< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد حمید درایتی

1402/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الوديعة/احکام وديعة /دفع ظالم

 

     رابعا چند آیه از قرآن هم بر جواز کذب در فرض ضرورت و تقیه (خوف جان یا مال) دلالت دارد، مانند:

﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾[1]

براساس مضمون این آیه مؤمن در فرض اکراه نه تنها مجاز است که دوزغ بگوید بلکه حتی می‌تواند کلمه‌ی کفر را هم بر زبان جاری کند و اظهار خلاف واقع نماید (همچنان که جناب عمار یاسر این چنین اقدامی نمود[2] ).

﴿لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِير﴾ُ[3]

بنابر مدلول این آیه، اظهار محبت دروغ به کفار در شرائط خوف و تقیه جائز است. [4]

     آیات فراوانی وجود دارد که ظهور در دروغ گفتن انبیاء الهی دارد که طبیعتا این چنین رفتاری در شرائط ضرورت صورت گرفته است. آن آیات عبارت هستند از:

﴿فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ﴾[5]

در این آیه حضرت ابراهیم علیه السلام به دروغ فرمود که من بیمارم تا جشن اهل بابل شرکت نکند. [6]

﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ﴾[7]

در این آیه حضرت ابراهیم علیه السلام به دروغ شکستن بت‌ها را به بت بزرگ نسبت داده است.

﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ﴾[8]

در این آیه حضرت ابراهیم به دروغ فرموده که ماه پروردگار من است.

 

نکته

با توجه به ادله‌ی فوق، در صورتی که دفع ظالم از أخذ مال ودیعة متوقف بر کذب باشد، دروغ گفتن نه تنها جائز است بلکه از باب وجوب امانت‌داری، واجب خواهد بود، لکن این سؤال مطرح است که آیا در صورتی که دفع ظالم با توریه نیز محقق بشود[9] ، آیا توریه مقدم بر کذب است یا خیر؟

بدیهی است که اگر توریه را از مفهوم کذب خارج بدانیم، با امکان دفع ضرر با توریه نوبت به کذب نخواهد رسید، اما حتی اگر توریه هم مصداقی از کذب باشد، باز هم مشهور فقهاء قائل به مقدم بودن آن بر کذب در فرض ضرورت هستند، زیرا براساس پذیرش حُسن و قُبح عقلی، کذب به جهت قُبح ذاتی حرام است اما حرمت توریه صرفا به جهت مفاسدی است که بدنبال دارد و لذا در فرض ضرورت، توریه بر کذب مقدّم است.[10]

به نظر می‌رسد که در گام نخست باید حقیقت دروغ و معیار صدق و کذب را تشخیص داد، که نسبت به آن چند دیدگاه وجود دارد:

    1. عده‌ی معدودی از فقهاء قائل‌اند که کذب نه قُبح عقلی دارد و نه حرمت شرعی، بلکه صرفا در صورتی که مفسده‌ای بدنبال داشته باشد، حرام خواهد بود — بنابر این دیدگاه اگر توریه هم مفسده‌ای بدنبال داشته باشد (مانند سلب اعتماد عمومی)، همانند کذب حرام است.

    2. مشهور فقهاء معتقدند که اگر ظهور عرفی کلام مطابق با واقع باشد، صادق و اگر مخالف با واقع باشد، کاذب خواهد بود[11] — بنابر این دیدگاه توریه کذب است.

    3. بعضی از فقهاء بر این باورند که حقیقت صدق و کذب به قصد و نیت گوینده و مطابقت و مخالفت آن با واقع بر‌می‌گردد پس صرف مخالفت ظهور کلام با واقع سبب کاذب بودن نخواهد شد — بنابر این دیدگاه توریه کذب نیست.

    4. به زعم برخی از فقهاء اگر نیت گوینده و ظهور کلام او مطابق با واقع باشد، صادق و اگر هر دو آن‌ها مخالف با واقع باشد، کاذب است — بنابر این دیدگاه توریه کذب نیست.

    5. گروهی از فقهاء قائل به تعدد کذب هستند و معیار کلام کاذب، مخالفت ظهور آن با واقع و معیار گوینده‌ی کاذب، مخالفت قصد او با واقع می‌باشد — بنابر این دیدگاه توریه کلام کاذب است اما گوینده‌ی آن کاذب نیست.

    6. از منظر بعضی اگرچه کذب ذاتی صرف مخالفت ظاهر کلام با واقع است، لکن کذب ارزشی که موضوع حرمت در فقه است، متوقف بر عنصر معنی و قصد گوینده از إخبار مخالف واقع می‌باشد — بنابر این دیدگاه توریه کذب حرام نیست.

روشن است که اگر به حسب تعریف کذب، توریه دروغ نباشد، با وجود امکان توریه ضرورتی به کذب شکل نمی‌گیرد تا مجوز دروغ و مخصّص حرمت آن محسوب شود، لکن به حسب عموم یا اطلاق روایات مجوز کذب در فرض ضرورت و عدم تفصیل امام علیه السلام بین مواردی که امکان توریه (عدم قصد إخبار از مخالف واقع) هست یا نه، دلیلی بر مقدم بودن توریه بر کذب وجود ندارد. اگر گفته شود که عمومیت این روایات با مثل روایت سماعة [12] تخصیص خورده است، زیرا روایت سماعة جواز کذب را مربوط به موارد اضطراری دانسته است و با امکان توریه، ضرورتی به کذب وجود نخواهد داشت ؛ باید گفت که به تعبیر مرحوم ایروانی روایت سماعة در مقام انحصار موارد جواز کذب به اضطرار نیست و مفهوم ندارد تا مخصص سایر روایات بشمار آید بلکه جمله‌ی شرطیه صرفا برای بیان موضوع حکم آمده (صیغ لبیان تحقق الموضوع) که اجماعا مفهوم ندارد.


[2] صاحب مجمع البیان گوید: این آیه درباره جماعتى نازل شده که آن‌ها را مجبور کرده بودند از دین اسلام برگردند. اینان عمار یاسر و پدرش یاسر و مادرش سمیه بوده و نیز صهیب و بلال و خباب بودند که کفار اینان را عذاب می‌نمودند، پدر و مادر عمار را کشتند و عمار آنچه که آن‌ها با زبان خواسته بودند، اجرا نمود. سپس خداوند این موضوع را به رسول خود خبر داد. مردم گفتند: عمار کافر شده، پیامبر فرمود: نه، چنین نیست بلکه دل عمار سرشار از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او توام مى باشد. بعد از این واقعه عمار گریه کنان نزد پیامبر آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چه شده است؟ گفت: یا رسول اللّه شر و بدى به من روى آورده است زیرا از خدایان مشرکین به خوبى یاد کردم. پیامبر دست به چشمان عمار زد و به وى فرمود: اگر باز هم تو را شکنجه دادند، همان عمل را انجام بده سپس این آیه نازل گردید. چنان که ابن عباس و قتاده روایت کرده اند و نیز گویند درباره عده اى از اهل مکه نازل شده که ایمان آورده سپس براى رفتن به مدینه از مکه بیرون آمده بودند. در بین راه قریش به آن‌ها برخوردند و آن‌ها را شکنجه دادند که به کفر گرایند. اینان از روى اجبار به کفر گرائیده بودند، چنان که مجاهد روایت کرده است. گویند: پدر و مادر عمار نخستین شهداى اسلام بودند، برخى معتقدند آنانى که شکنجه دیدند عبارتند از: عیاش بن ابى‌ربیعة برادر رضاعى ابوجهل و ابوجندل بن سهیل بن عمرو و ولید بن ولید بن مغیرة و دیگران از اهل مکه و اینان آنچه داشتند به مشرکین دادند و مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند و این آیه نازل گردید.
[4] گفته شده که این آیه در شأن حاطب بن ابى‌بلتعه نازل شده است بدين توضيح كه پيامبر اسلام قصد فتح مكه را نموده و در عين حال مايل نبود، اهل مكه از جريان اين امر مطلع شوند. حاطب اقوام و خويشاوندانى در مكه داشت به آن‌ها پنهانى نامه نوشت و قصد رسول خدا را به آن‌ها خبر داد و نامه را به زن سياه‌پوستى داد كه به خويشاوندان وى در مكه برساند. آن زن نامه را در لابلاى موى سر خود پنهان كرده و روانه شد، جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد. پيامبر على بن ابى‌طالب و زبير بن عوام را مأمور دستگيرى آن زن فرمود: اينان در بين راه زن را يافتند و نامه را از او خواستند زن منكر شد و حتى گريه و زارى كرد و اظهار داشت كه نامه اى نزد او نيست، زبير منصرف شد و به على گفت، برگرديم. على بن ابى‌طالب گفت: رسول خدا با وحى پروردگار خبردار شده كه نامه نزد اين زن است. چگونه او را رها كنيم لذا على نزد آن زن آمد و گفت: اگر نامه را ندهى تو را برهنه مي‌كنم و با شمشير گردنت را مي‌زنم و شمشير خود را كشيد و به طرف وى رفت. زن مزبور ديد اگر نامه را ندهد كشته مي‌شود، ناچار تسليم گرديد و نامه را از لابلاى موى سر خود بيرون آورد و به على بن ابى‌طالب داد. على نامه را نزد پيامبر آورد رسول خدا مردم را در مسجد جمع كرد و فرمود: نامه را هر كه داده خود را معرفى كند و در غير اين صورت مجبور خواهم شد او را معرفى كنم. كسى جواب نداد به ناچار پيامبر با صداى بلند اسم حاطب را به زبان آورد و فرمود: اى حاطب آيا تو نبودى كه اين نامه را نوشتى؟ حاطب گفت: بلى يا رسول اللّه ولى سوگند ياد مي‌كنم كه از نوشتن اين نامه قصد سوء و نفاق‌آميز نداشته ام، چون خويشاوندانى در مكه داشتم خود را مجبور به نوشتن چنين نامه اى ديدم، صحابه كه در مسجد بودند از رسول خدا اجازه خواستند كه او را بكشند پيامبر فرمود: نه، او از اهل بدر است شايد خداوند او را ببخشد و بيامرزد. فقط دستور فرمود او را از مسجد بيرون كنند. مردم ريختند و با زدن دست به پشت او از مسجد بيرونش كردند در حين بيرون كردن از مسجد حاطب ‌گاه و بي‌گاه از پشت سر متوجه رسول خدا مي‌شد تا شايد پيامبر او را از اين عمل بد كه بدون سوء نيت انجام داده ببخشد. در همين هنگام پيامبر فرمود: دست نگه داريد. سپس فرمود: او را برگردانيد من او را بخشيدم و خداوند براى نهى از اين گونه اعمال اين آيه را نازل فرمود.تفسير روض الجنان يا روح الجنان.
[6] اهل بابل، محل زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام، هر سال جشن مخصوصى داشتند و غذاهايى را آماده مى‌كردند كه در بت‌خانه قرار مى‌دادند تا متبرّك شود، سپس دستجمعى به بيرون شهر مى‌رفتند و پس از خوشگذرانى، در پايان روز براى صرف غذا به بت‌خانه باز مى‌گشتند. شبِ پيش از جشن، از ابراهيم نيز دعوت كردند كه همراه آنان در مراسم شركت كند، امّا حضرت ابراهيم كه منتظر فرصتى براى درهم كوبيدن بت‌ها و ايجاد شوك بر مردم بود، مطابقِ آداب و رسوم و اعتقاد مردم بابل كه ستارگان را در سرنوشت خود مؤثّر مى‌دانستند، نگاهى به ستارگان كرد و چنين وانمود كرد كه اوضاع كواكب، نوعى بيمارى را در صورت خروج او از شهر نشان مى‌دهد. لذا مردم نيز قانع شده و از اصرار خود دست برداشتند.روشن است كه حضرت ابراهيم، خود چنين اعتقادى به نقش ستارگان نداشته و براى قانع كردن مردم از شيوه‌ى مورد قبول خودشان استفاده كرده است. چنانكه براى دعوت آنان به خداپرستى، ابتدا همچون آنها نشان مى‌دهد كه ستاره‌پرست شده است و سپس از اين عقيده، تبرّى مى‌جويد.تفسیر نور، قرائتی.
[9] توریه یعنی پنهان داشتن مقصود اصلی خود از طریق به کار بردن کلامی که معنای ظاهری‌اش خلاف معنای اراده شده متکلم است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo