< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل اول؛ دلیل چهارم؛ احتمال چهارم برای معنای روایت اول از قسم اول

 

الدلیل الرابع: الأخبار المستفیضة

الرواية الأولى: الصحیحة الأولی لزرارة

الموضع الثاني: احتمالات أربعة في قوله «و إلا فإنّه على یقین من وضوئه»

الاحتمال الرابع

ملخص الکلام

بحث ما درباره احتمالاتی بود که در صحیحه اول زراره دادیم. چهارتا احتمال بود، به سه تا احتمال اول ایراداتی کردیم. جمله صحیحه زراره را ملاحظه کنید مجدد، صفحه 144، در اینجا صحیحه زراره را آوردیم،

«قُلْتُ لَهُ: الرَّجُلُ يَنَامُ وَ هُوَ عَلَى وُضُوءٍ أَ تُوجِبُ الْخَفْقَةُ وَ الْخَفْقَتَانِ‌ عَلَيْهِ الْوُضُوءَ؟

فَقَالَ: يَا زُرَارَةُ، قَدْ تَنَامُ الْعَيْنُ وَ لَا‌يَنَامُ الْقَلْبُ وَ الْأُذُنُ، فَإِذَا نَامَتِ الْعَيْنُ وَ الْأُذُنُ وَ الْقَلْبُ فَقَدْ وَجَبَ الْوُضُوءُ.

قُلْتُ: فَإِنْ حُرِّكَ إِلَى جَنْبِهِ شَيْ‌ءٌ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ؟

قَالَ: لَا حَتَّى يَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ قَدْ نَامَ حَتَّى يَجِي‌ءَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ بَيِّنٌ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ وَ لَا‌يَنْقُضُ (لاتَنْقُضِ) الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ (تَنْقُضُهُ) بِيَقِينٍ آخَرَ.»([1] )

سؤال دوم. قلتُ فإن حرّک إلی جنبه شیء و لم یعلم به، سؤال پرسید زراره، می خواهم جمع بندی کنم و حدیث را تمام کنیم، اگر موافق باشید جلو برویم. سؤال اول این بود که آیا خفقه و خفقتان یوجب الوضو؟ یک چرت و دوتا چرت وضو را واجب می کند؟ حضرت فرمودند یا زراره گاهی وقت ها چشم می خوابد و لاینام القلب و الاذن، اما قلب و گوش نمی خوابد، فإذا نامت العین و الاذن و القلب فقد وجب الوضو، هر سه باید بخوابند تا وضو بر شما واجب شوئد.

هنوز حد برای این مشخص نیست از جهت مصداقی. چطوری بفهمم هر سه تای اینها خوابیدند؟ برای این سؤال دوم را پرسید فإن حرّک شیء و لم یعلم به، در کنار او یک چیزی تکان خورده است و حرکت کرده است ولی این نفهمیده است؛ می خواهد ببیند این هم دلیل بر این است که علاوه بر این که چشم خوابیده است گوش و قلب هم خوابیده است یا نه؟ حضرت فرمودند لا، این هم دلیل نیست، چون ممکن است بی صدا حرکت کند، فقط چشم او خوابیده است و بسته است و ندیده است. باید یقین کند، حتی یستیقن أنّه قد نام، لا یعنی لایجب الوضو، تا یقین کند که خوابیده است، حتی یجیء من ذلک أمرٌ بیّن، و إلا، تمام شاهد کار ما در این و إلا است، بعد از و إلا را ملاحظه کنید سه تا جمله آمده است، جمله سوم را رها کنید، فعلاً همین دوتا جمله بعد از الا است.

و إلا یعنی و إن لم یستیقن أنّه قد نام، این را اینقدر گفتیم حفظ هستید. و إن لم یستیقن أنّه قد نام، شرط ما چیست؟ اگر یقین به نوم ندارد، کما این که مفروض بحث ما این است که یقین به نوم ندارد، اگر یقین بر نوم دارد فإنّه علی یقین من وضوئه، این جمله اول، جمله دوم او و لاینقض الیقین ابداً بالشک، جمله سوم و لکن ینقضه بیقینٍ آخر.

ما الان با این دو جمله بعد از إلا کار داریم. قول اول از شیخ انصاری که احتمال اول بود، این بود که جزا محذوف است، و إن لم یستیقن أنّه قد نام فقط فلایجب علیه الوضو. قول دوم فإنّه علی یقین من وضوئه خبر باشد اما انشائی در نظر بگیریم آن را یعنی و إن لم یستیقن أنّه قد نام فابن علی الیقین من وضوئه، بنا بگذار بر یقین بر وضو، همین یقین بر وضو که قطعاً همین الان داریم، می دانیم قبل از آن وضو گفتیم پس یقین داریم قبل از آن وضو گرفت بودیم، قبل از این حالت خوابی که به ما دست داده بود می دانیم وضو گرفته بودیم، پس بنا را بگذار بر همان یقین بر وضو، این احتمال دوم از میرزای نائینی است.

احتمال سوم این است که یکدفعه بگوییم این لاینقض الیقین ابداً بالشک جزای ما است، این فإنّه علی یقین من وضوئه را یا ملحق می کنیم به جمله شرط و می گوییم متمم شرط است یا این را از توابع جزا می گیریم. این دو احتمال را گفتیم غلط است، احتمال سوم را مسلّماً نباید قائل شویم، قول شاذ است.

تقریر المحقّق الإصفهاني للاحتمال الرابع

به احتمال چهارم می رسیم، همان حرف میرزای نائینی را محقق اصفهانی تقریر می کنند اما بدون این که تأویل به انشاء ببرند. إن لم یستیقن أنّه قد نام فإنّه علی یقین من وضوئه، او بر یقین بر وضوی خودش است. خیلی قشنگ بدون این که تأویل به انشاء ببرد همین جزا است. می گویند تحقیق این است که مفروض در صدر صحیحه چون نوم بر وضو بوده است پس منزله یقین به نوم از یقین به وضو چه منزله ای است؟ یقین به نوم نسبت به یقین به وضو چیست؟ اول که می دانم وضو گرفتم و بعد آمدم نشستم خوابم گرفت؛ به منزله رافع است. اینجا در جمله شرط و جزا در حقیقت اول در شرط رافع آمد است به عنوان عدم رافع، عدم المانع، بعد در جزا این یقین بر وضو آمده است، یقین بر وضو را مترتب کرده است بر عدم رافع، وقتی رافع نباشد یقین به وضو است، خبر می دهم، خبر می دهم. وقتی اگر رافع برای من نیامد پس این یقین به وضو سر جای خودش است، خبر می دهم، نمی‌گویم داشته باش. چه اشکالی دارد اینجا؟ جمله جزا را مترتب کردیم.

ببینید مگر نمی گویید شرط علت است؟ قشنگ برای شما تقریر می کنیم. شرط علت است؟ علت چندتا جزء داشت؟ مقتضی، شرط، عدم المانع، مگر این یکی از اجزا علت نبود؟ حالا هم شما در جمله شرط عدم المانع را گذاشتید، یکی از اجزا علت است، در جمله شرط می گویید اگر یقین به نوم ندارد پس بنابراین یقین بر وضوی او است، یعنی نقض نمی شود، خراب نمی شود، همان یقین به وضو است، این را می گوید. محقق اصفهانی خیلی واضح معنا می کند. می گوید اینجا ترتب شیء است بر یکی از اجزای علت تامه خودش، اجزای علت تامه چه چیزهایی بود؟ مقتضی، شرط، عدم المانع؛ خیلی قشنگ محقق اصفهانی اینجا معنا می کند و می گوید اینجا شرط، عدم المانع، رافع نیامده است چون مقتضی را که شما می دانید بوده است، نیاز نبوده است که مقتضی و شرط را بگوید. فقط در اجزای علت تامه کدام یک را باید ذکر می کرد طبق قاعده؟ عدم المانع را، شک در مانع داشتیم، وقتی شک در مانع داشتیم و الا می دانستیم وضو گرفتیم، شک در مانع داشتیم، همه چیز وضوی ما درست بود، نماز هم با آن خوانده بودیم، بعد چرت و خواب ما گرفت، حالا که خواب ما گرفت و نمی دانیم خواب مبطل وضو پیدا کردیم یا نه؟ شرط این است که وقتی عدم یقین به مانع، إن لم یستیقن، یقین ندارید که مانع نیامده است، وقتی یقین ندارید مانع آمده است، اینجا همان معلول است، فإنّه علی یقین من وضوئه. پس خبر می‌دهد به شما.

یک نکته را محقق اصفهانی می فرمایند که بسیار مهم است، یک نکته ظرافتی و دقیق است. خیلی به اینجا دقت کنید، اگر به اینجا دقت نکنید استدلال خراب است، یعنی این نکته بسیار ظریف است، کسی هم اینطور بیان نکرده است. لِمّ حرف محقق اصفهانی ببینید بسیار زیبا تقریر کرده است اول، می گوید اجزای علت تامه عدم المانع شرط شده است، این هم جزای مترتب بر آن است، ممکن است شما یک اشکالی کنید، به اشکال دقت کنید و شش دنگ حواس شما با من باشد. ممکن است اشکال کنید به این حرف محقق اصفهانی و بگویید این خبر چه فایده ای داشت؟ ما که می دانستیم یقین به وضو از اول حدوثاً بوده است، مگر نمی گفتیم در استصحاب اینطور است؟ در استصحاب وقتی پنجشنبه زید عدالت داشته است، جمعه یک کاری کرده است که احتمال می دهید فاسق شده باشد اما در یقین به عدالت او در روز پنجشنبه شبهه ندارید، الان روز شنبه است می خواهیم پشت سر او نماز بخوانیم، می گوییم نکند دیروز این کار را کرد فاسق شد؟ اما نسبت به عدالت روز پنجشنبه او شک نداریم؛ پس این که به درد ما نمی خورد، فإنّه علی یقین من وضوئه برای قبلاً بود، در استصحاب می خواهیم ببینیم الان چکار کنیم، الان من شک کردم، متوجه شدید؟

ببینید در استصحاب یقین شما که مشکل پیدا نکرده است، یقین شما به عدالت زید در روز پنجشنبه خورده است، جمعه احتمال فسق او را دادید چون یک کاری انجام داده است، به یک کسی فحش داد، می گوییم نمی دانیم وقتی فحش داد، بد فحشی هم داد، نکند فاسق شد؟ حالا که شک کردیم این فاسق شد یا نه، شنبه می خواهیم پشت سر او نماز بخوانیم، بعد من به شما بگویم شما یقین دارید که این پنجشنبه عادل بوده است، شما چه می‌گویید؟ می‌گویید من یقین دارم پنجشنبه عادل بوده است، با یقین به این که پنجشنبه عادل بوده است به چه درد من می خورد؟ من می خواهم الان نماز بخوانم احتمال می دهم جمعه فاسق شده باشد، شما می فرمائید فإنّه علی یقین من وضوئه، این به چه درد من می خورد؟ حرف آقای نائینی این بود که می گفت این را انشائی بگیرید. می گوید انشائی بگیرید، شما خبر می دهید و می گویید اگر یقین ندارد به این که نوم مانع پیش آمده است، این روز پنجشنبه یقین دارد که وضو گرفته است، خب به سرم بزنم؟ بله می دانم یقین دارم وضو گرفته است، به چه درد من می خورد؟ از گذشته خبر می دهید؟ مسئله الانِ من را حل کنید، من الان می خواهم ببینم پشت سر او نماز بخوانم یا نه؟ من الان می خواهم ببینم وضو بگیرم یا نه؟ قبلاً بله یقین دارم که وضو داشتم، این به چه درد من می خورد؟ خبر اینطوری که به درد من نمی خورد.

جواب آن این است که محقق اصفهانی دوتا کار می کند که حواس ما جمع باشد. یکی را می گوید بله این یقین که به درد شما نمی خورد اما به شما می گوییم خبر جزا این است که این یقین به آن وضو داته است، به شما خبر می دهیم، این یقین را هم با شک نمی شکند، و لاینقض الیقین ابداً بالشک، یقین را نقض نمی کند ابداً به شک.

مطلب دوم که خیلی دقیق است و بسیار دقت کنید این است که محقق اصفهانی این را می گوید که این فإنّه علی یقین من وضوئه در این جمله شما باید یک حرکتی انجام بدهید و این است که متعلّق یقین و شک را از حدوث و بقا خالی و تجرید کنید. این خیلی مهم است، محقق اصفهانی چه می گوید؟ می گوید متعلّق یقین و شک را از حدوث و بقا خالی کنید یعنی کاری به این نداشته باشید که این مربوط به عالم حدوث است یا مربوط به بقا است، من به شما خبر می دهم نگویید این برای عالم حدوث بوده است. چرا؟ حواس شما به من باشد، خیلی مهم است و خیلی دقت کنید.

نقض یقین به یقین یعنی چه؟ شکستن است، نقض یقین به یقین چه زمانی پیش می آید؟ یعنی یقین را از بین ببرید. در قاعده شک ساری که می گفتیم قاعده یقین، در آنجا یقین قبلی شکسته می شد با شک چون یقین از بین می رفت مثلا شما می گفتید پنجشنبه عادل است بعد می گویید نکند در همان پنجشنبه که من یقین داشتم عادل است فاسق بوده است، در همان که یقین کردید شک کردید، یعنی یقین من اشتباه بوده است، اینجا به این می گویند نقض. در استصحاب یعنی چه نقض یقین به شک؟ من اگر یقین کردم خوابیدم، مثلا الان روز جمعه یک فسقی انجام دادم به این معنا می شود که یقین به عدالت من شکست؟ نه، همین الان هم یقین به عدالت دارم، مگر اینطور نیست؟ مگر قرار نبود در استصحاب آن یقین همیشه سر جای خودش باقی باشد؟ قرار بود یا نبود؟ در استصحاب یقین به سابق سر جای خودش است یا نیست؟ پس چطوری نقض می شود؟ نقض یعنی شکستن، شما که این را نقض نمی کنید، کلمه نقض در استصحاب معنا دارد؟ شما یقین دارید به عدالت زید در روز پنجشنبه، جمعه یک فحش خیلی بدی داد، از آن فحش های محکم، گفتید عجب حرفی زد، نکند فاسق شد؟ حالا شنبه می خواهید پشت سر او نماز بخوانید؛ می خواهیم ببینیم اگر یقین کردید که این فحش یعنی یکی گفت بد فحشی داد، از فحش هایی داد که باید به او حد بزنید، می خواهیم ببینیم اینجا اگر یقین کردید این رافع عدالت آمده است، نقض یقین به یقین می شود؟ چطوری نقض یقین به یقین می شود؟ شما که واقعاً می دانید تا روز پنجشنبه این اهل نماز و روزه و عبادت و زبان خودش را کنترل کند و مراقبه و از این حرف ها نزند، روز جمعه عصبانی شد و فحش آب دار داد. پس هیچوقت یقین به آن عدالت پنجشنبه او از بین نمی رود، تا روز قیامت شما قسم می خورید و می گویید و الله این روز پنجشنبه از آدم حسابی ها بود، جمعه خودش را خراب کرد، این فحش را جمعه داد، پنجشنبه من یقین دارم و هنوز هم پای آن هستم، سفت پای یقین پنجشنبه خودم ایستادم اما جمعه فحش از آن فحش های بد بود، این فاسق شد و دیگر روز شنبه نماز نمی خوانم. چطور نقض یقین به یقین کردید؟ یقین که سر جای خودش است، هنوز هم می گویید روز پنجشنبه نمازهای خودم را اعاده نمی کنم، خیلی آدم خوبی بود، قسم می خورد حضرت عباسی آدم خوبی بود.

پس چه زمانی کلمه نقض صدق می کند؟ محقق اصفهانی می فرماید وقتی می خواهید نقض را بیاورید باید از حدوث و بقا رفع ید کنید، تجرید کنید یقین را از حدوث و بقا، وقتی تجرید کردید کاری به این نداشت که هنوز هم قسم می خورید پنجشنبه آدم عادلی بود؛ کأنّه ما می گوییم این یقین بدون این که در نظر بگیریم مربوط به عالم حدوث بود که زمان پنجشنبه بود، این یقین الان شکست، منظور این است، یعنی حدوث و بقا را از آن جدا کنید، با تجرید از حدوث و بقا نقض معنا پیدا می کند، یعنی در استصحاب شما با؛ فرض امام علیه السلام این است؛ با یقین به نوم چطور یقین به وضو را می شکنید؟ نمی شود آن را بشکنید، اگر از حدوث و بقا آن را جدا نکنید با توجه به این که آن یقین مربوط به حدوث بوده است هیچوقت یقین به نوم یقین به وضو را نمی شکند، چون یقین به وضو برای سابق بوده است، دو ساعت قبل یقین دارم وضو گرفتم، به خدا وضوی من صحیح بود، نماز من صحیح است، هر کسی پشت سر من نماز خواند درست است، من دو ساعت بعد یک چرتی زدم، اگر واقعاً یقین به نوم من شما پیدا کردید آن یقین به وضوی من صحیح است، پس نقض معنا ندارد. پس منظور از نقض چیست؟ منظور این است که این دو ساعت قبل مربوط به حدوث است، بقا برای همین الان است، خالی کنید از حدوث و بقا، منظور این است که آن یقین باقی نماند، شکسته شد، استمرار آن شکسته شد، یعنی اثر آن از بین رفت، منظور این است. پس منظور امام علیه السلام در اینجا نقض حقیقی که به خود یقین بخورد و بعد بفهمیم یقین ما اشتباه بوده است نیست که یقین شکسته شود، منظور چیست؟ این را رها کنید که مربوط به دو ساعت قبل یا یک ساعت قبل است، از زمان بیرون بیایید، از حدوث و بقا بیرون بیایید، منظور این است که این یقین کأنّه بی اثر شد، به قول شما در استمرار خودش دیگر اثر ندارد، بی اثر شد، یقین پیدا کردم به نوم، حالا یقین دارم به وضوی سابق؟ بله واقعاً یقین دارم به این که در روز پنجشنبه عدالت بوده است، دو ساعت قبل وضو بوده است، اما الان یقین خودم را باید به درِ کوزه بگذارم و آب آن را بخورم، دیگر الان به درد من نمی خورد، الان این نماز مشکوک است. پس این را باید از آن حالت خارج کنید.

این حرف محقق اصفهانی است که خیلی حرف قشنگی است. یعنی واقعاً در روایت اینطور است و الا نقض یقین به یقین معنا دارد؟ معنا دارد الان در این موردی که امام علیه السلام فرموند اگر آنطور معنا کنید؟ اگر حدوث و بقا را بگیرید که نقض یقین به یقین معنا ندارد، برای این که امام علیه السلام نقض یقین به یقین را تصویر می‌کنند، می فرمایند: اُنقضه بیقین آخر، اگر یقین به نوم داشتید یقین به وضوی خودتان را بشکنید؛ شما می‌گویید آقا یقین به وضوی من که شکسته نمی شود، واقعاً می دانم دو ساعت قبل وضو گرفته بودم؛ می گوییم منظور ما از شکستن یعنی اثر ندارد، یعنی حدوث و بقا را کنار بگذارید، منظور این است. محقق اصفهانی این را می‌گویند که یک نکته است که اعلام از این نکته غافل بودند، خیال کردند شما می خواهید خبر بدهید از یقین حدوثی، در حالی که الان باید حدوث و بقا را کنار بگذارید، منظور اینجا از نقض یقین به یقین چیست؟ این است که کاری به آن نداشته باشد، اثر آن را می گویم، یعنی اثر آن وقتی شکسته شد کأنّه آن یقین شکسته شده است. امام علیه السلام این را می خواهند، مرحوم محقق اصفهانی می فرمایند به این توجه کنید، اگر به این توجه می کردید اینقدر احتمالات و این حرف ها را نمی گفتید، این خلاف ظاهرها را نمی گفتید. خود معنای نقض یقین به یقین را تصور می کردید که منظور چیست؛ وقتی شما یقین به وضو داشتید و بعد یقین به نوم پیدا کردید نقض یقین به یقین می شود، به چه معناست؟ به این معنا نیست که آن یقین قبل حدوثاً از بین رفته است، نه، او سر جای خودش است، منظور او این است که اثر او از بین می رود، اینجا هم وقتی خبر می دهید و می گویید فإنّه علی یقین من وضوئه یعنی اثر آن است، کاری به حدوث آن نداشته باشید، چطور ما می خواستیم اثر را نقض کنیم؟ اثر آن است. خیلی نکته مهمی بود این چند دقیقه ای که عرض کردم، ببینید چقدر قشنگ محقق اصفهان تقریر می کند بر اساس خود روایت، قرینه را از خود روایت گرفته است، اگر اینطور معنا نکنید نقض یقین به یقین معنا ندارد، اینطور باید معنا کنید که منظور از نقض یقین به یقین یعنی چه؟ اثر آن که شکسته شد این نقض شده است، وقتی می گویند فإنّه علی یقین من وضوئه یعنی اثر آن شکست نشده است، هنوز نقض نشده است، یعنی همین الان اثر آن است. خب حالا لازم است تأویل به انشاء ببریم؟ دیگر لازم نیست تأویل به انشاء ببریم؛ اگر یقین نکردید خوابیدید، این جمله اول جمله شرط، یکی از اجزاء علت تامه را در شرط آوردند که عدم المانع است، خبر آن چیست؟ یقین بر وضوی خودتان دارید، فإنّه علی یقین من وضوئه، او بر یقین بر وضوی خودش است یعنی اثر آن ادامه دارد. خیلی قشنگ؛ با این بیانی که عرض کردم، اگر منظور از نقض را خوب فهمیدید در کلام امام علیه السلام، با توجه به قرینه ای که در خود کلام است که روایت ما درباره وضو و شک در نوم است، در مورد قاعده یقین نیست که نقض به معنای شکسته شدن واقعی یقین باشد، به معنای اشتباه بودن یقین باشد، در آنجا در قاعده یقین، یقین قبلی اشتباه است اما در استصحاب، اینجا که می گویند اُنقضه بیقین آخر، اینجا منظور چیست؟ منظور نقض به معنای این است که اثر آن را از بین ببرید، پس وقتی گفتیم نقض نشده است یعنی اثر آن است، وقتی می گوییم یقین بر وضو دارید یعنی آن یقین به وضوی سابق که داشتید، اثر این هنوز است، اثر باقی است، فإنّه علی یقین من وضوئه، اثر یقین به وضو است، و لاینقض الیقین ابداً بالشک، هیچوقت نگویید اثر این یقین با شک می رود، اثر این هنوز ادامه دارد بلکه اثر آن زمانی می رود که یک یقین دیگری آمد، آن موقع نقض می شود و اثر آن می رود، خیلی خیلی واضح بدون این که هیچگونه از این تکلفات را انجام بدهید خیلی قشنگ معنا کرد محقق اصفهانی؛ ترتب جزا بر شرط هم ترتب معلول بر یکی از اجزای علت تامه آن شد که در آن شک داشتیم، کدام جزء بود که در آن شک داشتیم؟ بحث مانع و عدم المانع بود، عدم المانع از اجزای علت تامه است، شک داشتیم در آن، اینجا شرط قرار دادند آن را، اگر یقین ندارید که خوابیدید یعنی یقین به عدم المانع ندارید، به آن جزء آخر یقین ندارید، احراز نکردید که اجزاء علت تامه آن جزء آخر آن ایجاد شد، اگر به این یقین ندارید پس بگویید فإنّه علی یقین من وضوئه، من بر یقین بر وضو هستم، من یقین به وضو دارم یعنی اثر آن تا الان است. هیچ هم لازم نیست انشائی آن را در نظر بگیرید، همان خبری گرفتید، منتها معنای خبری وقتی می گوییم تو بر همان هستی یعنی اثر آن هنوز است، با توجه به قرینه ای که ذکر کردند. انصافاً خیلی قشنگ حرف زده است.

التحقیق أنّ المفروض في صدر الصحیحة حیث أنّه النوم على الوضوء فمنزلة الیقین بالنوم من الیقین بالوضوء منزلة الرافع له بقاء و ترتّب الشيء حدوثاً على عدم مانعه و ترتّب الشيء بقاءً على عدم رافعه مصحّح للشرط و الجزاء.

و المفروض صحّة إسناد نقض الیقین إلى الیقین بخلافه، أو إلى الشك فیه بلحاظ تجرید متعلّق الیقین و الشك عن الحدوث و البقاء و إلا [أي لو لم‌نقل بتجرید متعلّق الیقین و الشك عن الحدوث و البقاء] فلا‌یكون الیقین بعدم بقاء الشيء ناقضاً للیقین بحدوثه، و لا الشك في بقائه ناقضاً للیقین بحدوثه [لأنّه لا مانع من الجمع بین الیقین بحدوث الشيء یوم الخمیس و الیقین بعدم بقائه یوم الجمعة فإنّ كلا الیقینین موجودان في النفس و الیقین بعدم بقائه یوم الجمعة لایوجب نقض الیقین السابق، إلا بملاحظة تجریدهما عن الحدوث و البقاء].

و علیه فمفاد قوله: «وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ» هو أنّه إن لم‌یستیقن بالنوم الناقض، فهو باقٍ على یقینه بوضوئه، و لا موجب لانحلاله و اضمحلاله إلا الشك و لاینقض الیقین بالشك.

فقوله: «وَ إلَّا فإِنَّه» إلخ بمنزلة الصغری، و قوله: «وَ لَا‌يَنْقُضُ الْيَقِينَ» بمنزلة الكبری.

ببینید پس تحقیق این است که مفروض در صدر صحیحه این است که حیث أنّه النوم علی الوضو فمنزلة الیقین بالنوم، منزله یقین به نوم از یقین به وضو به منزله رافع است برای او بقاءً، چون یقین به نوم رافع یقین به وضو است بقاءً و ترتب الشیء که جزا بود که فإنّه علی یقین من وضوئه بود حدوثاً علی عدم مانعه، بر این که مانع آن نیامده است، و ترتب الشیء بقاءً بر عدم رافع آن، این مصحّحٌ للشرط و الجزاء. ترتب الشیء یعنی چه؟ شیء در اینجا چیست که ترتب پیدا کرده است؟ جزا است، فإنّه علی یقین من وضوئه است. ترتب این جمله فإنّه علی یقین من وضوئه، او یقین به وضوی خودش داشته است بقاءً بر عدم رافع آن، رافع نوم بود، من یقین به نوم ندارم، نوم نیامده است ان شاء الله، عدم النوم، چون یقین به نوم ندارم، این ترتب مصحّح شرط و جزا است، شرط و جزای ما خیلی قشنگ تدوین شده است، شرط و جزای ما بسیار عالی تدوین شده است، این نسبت به شرط و جزا.

نسبت به مطلب دومی که عرض کردم خیلی مهم است می فرمایند و مفروض صحت اسناد نقض یقین به یقین به خلاف است. شما وقتی می گویید یقین را نقض می کنید با یقین به خلاف آن، وقتی آن را نقض می کنید یعنی چه؟ یا با شک در آن، این منظور تجرید متعلّق یقین و شک از حدوث و بقا است و الا اگر این را از حدوث و بقا خالی نکنید، یقین به این که دو ساعت قبل وضو گرفتید که هنوز هم دارید، معنا ندارد نقض شود به معنای از بین رفتن آن، پس منظور این است که این را از حالت دو ساعت قبل خارج کنید، منظور این که اثر آن را در نظر بگیرید، استمرار آن را در نظر بگیرید، استمرار این شکسته می شود با یقین به نوم، نقض آن با یقین به نوم است یعنی اثر آن شکسته می شود و الا خود یقین به وضو گرفتن را همین الان هم داریم، می گویید به خدا قسم من دو ساعت قبل وضو گرفتم، اگر خواستند شما را محاکمه کنند قسم می خورید، به قرآن هم قسم می خورید، هیچ شکی هم ندارید. پس منظور این اثر است، اثر آن می رود. چقدر محقق اصفهانی قشنگ اینجا تحلیل کرد مسئله نقض را و بعد می فرمایند و إلا یعنی لو لم نقل به تجرید متعلّق یقین و شک از حدوث و بقاء، این فلایکون الیقین بعدم بقاء الشیء ناقضاً للیقین بحدوثه، این یقین به عدم بقای شیء ناقض یقین به حدوث آن نیست، یقین به حدوث من از اول داشتم، الان هم دارم، یقین به حدوث همین الان هم دارم، واقعاً به خدا قسم می خورم به این که یقین به حدوث دارم، می دانم دو ساعت قبل وضو گرفتم، در این که شک ندارم، پس وقتی می گویم آن را نقض می کنم یعنی اثر آن را نقض می کنم یعنی این را از آن حدوث خالی کنید، تجرید کنید متعلّق یقین و شک را از حدوث و بقا، آنوقت نقض معنا پیدا می کند، و لاالشک فی بقائه ناقضاً للیقین بحدوثه، شک در بقا که هیچوقت ناقض یقین به حدوث نمی شود به معنای نقض این این که از آن ببرد آن را، واقعاً یقین به حدوث است، لأنّه لامانع من الجمع بین الیقین بحدوث الشیء یوم الخمیس و الیقین بعدم بقائه یوم الجمعة، من می دانم پنجشنبه یقین دارم به حدوث آن و یقین هم دارم به عدم بقاء آن در روز جمعه، می گوییم روز جمعه فحش آب دار داد و دیگر این عدالت باقی نمی ماند، یقین دارم به هردو یقین خودم.

پس منظور کلا الیقین موجودان فی النفس و یقین بعدم بقائه یوم الجمعة لایوجب نقض الیقین السابق به معنای این که واقعاً آن را بشکند، إلا به ملاحظه تجرید آنها از حدوث و بقا. پس برای این که نقض یقین به شک یا نقض یقین به یقین معنا پیدا کند باید متعلّق یقین و شک را از حدوث و بقا خالی کنید. پس بنابراین مفاد و إلا فإنّه علی یقین من وضوئه این است که إن لم یستیقن بالنوم الناقض، اگر یقین ندارد به نوم ناقض، این باقی بر یقین به وضوی خودش است و موجبی هم برای انحلال و اضمحلال آن نیست إلا شک، در حالی که نباید یقین را با شک بشکنید، و إلا فإنّه به منزله صغری است یعنی نسبت به وضو من یقین دارم، یقین به نوم نداشتم، اما یقین به وضو دارم. کبری چیست؟ جمله دوم کبری می شود، جمله دوم که خواندیم و لاینقض الیقین ابداً بالشک بمنزلة الکبری، هیچوقت این یقین را با شک نقض نکنید، یعنی اثر آن را از بین نبرید؛ اصلا تأویل به انشاء هم نبردیم و خیلی خوب معنا شد.

و هذا أوجه الوجوه الأربعة، لأنّ ظاهر الجملة الشرطیة كون الواقع بعد الشرط جزاءً لا علّة له، و ظاهر الجملة الخبریة كونها بعنوان الحكایة جدّاً، لا بعنوان البعث و الزجر، فالتوطئة [و هو الاحتمال الثالث] و العلّیة [و هو الاحتمال الأوّل] و الإنشائیة [و هو الاحتمال الثاني] خلاف الظاهر. ([2] )

این وجه أوجه وجوه أربعه است چون ظاهر جمله شرطیه کون الواقع بعد الشرط جزاءً لاعلةً له، قشنگ اول شرط آمد است و آن که بعد از شرط آمده است واقعاً جزا است؛ آن که بعد از شرط آمد است واقعاً جزا است، علت هم نمی خواهد بگیرید، تقریر و تأویل هم نمی خواهد داشته باشید، ظاهر جمله خبریه این است که به عنوان حکایت است جداً، نه به عنوان بعث و زجر که آقای نائینی بعث و زجر در نظر می گرفت. توطئه هم نیست که احتمال ثالث بود و علّیت که احتمال اول بود و انشائیت که احتمال سوم بود؛ همه اینها خلاف ظاهر است. توطئه یعنی احتمال سوم، به عنوان مقدمه باشد یا ملحق به شرط کنید آن را یا از توابع جزا بگیرید آن را که احتمال سوم بود، علتیی که شیخ انصاری در احتمال اول گرفت، انشائیتی که آقای نائینی؛ همه اینها خلاف ظاهر است.

فتحصّل أنّ‌ الأظهر من هذه المحتملات الأربعة هو الاحتمال الرابع الذي ذهب إلیه المحقّق الإصفهاني، كما أنّ الأضعف هو الاحتمال الثالث. هذا تمام الكلام في ظهور الروایة.

فتحصّل که أظهر از این محتملات اربعه احتمال چهارمی است که محقق اصفهانی فرمودند کما این که أضعف احتمالات هم احتمال سوم است؛ این تمام الکلام در ظهور روایت که بسیار زیبا گفتند.

الموضع الثالث: توقف الاستدلال بالصحیحة على القول بإلغاء الخصوصیة

إنّ دلالة الصحیحة على حجّیة الاستصحاب متوقّفة على القول بإلغاء الخصوصیة عن الوضوء و إلا فبناء على القول باعتبار خصوصیة الوضوء، لایمكن القول بدلالة الصحیحة على حجّیة الاستصحاب، فلا‌بدّ من الكلام حول هذه الاحتمالات إلا الاحتمال الثالث لظهور بطلانه.

این مطلب موضع ثالث می گوید اینجا ما الغای خصوصیت هم می کنیم. الغای خصوصیت دلالت صحیح بر حجیت استصحاب متوقف است بر قول به الغای خصوصیت از وضو، وقتی می گوییم حجیت استصحاب یعنی الغای خصوصیت کنیم، خود فإنّه علی یقین من وضوئه را باید الغای خصوصیت کنیم از آن و الا بناءً علی القول بإعتبار خصوصیة وضو لایمکن القول بدلالة الصحیحة بر حجیت استصحاب، پس لابد است که از این احتمالات صحبت کنیم الا احتمال ثالث که گفتیم ظهور در بطلان دارد.

فعلى الاحتمال الأوّل:

إن قلنا بإلغاء الخصوصیة عن الوضوء، فتكون العلّة المقتضیة للحكم هي نفس عنوان الیقین، و أمّا إن قلنا باعتبار خصوصیة الوضوء، فتكون العلّة المقتضیة للحكم هي عنوان الیقین بالوضوء.

بنابر احتمال اول اگر قائل شویم به الغای خصوصیت از وضو، علتی که مقتضی حکم بود نفس عنوان یقین است، یعنی خود یقین مقتضی آن حکم بود، علت این است اما اگر قائل شویم به اعتبار خصوصیت وضو فتکون العلة المقتضی للحکم هی عنوان الیقین بالوضو یعنی کأنّه بنا بر احتمال اول فإنّه علی یقین من وضوئه را علت گرفتند، حالا چه چیزی را علت گرفتند؟ یقین وضو در جمله آمده بود إلا این که الغای خصوصیت کنیم و بگوییم یقین علت است، این بنا بر نظر شیخ انصاری است که فإنّه علی یقین من وضوئه را علت گرفت. می گوییم آقای شیخ انصاری علت چیست؟ باید بگویید در ظاهر جمله اگر الغای خصوصیت نکنیم علت یقین به وضو است، اما اگر الغای خصوصیت کنیم علت یقین است.

و على الاحتمال الثاني:

إن قلنا بإلغاء الخصوصیة عن الوضوء فیكون موضوع الأمر بالمضيّ هو نفس عنوان الیقین، و أمّا إن قلنا باعتبار خصوصیة الوضوء فالموضوع للأمر بالمضيّ هو عنوان الیقین بالوضوء.

بنا بر احتمال دوم آقای نائینی که گفت جزا همین جمله فإنّه علی یقین من وضوئه است اما انشائی بگویید این را، إن قلنا به الغای خصوصیت از وضو، موضوع امر به مضیّ یعنی می گوییم انشاء نفس یقین است، انشاءً بگویید یقین دارم اما اگر به اعتبار خصوصیت وضو قائل شویم و الغای خصوصیت نکنیم امر می شود به این که یقین به وضو داشته باش، فابن علی الیقین بوضوئک، پس اینجا هم الغای خصوصیت معنا دارد.

و على الاحتمال الرابع:

إن قلنا بإلغاء الخصوصیة عن الوضوء، فیكون الحدّ الوسط في الجزاء المتشكّل من الصغری و الكبری في جملة: «فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ وَ لَا‌يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ» هو عنوان الیقین، و إن قلنا باعتبار خصوصیة الوضوء فیكون الحدّ الوسط هو عنوان الیقین بالوضوء.

بنا بر احتمال چهارم محقق اصفهانی هم اگر قائل به الغای خصوصیت شویم از آن جمله جزا، اگر الغای خصوصیت کنیم حد وسط در این جزا که در این صغری و کبری بود که الان توضیح دادیم این می شود که فإنّه علی یقین من وضوئه و لاینقض الیقین ابداً بالشک، عنوان یقین حد وسط می شود اما اگر خصوصیت وضو را بگیریم و الغای خصوصیت نکنیم، حد وسط یقین به وضو می شود؛ خیلی بد می شود، الغای خصوصیت نکنید یقین به وضو را باید حد وسط بگیرید، کار خراب می شود، پس الغای خصوصیت کنید.

و هنا مطلبان من اللازم الإشارة إليهما لتكميل هذا الموضع:

هنا مطلبان لازم است اشاره کنیم برای تکمیل بحث به آنها.

المطلب الأول: الاستدلال على إلغاء الخصوصیة بوجوه ستة

إنّه قد تقدّم بعض ما دلّ على إلغاء الخصوصیة في كلام المحقّق النائیني ([3] ) و لابدّ من الإشارة إلى هذه الوجوه و لابدّ أيضاً من بیان مقتضى القاعدة عند الشك في تمامیّتها:

مطلب ما این است که می خواهیم استدلال کنیم بر الغای خصوصیت به شش تا وجه، با شش تا وجه می خواهیم بگوییم الغای خصوصیت بفرمائید، اینجا باید الغای خصوصیت را از وضو بفرمائید؛ با شش تا وجه. وجه اول را الان می گویم به شما و بقیه باشد برای جلسه بعد.

الوجه الأوّل: القرینة الخارجیة في سائر الروایات

و هي من جهة ذكر هذه الجملة بمضمونها بل بعبارتها في سائر الروایات الواردة في الأبواب المختلفة، بل بعضها لایختصّ بباب دون باب كما سیأتي، فهذه قرینة خارجیة على أنّ قاعدة لاتنقض الیقین بالشك من القواعد الكلّیة التي تجري في جمیع أبواب الفقه، فیكون المراد من الیقین و الشك فیها مطلق الیقین و الشك لا الیقین المختصّ بالوضوء كما توهّم، و نتیجة ذلك هو إلغاء الخصوصیة عن تقیید الیقین بالوضوء و تقیید الشك بالنوم.

وجه اول این است که قرینه خارجیه داریم؛ در سایر روایات در جاهای دیگر نمی گفتند یقین به وضو را با شک نشکنید، می گفتند نفس یقین را با شک نشکنید؛ روایت دیگر که صحبت این نقض یقین بود نقض مطلق یقین و نقض جنس یقین بود کما این که بعداً می خوانیم، الان فعلاً در صحیحه اول زراره هستیم، بقیه روایات را قرینه بگیرید و بگویید اینجا لاینقض الیقین ابداً بالشک یعنی جنس یقین، نه یقین به آن وضو، الف و لام را عهدیه نگیرید که معنای این یقین یقین به وضو شود، حد وسط یقین به وضو شود، این را جنس بگیرید به منزله کبرای کلیه. به چه دلیل؟ به قرینه سایر روایات. لااقل اگر در اینجا نمی خواهید این را قاعده کلیه بگیرید، به قرینه سایر روایات این را بگیرید. از جهت ذکر این جمله است به مضمون آن بل به عبارت آن در سایر روایاتی که در ابواب مختلف وارد شده است، بل بعضها لایختص ببابٍ دون باب، مربوط به یک باب خاصی نیست، این قرینه خارجیه است بر این که قاعده لاتنقض الیقین بالشک از قواعد کلیه ای است که در جمیع ابواب فقه جاری می شود و مراد از یقین و شک مطلق یقین و شک است، جنس آنها است نه یقین مختص به باب وضو که بگویید قاعده استصحاب فقط مربوط به باب وضو است، در همه جا است و نتیجه این الغای خصوصیت از تقیید یقین به وضو است و تقیید شک به نوم، این وجه تام است و هیچ مناقشه ای در این وجه نیست.

اما پنج وجه دیگر باقی می ماند که در جلسه آتی باید صحبت شود. چون بحث خیلی مهم بود خیلی روی این تأکید کردیم، چون این تقریر محقق اصفهانی انصافاً یک تقریر خیلی قشنگی است.

 


[3] قد مضى ذكر الاحتمالات الأربعة في جواب الإمام عن السؤال الثاني: (و إلا فإنه على یقین من وضوئه) الأوّل منها مختار الشیخ الأنصاري و هو أن یكون الجزاء محذوفاً و یكون ما بعد الفاء علة للجزاء المحذوف، و الوجه في اختیار الشیخ هذا الاحتمال إفادة العلة للتعلیل، و قد مرّ ذلك في ص165، و قد مضى أيضاً إشكال المحقق النائیني عليه بأنّ غاية ما هنالك هو التعمیم لغیر النوم، و التعميم لغير باب الوضوء یحتاج إلى إلغاءخصوصیة المورد ثمّ استدلّ على تعمیم الیقین و الشك في الرواية الذي يعارض ما بنى عليه الشيخ. بجهات ثلاث في الروایة موجبة لظهورها في إتیان لفظ من وضوئه لأجل بیان المورد، و تلك الجهات هي التي تقدّمت في ص170، نقلاً عن فوائد الأصول، ج4، ص337؛ و أجود التقریرات، ج4، ص33

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo