سنداً تمام است) نقل میکنند از امام صادق که امیر المومنین فرمودند: نفقۀ یتیم را بگیرید از نزدیکترین شخص به او از عشیره، کما اینکه ازش ارث میبرد، همان طور که از او ارث میبرد نفقه را از او بگیرید.
ببینید اینجا وارث صغیر تفسیر فقط به برادر و پسر برادر نمیشود و یکمقدار تعمیم دارد، اینجا گفتیم دو قید داریم که وارث را به فعلی حمل میکنیم و دیگری کلمۀ صغیر که اگر صغیر نبوده باشد باز واجب النفقه نیست، این دو قید، اینجا هم کلمۀ یتیم بود تاکید به کلمۀ صغیر دارد منتهی وارث صغیر را حضرت فرمودند: یعنی برادر و پسر برادر، از این روایت دوم بر میآید که فقط انحصار به برادر و پسر برادر ندارد شاید کسی دیگری است که ارث میبرد، پس معلوم میشود در جایی که حضرت فرمودند: برادر و پسر برادر از باب مثال بوده است تفسیر کردند به برادر و پسر برادر و موارد دیگر هم دارد، به عنوان بیان بعضالمصادیق بوده است. حضرت در اینجا میفرمایند: «اقرب الناس منه من العشیرة» پس فقط رابطه نباید این باشد که یا برادر باشد یا عمو باشد خیر، نزدیکترین مردم از عشیره، همانطور که از او ارث میگیرد نفقهاش را هم باید از او بگیرید. یعنی واجب النفقه میشود که باید نفقه را از او گرفت چون حضرت فرمودند: «خذوا» اقتضای امر این است که وجوب نفقه داشته باشد که حضرت میفرماید: از او بگیرید، امّا منحصر به برادر و پسر برادر هم نکردند.
این خبر با خبر قبلی به این صورت میشود که شما بگویید: وارث صغیر جزء واجبهاست.
یلاحظ علیه داریم که انشاءالله در جلسۀ بعد بیان میکنیم.