< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فاعل نفس ناطقه

و وجه التسمية بالعقل: أنه صورة مجردة معقولة لذاته بذاته فإن كل مجرد عن المادة كما مر في مباحث العقل و المعقول- يجب أن يكون عاقلا لذاته و أن عقله لذاته نفس وجود ذاته لا لأجل حضور صورة أخرى فذاته عقل و عاقل و معقول و إنما سمي بالفعال لوجوه ثلاثة- أحدها أنه موجد أنفسنا و مخرجها من حد العقل بالقوة إلى حد العقل بالفعل- و ثانيها أنه بالفعل من جميع الوجوه ليس فيه شي‌ء بالقوة و هو كل المعقولات- بل كل الموجودات بوجودها العقلي فأطلقوا عليه فعال مبالغة في الفعل فعلى هذا كل عقل فعال.

و ثالثها: أنه الموجد لهذا العالم و مبدأ صورها الفائضة منه على موادها.

و أما بيان أن ذلك الأمر ليس هو إله العالم واجب الوجود فهو لأنه آخر المفارقات العقلية الذي فيه شوب كثرة و الباري واحد حق في غاية العظمة و الجلال- و النفوس كثيرة.

فإن قلت: لم لا يجوز أن يكون بعض النفوس علة لبعض كنفس الوالد في نفس المولود-

قلنا: قد مر فيما سبق أن تأثير النفس في شي‌ء بمشاركة الوضع فلا تأثير لها فيما لا وضع له بالقياس إليها و هذا أولى مما ذكره الشيخ في كتاب المباحثات من أن النفوس متحدة بالنوع فلو جعلنا النفس علة لوجود نفس فلا يخلو إما أن تكون واحدة- أو أكثر من واحدة فإن كانت واحدة فإما أن تكون معينة أو غير معينة و الأول محال لأنه ليس أحد المتفقين في النوع أولى بأن يكون علة للآخر دون العكس و الثاني أيضا محال لأن المعلول المعين يستدعي علة معينة و أما إن كانت كثيرة فهو باطل أيضا لأنه ليس عدد أولى من عدد فكان يجب أن يكون المؤثر في النفس الواحد جميع النفوس المفارقة و ذلك محال لأن الأقل من المجموع الحاصل في زماننا مستقل بالتأثير لأن المجموع الذي قبل زماننا أقل من هذا المجموع و كان كافيا و بعض آحاد المجموع إذا كان كافيا- لم يكن ذلك المجموع مؤثرا لما علمت من امتناع توارد العلتين المستقلتين على معلول واحد فإذن لا يمكن تعليل النفس بمجموع السابقة و لا ببعض آحادها دون بعض- فإذن يمتنع استناد وجود النفس إلى شي‌ء من ذلك و هو المطلوب لأن هذه الحجة مبتنية على اتحاد النفوس في الماهية و هي عندنا كما سيجي‌ء من أحوالها متخالفة الأنواع- بسبب رسوخ ملكاتها و أخلاقها الملكية أو الشيطانية أو البهيمية أو السبعية و إن كانت‌ متحدة النوع في أول نشآتها و سزاجة ذاتها القابلة للهيئات و العلوم فلو كانت بعض النفوس- بعد خروجها في شي‌ء من الملكات من القوة إلى الفعل علة لبعض لم يلزم ما ذكره‌.

 

خلاصه برهان این بود که جسم نمی تواند فاعل نفس باشد و الا باید هر جسمی این کار از عهده او ساخته باشد اما قوه ی جسمانی اعم از صورت جسمانیه و نفس که یکی در وجود و دیگری در فعل محتاج به جسم است ولی نمی تواند هیچ کدام فاعل نفس ناطقه باشد زیرا فعلشان به مشارکت وضع است نفس وضع ندارد چه این که معدوم باشد یا مجرد باشد وضع نخواهد داشت

اکنون 3 مطلب را تا آخر این فصل بیان می کنند؛

وجه تسمیه عقل فعال

چرا فاعل نفس ناطقه خود حق تعالی نباشد و فرشته و عقل فعال، فاعل نفس است؟

چرا یک نفس ارضیه فاعل نفس ارضیه دیگری نباشد ؟ مثلا نفس پدر فاعل نفس ناطقه فرزند باشد

مطلب نخست: واژه ی "عقل فعال" ترکیبی است و هر یک را باید جدا بررسی کرد؛

عقل: ذات عقل فعال به خودی خود عاقل و معقول و عقل است بدون این که پای صورتی در میان باشد و عقل فعال به واسطه ی آن صورت خود را تعقل کند بلکه خودش را به واسطه ی خود تعقل می کند زیرا

بیان ساده در اتحاد عقل و عاقل و معقول:

مقدمه نخست: عقل فعال برای خودش حاصل است نه برای ماده. عقل فعال مجرد است و مجرد برای خودش حاصل و قایم به خود است

مقدمه ی دوم: تعقل چیزی جز حصول نیست یعنی حصول معقول برای عاقل است بنابرین عقل فعال خودش را تعقل می کند آن هم به واسطه ی خودش نه به واسطه ی صورتی از خودش. لذا گفته اند: «کل مجردٍ عاقلٌ لذته»

اما وجه تسمیه عقل به فعال: ملا صدرا 3 وجه بیان می کند؛

از این روی که موجد نفوس است و مُخرج نفوس از قوه به فعل می باشد و نفوس هم بی نهایت اند و لذا فعال می گویند زیرا داری افعال زیادی است

عقل فعال را بدین نام می خوانند از این روی که سراسر فعلیت است و هیچ جهت قوه ای در او نیست و در موجود مجرد قوه معنا ندارد بلکه جامع جمیع موجودات مادون خود است. این وجه بر این مبنا است که معنای صیغه مبالغه انتساب و نسبت به مبدأ اشتقاق باشد مانند تمّار که منسوب به تمر است

عقل فعال به اذن الله تعالی فاعل موجودات مادی و صورت های فایضه بر موجودات مادی است

حاجی سبزواری در آخرین تعلیقه بر این جلد فرموده اند: این وجه تسمیه سوم بنا بر حکمت مشاء است که کدخدایی عالم عناصر را به عهده ی عقل فعال و مفوَّض به آن می دانند و لذا فاعل همه ی موجودات همه عالم عناصر و همه ی صوری که بر عالم عناصر افاضه می شود عقل فعال است و الا بنابر نظر اشراقیون فاعل موجودات مادی هر نوعی رب النوع خودش می شود یعنی مثلا رب النوع انسان که در اصطلاح شریعت جبرئیل است مُخرج نفوس است یعنی باذن الله مُخرج افراد نوع طبیعی انسان است نه موجودات دیگر مادی و افراد انواع مادی دیگر

مطلب دوم: چر افاعل نفس ناطقه حق تعالی نباشد؟

به دلیل قاعده ی الواحد است که «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» و واجب واحد حقیقی است و نفوس هم کثرت دارند لذا نمی شود این نفوس را مستقیم به واجب تعالی نسبت داد اما عقل فعال واحد حقیقی نیست و جهات اعتباریه کثیری در عقل فعال هست و می تواند فاعل نفوس بوده و می توان نفوس کثیره را به عقل فعال نسبت داد

مطلب سوم: چرا فاعل نفس ناطقه نفسی ارضی انسانی نباشد؟

ملا صدرا می فرمایند: بهتر این است که دلیل این مطلب را همان دلیلی بدانیم که قبلا بیان شد و خلاصه اش را بالاتر ذکر کردیم که فعل نفس به مشارکت وضع است و لذا نمی تواند برای نفسی فاعل باشد که مجرد است و وضع ندارد یا معدوم است و وضع ندارد مثلا نفس والد اگر بخواهد فاعل نفس مولود باشد فعل نفس والد باید به مشارکت وضع باشد و نفس مولود بجهت معدوم بودن یا مجرد بودن وضع ندارد

و این دلیل بهتر از دلیلی است که ابن سینا در کتاب مباحثات بیان داشت است؛

دلیل ابن سینا: اگر نفس ارضی بخواهد علت و سبب و فاعل نفس ناطقه باشد شقوقی در اینجا متصور است؛

یا نفس واحد فاعل است:

نفس واحد معین است: این فرض اشکال دارد زیرا ترجیح بلا مرجح لازم می آید با توجه به اتحاد نفوس در نوع و اتفاقشان در ماهیت زیرا نوع نفوس ارضی و انسان واحد است و اگر بخواهیم نفس واحد معین را به عنوان فاعل نفس ارضیه فرض کنیم ترجیح بلا مرجح می شود

نفس واحد غیر معین است: این فرض غلط است زیرا معلول معین علت معینه می خواهد لذا نفس واحد غیر معین هم نمی تواند فاعل باشد زیرا معلول یک نفس معین است مانند زید علت آن را باید نفس غیر معین بوجود بیاورد امکان ندارد

یا نفوس کثیره فاعل است: این فرض امکان پذیر نیست زیرا؛

اگر برای نفوس کثیره یک عدد معینی را در نظر بگیری ترجیح بلا مرجح پیش می آید مثلا 10 نفس با هم نفس زید را پدید بیاورند می پرسیم چرا 10 تا و چرا این ها...

و اگر مجموع نفوس کثیره با هم نفس زید را پدید آورند و عددی برایش تعیین نگردد در این صورت توارد علل مستقله بر معلول واحد لازم می آید زیرا نفوس کثیره ی موجوده تا دیروز تا سال گذشته و ... همه مجموع نفوس کثیره می باشد و اگر این را گفتی هر کدام از این ها باید بتواند فاعل مستقلی باشد و این خود مستلزم توارد علل مستقله بر معلول واحد است که تناقض است زیرا لازم می آید معلول به هر کدام از آن علل احتیاج داشته باشد چون علت آن است و هم احتیاج نداشته باشد زیرا با وجود علت های دیگر از آن علت بی نیاز است

وجه ترجیح دلیل ملا صدرا بر این دلیل ابن سینا: ملا صدرا می فرماید: سخن ما به این دلیل ترجیح دارد که نفوس انسانی اتحاد در نوع ندارند

ایشان همان طور که در باب آغاز نفس نظریه ابتکاری داشتند که عبارت بود از «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس ناطقه» در باب انجام و فرجام نفس هم ابتکاری دارند که انسان را نوع اخیر نمی دانند بلکه به حسب ظاهر و در آغاز وجود همه ی انسان ها نوع واحد می باشند اما به حسب باطن اخلاق و به حسب فرجام و انجام و حشر و محشور شدن همه ی انسان ها متحد در نوع باشند

و باعتبار خُلقه الانسان****ملکٌ او اعجم ُ او شیطانُ

 

انسان به حسب باطن جنسی است که 4 نوع تحت آن مندرج است؛

نوع مَلکی

نوع انسانی

نوع بهیمی

نوع سبُعی

لذا ملا صدرا بر این باور است که افراد انسان متفق در نوع نمی باشند و اگر نوع ملکی نفس بخواهد در میان انواعی که نفس به حسب باطن می یابد اگر نوع ملکی بخواهد فاعل نفس ناطقه شود ترجیح بلا مرجح لازم نمی آید زیرا نوع ملکی از بقیه بالاتر است و به خودی خود ترجیح بر بقیه انواع دارد.

پایان تقریرات جلد 8 اسفار عقلیه

و الحمدلله علی اتمامه و اشکر الله علی انعامه

سید جواد حسینی رضایی

13 رجب المرجب میلاد پر سر سعادت مولی الموحدین حضرت امیر المومنین علی علیه السلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo