< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی پسران‌بهبهانی

1402/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /نظریه دوم از محقق اصفهانی

الجهة الثانیة: في إمكان جعل الحكم الظاهري في بعض أطراف العلم الإجمالي ثبوتاً

نظریۀ دوّم: نظریۀ محقّق اصفهانی

بحث ما در فصل اول در رابطه با دوران امر بین متباینین در جهت دوم، یعنی بحث ثبوتی و امکان جعل حکم ظاهری در بعض اطراف علم اجمالی بود

مرحوم صاحب کفایه میگوید در هر دو وجه امکان دارد ولی مرحوم محقق اصفهانی این نظر را قبول ندارد و میگوید در بعض از اطراف هم نمیشود ولی ما این نظر را هم قبول نداریم و بیان کردیم که اگر محقق اصفهانی میفرماید در هیچ یک از اطراف نمیشود مبتنی بر چه بحثی است؟ ، که همان بحث علیت تامه علم اجمالی نسبت به وجوب موافقت قطعیه است که ما این را قبول نداشتیم ، کأن مرحوم محقق اصفهانی فقط علم را در نظر دارد ولی ما گفتیم علم اجمالی علم به همراه جهل است چون علم است ،حرمت مخالفت قطعیه سر جای خود است چون علم تفصیلی است، ولی دو جهل هم دارد و لذا نمیتوان آن را مثل علم تفصیلی بدون جهل نگاه کرد بنابراین در بعض اطراف نسبت به موافقت قطعیه نمیتوان علیت تامه را پذیرفت

علی ای حال اول خود نظریه محقق اصفهانی را تبیین کنیم و بعد به سراغ ایراد بر این نظریه برویم

نظریه محقق اصفهانی چهار مقدمه دارد و خیلی باید دقت کنیم چون اینها مبانی است که قبلا اشاره کردیم ولی اینجا مفصل خود محقق اصفهانی تبیین میکند و این مبنای تفکر محقق اصفهانی در خیلی از جاها است و فقط مربوط به این بحث نیست بلکه یک مبنای عمیقی است که در جاهای دیگر به درد میخورد

مقدمۀ اوّل:

محقق اصفهانی در مقدمه اول میفرمایند حقیقت حکم انشاء به داعی بعث و تحریک است ، انشاء به داعی جعل داعی است ، اینجا دو تعبیر دارند و این تعبیر را در خیلی از جاهای نهایة الدرایه دارند که حکم همان انشاء به داعی جعل الداعی است و یا به تعبیر دیگر انشاء به داعی البعث و التحریک است و این نظریه محقق اصفهانی است که درجلسه قبل گفتیم که اصطلاح انشاء به داعی اظهار شوق به درد ما نمیخورد، انشاء به داعی امتحان ، بعثی ندارد بلکه حقیقت حکم انشاء به داعی جعل داعی و یا انشاء به داعی بعث و یا انشاء به داعی تحریک است

انشاء متصف به این باعثیت و محرکیت و داعویت نمیشود الا به اینکه وصول پیدا کند «الی من یرید انبعاثه»، به کسی که آن شخص میخواهد تحرک پیدا کند و آن داعی در نفسش ظهور پیدا کند

پس باید وصول به شخص شود و بعد آن وقت انشاء به داعی بعث و انشاء به داعی تحریک و انشاء به داعی جعل داعی میشود که محقق اصفهانی در کلماتشان به کار میبرد

توضیحش را میفرمایند که انشاء اگر داعی نداشته باشد محال است و انشاء به هر داعی که بوده باشد ، فعلیت آن انشا به فعلیت آن داعی است اگر داعی اظهار شوق باشد ، فعلیتش هم به همان اظهار شوق است ولی دیگر بعثی نخواهد داشت چیزی که درجلسه قبل گفتیم اما اگر انشاء به داعی ارشاد باشد در این صورت وصولش موجب فعلیت ارشاد میشود اما امر دیگر امر مولوی نیست بلکه امر ارشادی میشود، این مبانی خیلی مهم است و این بحث همانی است که در جلد یک تحت عنوان مبادی مطرح کردیم، که در مبادی تصوری قبل از اینکه وارد علم اصول شویم اولین چیزهایی که باید متوجه شویم همین حقیقت حکم است که ایشان اینجا حقیقت حکم را تشریح میکنند یعنی این بحث در ترتیب اصول باید اول کار بیاید که ابتدا حقیقت حکم را بفهمیم بعد ببینید چه جاهایی به درد میخورد

ایشان میفرماید اگر انشاء به داعی جعل قانون باشد وصولش فعلیت جعل قانون میشود ، انشاء به داعی جعل داعی هم مصداق برای جعل داعی است حقیقتا ، اما چطور تحقق پیدا میکند ؟به وصول ، و این انشاء به داعی جعل داعی فرد برای بعث جدی نخواهد شد مگر به وصول ، به دو مطلب :

مطلب اول

موطن دعوت افق نفس است ، شما میگویی انشاء کردیم ، خوب به چه داعی انشاء کردی؟ انشاء کردی به داعی که ابتداء داعی ما است یعنی انشاء کردیم که داعی ما این است که در وجود شما داعویت ایجاد کنیم یعنی به داعی جعل داعویت در وجود شما ، که نتیجه آن بعث و تحریک شما شود ، پس داعی اول به خود منشیء بر میگردد که در نفس منشیء است ، این داعی اول در وجود منشیء وجود دارد که انشاء کرده است که یک داعویتی در وجود شما ایجاد کند

اگر امر تکوینی بود دیگر این داعویت دوم را نمیخواست بلکه تا داعویت دروجودش بود حرکت عضلات میشد به سمت آن کار میرفت اما چون اراده تشریعیه است این شخصی که میخواهد بعث کند، انشاء میکند که این داعی در نفس آن شخصی که مخاطبش است و عبد است ایجاد شود تا آن بر اساس آن داعویت حرکت عضلات داشته باشد و به سمت کار رود و این فرق امر تکوینی و ارشادی است

حالا دعوت کجا محقق میشود؟ موطن دعوت کجاست ؟ میگویند در نفس است ، شما انشاء را به تعبیر ایشان «لا تعقل دعوة الانشاء المزبور الا بوجوده العلمی الواقع فی موطن الدعوة»، در موطن نفس داعی است نه در وجود واقعی خارج از افق نفس ، میخواهند یک نکته را اشاره کنند که یادتان است که در مباحث حکمت این تعبیر را خواندید که وقتی شما علم به چیزی پیدا میکنید ، اگر از شما بپرسند معلوم بالذات کجا است ؟ میگویند در افق نفس است ولی معلوم بالغیر در خارج است، حال ایشان از این استفاده میکنند که این دعوتی را که انجام میدهیم یک امری مثل معلوم بالذات و معلوم بالغیر است، آنی که واقعا در او باید دعوت ایجاد شود در افق نفس است و آنی که ما تصور میکنیم در افق نفس است و آنی که در خارج است صورت خارجی است که معلوم بالعرض است.

این یک مقدمه ای که گفتیم.

که میگوید مجرد التفاقت بدون وصول حقیقی حکم به علم تصدیقی، محقق دعوت نیست بلکه باید وصول به نفس شده باشد تا داعویت امکان داشته باشد چرا؟ چون آن صورت امری که حاضر در نفس است دعوت بالذات دارد اما آن مطابق خارجی دعوت بالعرض دارد مثل بحث معلوم بالذات و معلوم بالعرض و مثل بحث مراد بالذات و مراد بالعرض، مراد بالذات آنی است که در افق نفس تصور میکنیم و مراد بالعرض همان چیزی است که در خارج است.

پس میگویند «اذا ارید دعوة الانشاء الخارجی بالعرض»، اینجا باید حضور علمی در نفس شما داشته باشد و دعوت حضور علمی میخواهد و باید علم داشته باشید و در شک که دعوت نمیکنند ،بلکه باید شما علم داشته باشید و حضور علمی داشته باشد و بدانی و آن موقع دعوت صورت میگیرد ولی اگر احتمالی باشد و شک بوده باشد دیگر دعوتی نیست آیا در صورت شک دعوت میکنید؟ به شک نمیشود بلکه باید حضور، حضور علمی باشد تا دعوتی صورت گیرد

بعد میگویند مفروض این است که «جعل الانشاء داعیا لا جعل الانشاء الاحتمالی»، اصلا جعل انشاء محتمل داعی لزومی نمیشود، یعنی یک انشاء محتمل که نمیدانم انشاء به جعل داعی هست یا نیست ، این چیزی که من نمیدانم برای من داعویتی ندارد یعنی کأنه امری را که من شک دارم نمیتواند داعویت داشته باشد بلکه باید علم داشته باشم پس بنابراین تنها وصول مهم است که وقتی به مکلف وصول شد و آن صورت معلوم بالذات و داعویت بالذات در افق نفس مکلف آمد آن وقت داعویت دارد و اگر در افق نفس شما نباشد دیگر داعویتی نیست و داعویت از امر احتمالی صورت پذیر نیست

این دلیل اول که میفرمایند که این بعث مادامی که وصول به مکلف پیدا نکرده است اصلا داعویتش امکان ندارد، باید در افق نفس بیاید و آن چیزی که واقعا داعویت درست میکند داعویت در نفس است که همان معلوم بالذات است

این فرمایش اول محقق اصفهانی.

مطلب دوم:

این است که انشاء به داعی جعل داعی، در نفوس عامه دعوت نمیکند الا به اعتبار آن چه که بر مخالفتش مترتب میشود که همان عقوبت است و وقتی وصول به مکلف نشده باشد به نحوی که مستحق عقاب بر مخالفتش داشته باشد ، اینجا دیگر داعویتی ندارد و باید واصل به مکلف شود و بعد استحقاق عقاب مطرح است و الا اینجا مثل جایی میشود که عقل میگوید اگر بیان نشده باشد عقاب قبیح است، چیزی که بیان نشده باشد عقاب قبیح است

بیان برای چیست ؟ بیان برای این است که این داعویت وصول به من شده باشد و اگر وصول به من نشده باشد عقاب قبیح است و اصلا امکان ندارد، لذا باز ما میگوییم وصول را میخواهیم چون عقاب وقتی می‌آید که وصول شده باشد

ببینید محقق اصفهانی از دوراه جلو آمدند، راه اول این بود که حکم انشاء به داعی جعل داعی است و داعویت وقتی می‌آید که وصول شده باشد و راه دوم محقق اصفهانی این است که میفرماید لازمه تنجز ( تنجز یعنی همان وصول است بعضی تنجز را به این معنا میکنند که در صورت مخالفت، عقاب بر او مترتب میشود در حالی که این معنای تنجز نیست یادتان باشد و قبلا هم گفتیم که تنجز معنایش وصول است اما لازمه تنجز این است که ترتب عقاب داشته باشد) حال راه دوم از راهی است که ترتب عقاب وقتی است که وصول شده باشد و بدون بیان و وصول ترتب عقاب نمیشود

پس ایشان از دو راه رفتند جلو ، یکی از راه داعویت و دیگری از راه لازمه تنجز حکم، که ترتب عقاب است که میگویند این لازمه وقتی مترتب است که حکم وصول به مکلف داشته باشد ، حکم واصل است که ترتب عقاب دارد

مقدمۀ دوم :

این مقدمه در رابطه با حقیقت علم اجمالی است و خیلی قشنگ است و شبیه همین حرف را هم میرزای نائینی داشت و اتفاقا ما اینجا حرف ایشان را قبول داریم ولی یک نکته ای را روش انگشت میگذاریم و به محقق اصفهانی میگوییم این تعبیر را به کار ببرید تا نتیجه دیگری را بگیریم ، یعنی این مقدمه اول و دوم را قبول داریم ولی باید یک نکته ای را در این مقدمه دوم بگوییم

ایشان میگویند حقیقت علم اجمالی در این فن اصول، با علم تفصیلی، در علمیت فرقی ندارد، حقیقتش با علم تفصیلی فرق ندارد و دو سنخ از علم نیستند بلکه یک سنخ از علم است و فکر نکنید علم اجمالی یک سنخ دیگری از علم است بعد یک تحقیقی را بیان میکنند: تحقیق این است که طرف علم «ینکشف به العلم تفصیلا» و تردد هم در آن نیست، که دراینجا به آن نکته ای که به میرزای نائینی ایراد گرفتیم تاکید میکنند، تردید در طرف علم امکان ندارد و هر چیزی باید طرفش تشخص داشته باشد و اینجا هم اگر یادتان باشد که در ضمن کلام محقق نائینی هم آوردیم و گفتیم ایشان هم در یکی از مقدماتشان فرمودند که علم اجمالی وقتی تحلیل میشود میبینیم که یک علم تفصیلی هم در آن هست، این حرف را محقق نائینی هم زده است پس بنابراین علم اجمالی و علم تفصیلی در حقیقت علم تفاوتی ندارند چون علم اجمالی هم در دلش یک علم تفصیلی است که میگوید من علم به یک حکم دارم، حالا گاهی وقت ها گفتیم نوع حکم واحد است مثل وجوب که مردد است که به این فرد تعلق گرفته است یا به آن فرد تعلق گرفته است ، دراینجا علم تفصیلی به وجوب داریم و یا اینکه علم به یک حکمی داریم ولی نوع حکم را نمیدانیم مثلا علم اجمالی مردد بین وجوب و حرمت داریم که این مثال را میرزای نائینی دارند ولی محقق اصفهانی این تعبیر را نیاوردند ولی روشن است ، گاهی علم به نوع حکم داریم و گاهی علم به اصل حکم داریم پس ما یک علم تفصیلی داریم لذا گفتیم حرمت مخالفت قطعیه امکان پذیر نیست و گفتیم جعل حکم ظاهری امکان پذیر نیست

محقق اصفهانی میگوید متعلق علم مردد نباید باشد چون «مردد بما هو مردد لا ثبوت له لا ذاتا لا وجودا»، اگر وجود تشخص نداشته باشد موجود نیست چون تشخص عین وجود است، اگر تشخص نداشته باشد به قول محقق اصفهانی ثبوت ذاتی هم ندارد باید یک وجودی داشته باشد تا ذاتی داشته باشد یعنی ذات به تبع این وجود است، ثبوت برای ذاتی است که به تبع وجود موجود است ، اگر تشخص نداشته باشد نمیشود ، حالا شاید ما آن را ندانیم ولی هویتا اینجا میدانیم که مردد وجود ندارد پس تقوّم علم اجمالی به مردد امکان پذیر نیست

خوب از این طرف هم میدانیم علم مطلق بدون متعلق موجود نمیشود ، شما میدانید که بعضی از مفاهیم ذات اضافه است، میشود علمی موجود باشد ولی هیچ معلومی وجود نداشته باشد؟ علم بدون معلوم نمیشود، علم طرف میخواهد خوب وقتی میگوییم علم طرف میخواهد میگوییم علم مطلق وجود پیدا نمیکند کما اینکه وجودش در افق نفس و تعلقش به خارج از افق نفس هم غیر معقول است و نمیشود علم در افق نفس باشد ولی تعلق به آنچه در خارج است پیدا کند، نمیشود، اگر علم در افق نفس است باید معلوم هم در افق نفس باشد ، نمیشود ،پس باید متعلق کجا باشد ؟ «بل المقوم لهذه الصفة الجزئیه لابد من ان یکون فی افق النفس»، مقومی این علم باید در افق نفس باشد و معلوم بالذاتش در افق نفس باشد و آنچه که در خارج است معلوم بالعرض است که به این مطلب تاکید میکنند

پس علم اجمالی ما یک طرف دارد که در افق نفس است و آن چه که در خارج است معلوم بالعرض است پس متعلق علم حاضر است «بنفس هذا الحضور فی النفس»، پس متعلق علم در نفس شما حاضر است و متعلق علم شما به صورت تفصیلی در نفس شما است منتهی غایت امر این است که طرف متعلق مجهول است یعنی معلوم به خصوصیتش نیست ، بحث علم اجمالی این است که به قول ایشان علم به یک وجوب دارم ولی نمیدانم وجوب به این شیء خورده است یا این شیء خورده است ؟

علم به وجوب دارم ولی نمیدانم این وجوب روی کی رفته است ؟ نمیدانم، متعلق آن طرف علم را نمیدانم ، طرف علم در افق نفس است ولی متعلق را نمیدانم

پس یک علم تفصیلی شد و دو تا قضیه مشکوکه شد دو تا قضیه که در آن جهل تفصیلی دارم

ایشان میگوید : چون فهمیدیم که تعلق علم اجمالی به مردد معقول نیست و به واقع و به خصوصه طرف علم را نمیدانیم که کدام خصوصیت است ؟، چون «لا معنی لتعلقه به الا کونه معلوما به و هو خلف»، اصلا معقول نیست که خصوصیت داشته باشد چون علم اجمالی است پس «لیس المعلوم الا الجامع بین الخاصین المحتملین»، پس معلوم چیزی است که به قول تعبیری که قبلا میگفتند ما لایخرج عن الطرفین، یعنی جامع بین این دو خاصیتی که احتمالش را میدهیم یعنی یک وجوبی را میدانم که لا یخرج عن الطرفین، پس ما یک علم داریم و دو تا احتمال داریم و همان احتمال همان جهل تفصیلی است

ببینید یا باید علم تفصیلی باشد و یا باید جهل تفصیلی باشد وقتی علم تفصیلی نیست پس جهل تفصیلی است ، لذا علم اجمالی همراه با جهل تفصیلی است و این را میخواهیم به محقق اصفهانی بگوییم

حرف محقق اصفهانی خیلی عالی است ولی یک خورده بازتر کنیم تا یک نتیجه دیگری بگیریم محقق اصفهانی میگوید اینجا علم است و مخالفت نکنید ولی ما میگوییم اینجا یک جهل تفصیلی است و لذا نباید مخالفت با آن علم تفصیلی کرد ولی اینجا جهل تفصیلی است

ایشان میفرماید اینجا مرکب از علم و احتمالین است به جای دو احتمال بگویید مرکب از علم و دو جهل تفصیلی است، درسته یا نه ؟ این مطلب در کلمات میرزای نائینی است

شاگرد: این احتمال را از سنخ علم میگیرند؟

استاد : نه شک است و جزء علم نیست

شاگرد: آقای اصفهانی منظورم است ؟

استاد: نه ایشان هم جهل میداند خودشان میگویند مرکب از علم و دو چیز دیگری که شک وجهل هستند گفتیم مثل میرزای نائینی میگویند ولی به جای اینکه بگویند ما یک علم تفصیلی با دو قضیه مشکوکه داریم که هر دو جهل تفصیلی است به جای این میگویند دو احتمال داریم

پس علم اجمالی ما مرکب از علم و دو احتمال است «من علم تفصیلی بالوجوب و من علم آخر بان طرفه ما لا یخرج عن الطرفین»، یک علم تفصیلی به وجوب داریم و یک علم هم داریم که خارج از دو طرف نیست اما وقتی بخواهید روی دو طرف دست بگذارید هر کدام چه میشود؟ احتمال و جهل تفصیلی میشود برای همین میگویم که فرمایش محقق اصفهانی این نیست که اصلا جهل نداریم بلکه یک علم تفصیلی به وجوب داریم و علم هم داریم که از دو طرف خارج نیست ولی باز نسبت به خصوصیت علم ندارم ، روی هر طرف دست بگذارید علم به متعلق ندارید و هیچ کسی نمیتواند بگوید این جهل نیست

شک و احتمال یعنی جهل، علم تفصیلی به آن خصوصیت نداریم بلکه علم داریم که «لا یخرج عن الطرفین»

شاگرد: شاید چون اینطور بیان کردند گفتند موافقت قطعیه اش هم واجب است

استاد : ببینید مطلب یک مطلب است و بعد دو تا علم هم درست میکنند ولی در کلام میرزای نائینی یک علم بود که همان علم به وجوب است ولی محقق اصفهانی میگوید شما علم هم دارید که آن متعلقش هم از این دو طرف خارج نیست، که ما میگوییم این حرف هم درست است، میرزای نائینی میگفتند یک علم و دو شک داریم یعنی دو تا جهل تفصیلی داریم ولی محقق اصفهانی این علم را دو تا کردند نه اینکه آن سومی را که جهل باشد قبول نداشته باشد، ایشان میگوید علم تفصیلی به وجوب دارید و علم تفصیلی دارید که متعلق وجوب لا یخرج عن الطرفین، اما آن سومی که جهل تفصیلی است هست یا نیست ؟ بالوجدان هست یعنی نسبت به هر دو طرف شک دارید و هیچ شکی نسبت به این مساله نیست و هیچ کسی نمیتواند انکار کند چون جزء بدیهیات است و محقق اصفهانی هم قبول دارند و در عباراتشان هم هست که میگویند احتمال است و هیچ کسی انکار نمیکند که علم اجمالی است و در علم اجمالی یک جهلی است که از نوع جهل تفصیلی است

پس ببینید ایشان جنبه علم را جلو ما میگذارند ولی جنبه احتمال هم هست یعنی این علم تفصیلی را چون علم میدانند و میگویند لا یخرج عن الطرفین، بر اساس این میخواهند جلو بیایند

ما در این مقدمه میگوییم خیلی خوب حرف زدند ولی تاکید را روی علم بودن علم اجمالی میبرند و ما هم قبول داریم ولی نسبت به حیثیت جهل بودن علم اجمالی بیشتر توجه میکنیم و تاکید میکنیم یعنی میگوییم علم اجمالی دو طرف دارد لذا علم تفصیلی دارد و مخالفت نباید کرد و آقایونی که میگویند در هر دو طرف علم اجمالی اصل نافی را جاری میکنیم اشتباه است چون خلاف علم تفصیلی لازم می آید، اما آنی که میگوید نسبت به هر دو طرف باید اطاعت کنید و میگوید نسبت به هیچ کدام نمیتوان حکم ظاهری جعل شود میگوییم برای چی؟ آنجا که جهل است ، درست است که طرف علم اجمالی باید تشخص داشته باشد حال یا وجوب است یا حکم شرعی است مثلا علم اجمالی به جعل حکم شرعی دارم و نمیدانم وجوب است یا حرمت است ، ولی محقق اصفهانی مثال به وجوب زدند ولی گفتیم که مثال وجوب و حرمت هم است که گاهی متعلق خود وجوب است وگاهی متعلق اعم از وجوب و حرمت است، درسته یا نه؟ اینجا هم میخواهیم این را تاکید کنیم که گرچه به متعلق علم اجمالی علم تفصیلی داریم ولی خود وجوب رو چی رفته است؟ روی این طرف رفته است؟ نمیدانم روی آن طرف رفته است؟ نمیدانم، این یعنی جهل تفصیلی ، پس چون علم اجمالی مرکب از علم و جهل است نتیجه دیگری میگیریم یعنی مقدمه محقق اصفهانی خیلی خوب است ولی باید حواسمان جمع باشد که به این نکته این که بیان شد توجه شود

مقدمۀ سوم:

این مقدمه هم مقدمۀ خیلی خوبی است که در جلد شش بحثی را مطرح کردیم

ایشان گفت ملاک استحقاق عقاب مخالفت تکلیف نیست که در بحث تجری مطرح شد میگوییم چرا؟ میگوید چون در جهل هم مخالفت تکلیف است در جایی که میگویید «رفع ما لا یعلمون»، مخالفت تکلیف کردید ولی عقاب نمیشوید، پس ملاک عقاب، مخالفت تکلیف نیست همچنین ملاک استحقاق عقاب، ارتکاب مبغوض شارع نیست بلکه در جایی که نمیدانستید و مبغوض شارع را انجام دادید استحقاق عقاب ندارید، ملاک عقاب تفویت غرض شارع نیست چون تمام این سه عنوان در صورت جهل وجود دارد که در بحث تجری گفتند

پس ملاک استحقاق عقاب چیست؟ ایشان گفتند ملاک استحقاق عقاب هتک حرمت مولی است و در تجری که قائل به حرمت شدیم از باب مخالفت تکلیف نیست چون اصلا کاری به این ندارد بلکه از باب هتک حرمت مولی است که در تجری هتک حرمت مولی میشود

پس در تجری ملاک استحقاق عقاب وجود دارد اینجا هم این نکته را تاکید میکنند که مقتضی عبودیت مخالفت تکلیف نیست مقتضی عبودیت عدم ارتکاب مبغوض مولی نیست و مقتضی عبودیت عدم نقض غرض واقعی مولی نیست چون عبودیت مقتضی موافقت امر مولی و نهیش در صورت جهل این دو نیست بلکه مقتضی عبودیت عدم مخالفت «ما قامت علیه الحجة»، محقق اصفهانی در نهایت الدرایه و در کتاب دیگرشان موضوع علم اصول را روی حجت می آورند ، اینجا هم میگویند مقتضی عبودیت این است که مخالفت نکنید با آنچه که حجت بر آن قائم شده است، مخالفت حکم مولی در جایی که «قامت علیه الحجة» هتک حرمت مولی و ظلم بر مولی است و اینجا مذموم عقلا و معاقب شرعا میشود عقلا مذموم و از طرفی هم شرعا معاقب است

پس ملاک هتک حرمت است که در جلد شش مطرح کردیم و از اینجا گفتیم تجری حرام است چرا ؟ چون ملاک عقاب در تجری است و اصل حرمت است که بر اساس هتک حرمت مولی است پس ملاک استحقاق عقاب هتک حرمت مولی و ظلم بر مولی است

یک مقدمه چهارمی هم بیان میکنند که فردا مطرح میکنیم

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo