< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل خاص سوم و خاتمه فصل
و احتجوا على أن الوهم قوة جسمانية: بأنه لما ثبت كون الخيال جسمانيا وجب أن يكون الوهم الذي لا يدرك إلا ما يكون متعلقا بصورة جسمانية كذلك.
و توضيحه: أن مدرك الوهم إما أن يكون الصداقة المطلقة أو صداقة هذا الشخص- أما الأول فباطل لأنه أمر كلي إدراكه بالعقل و كلامنا في الإدراكات الجزئية- فيبقى الثاني لكن المدرك لصداقة هذا الشخص وجب أن يكون مدركا لهذا الشخص- لأن إدراك المركب أو التصديق بثبوت أحدهما للآخر لا يمكن إلا بتصور الطرفين- فإذن الوهم مدرك لهذه الصورة الشخصية لكن قد ثبت أن مدرك الصورة الجزئية قوة جسمانية فالوهم إذا جسماني.
و الجواب: عن هذه الحجة أنا قد بينا أن مدرك الصور الخيالية الجزئية غير قوة بدنية و لا مادية فالوهم أولى بكونه غير مادي.
و التحقيق: أن وجود الوهم كوجود مدركاته أمر غير مستقل الذات و الهوية- و نسبة مدركاته إلى مدركات العقل كنسبة الحصة من النوع إلى الطبيعة الكلية النوعية- فإن الحصة طبيعة مقيدة بقيد شخصي على أن يكون القيد خارجا عنها و الإضافة إليه داخلا فيها على أنها إضافة لا على أنها مضاف إليه و على أنها نسبة و تقييد لا على‌ أنها ضميمة و قيد فالعداوة المطلقة يدركها العقل الخالص و العداوة المنسوبة إلى الصورة الشخصية يدركها العقل المتعلق بالخيال و العداوة المنضمة إلى الصورة الشخصية يدركها العقل المشوب بالخيال فالعقل الخالص مجرد عن الكونين ذاتا و فعلا و الوهم مجرد عن هذا العالم ذاتا و تعلقا و عن الصورة الخيالية ذاتا لا تعلقا و الخيال مجرد عن هذا العالم ذاتا لا تعلقا و نسبة الإرادة أي القوة الإجماعية إلى الشهوية الحيوانية في باب التحريك كنسبة الوهم إلى الخيال في باب الإدراك و كل واحدة منهما عندنا قوة مجردة عن المادة لكن لم نجد في كلام أحد ما يدل على أن المحركة الشوقية جسمانية و التي لا خلاف لأحد و لا شبهة في كونها جسمانية هي المحركة الفاعلة القريبة لا الباعثة و هي المسماة بالقدرة لأنها عبارة عن قوة قائمة بالأعصاب و العضلات المميلة لها بالقبض و البسط و الجذب و الدفع- و كذا حكم الطبيعة المحركة للأجسام البسيطة و المركبة بالمباشرة بحركاتها الطبيعية و القسرية النفسانية لأن القسرية راجعة إلى الطبيعية و النفسانية أيضا لا يمكن إلا باستخدام الطبيعة و الله ولي الجود و الحكمة

دلیل خاص سوم: کسانی که بر این باور اند نفس مدرِک جزئیات نیست به عنوان دلیل سوم خاص به قوه واهمه استناد کرده اند و گفته اند: قوه واهمه جسمانی است و یک دسته از جزئیات را ادراک می کند که معانی جزئیه است و آن را باید یک قوه جسمانی ادراک کند نه نفس
اما چرا واهمه جسمانی است؟ زیرا واهمه معانی کلیه را ادراک نمی کند مثلا صداقت مطلقه و عداوت مطلقه را ادراک نمی کند که کار عقل است بلکه معانی جزئیه را ادراک می کند مانند عداوت یک شخصی را ادراک می کند لذا؛
- یا مدرَک قوه واهمه مرکب است که یک جزء آن شخص است؛ در این صورت شخص که جزء مدرَک قوه واهمه است توسط قوه واهمه باید ادراک شود
-و یا مدرَکش تصدیق به ثبوت معنایی مانند عداوت و صداقت برای شخصی است؛ در این صورت باز باید شخص توسط واهمه ادراک شود زیرا تصدیق مسبوق به طرفین است باز شخص یک طرف آن است در هر حال قوه واهمه باید شخص را ادراک کند و به 3 دلیل هم گذشت که مدرک شخص جسمانی است و لذا واهمه هم که شخص را ادراک می کند یک قوه جسمانی است
جواب: تجرد قوه خیال ثابت شد و از آن 3 دلیل هم جواب داده شد در اوایل همین جلد هم تجرد نفس حیوانی و قوه خیال در یک فصل مستقلی ثابت شد بنابرین وقتی که قوه خیال که مدرِک شخص است تجردش ثابت شد واهمه به طریق اولی باید مجرد باشد زیرا واهمه معنا را ادراک می کند در صورتی که قوه ای که خود جزئی را ادراک می کند مجرد باشد واهمه که معنای جزئی را ادراک می کند هم مجرد خواهد بود نفس مجرد و نفس در مرتبه وهم است.
بعد از این دلیل و جواب تا پایان فصل ملا صدرا 3 مطلب ارزشمند را بیان می کند؛
-تحقیق درباره وجود قوه واهمه و مدرَکات آن
-بیان مراتب تجرد قوای مدرِکه
-درباره ی قوای محرکه از نظر تجرد و عدم تجرد چگونه است؟
مطلب نخست: این تحقیق را در اوایل فصل 3 همین باب هم داشتند؛
وجود واهمه: قوه واهمه وجودی مستقل و منحاز از عقل ندارد بلکه وهم عقل متعلق به خیال است همان عقل است که به خیال تعلق یافته است که به آن عقل منزَّل گفته می شود و واهمه مرتبه نازله عقل خواهد بود
مدرَکات واهمه: تفاوت مدرکات واهمه با مدرَکات عقل هم به اعتبار است نه تفاوت حقیقی. مدرِک عقل کلی است و مدرَک وهم حصه کلی است حصه؛
و الحصّةُ الکلی مقیداً یجیئ****تقیدٌ جزءٌ و قیدٌ خارجی

درباره وجود -به عنوان مثال- یک معنای کلی است که عقل آن را ادراک می کند اما حصصی می یابد مانند وجود انسان و جود ملک و وجود درخت و ... حصه همان کلی است که به قیدی مقید شده است قید هم ماهیت است مانند انسان به طوری که تقید کلی به قید داخل در حصه است و خود قید خارج از معنای حصه است تقید وجود به انسان داخل حصه و خود انسان خارج از حصه است این تقید هم که داخل در حصه است به نحو نسبیت است نه به نحو طرفیّت و به عنوان طرف نسبت و به تعبیری به عنوان معنای حرفی است نه به عنوان معنای اسمی بلکه به لحاظ آلیت نه این که خود ملحوظ بالذات باشد یعنی نسبت آلت و وسیله و ابزاری است که معنای کلی در آن دیده می شود لذا تفاوت مدرک عقل و وهم به اعتبار است و تفاوت حقیقی نمی شود عقل عداوت کلی و صداقت کلی را ادراک می کند و وهم ادراک صداقت مضاف به شخص را ادراک می کند نه صداقت و عداوت منضم به شخص را زیرا مدرک وهم مرکب قلمداد شده است یعنی مدرِک وهم مرکب از معنا و شخص است و لذا واهمه باید جزء این مرکب را که شخص است را ادراک کند و چون مدرَک شخص جسمانی است واهمه هم جسمانی است
بله مرکب وهم مرکب از معنا و شخص نیست یعنی معنای منضم به شخص و منضم به شخص و ضمیمه به آن نیست بلکه معنای مضاف و متعلق به شخص است این معنای منضم به شخص را عقل مشوب به خیال ادراک می کند نه واهمه یعنی عقل آمیخته به خیال که عقل آن معنای کلی را ادراک می کند و خیال هم آن شخص را ادراک می کند و واهمه آن را ادراک نمی کند حصه همان کلی است که نسبت به شخص دارد و نسبت به عنوان معنای حرفی و به عنوان لحاظ آلت در نظر گرفته می شود و در نسبت همان معنای کلی لحاظ می شود و فرق و بین عقل و واهمه به اعتبار می شود و وهم عقل منزَل می شود و وهم وجودی جدای از عقل نمی یابد.
مطلب دوم: بیان مراتب تجرد قوای مدرِکه است از بالا به پایین به ترتیب؛
-عقل: همان نفس در مرتبه ناطقه است و مجرد از کونین است یعنی از مجرد از عالم طبیعت و عالم مثال است هم ذاتا و هم فعلا لذا در بالاترین مرتبه تجرد در بین قوای مدرکه قرار می کیرد
-وهم: مجرد از عالم طبیعت ذاتا و تعلقا است هم خود مجرد است و هم تعلقی ندارد اما مجرد از عالم مثال و صورت خیالی است ذاتا لا تعلقا زیرا عقل متعلق به خیال وهم است
-خیال: مجرد از عالم طبیعت است ذاتا نه تعلقا زیرا تخیل نسبت به همین صور محسوسه عالم طبیعت پیدا می شود
مطلب سوم: درباره قوای محرکه است؛
قوای نفس حیوانی 2 دسته است؛
-مدرکه:
أ‌-ظاهره
ب‌-باطنه: عقل و حواس باطنه
-محرکه:
أ‌-شوقیه: یا باعثه که همان اراده است که کار تحریک و بعث را انجام می دهد لذا اراده و مرید یکی است و قدرت و قادر یکی است کما این که ادراک مدرِک یکی است و انگیزه حرکت در انسان را ایجاد می کند و شوقیه دو شاخه است؛
1-شهویه:
2-غضبیه:
نسبت شوقیه به شهویه و غضبیه نسبت وهم به خیال است یعنی همان طور که خیال و وهم هردو مجرد اند اما مرتبه تجرد وهم از خیال بالاتر است قوه شوقیه و شهویه هر دو مجرد اند اما تجرد اراده بیشتر است زیرا اراده میل و شوق عقل عملی است لذا تجرد بالاتر و برتری از شهوت و غضب دارد
بعد می افزاید: دلیلی ندیدم که بر جسمانیت قوه شوقیه اقامه شده باشد
ب‌- عامله: که منبثّ در عضلات است و در ماهیچه های بدن پخش و مادی می باشد و با کشیدن و رها کردن ماهیچه ها، حرکت را انجام می دهد همان طور که طبیعت و جسم مباشر حرکت هم جسمانی است حال چه؛
- حرکت طبیعی: مانند حرکت سنگ از بالا به پایین
-حرکت قسری: حرکت سنگ از پایین به بالا که این خلاف حرکت طبیعی است و به حرکت طبیعی باز می گردد
-حرکت ارادی: راه رفتن انسان که این حرکت به استخدام طبیعت و جسم صورت می گیرد و لذا در همه ی این حرکات طبیعت به کار گرفته می شود که جسمانی و مادی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo